نوری در انتهای این تونل
نه، قرعه فال نوشتن این متن به توی دیوانه نیفتاد! گاهی دغدغه ذهنی توست یا شرایط زیستی تو و اطرافیانت، افتادن وسط گود این درد یا نه، چیزی را که همواره به آن میاندیشی یا نویسنده کلماتش را به تو هدیه میدهد. اینهاست که در مسیرت سبز میشود. نمیدانم. هر چه هست، تسلی خاطری است که آدمی از یک مجال سهمش میشود. جبران مافات رنجی که در توست و دیگری میکشد. روشننگری در پس هر رنج، از تو آدمی دِگر میسازد. آنالیز کتاب و بررسی ساختاری متن آن، حرفه من است. اما اینبار نمیخواهم به نقد بپردازم.
کتاب «گت مریضی» تجربهگرایی یک بیمار مبتلا به سرطان است. دسترنج خودنوشتهای شبانه نویسنده در طول بیماری و روند درمان. معتقدم که نوشتن از بطن دردهای جسمانی و متعاقبش دردهای جان، از تراپیهای چشمگیر در هر بیماری است. بهخصوص سرطان و بیماریهای خاص. پیوند ناگسستنی انسان با جهانی است که پس از ابتلا به آن برقرار میکند. در اتوبیوگرافیها، نمیشود نویسنده را از اثر جدا دانست. چراکه این کلمات ساخته و پرداخته پوست، خون و جگر صاحب اثر است. شینا انصاری، بهزعم من در کتاب، از حواشی یا اقدامات ویژه درمانی یا برملا کردن راهکار پرهیز کرده و خواسته تجربیات زیسته خودش را فاش کند. اگر پیچش نسخه افاقه کرد، حتی برای یک نفر از بیماران این مسیر پرسنگلاخ، فبهاالمراد!
او از دل روزهای تاریک سرطان با قلمی پاکیزه و نثری پخته، شمعی برای خوانندگانش افروخته است. بنا به گفته خودش آیینهای دست گرفته که خودش را بهتر ببیند و بشناسد و از جانب آنان که آینه را پیش رویشان میگیرد، منصفانهتر دیده شود. در مطلع هر فصل، از بزرگان، قصههای ایران و جهان، از رهاشدگان و بهبودیافتگان این اقلیم نقل به مضمون آورده. به گمانم در کتاب، درک معناهای پیدا و پنهان زندگی در صدر نشسته است. هر آدمی، بهویژه آنها که مسافران مسیر نبرد با بیماریهای خاصاند، از باورها برای پیوستن دوباره به اصالت زندگی، نکته خودشان را برمیدارند. یا لذت میبرند یا اغلب دردمندند. مطابق کلمات نویسنده، اندیشیدن و پذیرش شرایط اکنونی و احساسات و مجال محدود زندگی به آن باورها رنگ و لعابی دیگرگونه میبخشد و آن وقت زندگی گوهری میشود ذیقیمت، حتی با جمع کردن تکهتکههای بدنت، روحت و داشتههایت.
من با عمق جان اینکلمات را خواندهام. بیآنکه به ورطه سانتیمانتالیزم بیفتم، از ترکهایی که جسم و روح نویسنده برداشته و امروز در جایگاهی ایستاده که ترکها را در قالب صبر و واژهها و درنهایت ادبیات میپوشاند. معتقدم هرگز نیرویی خارج از درون ما، بانی اصلی نجات ما نیست و مواجهه شینا انصاری با «گت مریضی» به این جمله معنایی والا بخشیده، چراکه خودنوشتههای عمیق و سنجیدهاش گویای آن است که «به صحرا شدم و عشق باریده بود...»
و عشق یعنی همین. خود را از دردهای جهان تن به در بردن و دوباره با تمام جهان به درون خویش بازگشتن. سرطان پیش از آنکه یک بیماری باشد، یک مفهوم پیچیده و هزار تو است و تو نمینشینی تا شوکرانی و رسیدن سقراطی! حالا دردهای تو جاری کلمه است. خودت را دوباره به دنیا میآوری. هرچند ترس، درد و ناامیدی هم هست. زندگی مثل مادری میشود که در شرف غرقشدن زیر آب است و فرزندش را که امید است روی سر گرفته بیرون از آب تا بتواند نفس بگیرد. ساکن هر عافیتی باشیم، باز هم مصیبت تمامیت ارضی ماست و چه خوش است که در این میان زهدان زندگی و امید نمیخشکد!