الههای باشکوه بر صحنه نمایش
«موضوع اندیشیدن چیست؟ تجربه! و نه هیچچیز دیگری»؛ این چیزی بود که هانا آرنت در نشستی که در سال ۱۹۷۲ ـ سهسال پیش از مرگش ـ درخصوص «آثار هانا آرنت» برگزار شد، گفت. هانا آرنت، متفکری شاعرمسلک بود ولی شاعر نبود، اگرچه شعر هم سروده بود. فیلسوف نبود اما به کار فلسفی مشغول بود. زندگینامهنویس نبود اگرچه برای فهم شرایط بشری متنهای زندگینامهای فراوانی نوشت. هانا آرنت روزنامهنگار، منتقد، جستارنویس یا فعال سیاسی هم نبود، اگرچه بخشی از عمرش را صرف هرکدام از این فعالیتها که در مسیر زندگیاش قرار گرفت، کرد. شاید اگر بخواهیم ادعایی ایجابی راجع به او بکنیم، باید چنانچه در کتاب «زندگینامه هانا آرنت» نوشته سامانتا رز هیل آمده است، بگوییم هانا آرنت در مقام اندیشمندی تمامعیار به صف سقراط و کارل یاسپرس پیوسته بود. هیل کوشیده است با انتشار «زندگینامه هانا آرنت» ، کتابی مختصرتر و متمرکزتر پیش رویمان بگذارد. کتابی برای آشناکردن ناآشنایان با زندگی و آثار آرنت که درعینحال حاوی برخی اطلاعات زندگینامهای است که در نوشتههای مشابه پیشین نیامده است.
بیداری درونی
کتاب ۲۴۰ صفحهای «زندگینامه هانا آرنت»، با اطلاعات اولیهای در مورد کودکی هانا آرنت آغاز میشود: «یوهانا آرنت در ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در لیندن، ایالت هانوفر آلمان به دنیا آمد.» او تنها فرزند مارتا و پاول آرنت بود. مارتا و پاول برخلاف والدین و پدربزرگها و مادربزرگهایشان که از روسیه مهاجرت کرده بودند، جهتگیری سیاسی چپگرایانهتری داشتند و به لحاظ مذهبی دینمدار نبودند. در تابستان ۱۹۱۱، پاول در بیمارستان روانی بستری شد و وقتی مُرد، هانا 7سال داشت. فقط یکسال از مرگ پدر گذشته بود که زندگی هانا با آغاز جنگ جهانی اول باز از هم گسیخت. سامانتا رز هیل، فصل دوم کتاب؛ «سایهها» را با رفتن هانا آرنت پیش از تولد 18سالگیاش، در پاییز ۱۹۲۴ به دانشگاه ماربورگ ادامه میدهد؛ جایی که آرنت رفت تا زیرنظر هایدگر درس بخواند. وقتی آرنت به کلاس هایدگر رفت، هایدگر ۳۶ساله و متاهل بود. آرنت و هایدگر طی اولین سال رابطهشان همدیگر را در خفا میدیدند اما آرنت بعد از تابستانی که در خانه گذراند، معلوم شد که رابطهاش با هایدگر دیگر قابلتوجیه نیست؛ پس برنامهای چید تا بهار آینده ماربورگ را ترک کند و نیمسالی را در فرایبورگ با ادموند هوسرل به تحصیل بپردازد و بعد، نوشتن پایاننامهاش را در دانشگاه هایدلبرگ با کارل یاسپرس پی بگیرد. نویسنده «زندگینامه هانا آرنت» معتقد است، پایاننامه آرنت درخصوص عشق و آگوستین قدیس، نشان از ظهور اندیشمندی مستقل اما وامدار سنت فلسفه آلمانی است و در فصل سوم با عنوان «عشق و آگوستین قدیس» بهشکلی مفصل به این موضوع پرداخته است. کتاب «عشق و آگوستین قدیس» با کمک یاسپرس در سال ۱۹۲۹ به چاپ رسید و جنبوجوشی فکری برانگیخت. آرنت در ژانویه ۱۹۲۹ با گونتر آندرس (اشترن) ملاقات کرد. آرنت و آندرس، سپتامبر ۱۹۲۹ با یکدیگر ازدواج کردند و به فرانکفورت رفتند اما هرچه آرنت سیاسیتر شد، ازدواجش با آندرس هم سستتر شد.
روی آوردن به سیاست
۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ که آدولف هیتلر به مقام صدراعظمی آلمان برگزیده شد، آرنت مشغول نوشتن رساله کسب صلاحیت استادیاش با عنوان «راحیل فارنهاگن: زندگی زنی یهودی» بود. رسالهای که رز هیل در پی اهمیتی که برای آن قائل است، فصلی جداگانه با عنوان «زندگی زنی یهودی» به آن اختصاص داده است. روی آوردن آرنت به سیاست در فصلی با همین عنوان از گردآوری مطالب یهودستیزانه روزنامهها، مجلات و سخنرانیها از کتابخانه دولتی پروس برای سازمان صهیونیستهای آلمانی توسط آرنت آغاز میشود. کاری که در آن زمان غیرقانونی بود و نازیها آن را تبلیغات هراسافکنانه میخواندند؛ آرنت دستگیر شد، بعد از 8روز بیرون آمد و با مادرش از آلمان فرار کرد. او در پی این تبعید اجباری که شرح آن بهصورت مفصل در فصل ششم کتاب با عنوان «ما پناهجویان» آمده است، پس از چندماه اقامت در ژنو، به دوستانش در پاریس پیوست. بعد از اینکه آندرس در ژوئن ۱۹۳۶ به آمریکا رفت، دلیل خوبی پیدا شد که تصمیم به جدایی بگیرند. آرنت اما مدت زیادی تنها نماند. در اوایل بهار ۱۹۳۶ با هاینریش فریدریش ارنست بلوشر ملاقات کرد و از تابستان همانسال، با هم زندگی کردند.
اردوگاه توقیف
در سال ۱۹۳۹ مقامات فرانسوی برای اینکه بتوانند موج شتابیافته پناهجویان از آلمان و جنگ داخلی اسپانیا را تدبیر کنند، تصمیم گرفتند محدودیتهای سختی برای مهاجرت بگذارند و اعلانهایی در خیابانهای پاریس نصب شد که به شهروندان مذکر آلمانی و اتریشی دستور میداد، خود را معرفی کنند. بلوشر، به همراه ۳۰۰ زندانی دیگر حدود دوماه در اردوگاههای توقیف در اطراف فرانسه ماند و سرانجام با کمک گواهیپزشکی، آزاد شد. اندکی بعد بلوشر و آرنت در ۱۶ ژانویه ۱۹۴۰ ازدواج کردند. پنجم ماه مه ۱۹۴۰، اعلانی در روزنامهها منتشر شد که میگفت همه مردان بین ۱۷ تا ۵۵ سال و زنان ازدواجنکرده یا بیفرزندی که از آلمان، سارلند یا دانتسیگ آمدهاند، باید خودشان را معرفی کنند تا به اردوگاه فرستاده شوند. آرنت و بلوشر را به اردوگاههای جداگانهای فرستادند. آرنت ۵ هفته در اردوگاه گورس بود و در میانه ژوئن ۱۹۴۰ با کمک اسنادجعلی از آنجا گریخت و به لودرس رفت. وقتی آرنت و بلوشر دوباره به هم رسیدند، بهدنبال راهی برای بهدستآوردن برگه خروج گشتند اما وزارت خارجه آمریکا سیاست پذیرشاش را سختتر کرده بود و سرانجام از ۱۱۳۷ نامی که در فاصله اوت و دسامبر ۱۹۴۱ برای گرفتن روادید درخواست کرده بودند، فقط به ۲۳۸ نفر روادید اضطراری ورود به آمریکا داده شد که دو روادید را آرنت و بلوشر گرفتند. آنها بعد از سهماهی که در لیسبون گذرانده بودند حال میتوانستند به نیویورک بروند. هانا آرنت زمانی که سوار کشتی گینه به مقصد نیویورک شد ۳۵سال داشت، از دو جنگ جهانی جان بهدر برده بود، گشتاپو دستگیرش کرده و از اردوگاه فرار کرده بود؛ رویدادهایی که سامانتا رز هیل در فصلهای هفتم و هشتم با عناوین «توقیف» و «وضعیت اضطراری» به آنها پرداخته است.
از خاستگاههای تمامیتخواهی تا وضع بشر
«انتقال»، «دوستی» و «آشتی»؛ فصلهای نهم، دهم و یازدهم کتاب «زندگینامه هانا آرنت» فصلهایی هستند که سامانتا رز هیل در آنها ازجمله به رسیدن هانا آرنت و هاینریش بلوشر در ۲۲ مه ۱۹۴۱ به جزیره الیس در نیویورک میپردازد. آرنت در تابستان ۱۹۴۵، اولین موقعیت تدریساش را در بخش تحصیلات تکمیلی کالج بروکلین بهدست آورد و قرارداد نوشتن کتاب «خاستگاههای تمامیتخواهی» را با ناشر بست. آرنت این کتاب را در سال ۱۹۵۱ منتشر کرد؛ همان سالی که شهروندی آمریکا را گرفت. سامانتا رز هیل در فصل دوازدهم با عنوان «خاستگاههای تمامیتخواهی»، از این مینویسد که این کتاب نخستین شرح مفصلی بود که درخصوص ظهور جریانهای هیتلری و استالینی منتشر میشد. طبق آنچه در فصل سیزدهم، «عشق به دنیا» آمده است؛ کتاب بعدی هانا آرنت، «وضع بشر» بود که در سال ۱۹۵۸ منتشر شد. «وضع بشر» که بلافاصله پس از «خاستگاههای تمامیتخواهی» نوشته شد، اثری درخصوص کشف آزادی انسان و راجع به محوشدن تدریجی و بدفرجام آزادی از دنیا و ناپایدار بودن شرایط احیای آن است. آرنت وقتی نوشتن «وضع بشر» را تمام کرد، کار روی «مقدمهای بر سیاست» را آغاز کرد؛ موضوعی که در فصل چهاردهم «زندگینامه هانا آرنت» با عنوان «میان گذشته و آینده»، به آن پرداخته شده است. «مقدمهای بر سیاست»، تبدیل به کتاب «میان گذشته و آینده: هشت ممارست در اندیشه سیاسی» شد.
غوغای بهپاشده با «آیشمن در اورشلیم»
وقتی در تابستان ۱۹۶۰ خبر دستگیری آدولف آیشمن توسط ماموران موساد در آرژانتین پخش شد، آرنت به مجله نیویورکر نامهای نوشت و برای پوششدادن محاکمه آیشمن اعلام آمادگی کرد. دادگاه در ۵ دسامبر ۱۹۶۱ پایان یافت و آدولف آیشمن به جرم جنایت علیه مردم یهود، گناهکار شناخته و به مرگ محکوم شد. گزارش آرنت از دادگاه آیشمن در 5قسمت پیاپی از ۱۵ فوریه تا ۱۶ مارس ۱۹۶۳ در نیویورکر منتشر شد. مجموعه این گزارشها در ماه مه همانسال در قالب کتاب «آیشمن در اورشلیم: گزارشی از ابتذال شر» به چاپ رسید. وقتی کتاب منتشر شد، هانا آرنت توسط بخشی از افکار عمومی متهم شد که نازیها را بیشتر از قربانیانشان قابل همدلی دانسته و یهودیان را بهخاطر رنجهایی که متحمل شدهاند، ملامت کرده است. سوءبرداشتهای متعددی که درخصوص این کتاب رواج یافت و سامانتا رز هیل در فصلهای پانزدهم و شانزدهم «زندگینامه هانا آرنت» با عناوین «آیشمن در اورشلیم» و «انقلاب» به آن پرداخته است، آرنت را ناچار کرد تا چندسال بعد از انتشار آن، مشغول پاسخگویی باشد. حرف آرنت این بود که آیشمن فاقد تخیل گسترده بود، یعنی فاقد توانایی تصور دنیا از دیدگاه دیگری و قصد داشت افسانه عظمت شر و عظمت نیروی اهریمنی را درهم بکوبد. هانا آرنت و هاینریش بلوشر در پاییز سال ۱۹۶۳ به خانه برگشتند و انتشار کتاب «انقلاب»؛ مطالعه تطبیقی انقلابهای فرانسه و آمریکا در این سال، تحتالشعاع غوغاهایی قرار گرفت که حول «آیشمن در اورشلیم» بهپا شده بود. آرنت، پاییز ۱۹۶۶ «حقیقت و سیاست» را در قالب سخنرانیهایی ارائه کرد. آرنت این رساله را برآمده از مناقشهای دانست که بعد از انتشار «آیشمن در اورشلیم»، درگرفت.
از مردمان زمانه ظلمانی تا بحرانهای جمهوری
هیل در فصول بعدی، هفدهم و هجدهم؛ «مردمان زمانه ظلمانی» و «بحرانهای جمهوری» از این میگوید که آرنت پیشازاینکه در سال ۱۹۶۱ به اورشلیم سفر کند، دورهای آموزشی را درخصوص برتولت برشت تدارک میدید. محتوای این دوره درنهایت در سال ۱۹۶۶ بهصورت مقالهای در مجله نیویورکر، سپس با بازبینیهایی در سال ۱۹۶۸ در کتاب «مردمان زمانه ظلمانی» منتشر شد. او در نشستی در سال ۱۹۶۹ در «تماشاخانه اندیشهها»، در نیویورک راجع به ازدسترفتن ایمان آمریکاییان به نهادهای سیاسی بحث کرد و ایده محوریاش در این نشست تبدیل به مبنای کتاب «بحرانهای جمهوری» شد؛ مجموعه مقالاتی که به بررسی بیماریهای معاصر دموکراسی آمریکا میپرداخت. آرنت «بحرانهای جمهوری» را در سال ۱۹۷۲ چاپ کرد. او در پاییز ۱۹۷۰ شروع به تدارک نوشتن «حیات ذهن»؛ کتابی که در آن از گفتوگوی دو تن در یک تن، گفتوگوی درونی شخص با خود، سخن میگوید، کرده بود که همسرش هاینریش بلوشر، ۳۱ اکتبر درگذشت. بلوشر هنگام مرگ ۷۱ساله بود.
حیات ابدی یک ذهن زیبا
هیل در دو فصل پایانی؛ «حیات ذهن» و «قصهگویی» به سالهای پایانی زندگی آرنت میپردازد. سالهایی که وقف نوشتن کتاب «حیات ذهن» شد و آرنت قصد داشت آن را در سه بخش بنویسد؛ اندیشیدن، داوری و اراده. آرنت معتقد بود، این کتاب بزرگترین دستاوردش خواهد بود. او در ژوئیه ۱۹۷۲ قراردادی برای انتشار «حیات ذهن» دریافت کرد و از این فرصت بهره برد تا روی بخش اندیشیدن کار کند. در بهار ۱۹۷۵، دولت دانمارک بهدلیل سهمی که آرنت در شکلگیری تمدن اروپایی داشت، جایزه سونینگ را به او داد. هانا آرنت روزهایش را با کار منظم روی «حیات ذهن» میگذراند و بهتازگی شصتونهمین سالگرد تولدش را جشن گرفته بود که چهارم دسامبر ۱۹۷۵ بر اثر سکته قلبی در خانهاش در نیویورک، درگذشت. کتاب هیل، حاصل جستوجو میان هزاران سندشخصی، دفترچه خاطرات، نامهها، اشعار و میراث مکتوبی است که از آرنت باقی مانده است. هیل در این کتاب تصویری واقعی و چندبعدی از زندگی آرنت ساخته است. او نظریهپرداز ابتذال شر و مفسر ریشههای توتالیتاریسم را که در ایران اینروزهای ما نیز موردتوجه است، روی صحنه آورده، بر زندگی و منظومه فکری این متفکر نور تابانده و کتابی نوشته است که خواندن آن خالی از لطف نیست.