| کد مطلب: ۱۱۶۳۲

نیمی ز گِل نیمی ز آب

اوندین پتزولد روایت واقعی از یک افسانه است

نیمی ز  گِل نیمی ز آب

«اوندین»، کامل‌ترین فیلم کریستین پتزولد نیست، اما عجیب‌ترینش چرا. پتزولد در «اوندین»، افسانه‌ای فولکلور اروپایی را به جهان‌مدرن می‌کشاند. جهانی که شاید همه‌چیز به‌ظاهر عوض‌ شده باشد، اما نه آنقدر که گمان می‌کنیم. جسارت پتزولد در اوندین‌ا‌ش شاید در قیاس با نسخه‌ی دیگری از فیلمی با همین عنوان، ساخته «نیل جردن» که «کالین فارل» محبوب هم در آن بازی کرده است، بیشتر درک شود. نیل جردن در اوندینی که ساخته، درنهایت شجاعت بیرون‌رفتن از کلیشه‌ها و جهان واقعی را ندارد. با یک قصه کلیشه‌ای، سروته همه سوال‌ها را به‌هم می‌آورد و بیننده را بی‌هیچ جای تأملی به انتها می‌رساند. در اوندینِ پتزولد، کاملاً عکس این اتفاق می‌افتد. فیلم پتزولد درنهایت نه با جواب که با سوال‌های بی‌شماری بیننده را تنها می‌گذارد. سوال‌هایی که با دیدن دوباره و چندباره فیلم هم جواب قطعی‌ای پیدا نخواهند کرد. پتزولد در جهانی خیلی واقعی، رویا می‌بافد. ما را میان خیال و واقعیت می‌گرداند. از جایی به‌بعد نمی‌دانیم که دیگر کجا خیال است و کجا واقعیت؛ حتی نمی‌دانیم آنچه دیده‌ایم، واقعی بوده یا نه.

در افسانه‌های اروپایی اوندین، اسم یک پری‌دریایی عاشق‌پیشه است که در سودای مرد محبوبش از جهانی که آن را آموخته است، بیرون می‌آید و پا به سرزمین انسان‌ها می‌گذارد. در دنیای زمخت انسان‌ها برای پری‌‌دریایی انسان‌نما، بخت ‌یار نیست. در این افسانه اوندین پس از خیانت معشوقش، او را می‌کشد و به آب باز می‌گردد.  در همان سکانس اول، فیلم به ما می‌گوید که اوندین داستان (با بازی پائولا بیر)، همان اوندین قصه قدیمی است. آنجا که او به معشوقه خیانتکارش هشدار می‌دهد که اگر او را به حال خود واگذارد و برود، او را خواهد کشت. اوندین داستان پتزولد، از اوندین افسانه، کمی خوش‌اقبال‌تر است. شاید کمی بیشتر از کمی. او برای مدت‌کوتاهی یک عشق واقعی را تجربه می‌کند؛ عشقی که انگار در لایه‌ای دیگر از زمان، همیشه در حال تکرار است.  این را از آنجا متوجه می‌شویم که اولین برخورد اوندین با کریستوف (با بازی فرانتس سوگوفسکی)، نه حضوری که کمی پیش‌تر از دیدن کریستوف اتفاق می‌افتد و صدای او را انگار از عالمی دیگر می‌شنود. آن‌لحظه که اوندین به کافه برگشته و معشوق خود را نمی‌یابد، به آکواریوم بزرگ روی قفسه کافه خیره می‌شود و مردی نام او را صدا می‌کند. صدا ظاهراً از آکواریوم ماهی است. مخزنی که یک مجسمه جوشکار غواص هم دارد و انگار همان مجسمه است که نام اوندین را فریاد می‌زند. با همان لحنی که  بعدتر، کریستوف وقتی از مرگ مغزی ناشی از غرق‌شدگی برمی‌گردد، بلافاصله نام اوندین را فریاد می‌زند.   رفته‌رفته متوجه می‌شویم، خلاف تمام آنچه فیلمساز به‌ظاهر برای ما زمان و مکان را محصور کرده بود، زمان و مکان هم در هم می‌شکند. چراکه قصه پتزولد، ظاهری واقعی دارد و باطنی افسانه‌ای. او همزمان افسانه و واقعیت را با هم پیش می‌برد و این‌کار را به میانجی شغل کریستوف و اوندین انجام می‌دهد. کریستوف در جهان زیر آب با تاریخ و افسانه روبه‌رو می‌شود. از ابتدا تا انتهای فیلم. انگار وقتی زیر آب است در حال تجربه جهانی دیگر است؛ جهانی رازآلوده. اوندین هم به‌نوعی غواص است؛ غواص تاریخ. او در تاریخ برلین شیرجه می‌زند، شهری که در آن ساختمان‌های مرده دوباره ظاهر می‌شوند تا دوباره متولد شوند. یکی از ساختمان‌هایی که او توصیف می‌کند، «فروم هومبولت» است، موزه‌ای قرن بیست‌ویکمی که دقیقاً شبیه یک قصر قرن هجدهم ساخته شده است، همان زمانی که افسانه اوندین در آلمان خلق می‌شود.  پتزولد دائماً با ارجاعات دقیق از زمان و مکان می‌خواهد که مرز قصه و واقعیت را بر هم زند. او با ذکر تاریخ دقیق خراب‌شدن دیوار برلین و انتخاب چند مکان مشخص از برلین و حومه آن، مدام به ما متذکر می‌شود که در اینجا و اکنونیم، اما با ارجاعات ریزی تا یک‌سوم پایانی نقب به جهان افسانه‌ای بدون مکان و زمان می‌زند. سیطره جهان افسانه به جهان به‌ظاهر واقعی، از یک‌سوم پایانی شروع می‌شود. تا پیش‌ازآنکه اوندین متوجه شود کریستوف وقتی آخرین‌باری که با او صحبت کرده دچار مرگ مغزی ناشی از مدت زیادی در زیر آب ماندن، شده، تنها چند ارجاع کوچک از جهان افسانه می‌بینیم. یک‌سوم پایانی پتزولد ما را به جهان پری‌گونه‌ی اوندین می‌برد. آنجا که دیگر اوندین باید معامله‌ای سخت کند. باید به جهان پری‌وارش برگردد. در افسانه اوندین، پری یک آرزو می‌تواند داشته باشد. اوندین در قامت پری‌ می‌تواند آرزویی برآورده کند، برای همین ماندن معشوق را انتخاب می‌کند؛ نه ماندن خودش در جهان انسانی. پری اما پیش از رفتن، کاری ناتمام دارد. همان وعده‌ای که ابتدای فیلم به یوهانس، مرد خیانتکار داد. بعد از آن بازمی‌گردد به جهان پری‌وارش و دیدار با معشوقش در زیر آب که معلوم نمی‌کند، خیال است یا واقعیت محدود می‌شود. اساساً از یک‌سوم پایانی ما می‌مانیم که کل این داستان خیال بوده است یا نه؟ گویی پتزولد هم از ما نمی‌خواهد که هیچ سمتی بایستیم. می‌خواهد که با این قصه/واقعیت همراه شویم، لحظه‌های ناب عشق را ببینیم؛ شادی و شورش را و البته حزن و اندوهش را. پتزولد استادانه داستانش را پایان‌بندی می‌کند. آنجا که کریستوف به خیال اوندین، به آب می‌زند و با مجسمه‌ای که به او داده بود، بازمی‌گردد و همراه همسرش، راهی خانه می‌شود. دوربین سوبژکتیو (pov) هم انگار از چشم پری، مشغول تماشای رفتن معشوق خود است. لرزه دوربین یا همان لرزه نگاه هم، حکایت لرزش دائم جهان قصه و واقعیت را تکمیل می‌کند.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی