نقشونگاری که به کار بقای نسل میآید
اصطلاح زیبایی امروز بهندرت در توصیف علمی پدیدههای زنده به کار میرود، اما تردیدی نیست که رنگها، نقشها، الگوها و آوازهای جانوران از نظر ما انسانها از جنس همان زیباییهایی هستند که در آثار هنری میبینیم. دستکم چارلز داروین که در این مورد تردیدی نداشت. از نظر او رنگها و زیورهای جانوران از نظر خودشان هم همانقدر جذاب و دلپذیرند که برای ما هستند و کاربردشان در فرآیند «انتخاب جنسی» است، در پسند جفت نقش دارد و هدفش برخلاف «انتخاب طبیعی»، نه بقا بلکه موفقیت تولیدمثلی است. چگونگی شکلگیری این الگوهای بصری در جانداران، موضوع رشته علمی نوظهوری است که گاه «زیستزیباشناسی» نامیده میشود و هدفش بررسی خاستگاههای تکاملی در انسان و جانوران دیگر است. کاری که کریستیانه نوسلاین- فولهارت، زیستشناس آلمانی و برنده جایزه نوبل فیزیولوژی و پزشکی سال ۱۹۹۵ نیز در کتاب «زیبایی جانواران (تکامل زیباشناسی زیستی)» با ترجمه کاوه فیضاللهی، منتشرشده توسط انتشارات دکسا، انجام داده است. کتابی که نشست رونمایی و نقد آن روز جمعه هفدهم آذرماه با حضور عبدالحسین وهاب، بومشناس، مترجم و کنشگر محیطزیست، هادی صمدی، استاد دانشگاه علوم و تحقیقات و پژوهشگر حوزه تکامل و فلسفه، رضا ندرلو، استاد زیستشناسی دانشگاه تهران و کاوه فیضاللهی، مترجم اثر در کتابفروشی انتشارات ثالث برگزار شد.
مدرکان زیبایی طبیعت، اخلاقمدارترند
هادی صمدی
استاد دانشگاه علوم و تحقیقات و پژوهشگر حوزه تکامل و فلسفه:
عموم کسانی که زیبایی طبیعت را به درستی درک میکنند انسانهای اخلاقمدارتریاند... در موارد متعدد پیش آمده که از ربط میان این دو؛ درک زیبایی طبیعت و اخلاقمداری، پرسیده میشود. این در حالی است که این رابطه نهتنها از زمان افلاطون، سپس کانت ردیابی شده بود که در جهان معاصر نیز کسانی مانند آلن کارلسون؛ نویسنده مدخل زیباییشناسی محیطزیست در استنفورد، به این موضوع پرداختند. کارلسون معتقد است یکی از علل اصلی برخوردهای نادرست ما با طبیعت، کمبود سواد زیباییشناسیمان نسبت به محیطزیست است و اگر از زیبایی محیطزیست درک بهتری داشتیم، برخوردمان به این شکل نبود. به آنچه گفته شد در ادامه صحبتم برخواهم گشت اما پیش از آن میخواهم به پاسخ این پرسش بپردازم که چه اتفاقی رخ میدهد که زیستشناسی مانند نوسلاین- فولهارت برنده جایزه نوبل میشود؟ یا چه چیزهایی از یک شخص، برنده نوبل میسازد؟ پاسخ این پرسش از آن جهت اهمیت دارد که تأمل در زندگی نوسلاین- فولهارت را بسیار تأملبرانگیز میدانم. او در میانه جنگ جهانی دوم با امکاناتی بسیار اندک به دنیا آمد. این امکانات به قدری اندک بود که در خاطراتش از دوختن لباس و عروسک برای خود در دوران کودکی میگوید. دستورزیهایی در دوران کودکی که در آینده و در آزمایشگاههای زیستشناسی به کمکش میآید و در خاطراتش آورده است که بسیاری از کارهایی که در کودکی انجام میداد، کارورزیها، بعدها چگونه به کارش آمد. او در دوران مدرسه دانشآموزی با نمرات بالا نبود. در دانشگاه زیستشناسی خواند، هرچند مباحث به نظرش چندان جذاب نرسیدند و در خاطراتش میگوید آنچه را آموزش داده میشد، پیشتر میدانست. تغییر رشته داد و مدتی فیزیک، ریاضیات، شیمی و بیوشیمی خواند و سرانجام درسش را با نمراتی نسبتاً نامناسب به پایان رساند. نوسلاین- فولهارت تز دکترایش را در مورد باکتری نوشت، سپس توجهاش به مگس سرکه جلب شد و بعدتر به گورخرماهی و در هر حوزه کارهای بسیار کرد. درواقع او نهتنها در دوران تحصیل، رشتههای گوناگونی خواند که در حوزه عمل نیز سراغ دایره متنوعی از مدلهای زیستی رفت. نکتهای که میخواهم توجهتان را به آن جلب کنم جامعهای است که امکان جابهجایی، تغییر و امتحان حیطههای گوناگون را برای شهروندانش فراهم میکند. همین جامعه این امکان را برای نوسلاین- فولهارت فراهم آورد که درنهایت در آنچه مورد علاقهاش بود چنان پیشرفت کند که در سال ۱۹۹۵ موفق به دریافت نوبل شود.
ازجمله توصیههای نوسلاین- فولهارت پس از دریافت جایزه نوبل آن بود که بهدنبال آنچه دوست دارید بروید و چندان به اینکه جامعه چه چیزی از شما میخواهد، نپردازید. او پس از دریافت جایزه نوبل به عضویت یکی از کمیتههای اخلاق کشور آلمان درآمد اما از این دوره به عنوان دورهای چندان خوشایند یاد نمیکند و میگوید در مباحث اخلاقی نسبت به آن جمع محافظهکاری که گرد هم آمده بودند، پیشروتر بود و در برابر آنها نمیتوانست کاری از پیش ببرد. اینجاست که به ابتدای صحبتم برمیگردم؛ پیوند میان درک زیبایی طبیعت و اخلاقمداری. کسانی با درک زیباییشناسی عمیقتر معمولاً از محافظهکاری اخلاقی فاصله میگیرند چون نمیتوان با دیدگاهی لیبرالیستی -به معنای لیبرالیسم اجتماعی و بزرگی دایره دیگری از دید شما- با اخلاقگرایان محافظهکار به چندان نتایج مشترکی دست یافت.
صحبتم را با اشاره به ویژگیای که تصور میکنم منجر به موفقیتهای به دست آمده توسط نوسلاین- فولهارت شده است، پایان میدهم؛ او از انعطاف شناختی بسیار بالایی برخوردار است. انعطافی که خود محصول ورود به حوزههای گوناگون است. او در همین زمینه توصیهای بهظاهر عجیب هم دارد: اگر میخواهید موفق شوید در حوزهای جدا از رشتهای که در دکتری گرفتید، فعالیت کنید. به این معنا که زمینه شناختیتان را به شاخهای دیگر منتقل کنید تا بتوانید با دیدی جدید به تماشای جهان بنشینید. نکته جالب توجه اینکه انعطاف شناختی به شکل قابلتوجهی در میان کسانی که در حوزه زیستشناسی فعالیت میکنند نسبت به دیگر شاخههای علوم تجربی، بالاتر است و برای همین است که به عنوان مثال زیستشناسانی که وارد حوزههای علوم سیاسی و جامعهشناسی میشوند نسبت به فیزیکدانان یا شیمیدانانی که این کار را انجام میدهند، بیشترند. برای همین توصیه میکنم اگر قصدتان افزایش انعطاف شناختی فرزندانتان است حتماً خودتان کتابهای زیستشناسی بخوانید و چه کتابی بهتر از «زیبایی جانوران»؟
نقش «زیبایی نر» در بقای نسل
کاوه فیضاللهی
مترجم «زیبایی جانواران (تکامل زیباشناسی زیستی)»:
من میخواهم به چند نکته اشاره کنم که احتمالاً به کسانی که قصد مطالعه این کتاب را دارند کمک خواهد کرد. از دو اصطلاح؛ تکوین و تکامل شروع میکنم و هرکدام را توضیح میدهم و از چگونگی رسیدنشان به یکدیگر میگویم. سپس به نکتهای در مورد زیبایی اشاره میکنم و در پایان، برداشت خود را در مورد رابطه انسان و کتاب خواهم گفت.
تکوین و تکامل؛ دو اصطلاح زیستشناسی هستند که در بسیاری از مواقع به اشتباه به جای یکدیگر به کار میروند. اشتباهی که تصور میکنم با مثالی که خواهم زد روشنتر خواهد شد. شرکتی خودروسازی را تصور کنید که طرح نمونههای اولیهاش از بیش از یک قرن پیش تا امروز که در حال تولید خودروهایی مدرن است، در دسترس قرار دارد. طرحهایی که هر بار اصلاحاتی خورده و با نیازهای روز جامعه سازگارتر شده است. این پروسه را میتوان از برخی جهات به تکامل تشبیه کرد اما این خودروها هربار که تغییری در آنها ایجاد میشود، باید از نو ساخته شوند و اینجاست که میتوان گفت تکوین رخ داده است. بیایید اینطور فرض کنیم که من نقشه ساخت مدلی جدید از یک خودرو را در اختیارتان گذاشتهام، این نقشهای است که برای عملیشدن نیاز به تهیه متریال، ساخت قطعات و چینش آنها روی یکدیگر برنامهای مشخص دارد تا محصول نهایی تولید شود. این نقشه را در زیستشناسی میتوان به ژنوم تشبیه کرد. میتوان در نظر گرفت که ما به عنوان مثال به ژنوم گونههای منقرضشده مانند انسانهای نئاندرتال دسترسی داریم اما در دست داشتن ژنوم به معنای در دست داشتن خود انسان نئاندرتال نیست، همانطور که در دست داشتن نقشه ساخت خودرو به معنای در دست داشتن خود خودرو نیست. این ژنوم باید گامبهگام و طی فرآیند تکوین ساخته شود. بنابراین هنگامی که بهعنوان مثال در حوزه زیستشناسی پرسیده میشود زیبایی پرهای طاووس از چیست؟ به این سوال در دو بخش باید پاسخ داد. یکی اینکه نقشه پرهای طاووس چگونه در طول زمان تکامل پیدا کرده و به آنچه اکنون میبینیم رسیده است و دیگری اینکه هربار که طاووسی تخم میگذارد، مرحله به مرحله، کدام ژنها با چه ترتیبی کنار هم قرار میگیرند تا طاووسی بالغ پدید آید؟ کاری که نویسنده کتاب «زیبایی جانوران (تکامل زیباشناسی زیستی)» انجام داده است، پاسخ دادن به بخش دوم این سوال است هرچند بنا به ضرورت به پاسخ بخش اول هم میپردازد.
برای صحبت در مورد چگونگی رسیدن تکامل به تکوین معمولاً به نقش داروین و اینکه گفته میشود نظریه تکامل جانداران را کشف کرده است، برمیگردند. درحالیکه اینطور نیست و تکامل موجودات پیش از داروین هم مطرح شده بود اما اصالت کار داروین بهخاطر معرفی مکانیسم تکامل بود. او برای تکامل دو مکانیسم معرفی کرد. یکی انتخاب طبیعی که در سال ۱۸۵۹ در کتاب «اصل انواع» مطرح کرد و دیگری انتخاب جنسی که در سال ۱۸۷۱ در کتاب «نسب انسان» معرفی شد. تصور عمومی بر آن است که «نسب انسان» واقعاً در مورد همین موضوع است اما اگر تورقش کنید، میبینید که دوسوم آن در مورد انتخاب جنسی است و در قسمتی که در مورد انسان است بسیاری از ویژگیهای انسان را براساس همین مکانیسم، انتخاب جنسی توضیح میدهد.
داورین برای رسیدن به این نتیجه سیری منطقی را پیمود. منطق او بر این استوار بود که شما در هر گونهای از جانداران، بهعنوان مثال مرغابی، هم در جنس نر و هم در جنس ماده، ویژگیهایی مشترک پیدا میکنید. ویژگیهایی که در آن مشابه یکدیگر رفتار میکنند. داروین از این ویژگیها به شباهتها در دستگاه تولیدمثل شامل غدد جنسی و اندام تناسلی میرسد. طبیعتاً این غدد و اندام میان نر و ماده، متفاوت و کارکرد هریک -تولید سلول جنسی و قرار دادن آن در کنار یکدیگر- مشخص است. دسته سوم ویژگیها، میان نر و ماده متفاوت است اما هیچربطی هم به تولیدمثل ندارند. در مثال مرغابی، نرها کلهای به رنگ سبز متالیک و رنگینتابی روی بال که به آینه بال معروف است، دارند و مادهها، استتاریاند و اگر تکان نخورند حتی نمیتوانید از لابهلای علفها تشخیصشان بدهید. کارکرد این استتار هم برای او که باید مدتی طولانی روی تخمها بخوابد و بعد هم از جوجههایش مراقبت کند، مشخص است.
برای چرایی ویژگیهای دسته سوم در ابتدا پاسخ روشنی وجود نداشت. درواقع مشخص نبود چرا باید نر و ماده در ویژگیهایی که ارتباطی مستقیم با مسئله تولیدمثل ندارد و اصطلاحاً به آنها صفات ثانویه جنسی گفته میشود، با یکدیگر متفاوت باشند؟ و اینجاست که داروین نظریه انتخاب جنسی را مطرح میکند و میگوید همانطور که در انتخاب طبیعی، بقا عامل تعیینکننده است، در انتخاب جنسی هم، ژن آن که در رقابت تولیدمثلی برنده شده است، میماند و دیگران حذف میشوند. این رقابت، به عقیده داروین، به دو شیوه انجام میشود؛ یکی، نبرد میان نرها و دیگری اینکه کدامیک مورد پسند ماده قرار بگیرند.
برای نبرد میان نرها، باید جنگافزار تولید شود و برای موردپسند ماده قرار گرفتن، نر باید به تزئیناتی مجهز باشد که ماده بپسندد. نکته جالبتوجه اینکه نرهایی که پس از تولیدمثل، مشارکت کمتری دارند، به تزئینات بیشتری مجهزند. در قسمت تزئینات، یعنی نقشی که روی بدن نر بهوجود میآید تا ماده بپسندد، میتوان از آنچه زبرافیشها، موضوع کار نوسلاین- فولهارت، روی بدنشان دارند، مثال زد. لکههای رنگی روی بدن زبرافیشهای نر موجب میشود ماهیهای شکارچی راحتتر پیدایشان کنند اما چارهای هم نیست، آن لکهها باید باشند اگر زبرافیش نر میخواهد مادهای را به خود جلب و ژناش را منتقل کند. نوسلاین- فولهارت میخواهد بداند زیبایی بهوجود آمده توسط لکههای رنگی، در هر بار، در هر نسل و در هر فرد، چگونه از ابتدا ساخته میشود؟ این موضوع کار اوست.
نکتهای که میخواستم در مورد زیبایی بگویم آن بود که زیبایی در طبیعت وجود ندارد، زیبایی در چشم بیننده است. همانطور که چیزهای دیگری هم در طبیعت وجود ندارند و ما از شنیدن خبر وجودنداشتنشان شوکه میشویم. مثلاً در مولکول گلوکز هیچ ویژگی فیزیکی یا شیمیاییای که موجب شیرینیاش شود وجود ندارد. مولکول، شیرین نیست و شیرینی، تحلیل مغز ما از تاثیر مولکول است. بنابراین شیرینی در طبیعت وجود ندارد. به همین معنا زیبایی هم در طبیعت وجود ندارد و تاثیری که بر ما میگذارد در مغز ما به عنوان زیبایی تحلیل میشود. ضمن اینکه در طبیعت روشی طبیعی، چیزی که قاعده قرارش دهیم، وجود ندارد و هر کاری را تا هر زمانی که بتواند انجام دهد، تا جایی که متوقف شود، انجام میدهد. پس در طبیعت، زیبایی نر به چشم ماده حاصل تاثیری است که نر بر ماده گذاشته و در مغز او به چشم زیبایی تحلیل میشود.
نکته پایانی صحبتم در مورد ارتباط انسان بهمثابه خواننده با کتاب است. همانطور که درک زیبایی نیازمند فاعلیت است، درک کتاب نیز به همینگونه است. ذهن ما منظومهای از چیزهایی است که پیش از این خواندهایم و اطلاعات جدید برای معنا پیدا کردن، کنار اطلاعات قبلی قرار میگیرد. بهعنوان مثال رساله «در باب جمعیت» توماس مالتوس را بسیاری خوانده بودند اما تنها داروین و آلفرد راسل والاس بودند که با خواندنش به تنازع بقا رسیدند. پس اگر شما داروین یا والاس نبودی خود آن رساله، تنازع بقا را نشانتان نمیدهد و شما باید این آمادگی را از قبل میداشتید. نخستین چیزی که یک کتاب خوب در اختیار شما میگذارد، خلوت است. یعنی آنقدر جذابیت داشته باشد که به خلوت بکشاندتان. کار دوم یک کتاب خوب آن است که با تمام شدنش جرقهای برای توسعه و گسترش مطالعاتتان در ذهنتان بزند.
نقش «پسند ماده» در «زیبایی نر»
رضا ندرلو
استاد زیستشناسی دانشگاه تهران:
در ادامه صحبتهای کاوه فیضاللهی در مورد انتخاب طبیعی و انتخاب جنسی، باید اشاره کنم که در مورد انتخاب طبیعی، همواره گفته میشود این انتخاب، نه معمار که تعمیرکار است. مثال سادهای که ما در کلاسهایمان به آن اشاره میکنیم مثال هموگلوبین است. سلول هموگلوبین دارای عنصر آهن است و فقط به یک دلیل انتخاب شده است که عنصر آهن را حمل کند. به این دلیل که خوب میتوانسته است حمل کند و شاید آن زمان عنصر آهن تنها عنصر در دسترسی بوده است که میتوانسته حمل کند. پس این انتخاب، انتخابی نبوده است که از میان چندین گزینه تستاش کرده باشیم و بهترین باشد و انتخابی صددرصد آگاهانه هم نیست. از آن سو، آهن تنها بهخاطر یک ویژگیاش انتخاب شده است؛ چون میتوانسته اکسیژن حمل کند. به این موارد سلکشنآف میگوییم. مانند پنجانگشتی بودن ما درحالیکه میتوانستیم ششانگشتی یا هفتانگشتی باشیم، درواقع انتخابی هم صورت نگرفته است، نمونههای دیگر از بین رفتهاند و این یکی مانده است.
از آن سو همواره بهدرستی در مقابل انتخاب طبیعی، انتخاب جنسی است که مطرح میشود. برخی از زیستشناسان میگویند که درطول تاریخ زیستشناسی، نرها همواره برنده بودهاند اما من برعکس، فکر میکنم. حیات، چهار میلیارد سال پیش بهوجود آمد و تقریباً به مدت دو میلیارد سال تکسلولیها تنها بودند و همه زایا. در زیستشناسی هر موجودی زایا باشد، ماده است. بنابراین آنها همه ماده بودند. نرها در پی تکامل جنسیت به وجود آمدند و به مادهها اضافه شدند. این موضوع در اسناد گوناگون در طول تکامل انواع گونهها بررسی شده است. پس موجودی به ماده الحاق شد تا تولیدمثل جنسی صورت گیرد و تنوع حاصل شود. ما میدانیم که تنوع عامل بقاست، چه در سیاست، چه در فرهنگ، چه در یک اکوسیستم، هر جا تنوع باشد، بقا هم هست. بقا چیزی است که همهمان برایش تلاش میکنیم و منجر به پایداری نسل میشود. پس تولیدمثل جنسی برای ایجاد تنوع به وجود آمد که عامل بقاست. نرها ظاهراً در این مرحله پیروز بودند چون با مقداری انرژی مشخص تعداد زیادی اسپرم -کپیهای بیشتری از ژنومشان- تولید میکردند درحالیکه مادهها با همان مقدار انرژی میتوانستند تعداد انگشتشماری تخمک تولید کنند. درحالیکه ماده چون بستر رشد جنین بود خودش بیشتر از این نمیخواست و نر هم که برای ایجاد تنوع جهت حفظ بقا اضافه شده بود و ماده از او فقط ژنوم میخواست.
هر جا شرایط اکوسیستم دشوار شد، نرها حذف شدند. اکوسیستمی را در نظر بگیرید که از ۱۰۰ موجود، ۸۰ تا ماده و ۲۰ تا نر هستند و آن طرف اکوسیستمی که نرها و مادههایشان 50-50 است. طبیعتاً اکوسیستم اول احتمال دارد ۸۰ موجود دیگر تولید کند و بقایش تضمین شدهتر از اکوسیستمی است که ۵۰ موجود احتمالی تولید میکند. بنابراین اکوسیستم خودش تعداد نرها را کم کرد. چون پایداری مهم است و تولیدمثل برای پایداری نسل است. این الگوی تولیدمثل در حیات تکامل پیدا کرد و در این الگوهاست که صفات ثانویه جنسی میبینیم. چون میان نرها برای رسیدن به مادهها برای رساندن ژنوم خود به آنها رقابت اتفاق میافتد پس صفات ثانویه جنسی به وجود میآید. هرچقدر تعداد مادهها بیشتر و تعداد نرها کمتر شود، این رقابت تشدید خواهد شد.
پس در دنیای موجودات زنده، اصالت با مادههاست و مسیر انتخاب جنسی توسط مادههاست که به تولید صفات ثانویه جنسی منجر میشود. درواقع این پسند مادههاست که نرها به این سمت بروند و این الزاماً برای لذت بردن از زیبایی نیست. عایدی این صفت، در ابتدا به دارندهاش میرسیده است. مانند دم بلند طاووس، این انتخاب طبیعی بود، با ورود مادهها و انتخاب جنسی، این دم طی نسلها بلند و بلندتر و زیبا و زیباتر شده است. چون پسند مادهها بوده است. فرضیه دیگری هم هست که میگوید تکامل این دم در انتخاب جنسی بوده و انتخابی طبیعی در کار نبوده؛ چون پیش از انتخاب جنسی، برای پایداری و بقا مزیتی به حساب نمیآمده که بگوییم به این دلیل باقی مانده است. این مادهها بودهاند که دمبلندها و صدابلندها را انتخاب کردهاند. در نمونهای دیگر. شاید خرچنگ ویولنزن را بشناسید، دستی بسیار بزرگ دارد که دو برابر وزن بدنش است. کارکرد این دست برای این خرچنگ بههیچعنوان پیروزی در نزاع میان نرها نیست بلکه جلبتوجه مادههاست و این دست در هر نسل بزرگتر میشود. بنابراین انتخاب جنسی که موجب بروز صفات ثانویه جنسی میشود در راستای اصالتی که در تاریخ تکاملی موجودات زنده به مادهها میدهیم به وجود آمده و درواقع پسند مادههاست.
نگاهی به روابط انسانی از منظر زیستشناسی
عبدالحسین وهابزاده
از صاحبنظران محیطزیست در ایران:
آنچه من میخواهم بر آن متمرکز شوم از صحبتهای پایانی دکتر ندرلو آغاز میشود با این تفاوت که میخواهم بر رابطه دو انسان متمرکز شوم. نگاه یک زیستشناس به اینقبیل مسائل با نگاه جامعهشناسان تفاوتی بنیادین دارد. زیستشناس معتقد است اگر این دو جنس یکیشان، یک درصد، در هر نسل، بر دیگری تفوق داشت در فاصله ۱۰۰ نسل، دیگری را منقرض کرده بود پس اگرچه در جامعهشناسی از خشونت مردان بر زنان میگویند، زیستشناسان چنین فکر نمیکنند. ما میپذیریم که تنظیمات اجتماعی گاهی دچار تغییر میشوند و هنگامی که این تغییر رخ میدهد کارپایههای اکولوژیک جامعه و نوع معیشت تغییر میکند و به تناسب آن باید حق و حقوق و اختیارات زن و مرد نیز تغییر کند اما اینها برای ما در زیستشناسی بهمعنای تفوق یکی از آنها بر دیگری نیست. بنابراین تصور میکنم اگر میخواهید به موضوع رابطه زن و مرد منطقیتر و عادلانهتر نگاه کنید، از منظر زیستشناسی نگاه کنید.
بحث کتاب «زیبایی جانوران (تکامل زیباشناسی زیستی)»، در مورد زیبایی است و همانطور که کاوه فیضاللهی اشاره کرد از منظر زیستشناسی، مفهوم زیبایی در طبیعت بیمعناست. چون زیستشناسی فاقد داوری ارزشی است. آنچه در طبیعت وجود دارد و نوسلاین- فولهارت هم به آن اشاره میکند گفتوگو و انتقال مفاهیم از طریق سیگنالهاست. این سیگنالها میتوانند رنگ، بو، صدا و حتی الکتریسیته باشند، هرچیزی که بتواند نیات یک موجود را به موجود دیگر منتقل کند. بنابراین از این زاویه، زیبایی در طبیعت بیمعناست اما زیبایی از نظر انسان معنا میدهد؛ معنایی دو بخشی. یک بخش از این معنا میان انسان و دیگر موجودات مشترک است و برای همان گفتوگو و انتقال مفاهیم از طریق سیگنالهاست. معنای دوم آنجاست که چیزی را زیبا میدانیم، بدون آنکه کارکردی برایمان داشته باشد و درواقع بدون مابهازایی برای بقا ما را خوش میآید. قدیمیترین بومشناسان و زیستشناسانی که در مورد زیبایی از منظر خود گفتهاند به نیمههای قرن گذشته برمیگردد. هنگامی که دو بومشناس برجسته در مورد موضوع زیبایی اظهارنظر کردند. یوجین ادوم درباره انتخاب زیستگاه میگوید وقتی زیستگاهی با مشخصاتی خاص به چشم ما زیباتر میآید، به این دلیل است که تکاملمان در آنجا صورت گرفته است و زمینه بقایمان بیشتر بوده است. بومشناس بعدی هاچینسون است. او در مقالهای با عنوان «بومشناس به عنوان منتقد هنری»، به بررسی المانهای زیبایی از دید یک زیستشناس میپردازد و تنوع، تقارن، بداعت و... را بهعنوان عناصر زیباساز یک منظر معرفی میکند. اینها همه قبل از شکلگیری مطالعات مفصل در مورد زیباشناسی است که از دهه ۸۰ بهبعد با طرح موضوع بایوفیلیا شکل پژوهشی پیدا کرد، بهطوری که امروز میدانیم چرا یک منظر میتواند برایمان زیبا باشد؟ و در اینجا خواندن کتاب «یاد جنگل دور»، با ترجمه کاوه فیضاللهی را توصیه میکنم چون بهنظرم خواندن این کتاب میتواند چشم ما را نسبت به اینکه خصوصیات یک زیستگاه تا کجا با بقای ما مرتبط است، بسیار باز کند.