| کد مطلب: ۵۸۶۳۱

کنشگری سیـاسی و موانع پیشرفت آکادمیک/گفتارهایی از داریوش رحمانیان، حسین مفتخری، محمدعلی اکبری و هاشم آقاجری در رونمایی از کتاب «دین و دولت و کاربست شریعت» نوشته محمد عابدالجابری

«دین و دولت و کاربست شریعت» نام کتابی نوشته محمدعابدالجابری، استاد فلسفه و اندیشه عربی اسلامی و از روشنفکران جهان عرب بود که در سال ۲۰۱۰ درگذشت.

کنشگری سیـاسی و موانع پیشرفت آکادمیک/گفتارهایی از داریوش رحمانیان، حسین مفتخری، محمدعلی اکبری و هاشم آقاجری در رونمایی از کتاب «دین و دولت و کاربست شریعت» نوشته محمد عابدالجابری

«دین و دولت و کاربست شریعت» نام کتابی نوشته محمدعابدالجابری، استاد فلسفه و اندیشه عربی اسلامی و از روشنفکران جهان عرب بود که در سال ۲۰۱۰ درگذشت. ترجمه این کتاب را سیدهاشم آقاجری، فعال سیاسی و استاد تاریخ دانشگاه تربیت مدرس انجام داده و این کتاب بالاخره بعد از قریب به ۲۰ سال مجوز انتشار پیدا کرد؛ کتابی که آقاجری ترجمه آن را به «دکتر علی شریعتی نماد روشنفکری دینی و رهایی‌بخش در عصر ما» تقدیم کرده است. جالب آنجاست که بحث این کتاب اگرچه بر اساس دیدگاه و نظر اهل سنت نوشته شده است، اما از جمله موضوعاتی است که حداقل در دهه اخیر در میان سیاستمداران و متفکران دینی شیعه در حوزه و دانشگاه ما نیز مورد بحث قرار گرفته است.

در این کتاب نسبت دین و دولت در نگاه مرجعیت سنتی در مسائلی مانند اجرای احکام، خلافت و توازن قوا، خلافت و شکاف‎های قانونی، اخلاق اسلامی و ایدئولوژی سلطانی و... مطرح شده است و در ادامه هم نسبت اجرای دین و کاربست شریعت را با جریان‌های مختلف تاریخی بررسی کرده و درباره توجه به ضرورت‎های خاص هر عصر و دوره‎ای نیز گفته است.

در بخشی از این کتاب آمده است:«برای آنکه خواننده را در جریان چارچوب اندیشه خود بگذاریم و به منظور اجتناب از سوءتفاهم ناشی از عدم تفکیک و تمایز میان سطوح مختلف این پدیده [استفاده از دین در سیاست و جنگ داخلی آشکار و پنهان حاصل از آن] ضروری می‎دانیم که یک بار دیگر خاطرنشان سازیم که ما میان علمانیت یعنی جدایی دین از سیاست از یک سو و حضور اسلام به عنوان شریعت و اخلاق در جامعه‎ای که اکثریت قاطع آن را افراد مسلمان تشکیل می‎دهند از سوی دیگر تمایز می‎گذاریم.

علمانیت به معنای جدایی دین از سیاست، جز در جامعه‎ای که در آن نهادی وجود داشته باشد که مظهر و نماینده دین باشد و به نام آن سخن گوید و در عین حال با دولت که بر سر سلطه آن به عنوان دولت به منازعه برخیزد و در نتیجه دولتی علیه دولت یا دولتی در دولت در جامعه به وجود آید، شعاری استوار نیست و با واقعیت تطابق نداشته و کارکرد مثبتی ندارد.

روشن است در جامعه‎ای که چنین وضعی دارد راه‌حل تحدید قدرت و اختیارات هر یک از این دو نهاد و جدایی آنهاست... در اروپا فرایند این جدایی با واگذاری سلطه دینی و روحانی به کلیسا و تخصیص قدرت دنیوی و سیاسی به دولت کامل شد.» همین چند خط از کتاب در کنار بحث‎های آکادمیک و بحث‌های مختلف برخی محافل سیاسی ما نشان‌دهنده دغدغه‎های مشترک مسلمانان اعم از اهل سنت و تشیع نسبت به دولت‎ها و حکومت‎ها است.  رونمایی از این کتاب روز چهارشنبه با حضور نویسنده و اساتید دانشگاه‎های مختلف در دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد که خلاصه این جلسه در ادامه می‎آید.

نخواستم زیرزمینی کتاب‌هایم چاپ شود

هاشم آقاجری copy

هاشم آقاجری، فعال سیاسی و استاد تاریخ دانشگاه تربیت مدرس:همواره گفته‌ام، بدون مجامله و تعارف و شکستِ‌نفسی، واقعاً از خودم راضی نیستم. فکر می‌کنم که به هر علتی، به هر اسباب و عللی، من آن چیزی نیستم که خودم از خودم انتظار داشتم و دارم. یعنی فکر می‌کنم که واقعاً کاری نکردم؛ کاری که باید می‌کردم را نکردم.

حالا آیا قصور بوده، تقصیر بوده، چقدر مربوط به شخص خودم می‌شده است و چقدر جبر محیط و زمان بوده است، بحث دیگری است. واقعیتش این است که من بنابر علل مختلف، اصلاً کاری که باید می‌کردم را نکردم. نمی‌دانم ما چقدر دیگر عمر داشته باشیم. آیا من می‌توانم و فرصت این را پیدا می‌کنم که در آینده کاری کنم؟ یعنی این کارهایی که نمایش داده شده، آن کارهایی نیست که لیاقت و شایستگیِ تقدیر داشته باشد. کارهای حاشیه‌ای و باری به هر جهت و تراز نیاز جامعه ما، تراز آنچه که باید باشد نیست. 

این کتاب «دین و دولت و کاربست شریعت» نوشته محمدعابد الجابری و ترجمه را ۲۰ سال پیش به وزارت ارشاد دادم و ۲۰ سال واقعاً بدون دلیل موجه زیر سانسور آن دستگاه ماند. چند کار دیگر الان دست ناشرین است، حالا اینکه آیا مجوز بگیرد یا نگیرد [نمیدانم]. ترجمه‌ها شاید کمی مشکلاتش کمتر بوده است، هرچند که آنها هم بی‌مشکل نبوده است؛البته ترجمه‌های تخصصی از نظر دستگاه سانسور خیلی با خطوط قرمزی که هست شاید برخوردی نداشته باشد.

هرچند که حتی مثلاً در این کتاب بینش و روش در جامعه‌شناسی تاریخی که یک کتاب کاملاً تخصصی است، به ناشر گفتند که در مقدمه کتاب، یک کلمه اسلامی بود که باید برداشته می‌شد و برای من خیلی عجیب بود که آن سانسورچی بی‌سواد که چرا خواسته بود این کلمه برداشته شود. درحالی‌که، وجود آن کلمه در آن متن، اتفاقاً به نفع اسلام بود.

مطلب این بود که نوشته بود:«در دوران جنگ سرد، غرب، آمریکا و جهان سرمایه‌داری برای اینکه یک دشمنی داشته باشد، تا بتواند اقدامات خودش را توجیه کند، شوروی و کمونیسم را به عنوان یک مثلاً لولو خورخوره، یک تابو، یک شیطان هدف‌گیری کرده بود. ولی بعد از فروپاشی شوروی و پایان دوران جنگ سرد [برای توجیه اعمالشان] اسلام را جایگزین کردند.

در واقع بر اساس یک نگاه اسلام فوبیا یا اسلام‌ستیزی، تلاش می‌کنند که کارهایشان را توجیه کنند. بعد سانسورچی گفته بود این کلمه اسلام را در این متن بردارید و این خیلی عجیب بود. یعنی معلوم بود که اصلاً آن جناب متوجه نشده که اتفاقاً وجود این کلمه اینجا به زیان اسلام نیست.

در مورد تألیفات، شاید دلیل اینکه من در این سال‌ها خیلی دیگر انگیزه پیدا نکردم که سراغ تألیف بروم، همین بود. یعنی هر جمله‌ای، هر کلمه‌ای با سانسور روبه‌رو می‌شد. چون فهمی که من از تاریخ داشتم و دارم؛ شاید مثلاً با استانداردهایی که دستگاه رسمی دارد، خیلی هماهنگ نباشد.

در همین رهیافت نو به عاشورا، حداقل مثلاً پنج شش مورد را گفتند که باید حذف شود و ناشر هم مجبور بود، حذف کند و من هم متاسفانه به خاطر ناشر پذیرفتم که حذف شود؛ با اینکه هیچ دلیلی نداشت که آنها حذف شود. حتی مثلاً یک جایی من اصلاً بیان امام علی را در نهج‌البلاغه توضیح داده بودم. یعنی هیچ کم و کاستی از آن عبارات نهج‌البلاغه نداشت، فقط به فارسی آنها را بیان کرده بودم و به نهج‌البلاغه ارجاع داده بودم. گفتند که باید حذف شود و این خیلی عجیب بود.

الان سه اثر فکر می‌کنم دست یک ناشر هست، که من خیلی امیدوار نیستم واقعاً بتواند از زیر تیغ سانسور دربیاید. سال ۸۵ کتابی حدود ۴۰۰ صفحه به ناشر دادم و وزارت ارشاد گفت که ۲۰۰ صفحه این کتاب باید حذف شود و من گفتم که پس هیچ. اصلاً کتابی که قرار باشد، ۵۰ درصدش حذف شود، دیگر اساساً قابل انتشار نیست.

به همین سبب هم واقعاً دیدم که تألیف و تصنیف و اینها در این شرایط ممکن نیست. مگر اینکه من بخواهم کار غیرقانونی کنم، مثلاً زیرزمینی چاپ کنم یا بخواهم خارج از کشور چاپ کنند، که بنا به دلایلی نمی‌خواستم این کارها را انجام بدهم. پس این نارضایتی از خود یک مقدار به این شرایطی که گفتم برمی‎گردد و یک مقدار هم به خودم برمی‌گردد. اینکه، این درگیری‌هایی که در طول این سال‌ها وجود داشته، نقش داشته است.

دکتر زرگرنژاد ۲۵ سال پیش، ۳۰ سال پیش، به من می‌گفت که فلانی تو بنشین تحقیق کن، کتاب بنویس و اثر تولید کن؛ این ماندگارتر و بهتر است. ولی من بنا به دلایلی متاسفانه نتوانستم به این توصیه عمل کنم؛ چون نمی‌توانستم مثل یک محقق و آکادمیسین کتابخانه‌نشین، کنج اتاقم یا کتابخانه‌ام بنشینم و تحقیق کنم.

یعنی دائم، این دغدغه‌ها باعث می‌شد که من مرتب ناچار و ناگزیر بدانم خودم را که به مسائلی که کاملاً در جریان بود پاسخ دهم و خود همین باعث می‌شد که به آن حوزه تحقیقاتی نپردازم و به جای اینکه تکست تولید کنم، سعی کنم که فهم خودم و حاصل مطالعات خودم را، به گونه‌ای به اصطلاح گفتمانی دنبال کنم. 

لذا در واقع خوانش متن و تحلیل متنی، با مثلاً تحلیل گفتمانی، یک تفاوتش همین است. روش تحلیلش هم متفاوت می‌شود. بلاتشبیه، بدون اینکه منظورم شخص خودم باشد؛ مثلاً دکتر شریعتی اکثر آثارش تولید گفتمانی بود و بعد پیاده می‌شد و به صورت تکست درمی‌آمد. یعنی اینکه در فرایند عمل، بیان می‌شد و خب این یک محاسنی دارد؛ یک معایبی دارد، یک نقاط قوتی دارد، یک نقاط ضعفی دارد.

شاید خود همین شتابی که فشار موقعیت و ضرورت‌های پراتیکی ایجاد می‌کرد و می‌کند، باعث می‌شود که مثلاً شما یک بحثی را مطرح می‌کنید؛ که اگر بخواهید این را بنویسید؛ باید بنشینید، وقت صرف کنید و تمام آنچه که در ذهن دارید را، دقیقاً مستند کنید. رفرنس‌هایش را پیدا کنید و به آن نحو آکادمیک آن را تنظیم و منتشر کنید. آن مستلزم یک موقعیتی است که شما هر آنچه را که در ذهن دارید، بروید تک تک منابعش را ببینید، استخراج کنید، فیش‌برداری کنید و کاملاً به صورت آکادمیک آن را دربیاورید.

من فکر می‌کنم که شاید یک موقعی لازم باشد، درباره نسبت نظرورزی علمی با مثلاً پراتیک سیاسی بحث کنیم، اینکه چه نسبتی دارد یا چه نسبتی باید داشته باشد. مثلاً ما محققینی داریم مانند مرحوم حمید عنایت، مرحوم دکتر فریدون آدمیت که اینها چنین وضعی دارند. از آن طرف کسان دیگری هستند که این‌چنین کار نکردند. اینها هر کدام، نقاط قوت و نقاط ضعف خودشان را دارند.

من اصلاً به خودم نمره قبولی نمی‌دهم. ولی در مجموع من دائم با خودم درگیرم، چون احساس می‌کنم که خیلی به اصطلاح کارهایی که باید می‌شد و می‌کردم را نکرده‌ام. من، گاهی به عنوان یک آدم ناراضی معرفی می‌شوم. یک کتابی در خارج منتشر شده است که یک فصل این کتاب تحت عنوان ناراضیان انقلاب است و من به عنوان یکی از ناراضیان انقلاب و روشنفکران ناراضی معرفی شدم. اینجا باید اعتراف کنم که من ناراضی هستم، ولی اولین شخص و اولین چیزی و جایی که از آن ناراضی هستم، خودم هستم. از خودم، اول و بیش از همه ناراضی هستم و این لطف و محبتی که دوستان می‌کنند را به حساب رفاقت، مهر، محبت رفیقانه و دوستانه می‌گذارم.

نقدی بر کنشگری سیاسی آقاجری 

حسین مفتخری copy

حسین مفتخری، استاد بازنشسته دانشگاه خوارزمی: دو سه سالی است که بعد از بازنشستاندگی (بازنشستگی اجباری) دیگر جایی نمی‎روم اما هر جلسه‎ای که دکتر آقاجری بودند من بر خودم لازم دیدم برای دیدار ایشان بشتابم. ایشان هم مقام استادی و هم مقام دوستی برای من داشته‎اند (اگرچه به صورت دانشگاهی استاد من نبودند). شخصیت‎های بزرگ آدم را تحت تاثیر قرار می‎دهند و من آقای دکتر آقاجری را قلباً دوست دارم.  تصورکنید دکتر شریعتی که در ۴۰ سالگی از دنیا رفت اگر تا ۹۰ سالگی زنده بود به کمال پختگی می‎رسید و بهره متفاوتی از او می‎بردیم.

آقای دکتر آقاجری ذهن بسیار خلاقی دارند که روزبه‌روز در حال غلیان است و از خدا می‌خواهم عمر طولانی به ایشان دهد که ما بتوانیم از افکار و اندیشه‎های ایشان بهره ببریم. آقای دکتر آقاجری را از سه جایگاه یا سه نقش می‎شود مورد بررسی قرار داد، که من فقط سرتیترها را بیان می‎کنم.۱- شخصیت آقاجری ۲- آقاجری به عنوان یک آکادمیسین و استاد دانشگاه ۳- آقاجری به عنوان یک کنشگر سیاسی و اجتماعی. 

در مورد آقای دکتر آقاجری سه «ص» در شخصیتش هست. اول صداقت. دوم صراحت و سوم هم صمیمیت. ایشان اهل دودوزه‌بازی نیست و بی‌شیله‌پیله است. ایشان صریح حرفش را می‎زند و اهل این نیست که یکی به نعل و یکی به میخ بزند. اینگونه نیست که برای خوشامد کسی حرفی بزند و آنچه را که تشخیص می‎دهد که ممکن است اشتباه باشد به صراحت بیان می‎کند. من از دهه ۶۰  که ایشان به دانشگاه تربیت مدرس می‎آمد متوجه شدم ایشان آهن‌ربای قوی‌ای دارد که آن صمیمیت است. حتی به نظر من آنها که از لحاظ سیاسی با ایشان مشکل دارند نمی‎توانند صمیمیت ایشان را نفی کنند. 

دکتر آقاجری به عنوان یک آکادمیسین حرکت افقی در روند توسعه رشته تاریخ در دوران بعد از انقلاب نداشته است. مثلاً بیاید و درسش را بدهد و برود و به فراموشی سپرده شود.  ایشان علاوه بر اینکه در رشته تاریخ به عنوان یک استاد تحول ایجاد کرده است، نقش اساسی در تغییر پارادایم تاریخ‌نگاری بعد از انقلاب دارد. ما استادان بسیار خوشنامی داریم که مورخ هستند و کتب تاریخ می‎نویسند اما با مبانی آن آشنایی ندارند. نمی‎دانند در کجا ایستاده‌اند و آن تاریخ را نوشته‌اند و خودآگاهی نسبت به خودشان نداشتند.

دکتر آقاجری با روشن کردن چراغی با عنوان مبانی علم تاریخ و توسعه فلسفه تاریخ ابزاری به دست دانشجویان و استادان داده است،البته محصول کار فرد ایشان نیست اما در آن جمعی که نقش داشتند حرف اول را زده‎اند. ایشان نقش مؤثری در گسترش تاریخ علم‌الاجتماعی، تاریخ جامعه‌شناختی، تاریخ روانشناختی، تاریخ فرهنگی و... داشته است. در قبل از انقلاب و دهه‌های اول بعد از انقلاب تاریخ‌نگاری ما تاریخ‌نگاری محض بوده است و کمتر به این موضوع عنایت شده است. 

شما می‎توانید با دکتر آقاجری در جایگاه کنش‌گر سیاسی و اجتماعی موافق یا مخالف باشید. اغلب اهل تاریخ در این قسمت سوم ورود نمی‎کنند یا اگر ورود کنند به صورت شخصی است چون هزینه دارد. ویژگی ایشان در کنشگری شجاعت و شهامت است که من آن را ندارم. برخی انتظار دارند همه اهل تاریخ چریک باشند.

یک مشکلی که ایشان برای ما ایجاد کرده همین است؛ همه انتظار دارند مثل دکتر آقاجری مبارز سیاسی باشیم و سخنرانی آن‌چنانی کنیم. دو سال قبل که اینجا بودم و در مراسم سالگرد آقای دکتر آیینه‎وند به جای آقای دکتر آقاجری سخنرانی کردم (در آن زمان البته دکتر آقاجری احضار شده بود و برای همین نتوانسته بودند بیایند)یک مثالی زدم اینکه «ما در تاریخ‌مان تقریباً همیشه سه کانون قدرت داشتیم. یکی قدرت مستقر بود؛ حکومتگران و پادشاهان و اهل شمشیر بودند.

دیگری، دیوانسالاران و بوروکرات‎ها و اصحاب قلم و اهل قلم بودند مانند وزرا که مثلاً وظیفه‌شان این بود اهل شمشیر را آرام و رام کنند؛ مانند خواجه نظام المللک، خواجه نصیر و جوینی و... سومین کانون قدرت اپوزیسیون در هر دوره‌ای بودند». بین دو کانون قدرت دوم و سوم ارزیابی صورت می‎گیرد که ارزش کدام بیشتر است.

34784 copy

کاری که خواجه نظام‌الملک و جوینی و خواجه نصیر انجام دادند یا حسن صباح و حسن جوری و... در فیلم سربداران  دو سمبل را در آنجا می‎بینید؛ یکی شیخ حسن جوری، نماد مقاومت، به تعبیر امروزی انقلابی‌گری (آن زمان چنین اصطلاحی نبود)، مخالفت با وضع موجود و قیام مسلحانه و دیگری قاضی شارع. در گروه تاریخ ما آقای دکتر آیینه‎وند نماد خواجه نصیر بود و دکتر آقاجری نماد شیخ حسن جوری است.

ما به هر دوی اینها نیاز داریم. البته من روحیاتم به آقای دکتر آیینه‌وند نزدیکتر است تا شیخ حسن جوری و آقای دکتر آقاجری. شاید در گذر زمان تاثیر دکتر آیینه‌وند و خواجه نظام‌الملک بیشتر باشد اما من عاشق شیخ حسن جوری هستم.

در این ساحت من یک نقد به آقای دکتر آقاجری دارم و آن هم این است که من اگر جای ایشان بودم دو چیز را در نظر می‎گرفتم:۱- مصلحت ۲- انعطاف. سیاست‎ورزی بدون مصلحت به نظر من امکان ندارد. از زمانی که من ایشان را می‎شناسم یعنی در سازمان مجاهدین انقلاب(اولیه) تا امروز اگرچه دیدگاه‎های ایشان بسیار عوض شده است اما در سیاست‌ورزی ایشان چه در عرصه عمل و چه در عرصه نظر، مصلحت خیلی جایگاهی ندارد.

نمی‎خواهم ایشان را خدایی ناکرده متهم به دگماتیسم بکنم اما در عالم سیاست«این است و جز این نیست» به نظر من جواب نمی‎دهد. با همه احترامی که برای ایشان قائلم به نظرم در عرصه عمل و نظر انعطافشان کم است. به چیزی که می‎رسد می‎ایستد و هزینه‎اش را هم می‎دهد. من اگر جای ایشان بودم کمی نمک مصلحت و انعطاف را بر این کنشگری می‎افزودم.

اول انقلاب شریعتی می‎گفت و ما هم می‎گفتیم:«علی(ع) حقیقت را فدای مصلحت نکرد.» اتفاقاً ایشان جایی که خوارج آمدند و به ایشان گفتند:«کافر شدی و باید توبه کنی.» [امام]علی که کافر نشده بود، که بیاید توبه کند اما نایستاد که با اینها جرو بحث کند و گفتند: «استغرالله ربی و اتوب‌الیک. » این را بگفت و خوارج قبول کردند. پس تدبیر و تحمل بایدش در این عرصه.

فرهیختگان و زندگی بهتر برای انسان‌ها 

dsaga copy

محمدعلی اکبری، استاد تاریخ دانشگاه بهشتی: ما اساساً دو نوع مواجهه با دانش داریم. دانش به منظور شناختن و فهمیدن جهان و دانش برای تغییر جهان. این را نمی‎شود انکار کرد که آقاجری چه در مقام مورخ و چه در جایگاه کارگزار و دکتر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اساساً مواجهه‎اش مواجهه متفاوتی است. چیزی که به نظر من در مورد دکتر شریعتی نیز به درستی فهم نشد و در قیل و قال ایدئولوژی‌ستیزی و امثال اینها گم شد.

شریعتی در بحث‎های خودش این موضوع را طرح کرد:«علم برای علم و هنر برای هنر یا علم برای چیز دیگری یا هنر برای چیز دیگری». من به عنوان کسی که از اوایل سال ۶۲ یا ۶۳ با آقای دکتر آقاجری آشنا شدم و توفیق همراهی و همقدمی با ایشان داشتم این را شهادت می‌دهم که مواجهه ایشان با دانش تاریخ و همینطور با موضع کنش اجتماعی، موضع تغییرخواهی و تحول‎خواهی است و اقتضای چنین مواجهه‎ای چنین پیامدهایی را به دنبال دارد. یعنی باید از موضع انتقادی وارد شوند تا بتوانیم به موضوع تغییر هم بیاندیشیم. 

دکتر آقاجری از فهم من یک عالم نیست که هست. یک آکادمیسین نیست که هست اما فراتر از اینها یک فرهیخته است. یعنی درخت وجود او  بار علم گرفته است ولی من نگرانم و به نظام دانشگاهی باید اعلام خطر کرد که مبادا فرهیختگی را مورد غفلت قرار بدهیم. انسان فرهیخته انسان دردمند است.

انسان آن دیگری و انسان شرافتمند و آزاد و متعهد است نسبت به علم و دانشی که فراگرفته است. آقاجری‌ای که من می‎شناسم مواجهه‎اش با علم و دانش به دانستن خاتمه پیدا نمی‌کند و دانشی که او در پی آن است مقصد دیگری دارد و آن تغییر و تحول ایجاد کردن است. دکتر آقاجری سمبل نسلی است که این عنصر فرهیختگی را داشته‎اند. ایشان علم را برای تغییر و تغییر را برای زندگی بهتر و کمال‌یافته‌تر انسان می‎خواهند.

ناشکری و ظلمی که عادت می‎شود

داریوش رحمانیان استاد تاریخ copy

داریوش رحمانیان، استاد تاریخ دانشگاه تهران: آقای دکتر آقاجری نسبت به خودشان قصور داشتند اما جامعه و شرایط سیاسی، اجتماعی تقصیر داشته است. کشور ما یکی از بدبختی‎هایش این است که قاعده شکر را فراموش کرده است و ما سرمایه‎های بزرگمان را قدر نمی‎شناسیم  و حواسمان به آن نیست. شکر یعنی توجه کردن و فکر می‎کنم مهمترین سوال حضرت حق در آن دنیا از همه انسان‌ها این است که چرا توجه نکردی و ناشکری کردی.

تجلی این ناشکری بی‌توجهی به سرمایه‌ها است نسبت به پژوهشگران، استادان، سرمایه‌های فرهنگی، نخبگان دانشگاهی، نخبگان هنری، نسبت به آب و موقعیت جغرافیایی و.... مثلاً کشور ما با توجه به موقعیت جغرافیایی در صنعت گردشگری می‎توانست اندازه ۱۰ هزارتا بمب اتم ایمنی برای کشور ایجاد کند. این‌ها ناسپاسی است. اینجا ما از آقای دکتر آقاجری به دلیل قصور خودش ناراضی هستیم اما از جامعه و سیاست و حکومتی که نعمت وجود امثال ایشان را با بی‌توجهی و دردسرها معطل گذاشته، گله‌مند هستیم.

الان رئیس دانشگاه تربیت مدرس اینجا هستند و من می‎خواهم به موضوعی اشاره کنم. شاگردان آقای آقاجری سال‎ها پیش استادتمام شده‎اند و تازه چند سال پیش ایشان استادیار شدند. چرا چنین ستم و ظلمی باید اتفاق بیفتد و عادی شود. حدیثی از زبان امام علی نقل شده است که من هربار آن را می‎شنوم تا عمق جانم می‎لرزد.«أفضَلُ العِبادَةِ غَلَبَةُ العادَةِ» برترین عبادت غلبه بر عادت است. ظلم در این کشور این‌چنین جا افتاده است که مثلاً وقتی ایشان استادیار می‎مانند، همکارانش نیز می‎گویند باید بماند. این عادت‎ها درد است. اینها مایه تأسف است.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

مطالب ویژه
دیدگاه

ویژه سیاست
پربازدیدترین
آخرین اخبار