| کد مطلب: ۴۱۸۷۳

محمدرضا تاجیک: آتش‌بس همان آتش زیر خاکستر است

استاد دانشگاه گفت: آن نگاه عاصی که چنین آتشی برافروخت، جز با اهلی و رام‌کردن روح سرکش ایران و اخته‌کردن آن، آرام نمی‌گیرد.

محمدرضا تاجیک: آتش‌بس همان آتش زیر خاکستر است

چند روزی از آتش بس برقرار شده میان ایران و اسرائیل، می گذرد و اهالی سیاست تلاش می کنند، تا گره انسجام ملی شکل گرفته را محکم تر کنند. اما برای حفظ این انسجام چه کار باید کرد؟

«محمدرضا تاجیک»، تئوریسین اصلاحات و مشاور سیدمحمد خاتمی، در گفت و گویی مکتوب با خبرگزاری خبرآنلاین، با اشاره به آتش بس ایران و اسرائیل بیان کرد: آتش‌بس، نوعی «جنگ خاموش» است و حکم عقل راهبردی شنیدن صدای پای جنگی است که خاموش می‌آید.

وی با اشاره به انسجام ملی گفت: همواره باید هش داشت و هوشیار بود که بر اساس اصل روان‌شناختی «اصول اخلاقی در هنگام فشار فرار می‌کنند»، روح جمعی نیز، ممکن است در هنگام و هنگامه‌ی فزون-فشار (داخلی و خارجی) به ره انشقاق شود – به‌ویژه زمانی که بدانیم در پیکره‌ی این روح جمعی، بسیاری از نارضامندان، بی‌قدرتان، مهجوران، محذوفان، دگر تعریف‌شدگان، حضور دارند. 

آشتی ملی موضوع دیگری بود که تاجیک به آن گریزی زد و بیان کرد: حکم تئوری بقاء به اهالی قدرت امروز ایران‌زمین این است که به آشتی ملی به مثابه یک امر و کنش استراتژیک و نه تاکتیکی بنگرند.

در ادامه مشروح گفت و گوی مکتوب محمدرضا تاجیک، چهره سیاسی اصلاح طلب را در خبرگزاری خبرآنلاین بخوانید؛

*****************

* آقای تاجیک! ارزیابی شما از آتش بس میان تهران و تل آویو چیست؟

آتش‌بس همان آتش زیر خاکستر است، هرکس در توهم آن گرفتار آید به فنا خواهد رفت. بارها گفته‌ام، آن نگاه عاصی که چنین آتشی برافروخت، جز با اهلی و رام‌کردن روح سرکش ایران و اخته‌کردن آن، آرام نمی‌گیرد. به بیان دیگر، اگر دفتر این نگاه، با تحقق ایرانی اخته‌شده و منقاد به پایان می‌رسد، هر نقشی در صفحات پیشین آن نقشی است بر آب. آتش‌بس، نوعی «جنگ خاموش» است و حکم عقل راهبردی شنیدن صدای پای جنگی است که خاموش می‌آید.

آنان که ورقی از کتاب جنگ خوانده‌اند، باید در زبانی که از آتش‌بس می‌گوید، گزاره‌ها و کلماتی را ببیند که دست‌اندرکار «ور نم نهادنِ واقعیت‌ها و حقیقت‌ها» (کشتن واقعیت و حقیقت، در خاک نهادن آن‌ها و بر روی خاک‌شان گل و ریاحین کاشتن) هستند، سخن‌هایی را ببینند که همه به کردار بازی هستند، استعاره‌هایی را ببینند که در کار تولید زیبایی (احساسات و عواطف زیبا، کلمات و شعارهای زیبا، تصاویر و استعاره‌های زیبا) هستند، قدرتی را ببینند که تلاش دارد برای تثبیت و تحکیم مصلحت و منفعت خویش، با دشمن به مصالحه‌ی تاکتیکی برسد، حس‌آمیزی‌ای را ببینند که وهم را به‌جای تعقل، می‌نشاند، «مجاز»ها و «مجاز»های مرسل‌ سیاهی را ببیند که فریبکارانه به حال و احوال سبز و تن و روح صلح‌خواه دشمنان دلالت می‌دهد، علامت‌های استفهامی و خطابی را ببینند که در کار تحریف پرسش و تغییر توجه جهانیان هستند، نقطه‌هایی را ببیند که هر کلام متفاوت و متخالف و منتقد را هنوز منعقد نشده، قطع می‌کنند، خط‌ فاصله‌هایی را ببینند که به طرفه‌العینی به خط ربط تبدیل می‌شوند، نقل‌قول‌هایی را ببینند که همه تکرار گزاره‌های خویش هستند. در یک کلام، اهالی تدبیر را شایسته آن است که نه موی آتش‌بس که پیچش موی آن را ببینند و در اشارت‌های ابروی آن تامل نمایند، نه در ابروی آن.

توصیه‌ی من به اهالی قدرت «با مردمان دوستی و مهربانی و با دیگران مدارا و تدبیر» است

* بعد از آتش بس میان اسرائیل و ایران، چه باید کرد که انسجامی که در ۱۲ روز جنگ شکل گرفته پایدار بماند و ادامه پیدا کند؟

ما شاهد باشکوه‌ترین و زیباترین روح جمعی ایرانی بودیم. بی‌تردید، آنچه به این کثرت دیدگشت‌ها و مواضع، وحدت بخشید، نخ کوکی بود به نام ایران. ایران، یک‌بار دیگر، در مقام همان «دال اعظم» یا «ابرمفهوم/ابرمولفه»ای بروز و ظهور کرد که دال‌های دیگر معنای خود را از آن تمنا می‌کردند، از فارس و ترک و عرب و کرد و بلوچ و تازیان، «ما»ی ایرانی را پدید آورد که نه ترک و نه تازی و نه فارس و نه کرد و نه بلوچ و نه عرب و... بود.

شکل‌گیری این روح جمعی، دقیقا همان عاملی بود که مردم به واسطه‌ی آنْ مردم شدند. به بیان دیگر، این روح جمعی، همان اعلام جمعی و یکپارچه‌ای بود که از خلال آن، مردم وارد شدن‌شان به عرصه‌ی وجود را اراده کردند. از این منظر، شکل‌گیری این روح جمعی، باید به‌مثابه رخدادِ کنش سوبژکتیو جمعیِ مردمان فهمیده ‌شود که از ارادۀ هیچ «دیگری بزرگ» سرچشمه گرفته نشده است. همین‌جا باید تاکید کنم که همواره باید هش داشت و هوشیار بود که بر اساس اصل روان‌شناختی «اصول اخلاقی در هنگام فشار فرار می‌کنند»، روح جمعی نیز، ممکن است در هنگام و هنگامه‌ی فزون-فشار (داخلی و خارجی) به ره انشقاق شود – به‌ویژه زمانی که بدانیم در پیکره‌ی این روح جمعی، بسیاری از نارضامندان، بی‌قدرتان، مهجوران، محذوفان، دگر تعریف‌شدگان، حضور دارند. پس، توصیه‌ی من به اهالی قدرت «با مردمان دوستی و مهربانی و با دیگران مدارا و تدبیر» است.  

ما در قبال خودمان مسئول هستیم

* چگونه این انسجام باید حفظ شود؟ چه از سوی حاکمیت و چه از سوی طیفی که وارد این انسجام ملی شده اند؟

نخست، اعلام آتش‌بس با همه‌ی ایرانیان در سراسر جهان. اگر می‌خواهیم این زیباترین روح وفاق تداوم داشته باشد، اصحاب قدرت باید به امتناع و تخطی از آن‌چه هستند، و از آن سیاست که می‌ورزند، خطر کنند. باید به ره سیاستی شوند که مهرها رویاند از اسباب کین، سیاستی که کینه‌ها را دفن می‌کند، آتش‌ها را خاموش می‌سازد، بیگانگی را پیوند برادری می‌دهد، شکاف‌های ناشی از اختلاف را پر می‌کند و میان مردمان همبستگی و الفت به‌وجود آورد، سیاستی که سیاستش «دیگرخواهی» و «دوستی» است. این سیاستِ دوستی یا سیاستِ رابطه با دیگران، با خمش «رابطه با خود» ممکن می‌شود، با بیانی فوکویی، ما در قبال دیگران مسئولیم، نه بدان‌سبب که دیگران هم در قبال ما مسئول هستند، بلکه از آن‌رو که ما در قبال خودمان مسئول هستیم، بدان‌گونه که از کاربرد درست قدرت‌مان که ضامن اخلاقی و انسانی بودن‌مان هست، نگهداری می‌کنیم؛ بنابراین، بیش از آن‌که لطفی در حقی دیگران باشد، محبتی به خویشتن است.

به بیان دیگر، «همنشینی و غم‌خواری برای دیگران» نحوی «همنشینی و غم‌خواری برای خویشتن» است؛ رابطه با دیگری، نوعی تاخوردگی بر خویشتن است. بی‌تردید، در تحقق چنین سیاستی، یک شرط لازم: «ویرتو» - که در بیان ماکیاولی، یعنی دلیری و خردمندی و انعطاف‌پذیری اخلاقی قدرت که قدرت را قادر به اتحاد بـا بخـت و کسـب شـرف و افتخـار و نـام بلنـد مـی‌کند. حکم این ویرتو، شاید امروز، همان زیر سایه‌ی پاک‌کن قراردادن روایت‌های فصل و فاصله‌، و زیر چکش قراردادن حصارها و دیوارهای میان «ما و آن‌ها» باشد.   

دو دیگر، اعلام آتش‌بس با خودِ آتش‌افروز خویش. لازمه‌ی تحقق آتش‌بس نخست، آتش‌بس با آن «خود»ی است که به آتش و آتش‌افروزی خوگر شده است. تا زمانی که اصحاب قدرت از خود پاک نسازند دل و خود از خود تهی نشوند، تا زمانی که از خویشتن خویش امتناع و تخطی نکنند، و نیز، تا زمانی که عرصه‌ی سیاست و قدرت را از رادیکال‌های ارتدوکس‌مشرب پاک نگردانند، تفاوتی در لیل و نهار مردمان ایجاد نخواهد شد و دیری نخواهد پایید که هنوز شربتی از لب لعل روح جمعی نچشیده، هنوز روی مه‌پیکر آن سیر ندیده، در گلستان وصالش نچمیده، به وداعش نرسیده، خواهد رفت. اگر اراده‌ی معطوف به حفظ و تقویت چنین روح زیبا و بشکوه جمعی‌ای وجود دارد، باید بداند که تحقق این مهم، صرفا با تکریم و تعظیم نمایشی این و آن ممکن نمی‌گردد، بلکه نیازمند نوعی چرخش و خمش و نرمش معنادار نظری و عملی است.

آشتی ملی یعنی به‌رسمیت‌ شناختن کثرت‌ها

* آیا باید یک آشتی ملی صورت بگیرد؟

در پاسخ این سوال همین‌قدر بگویم که حکم تئوری بقاء به اهالی قدرت امروز ایران‌زمین این است که به آشتی ملی به مثابه یک امر و کنش استراتژیک و نه تاکتیکی بنگرند، و چون گردها خوابید و شب رفت و روز فراآمد، دوباره برنگردند به اصل خویش و هوس مهلت خمیازه‌ی تاریخی دیگر نکنند.... از غار تنگ و تاریک گفتمانی خویش برون آیند و جهان برون غار را با تمامی تفاوت و بداعت و تکثر و تخالفش، پذیرا باشند، و بپذیرند آشتی ملی یعنی به‌رسمیت‌شناختن کثرت‌ها، و نیز، بپذیرند در شرایط کنونی، تنها در یک موقعیت یا وضعیت تاسیسی می‌توان به حفظ وفاق و انسجام ملی اندیشید.

وضعیت تاسیسی، در تقاطع دو «اراده» شکل می‌گیرد: نخست، «ارادۀ واساختی»، و دو، «ارادۀ بازساختی». ارادۀ واساختی ناظر بر نوعی شالوده‌شکنی گفتمان دینی-انقلابی-سیاسی مسلط بر دوران پساانقلاب است. تردیدی ندارم جز از رهگذر نقد واساختی بنیان‌ها و مبانی اندیشگی و مفهومی و معرفتی، هیچ روزنه‌ای برای گذر به فردایی بهتر گشوده نخواهد شد. اما این ارادۀ واساختی، باید با ارادۀ بازساختی (بازسازی روابط حکومت و مردم، بازسازی سرمایۀ اجتماعی، بازسازی بنیان‌های مقبولیت و مشروعیت و کارآمدی، بازسازی روابط خارجی، و...) توامان گردد تا خبر از ایرانِ متفاوتی بدهد و مردمان را به پذیرش نوعی چرخش و نرمشِ ناگزیر و ناگریز (برای حفظ ایران) رضامند نماید. افزون بر آنچه گفتیم، نهاد قدرت (حاکمیت و حکومت) برای نزدیکی به مردم، سخت نیازمند دوری از تمامی آن به‌اصطلاح «خودی»هایی است که در هیبت نفوذی‌های وضعی و تبعی، در رگ‌ها و مویرگ‌های نظام آسوده در رفتارند.  

 

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه سیاست
پربازدیدترین
آخرین اخبار