ناتوان از گفتوگو هستیم/گفتاری از هادی خانیکی درباره اندیشه پیشرفت و تحولات جدید جامعه ایران و نقش و جایگاه مجید تهرانیان
حزب اتحاد ملت شعبه فارس، در سلسلهنشستهای گفتار و اندیشه به معرفی و بررسی کتاب «اندیشه پیشرفت و تحولات جدید جامعه ایران» پرداخته است.

حزب اتحاد ملت شعبه فارس، در سلسلهنشستهای گفتار و اندیشه به معرفی و بررسی کتاب «اندیشه پیشرفت و تحولات جدید جامعه ایران» پرداخته است. در این نشست که ۱۸ اردیبهشتماه در شیراز برگزار شد، هادی خانیکی، نویسنده کتاب و استاد ارتباطات دانشگاه علامه، مروری اجمالی بر اندیشهها و پژوهشهای مجید تهرانیان که در این کتاب به آن اشاره شده است و دیدگاهش درباره توسعه کشور داشته است که خلاصهای از آن در ادامه میآید.
سعی میکنم در این مدت کوتاه با یک روایت مختصری از این کتاب بیشتر به مسائلی ورود پیدا کنم که امروز بیشتر مبتلابه ما است و آن هم مسئله «توسعه ملی» و مبانی و موانعی است که در برابر آن وجود دارد. متن اصلی کتاب که مبنی بر اینکه «مسئله ایران از زاویه نگاه مجید تهرانیان چیست؟» به یک زمینه تاریخی مهم و یک رویکرد مهم تاریخی برمیگردد.
دکتر مجید تهرانیان چند ویژگی دارد که به نظر من همین ویژگیها کمک میکند که مسئله ایران را بهتر بفهمد. ویژگی اول او این است که سخت پایبند به ایران است و سعی میکند ایران را همانگونه که هست ببیند و بفهمد. کسی است که درس خوانده و به دانشگاه هاروارد رفته و در رشته اقتصاد سیاسی از این دانشگاه فارغالتحصیل شده و طبیعتاً مسئله توسعه را به لحاظ علمی در بالاترین سطح آن به خوبی درک کرده است.
اما در کنار این، ویژگیهایی دارد که برای شناخت مسئله جوامعی مانند ما خیلی مهم است و آن این است که در کدام دنیا زندگی کرده و در حقیقت پایگاه و خاستگاهش چه بوده است؟ آقای دکتر تهرانیان از خراسان برخاسته و خاندانش کسانی بودند که اولین و شاید دیرپاترین روزنامه زبان فارسی را که هنوز هم منتشر میشود، یعنی روزنامه خراسان را منتشر میکردند و پسرعمویش مؤسس روزنامه خراسان بود و خودش از بستگان ملکالشعرای بهار بود. کسی که یک عمر جنگیده میگوید که ایران نیازمند صلح است.
ویژگی دومش این بود که این فرد در این مجموعه از یک توانش زبانی و توانش فهمی برخوردار شده؛ به گونهای که در آثارش هم میبینید. در آن مدتی که ایشان برای تدریس در دوره دکتری در دانشگاه امام صادق به ایران آمده بود، خیلی با ایشان همدلانه و همنگرانه حرف میزدیم. به وضوح این را در ایشان دیدم که کسی که بخش مهمی از عمرش را در خارج از کشور گذرانده به زبان شعری حرف میزد. اصلاً برای به کار بردن یک کلمه فارسی گیر نمیکرد. ویژگی سومش هم این بود که شجاعت ورود به سیاست را داشت.
دوگانه سیاست و علم
همیشه در ایران بهطور خاص دوگانههایی وجود داشته و وجود دارد و یکی از این دوگانهها این است که اگر میخواهید دانشمند و اندیشمند برجستهای شوید بگویید که به سیاست کاری ندارم یا وقتی دانشمند میشوید که از سیاست فاصله گرفته باشید یا متقابلاً وقتی به سیاست ورود پیدا میکنید. چون دنبال فهم سریع و حل سریع مسئله میگردد او هم کار علمی را با کنش سیاسی خودش مغایر میبیند. در کنار این دو گریز یک گریز سومی هم وجود دارد و آن هم این ست که در جامعه کار کنید. وقتی به سیاست میرسید در کجا باید قرار گیرید.
باید پست بگیرید و مسئولیت بگیرید و در مقامهای بالا قرار بگیرید نه در سطوح پایینتر و باورت این باشد که اگر جز در اینجا قرار بگیرید نمیتوانید کار سیاسی کنید. تهرانیان اینگونه نبود و مدتی از زندگی سیاسی خودش را درگیر کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور بود که یک تشکل ضد رژیم شاه بود و فعالیت میکرد و چپ هم بودند. به دهه 50 برگردیم و این را در نظر داشته باشید که چپ هستید در دوقطبی مذهبی-مارکسیست قرار میگیرید. یا مارکسیستی که ضد مذهب است یا مذهبی که با مارکسیست فاصله دارید. اما یکی از نزدیکترین دوستان تهرانیان زمانی که در کنفدراسیون بود، دکتر چمران است؛ بهطوریکه وقتی با من حرف میزد از او با نام مصطفی یاد میکرد و من باید سوال میکردم که چه کسی را میگوید.
کسی که چپ و دبیر کنفدراسیون است و چمرانی که یک مبارز عارفمسلک است. این ویژگیها مبنی بر دغدغه داشتن و به عبارت دیگر ایرانی بودن و خوب خواندن و مسلط به دانش بودن و همچنین قدرت مواجهه با مسئله داشتن، از او کسی متفاوت با همفکران رایج آن دهه با سیاستورزان و یا دانشمندان آن دهه ساخته بود. به گونهای که تهرانیان یکی از چند نظریهپرداز برجسته ارتباطات در جهان و نامی شناخته شده است. اما همین نظریهپرداز برجسته در جهان، همه جا از خودش به عنوان مسافری از غرب و کسی که به دنبال مولوی و فردوسی است، یاد میکند.
به نظر من این ویژگیهای متفاوت به او کمک کرد که او مسئله توسعه و توسعهنیافتگی ایران را در دهه 50 تا حدود زیادی متفاوت با بقیه میبیند. چرا متفاوت؟ الان این تفاوت را که در همین کتاب هم هست میگویم. متفاوت به این معنا که دهه 50 سرآغاز درآمدهای بالای ایران به دلیل فروش بالای نفت میباشد. شعارهای شاه در دهه 50، «پیش بسوی دروازههای تمدن بزرگ» بود. یعنی خیلی سادهگویی: پول داشته باشی میتوانی توسعه پیدا کنی. مطالعه ایران و ژاپن، به خاطر اینکه ایران و ژاپن به صورت تاریخی در فرایند توسعه همیشه به عنوان رقیب مطرح میشدند، بالاخره وقتی که اصلاحات امیرکبیر در ایران آغاز شد 16 سال بعدش هم اصلاحات میجی در ژاپن است. دانشگاه پلیتکنیک توکیو دیرتر از دارالفنون در ایران تأسیس شده است.
یا اعزام به خارج از کشور در ایران زودتر از ژاپن آغاز شده است. از این نمونهها میتوانید فراوان پیدا کنید که ایران در گام اول در برابر ژاپن جلوتر است و بعد میبینید که ژاپن جلوتر افتاده است. در دوران تجدد آمرانه رضاشاه هم تجدد از بالا و به دلیل اقتدار حکومت تعریف میشد؛ باز یک الگو ایران بود و حال که ایران درآمد بالای نفت دارد، دعوت شاه از مراکز مطالعاتی هم این است که البته جوابش روشن است که چه کنیم که به ژاپنِ غرب آسیا تبدیل شویم.
از جمله اولین کسانی که این مطالعه را در ایران انجام میدهند آقای دکتر تهرانیان است که در این کتاب یک فصلش را من آوردم و ترجمه تحقیقی است که او برای یونسکو انجام داده است. او مطالعاتی از این دست را شروع میکند و مفهوم توسعهای که به آن میرسد، به وضوح مطرح میکند که توسعه یک امر صرفاً اقتصادی نیست.
توسعه یک امر متضلع و چندوجهی
توسعه یک امر چندساحتی و پیچیده است که عوامل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در کنار همدیگر قرار دارند. این فهم از توسعه امروزه خیلی مرسوم است. در آن زمان تهرانیان، بر خلاف روالهای نظری و سیاستگذارانه به دنبال این میگردد و این را مطرح میکند که توسعه یک امر متضلع و چندوجهی است. به این تعریف خیلی شستهرفتهای که تهرانیان مطرح میکند، توجه کنید که این حرف در نیمههای دهه 50 زده میشود نه در سال 1400 یا قرن 21. میگوید توسعه یعنی بالارفتن ظرفیتهای مادی و معنوی نظام ملی و رسیدن به سطوح تازهای از پیچیدگی، نظم و نوآوری. ظرفیتهای معنوی یعنی آن جامعه از مدارا برخوردار است یا نه؟ میتواند گفتوگو کند یا نه؟ نخبگانش همپذیر و مشارکتگرا هستند یا مشارکتستیز و بدبین؟ همه چیز را بر اساس ذهنیتهای قطبی و ذهنیتهای متقابل تعریف میکند؟ و در جایی که از باورها و امیدهایی که برای توسعه وجود دارد حتی در ایران، حرف میزند بر وجه معنوی توسعه هم تکیه دارد. مثل اخلاق توسعه و روانشناسی توسعه، سیاست توسعه، گفتوگوی توسعه که همه و همه مهم هستند.
به جز این دو پایه، سه سطح تعیین میکند که هر دو ظرفیتهای مادی و هم ظرفیتهای معنوی توسعه باید در این لایههای جدید به سطوح تازه برسند؛ پیچیدهتر، نظاممندتر و نوآورانهتر شوند. این حرفهایی که گفته میشود فقط در مورد منابع مادی توسعه نیست. پیچیدهتر شدن یعنی اینکه نفت خام را صادر نکنیم بلکه در کنارش پتروشیمی بیاید و صنایع دیگری شکل بگیرد. فقط و فقط این نیست؛ جامعهای که اخلاقش هم به نسبت گذشته پیچیدهتر شود. اخلاق پیچیدهتر یعنی چه؟ در اخلاق ساده و اخلاق سنتی خیلی مشخص است. میگوییم که دروغ نگوییم، تهمت نزنیم. ولی اخلاق مدرن میگوید که رسانهها و نظام ارتباطی آن جامعه مبتنی بر دروغ است یا نیست؟ مبتنی بر تهمت است یا نیست؟
آقای تهرانیان در سال 1355 مسئولیت کمیته ارتباطات برنامه ششم توسعه را بر عهده گرفت. تقریباً با مشارکت همه صاحبنظران حوزه ارتباطات، از آنها که در تئاتر و موسیقی و سینما صاحبنظر بودند تا رسانهها و امثال اینها آمد و کاری کارستان کرد. برای اینکه بگویم چقدر پیشتازانه بود، اشاره میکنم به واژه جامعه اطلاعاتی که در گزارش کمیته برنامه ششم توسعه در سال 55 آمده و آن اینکه نظام مسئله ایران را از نظر ارتباطی اینگونه تعریف کرده که از جامعه مبتنی بر ارتباطات شفاهی و چهره به چهره به سمت مولتیمدیا یا چندرسانهها میرود.
در همین شهر شیراز همایشی تحت عنوان همایش شیراز برگزار شد. او در این همایش معتقد است که رادیو و تلویزیون ملی ایران دارد موقعیت خودش را در برابر رسانههای کوچک مثل آنهایی که در قالب کاست پیامهای امام را منتقل میکردند؛ اعلامیهها، بیانیهها، مسجدها، هیئتها، دورهمیها، قهوهخانهها و برنامههایی که دانشجویان دور هم داشتند، مجموعهای از این رسانهها دارند بر رادیو و تلویزیون غلبه میکنند.
تأکیدی که البته به تأکیدش توجه نشد هم این بود که میگوید رادیو و تلویزیون ملی ایران به جای اینکه تکنولوژیاش را وسیعتر کند، باید گروههای مرجع جامعه در آنجا دیده شوند. کسی با این رویکرد و این پیشینه و این مواجهه است که مسئله توسعه ایران را تعریف میکند. من این مسئله را در 8 فصل از این کتاب آوردهام؛ جاهای مختلفی که نقش رسانهها را در توسعه ملی میگوید، ایران و ژاپن را مقایسه میکند و الزاماتی که در اندیشه پیشرفت وجود دارد را مطرح میکند.
تغییر تحول ارزشی رخ داده فراتر از تحول نسلی
مسئلهای که آقای دکتر تهرانیان مطرح میکند مسئله خیلی کلیای است. او اول سه گذار را مطرح میکند که تحولات سیاسی، تحولات اقتصادی و تحولات ارتباطی را در برمیگیرد و بعد میبیند که کافی نیست و در آخرین تحقیقش شش گذار را نیز مورد توجه قرار میدهد. یعنی گذار اجتماعی، گذار فرهنگی و گذار روانی را هم در جامعه مورد مطالعه قرار میدهد.
دال مرکزی همه این تحقیقات این است که جامعه ایران پرشتاب تغییر کرده است. از جامعهای حرف میزنیم که همه چیزش در زیر تغییر پیدا کرده است. با جامعهای متنوع و متکثر روبهرو شدهایم. در این جامعه متنوع و متکثر، به تناسب این تنوع و تکثرش نهادهای مدنی در آن رشد نکرده است. از نهادهای سیاسی که احزاب و تشکلهای سیاسی هستند گرفته تا نهادهای صنفی و حرفهای، یعنی با یک جامعه تودهوار و یک جامعه سیال روبهرو هستیم. این را من در فصل آخر نشان دادم یعنی گفتم که این تغییرات به طور خلاصه چه چیزی هست.
این نکته را هم بگویم که این پژوهش را در سال 75 وقتی آقای دکتر تهرانیان به تهران آمد قرار بود انجام دهیم و او چندین بار پس از آن هم پیگیری کرد و به تهران آمد؛ اما به دلیل اینکه روزنامه کیهان مطلبی درباره او نوشت و او را جاسوس سیا خواند، دیگر به ایران نیامد و بعد هم که درگذشت. سال 1401 در همین بحبوحه و به موازات اینکه مشغول درمان چه در شیراز و چه در تهران شده بودم، این کار را شروع کردم؛ همزمان هم چون انتخابات ریاستجمهوری 1400 با شرایط متفاوت شکل گرفت و اصلاحطلبان هم در آن مواضع واحدی نداشتند و بخشی در انتخابات شرکت کردند و بخشی شرکت نکردند، آقای خاتمی نیز چنین مطالعهای را درباره علل تصمیم مردم و تغییرات آنها از من خواستند.
از جمله این تغییرات این بود که اگرچه خیلی احتیاج به توضیح دارد اما تصور رایج که فوری برای اینکه تغییرات را ساده تفسیر میکنیم، از نسل زد و آلفا و اینها صحبت میکنیم و از ناتوانی گفتوگوی نسلهای قدیم با نسلهای جدید یا بالعکس حرف میزنیم، حرف من و نتیجهی آن تحقیق این بود که تغییر تحول ارزشی رخ داده فراتر از تحول نسلی است، یعنی خود ما نیز تغییر کردهایم. اگر 60 یا 70 ساله هستیم ما هم که به گذشتهمان برمیگردیم و به نوع مواجههمان با مسائل در قبل میرسیم، تغییر کردهایم و اتفاقاً در بعضی جاها هم این تغییرمان به گونهای است که نتوانستهایم با گذشته خودمان هم گفتوگو کنیم. یعنی فقط و فقط این نیست که ما با دیگری نمیتوانیم صحبت کنیم بلکه با خودمان هم نمیتوانیم صحبت کنیم.
مولفههای تغییر سخت و نرم
در فصل نهم این کتاب که من خیلی این مباحث را به صورت فشرده آوردم، گفتم که سه رخداد مهم است که مسئله ایران را هم باید الان بر اساس آنها از نو تعریف کنیم. سطح اولش باید مؤلفههای تغییر را در جامعه ایران بشناسیم و بدانیم. مؤلفههای تغییر هم مؤلفههای سخت و هم مؤلفههای نرم هستند. جامعهای که شهرنشینتر شده و سطح سوادش بیشتر شده و جامعهای که در آن سطح مشارکت زنان افزایش پیدا کرده یا سبک دینداریاش تغییر پیدا کرده و سبک استفاده از رسانههایش تغییر کردهاست؛ بالاخره همین حوزه ارتباطی را که ما از چیزی به نام انقلاب ارتباطات یاد میکنیم ولی نظریهپردازان جدید ارتباطات میگویند خود انقلاب ارتباطات در درون خودش سه نوع انقلاب است. انقلاب اینترنت که دسترسیها را تغییر داده است.
انقلاب Device یا تکنولوژی است که موبایلهای هوشمندی که در دست ما قرار گرفته و میبینید که استادیوم و سالن سینما و کتابخانه و کلاس درس و بازار فروش کالا و دریافت کالا و همه اینها را در خود دارد. انقلاب سوم که کمتر به آن توجه میشود گره خوردنِ این دو است. یعنی اینترنت و موبایل و شبکههای اجتماعی است. یعنی شبکههای اجتماعی مربوط به الان نیستند و از قدیم هم بودهاند. از قدیم هم میدیدیم که وقتی اهالی یک منطقه به یک شهر بزرگتر میآیند، اگر اهل کار و کارگری هستند در یک قهوه خانه جمع میشدند و اگر اهل مناسک و آیین بودند هیئتهای ماهانه داشتند و از این دست. این برای خودش تغییراتی داشته که همان اول باید مؤلفههای تغییرات امروز را در جامعه بفهمیم.
سطح دومش خود تحولات فناورانه و صحبتش هست. الان همین پدیده هوش مصنوعی را ببینید که با آن چه میشود کرد. الان در پرتو این فناوریها نهادهای سنتی ما و نهادهای متعارف ما که سنتی هم نیستند، یعنی معلوم نیست بتوانند به خوبی نقششان را ایفا کنند؛ مثلاً آقای کاسترز که در سال 86 به ایران آمده بود میگفت من سه بار در سال گذشته به خاورمیانه آمدم که یک بار آن به دعوت نهاد دانشگاهی بوده و دوبار به دعوت شرکتهایی که در امارات متحده کار میکنند، بوده است. یعنی شرکتها به سراغ آقای کاسترز رفتند و امثال این تغییرات هم کم نیست.
افقگشایی نسبت به آینده بسیار پایین است
به هر حال این تحولات فناورانه که شتاب داده و کوتاه کرده و همسایگی در جهان چندفرهنگی رخ داده، ناگزیر از روبهرو شدن با اینها شدهایم. سطح سوم هم که تجربه زیستن من است و هم به لحاظ فکری آن را دنبال میکنم، مسئله گفتوگو است. من امروز مسئله ایران را با همه این پیچیدگیهایش که میتوانید در همه جا از آب و رانش زمین و رانش خاک و محیط زیست و اینها شروع کنید تا قومیتها و مذاهب و جنسیت و همه اینها را تحویل به این میکنم که جامعه ما سخت نیازمند گفتوگو است. جامعه به شدت دچار فرسایش سرمایه اجتماعی شده و میزان امید به آینده و افقگشایی نسبت به آینده بسیار پایین آمده است.
در همه نظرسنجیهای جدیدی که انجام شده از جمله پیمایش معروف ارزشها و نگرشهای ایرانی این ست که وقتی از جامعه آماریاش در سراسر ایران میپرسند که وضع ایران را در 5 سال آینده چگونه پیشبینی میکنید؟ تقریباً در همه سطوح آن را بدتر پیشبینی میکنند. مهمتر از این مسئله که وضع ایران به کدام سو میرود، این تصور یا احساسی که در جامعه ایران وجود دارد که وضعیت بدتر میشود و بیاعتمادی که نسبت به دیگران است و رشد فردیت و رشد ارزشهای مادی در جامعه که به سرعت در حال افزایش است، ما را ناگزیر میکند به اینکه جامعه را باز کنیم. گمان نکنیم که فقط جامعه این وضع و این فهم مناسب را ندارد. خودمان هم قبول کنیم که نمیفهمیم. برای اینکه بفهمیم باید چه کار کنیم، باید توانایی برای گفتوگو پیدا کنیم.
هیچ سطحی از سیاست برای مسائل ما راهحل ندارد
بخش سوم این فصل آخر کتاب به نظر من برای فهم مسئله امروز بسیار مهم است که هم مسئله و هم راهحل را تحت عنوان گفتوگو مطرح کردم. انبوهی از مسائل و تراکم مسائل در ایران نشان میدهد که هیچ نیروی سیاسی و هیچ سطحی از سیاست به تنهایی نمیتواند برای مسائل پیچیده اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی ما راهحل داشته باشد. نظام سیاسی و اجرایی کشور در سطوح مختلفش به خاطر اینکه مسائل انباشته شدند با هر کس مراجعه میکند با هر نیروی سیاسی و در هر نشستی با هر نظریهپردازی و هر جستوجویی که در هوش مصنوعی میکند تا مانند فال حافظ مسئله آینده را پیدا کند، میرود که ببیند مسائل ایران چه هستند، در نهایت یک نوع سرگشتگی و حیرت وجود دارد.
منظور من از گفتوگو اصلاً شبهگفتوگو یا صورتکهایی از گفتوگو که فکر کنیم یک برنامه تلویزیونی که در شبکه 4 مثلاً چند نفر مینشینند و به یک مسئلهای میپردازند، نیست. منظور من این است که فهم مسئله مقدم بر راهحل است و دستگاههای اجرایی یا نظام حکمرانی به خاطر انباشته شدن مسائلش دنبال راهحل سریع میگردند.
هر دستگاه اجرایی هم که از ما بخواهد که «چه کار باید کرد» و بخواهد استمداد کند، اولش این است که الان چه راهحلی برای حل مسئله دارید. مثلاً الان راهحلتان برای حل مسئله ناترازی برق چیست؟ چه راهحلی برای افقگشایی در روابط بینالملل ما دارید؟ من با آن مطالعه دنبالهداری که یک طرفش آقای دکتر تهرانیان و یک طرفش خودم و یک طرفش هم شتابی که بیماری میداد تا زودتر به آن سروسامان دهم، نگاهم این است که نیازمند گفتوگو هستیم در حالی که ناتوان از گفتوگو هستیم و مهارت لازم در گفتوگو کردن را هم نداریم.
به عبارتی دیگر گفتوگو را در آن دستگاه تجربی و فکری قبلیمان تفسیر میکنیم. من فکر میکنم پنج مانع برای گفتوگو وجود دارد که به عنوان مسئله توسعه ملی در ایران میتوانیم به آن توجه کنیم. مسئله اول این است که گفتوگو یک مبحث اندیشهای است. یعنی باید اول یک توانش فکری و قدرت فکری به وجود بیاورد و این بالا آوردن قدرت فکری با حذف و قهر و خودمداری و اینها محقق نمیشود. گفتوگوهای حوزه تفکر دو ویژگی دارند. یکی اینکه تبار دارند. اندیشهمُد نیست که بگوییم هر روز باید به سادگی آن را دمده کرده و کنار بگذاریم.
ویژگی دوم هم اینکه قدرت انتقادی و بازنگری انتقادی میخواهد. بازنگری انتقادی به معنای نفی نیست. به معنای جذب شدن هم نیست. یعنی هر چیزی را باید در دوران خودش ببینید. پس مسئله این است که ما با جهانهای متفاوت اندیشهای و با کسانی که متفاوت با ما میاندیشند چطور برخورد کرده و چگونه واکنش نشان میدهیم. این همان ضعف گفتوگویی است که وجود دارد.
مسئله دوم، نوع مواجهه ما با مسائل پیچیده است. معمولاً با مسائل پیچیده، ساده برخورد میکنیم. با مسائل چندوجهی، یکوجهی برخورد میکنیم. فکر میکنیم همه مسائل، فقط راهحل سیاسی دارد و راهحل سیاسی هم فقط راهحل رادیکال است. مثلاً مسئله اقتصادی امروز ایران را ببینید. مسئله، اقتصادی است ولی راهحل سیاسی دارد.
مسئله سوم، مسئله توصیف و تبیین دریافتهاست. معمولاً به درستی گفته میشود که مسائل امروز جامعه و کشور را نمیفهمیم. نمیفهمیم به چه معنا؟ دیتا و اطلاعات کم داریم یا زمینهای که اطلاعات ما را میخواهد تفسیر کند کم داریم؟ به نظر من بیشتر در آن زمینه است که این اطلاعات و دادهها را تبیین میکند. اینجا مسئلهی زبان خیلی مهم است.
دیوید بوهم وقتی که به عنوان فیزیکدان فیلسوف، میخواهد گفتوگو را تعریف کند میگوید «گفتوگو یاد گرفتن بازی با یکدیگر است نه بازی در برابر یکدیگر». مسئله چهارم، میدان، مکان و امکان گفتوگوها چه به صورت عام و چه به صورت خاص است. در جامعه امروز ما این مکان و امکان خیلی محدود است. من میدانم همین تنگناهایی که بخش مهمی از نیروهای سیاسی ما دارند که یک مکانی ندارند تا به صورت جدی حرف بزنند؛ این مسئله خیلی مسئله مهمی است که به فکر مکان و امکان گفتوگو هم باید بود.
ذهنیت ما عمدتاً مبتنی بر سوءظن است
مسئله پنجم، مسئله پیشفرضها و کلیشههاست که یک مسئله تاریخی است. ذهنیت ما عمدتاً ذهنیت مبتنی بر سوءظن و مبتنی بر فهم از روی بدگمانی است. این البته مسئله تاریخی است. روانشناسان اجتماعی و محققانی در ایران و خارج از ایران هم این را بررسی کردند و گفتند که اساساً چرا نخبگان در ایران بیشتر از همه به یکدیگر بدبین هستند. برای بدبینیشان هم فرقی ندارد که در حزب سیاسی باشد یا در دانشگاه یا در یک شرکت اقتصادی یا سازمان اداری باشد. این مسئله پیشفرضها هم یک مانع مهم برای گفتوگو است.
به این دلیل بود که اشاره کردم کتاب اندیشه پیشرفت را باید به این معنا خواند. البته در کنارش بحثهای جدید دیگری هم در مورد توسعه آغاز شده است. کاری که آقای دکتر رنانی تحت عنوان پویش فکری توسعه به آن سامان داده و تا الان بیش از ده روایت از توسعه را مطرح کرده است. روایتهای دیگری هم هست که در فضای مجازی شکل گرفته است؛ همچنین شما را دعوت میکنم که آراء دکتر گودرزی و آقای دکتر کاظمیپور تحت عنوان «چه شد» را مطالعه کنید که درباره زوال همبستگی اجتماعی در ایران و محدود شدن و کوچک شدن ضلع اجتماع در برابر ضلع قدرت و ضلع ثروت است؛ اگرچه خود من هم جزو امیدوارانی هستم که میگویم همبستگی در ایران دارد اشکال جدیدش را بروز میدهد.
عکس: حزب اتحاد ملت شعبه فارس