فرمانده مغرور
این روزها فیلمی در سینماهای کشور با نام «آسمان غرب» در حال اکران است که مربوط به مقطعی از زندگی تا شهادت علیاکبر شیرودی است. یکی از نکات مهمی که در این فیلم اشارهای گذرا به آن میشود، موضوع سرپیچی شهید شیرودی از دستور ابوالحسن بنیصدر برای تخلیه پادگان هویزه و انهدام انبار مهمات بوده که پس از آن با ایستادگی این شهید و دو خلبان دیگر مقابل ارتش عراق همراه میشود و البته پس از آن فعل و انفعالاتی از سوی شهید شیرودی و بنیصدر انجام میشود که در نهایت منجر به کینهتوزی بنیصدر شده و برخورد با یکی از ستارههای نیروی هوایی ارتش ایران تا پیش از شهادت هم از سوی رئیسجمهوری وقت ادامه پیدا میکند.
پس از برگزاری اولین دوره انتخابات ریاستجمهوری در تاریخ ایران، ابوالحسن بنیصدر در سیام بهمنماه 1358 با دریافت حکمی از سوی امام خمینی، به سمت فرماندهی کل قوا منصوب میشود، جایگاهی که تا 20خرداد 1360 در اختیار او بود؛ موضوعی که باعث شد تا در ماههای ابتدایی پیروزی انقلاب و تقریباً 9ماه اول جنگ ایران و عراق، بنیصدر بهعنوان فرمانده کل قوا از تصمیمگیران اصلی در حوزه عملکردی نیروهای مسلح ایران باشد و البته دورهای پرتنش که بحثها حول آن بسیار است، رقم بخورد.
این روزها فیلمی در سینماهای کشور با نام «آسمان غرب» در حال اکران است که مربوط به مقطعی از زندگی تا شهادت علیاکبر شیرودی است. یکی از نکات مهمی که در این فیلم اشارهای گذرا به آن میشود، موضوع سرپیچی شهید شیرودی از دستور ابوالحسن بنیصدر برای تخلیه پادگان هویزه و انهدام انبار مهمات بوده که پس از آن با ایستادگی این شهید و دو خلبان دیگر مقابل ارتش عراق همراه میشود و البته پس از آن فعل و انفعالاتی از سوی شهید شیرودی و بنیصدر انجام میشود که در نهایت منجر به کینهتوزی بنیصدر شده و برخورد با یکی از ستارههای نیروی هوایی ارتش ایران تا پیش از شهادت هم از سوی رئیسجمهوری وقت ادامه پیدا میکند.
بنیصدر و نیروهای مسلح
نگاهی به تاریخ نشان میدهد که اصولاً ابوالحسن بنیصدر در دورهای که فرماندهی کل قوا را بر عهده داشته، ارتباط خوبی با ارتش و سپاه ایجاد نکرده بود؛ (البته با توجه به سرنوشتش بهعنوان رئیسجمهور ایران و نسبتش با جمهوری اسلامی در سالهای پس از آن، طبیعتاً خاطرهگویی منفی نسبت به او بیش از حد معمول است اما کمتر کسی چه مخالف و چه موافق شرایط موجود جمهوری اسلامی وجود دارد که تجربه همراهی با او در دوران پیش از انقلاب و پس از انقلاب را داشته و از خلق و خوی تکرو و رفتارهای گاهاً تند او انتقاد نکرده باشد؛ نمونهاش محمد توسلی و هاشم صباغیان). موضوعی که پیش از حمله عراق به ایران آغاز شد و در تمام دورانی که بنیصدر فرماندهی کلقوا را بر عهده داشت، در شکلهای کلان ادامه داشت.
به بهانه اشاره کوتاهی که در فیلم آسمان غرب به مشکلات بنیصدر با نیروهای مسلح ایران شده است، در این گزارش نگاهی به چهار محور مهم پیرامون بنیصدر و نیروهای مسلح ایران داشتهایم. ابتدا به ماههای پیش از حمله عراق به ایران اشاره خواهد شد و سپس به دو ماجرای بنیصدر با شهیدان شیرودی و صیاد شیرازی اشاره میشود و در پایان اشارهای به دستوری عجیب از سوی بنیصدر علیه سپاه خواهد شد؛ مواردی که میتواند عمق غرور، کینهتوزی و خودرای بودن اولین رئیسجمهوری ایران را یادآور شود.
عدم توجه به اخطارها
آنگونه که برخی از فرماندهان جنگ گفتهاند، پیش از حمله عراق به ایران از سوی آنها به بنیصدر اخطار داده شده بود که عراق در تدارک حمله به ایران است اما او توجهی به این ماجرا نداشته و همین عدم توجه باعث شده تا با حمله عراق، نیروهای نظامی ایران دچار مشکل شوند. برای مثال سیدیحیی رحیمصفوی، فرمانده اسبق نیروی زمینی سپاه در کتاب خاطرات خود گفته است: «نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران در آغاز جنگ تحمیلی از وضعیت سیاسی مطلوبی برخوردار نبود. از لحاظ نظامی نیز ارتش انسجام خوبی نداشت و از یک تفکر عقلانی، فکر طراحی عملیات و بهخصوص اطلاعات لازم در درون آن، خبری نبود و فرماندهان آنها از طرحهای گسترش لشکرها در مناطق خوزستان اطلاعات کافی نداشتند.
سپاه پاسداران هم یک نهاد تازه تأسیس بود و هنوز تجربه جنگ با یک کشور خارجی را نداشت؛ هرچند برای مدت یکسال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در جنگ با ضد انقلاب در کردستان تجربههای عملیاتی و نظامی خوبی کسب کرده بود، اما نه ارتش و نه سپاه آمادگی یک جنگ تمامعیار کلاسیک را نداشتند. بنیصدر هم که با شروع جنگ تحمیلی هفت ماه از حکم او در سمت فرماندهی کل قوا میگذشت، با توجه به افکار و اهداف گروهکهای ضدانقلاب در تضعیف نهادهای انقلابی، هیچ تلاشی در تقویت و انسجام نیروهای مسلح نکرد و درحالیکه رژیم بعث و استکبار جهانی در تدارک و مهیا ساختن یک حمله سنگین به ایران بودند، در داخل کشور با توجه به همه هشدارها و تذکراتی که به شخص رئیسجمهور داده شد، این هشدارها به نتیجه نرسید و جنگ در شرایطی آغاز شد که هرگز آمادگی رزمی در قوای نظامی وجود نداشت.»
شهید احمد متوسلیان هم بنابر آنچه در کتاب در انتهای افق به قلم حسین بهزاد نوشته شده، اینگونه روایت کرده است: «یک ماه قبل از شروع جنگ جلسهای در اتاق جنگ لشکر 81 زرهی کرمانشاه به ریاست بنیصدر تشکیل شد. در این جلسه آقایان ظهیرنژاد و صیاد شیرازی به همراه فرماندهان ارتشی 30 منطقه نظامی از استانهای آذربایجان غربی، کردستان، کرمانشاه و نیز برادران محسن رضایی و محمد بروجردی به اتفاق مسئولان سپاه در کل منطقه غرب حضور داشتند.
در این جلسه فرمانده سپاه قصرشیرین به وضعیت بسیار بد نیروهای ما در مرزها و حملات مکرر ارتش عراق به پایگاههای مرزی اشاره کرد و گفت دشمن در این منطقه از خیلی وقت پیش شروع به ساختن استحکامات نظامی کرده است و ما حتی کمترین آمادگی رزمی را نداریم. در نهایت از بنیصدر سوال شد که اگر به احتمال یک درصد عراق به ایران حمله کند شما چه تدبیری برای دفاع دارید؟
بنیصدر گفت عراق هرگز جرأت چنین کاری را ندارد. بروجردی گفت اگر به احتمال یک در هزار بخواهد در غرب از طریق قصرشیرین حمله کند و شهر را بگیرد شما برای مقابله با چنین مسئلهای چه تدبیری دارید؟ بنیصدر مجدداً گفت عراق هیچ وقت چنین غلطی نمیکند. برای اینکه هم در سطح بینالمللی و سیاست جهان محکوم میشود و هم امنیت داخلی خودش به خطر میافتد. مطمئن باشید که صدام کشورش را به خطر نمیاندازد!»
نمونه دیگر در این مورد را محمداسماعیل کوثری بیان کرده است. او دیماه 1390 در مصاحبه با خبرگزاری فارس گفته بود: «طبیعی بود که ما هر گزارشی در ارتباط با تحرکات نظامی ارتش بعث در مناطق مرزی را به فرماندهی کل وقت سپاه ارائه میدادیم، ایشان هم این گزارشها را در جلسات «شورایعالی دفاع» به اعضای آن شورا منتقل میکرد. خب، چنان که لابد میدانید؛ از اول اسفند سال 1358 به بعد «ابوالحسن بنیصدر» مسئولیت فرماندهی کل نیروهای مسلح را بر عهده داشت. منتها او گزارشهای ما و برادران ارتشی مستقر در مناطق بحرانی مرز مشترک ایران با عراق را نادیده میگرفت.
اصلاً زیر بار نمیرفت که ارتش عراق قصد یک تعرض سراسری به خاک ایران را دارد و به شکلهای مختلف - چه در جلسات شورایعالی دفاع، نشستهای مشترک با فرماندهان ارتشی و سپاهی مناطق مرزی و حتی در مصاحبههای ادواریاش با رسانههای گروهی - این تهدید فزاینده را رد میکرد. با توجه به اسناد وابستگی بنیصدر به سازمان سیا که حدود 9 ماه بعد از تهاجم رژیم صدام، توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام (ره) از لانه جاسوسی آمریکا کشف و منتشر شد، به نظر میرسد بنیصدر خیلی حسابشده و با برنامه داشت گزارشهای هشداردهنده ردههای مختلف نیروهای مسلح را پشتگوش میانداخت و خودش را به تغافل میزد. در نهایت هم روز 31 شهریور 59 هجوم سراسری یگانهای ارتش رژیم بعث شروع شد.»
ماجرای بنیصدر و شهید شیرودی
حمله عراق به ایران تازه شروع شده و مرزها درگیر هجومی همهجانبه از جانب ارتشی هستند که حمایت شرق و غرب را برای حمله به خاک ایران به همراه دارد. هرچند هدف ابتدایی استان خوزستان است اما همزمان نبرد در تمام مرزهای غربی کشور به گستردگی در جریان است و کرمانشاه یکی از استانهایی به شمار میرود که با شدت تمام زیر آتش دشمن متجاوز قرار گرفته است.
در چنین وضعیتی اتفاق مهمی در نیروی هوایی رخ میدهد و یکی از درجهداران به صورت رسمی مقابل ابوالحسن بنیصدر، رئیسجمهوری وقت و فرمانده کل قوا قرار میگیرد. امیر خلبان یدالله واعظی مهر 1397 در مراسمی که در زنجان برگزار شده بود، درباره اولین درگیری بنیصدر و علیاکبر شیرودی گفته است: «دوم مهرماه نیز پس از اقامه نماز دوباره پرواز کردیم و عملیات را انجام دادیم و دوباره برگشتیم؛ وقتی به پایگاه برگشتیم؛ شهید شیرودی در آنجا حضور داشت که با دیدن ما از وضعیت سوال کرده و وضعیت را برای ایشان تشریح کردیم. در نهایت پس از توضیحات ما شهید شیرودی با شهید رجایی که نخستوزیر بود؛ تماس گرفت و شرایط را برای او تشریح کرد؛ در نهایت به پیشنهاد شهید رجایی؛ شهید شیرودی به بنیصدر زنگ زد؛ اما در آن مکالمه تلفنی که در واقع تشریح واقعه بود؛ مکالمه تندی صورت گرفت و نمیدانم بنیصدر چه جملهای به شهید شیرودی گفت که شهید شیرودی تلفن را قطع کرد و گفت؛ «به درک!» پس از این مکالمه تلفنی شهید شیرودی گفت؛ بچهها کسی به فکر ما نیست و ما باید خودمان مقاومت کنیم و نگذاریم عراقیها این سمت بیایند؛ که تا خون در رگهای ماست؛ اجازه چنین کاری را به آنها نخواهیم داد.»
اما یکی دیگر از روایتها از سوی یکی از افرادی نقل شده که در آن لحظه کنار شهید شیرودی بوده است. محمد کشتمند، در گفتوگویی که مهرماه 1400 با پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد انجام داده، ماجرا را اینطور تشریح کرده است: «من در آن زمان بهعنوان نماینده درجهداران در آن جلسه حضور داشتم و شاهد این بودم که بنیصدر گفت باید پادگان تخلیه شود و انبار مهمات را باید منهدم کرده و وسایل زرهی و نقلیه را از پادگان خارج کنید. در این میان یکی از خلبانان شجاع هوانیروز به یکباره برخاست و با کمال شهامت و شجاعت در برابر بنیصدر ایستاد و گفت: ما به یاری خدا و ولایت فقیه رهبر فرزانه امام خمینی و حمایت مردم تا آخرین قطره خون از انقلاب دفاع میکنیم و نمیگذاریم حتی یک وجب از خاکمان به دست دشمن بیفتد.»
پس از اینکه تلفن قطع میشود، علیاکبر شیرودی با همراهی دو خلبان دیگر تهاجم به نیروهای دشمن را با دو فروند هلیکوپتر آغاز میکنند و طی نبردی 12ساعته ضربههای سهمگینی را به ارتش عراق وارد میکنند، ماجرایی که به سرعت روایت آن به تهران رسیده و بنیصدر را وادار به واکنش میکند. فرمانده کل قوا در تاریخ نهم مهرماه 1359 دستور ترفیع درجه را برای علیاکبر شیرودی از ستوانیار سوم خلبان به درجه ستوان سوم خلبان صادر میکند اما شیرودی نامهای نوشته و این ترفیع را قبول نمیکند: «اینجانب که خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه هستم و تاکنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگها شرکت نمودهام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفتهام. لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب دادهاند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که قبلاً بودهام، برگردانید. در صورت امکان امر به رسیدگی این درخواست بفرمائید. با تقدیم احترامات نظامی.»
ایرج میرزایی، یکی از همرزمهای شهید شیرودی هم اردیبهشت 1400 در مصاحبه با روزنامه جوان گفته بود: «شهید فلاحی به سالن همایش پادگان تشریف آورد و شیرودی را آنجا دید و خطاب به ایشان درباره بازگرداندن درجههای تشویقیاش گفت تیمسار من برای حفظ نظامم پرواز میکنم، نه برای تشویق، نه برای پول و نه برای درجه.»
دو سرپیچی از دستور، باعث میشود تا ناراحتی بنیصدر از شیرودی اوج بگیرد و بهدنبال بهانهای باشد تا با او برخورد کند. دیماه 1359 شیرودی طی عملیاتی ارتفاعات بازیدراز در همان منطقه را پس میگیرد اما اینبار به جای تشویق، رفتاری عجیب از سوی بنیصدر سرمیزند و او دستور بازداشت علیاکبر شیرودی را به منظور تنبیه او صادر میکند؛ موضوعی که البته عملیاتی نشد. وقتی ماجرا به گوش اعضای شورایعالی دفاع رسید، این شورا حکم بازداشت را باطل کرد.
3 ماه بعد، بنیصدر اقدام دیگری را مقابل علیاکبر شیرودی انجام میدهد. امیرسرتیپ دوم خلبان محمدکریم عابدی، 9 اردیبهشت 1395 روایتی را از یک برخورد دیگر بنیصدر با شهید شیرودی در آخرین روزهای پس از شهادتش عنوان کرده است. او در یادواره سراسری شهید شیرودی گفته بود: «فروردینماه 1360، روزی در ستاد ارتش شیرودی را دیدم که از پلههای ستاد بالا میآمد و میخواست پیش بنیصدر برود. علت را از او جویا شدم که مرا از خباثت بنیصدر مطلع کرد و گفت که چند هفته است که کمیسیون گرفتهاند و به این بهانه که من خطرناک پرواز میکنم به من اجازه پرواز نمیدهند.»
ماجرای بنیصدر و صیاد شیرازی
یکی دیگر از مهمترین درگیریهایی که بنیصدر با نیروهای نظامی ایران در طول دوران حضورش در فرماندهی کل قوا داشت، ماجرایی بود که بین او و شهید صیاد شیرازی پدیده آمده بود و در نهایت با برخورد تند بنیصدر با صیاد شیرازی و خلع درجه او همراه شد. در این ارتباط روایتهای زیادی مطرح شده است اما کاملترین شرح ماجرا از سوی خود شهید صیاد شیرازی بوده است.
شهید صیاد شیرازی در خاطرات خود ریشه این موضوع را اینگونه بیان کرده است: «وقتی گزارش پیروزیهای ما(در نبرد کردستان) به تهران و رئیسجمهور وقت (بنیصدر) رسید، برای ایشان خیلی غیرمنتظره بود. او از اینکه در زمان وی چنین موفقیتی صورت گرفته بسیار خشنود بود و به همین سبب توجه زیادی به ما نشان داد، بهطوریکه وقتی برای ریشهکن کردن ضدانقلاب پیشنهاد شد قرارگاهی در منطقه تشکیل شود و تا کرمانشاه گسترش یابد، بلافاصله آن را تایید کرد و حتی بنده را که سرگرد بودم، درجه موقت سرهنگی داد تا بتوانم فرماندهی قرارگاه را به عهده بگیرم...
به دنبال آن ابلاغ نیز قرارگاه عملیاتی غرب کشور را برای اولین بار در کرمانشاه تشکیل دادیم. اما متاسفانه هنوز چیزی از شروع طرحمان نگذشته بود که توطئهها آغاز شد. نجواها و اطلاعات نادرست به بنیصدر، مشکلات جدی پیش آورد، خصوصاً اینکه وی فردی دهنبین بود و به حرفهای معمولی توجه جدی معطوف میکرد. از این رو من احساس کردم که عرصه بر ما به تدریج تنگتر میشود و همین گونه هم شد.
البته ماهیت بنیصدر هم کم کم برای همه روشنتر میشد، مردم روز به روز بهتر او را میشناختند و مقابلش موضع میگرفتند. خصوصاً پس از آنکه شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی(ره) از طرف وی مورد توهین قرار گرفت، تفرقه و کارشکنی ایشان بیشتر برملا شد. اینجا بود که ما از قرارگاه نظامی اعلامیهای دادیم و در آن اعلامیه مطرح کردیم که درحالیکه ما در اینجا تلاش میکنیم و میجنگیم چرا باید در پشت جبهه چنین مسائل اختلافافکنانه پیش آید؟
مضمون این اعلامیه برای بنیصدر بسیار گران تمام شد و از همان جا رسماً در مقابل من موضع گرفت... اندک زمانی پس از صدور اعلامیه دیدم از طرف بنیصدر فردی به نام سرهنگ عطاریان آمد که قرارگاه را از من تحویل بگیرد و حکمی در دست داشت که کاملاً قانونی بود. برطبق آن من باید قرارگاه را به وی تحویل میدادم و فقط در محدوده کردستان مسئولیت میپذیرفتم.
وسایلم را جمع کردم که به طرف سنندج بروم... برای انجام مسئولیت جدید به سنندج رفتم و فعالیت خود را در آنجا آغاز کردم. بعد از مدتی حکمی دیگر صادر شد مبنی بر اینکه باید من مسئولیت فرماندهی کردستان را به فرمانده لشکر کردستان که در آن زمان تحت امر خود من بود، تحویل دهم. طی دو حکم متوالی محدوده فرماندهی من ابتدا کوچک و سپس کاملاً سلب و محو شده بود. من شدم مشاور عملیاتی فرمانده لشکری که خودم منصوب کرده بودم.
در اینجا بود که یک برخورد صادقانه کردم. هر چند حرکتم کمی تند بود ولی مکنونات قلبی بود که بروز میکرد و آن چیزی بود که ایمان داشتم و میدانستم، کاملاً درست است. من در مقابل حکم دوم ایستادم زیرا احساس کردم این یک توطئه است و اگر صحنه را خالی کنم، ضدانقلاب پس از آن همه خونریزی، دوباره بر منطقه حاکم میشود. این شد که جواب دادم همین جا در مسئولیتم باقی میمانم تا شورایعالی دفاع تصمیم بگیرد.
مشاجرهای هم درباره این واکنش بین من و فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش به وجود آمد. وی صریحاً گفته بود «دستور باید اجرا شود» و من در پاسخ نوشتم چون اینجانب با حکم شورایعالی دفاع منصوب شدهام، حکم تحویل مسئولیت را نیز باید شورایعالی دفاع صادر کند. آنها این مشاجرات مکاتبهای را بهعنوان لغو دستور تلقی کردند که مطابق مقررات نظامی مجازات سنگینی دارد و آن را به محضر امام بردند.
حضرت امام نیز که فقط در یک دیدار کوتاه خدمتشان رسیده بودم، مرا به اسم نمیشناختند. خلاصه ایشان فرموده بودند«اگر فکر میکنید که مثلاً ایشان تخلف کردهاند، شما طبق مقررات برخورد کنید» بنیصدر هم بلافاصله دستور ترک آنجا را برای من صادر کرد.»
شهید صیاد شیرازی، ادامه ماجرا را اینگونه شرح داده است: «من با حالتی نگران به تهران آمدم... در خانه بودم که به من زنگ زدند. جناب آقای هاشمیرفسنجانی بود که... اشاره کردند که فلانی، ما همه رفتیم خدمت حضرت امام برای بازگرداندن شما ولی نتیجهای نگرفتیم، ایشان تصمیم مشخصی نگرفتند که مسئله حل بشود، شما خودتان بروید پیش حضرت امام...
سرانجام به من اطلاع دادند که فلان روز فلان ساعت به محضر امام بروید... در جماران خدمت امام (ره) رسیدم. برایشان توضیح دادم و گفتم که اکنون نبرد در آستانه پیروزی بر ضد انقلاب، ناتمام رها شده و بنده را معزول کردهاند، کار هم ناتمام است از این رو نباید اکنون من در تهران باشم. امام فرمودند: «همانطوری که میدانید نماینده من در ارتش آقای بنیصدر است، ایشان تا چند لحظه دیگر قرار است اینجا بیایند و شما هم اینجا بمانید که حضوراً مطالب را مطرح کنید»...
خدمت حضرت امام عرض کردم: آقا ما هر چه میکشیم از ایشان است، ایشان نه مغز نظامی دارد و نه حرف نظامیان مشاور را گوش میکند. اطرافیانش هم آدمهای خشکفکر و کمتعهدی هستند، این است که ما خود به خود با ایشان به نتیجه نمیرسیم. امام وقتی دیدند من اینطور عرض کردم، یک تأملی کردند و فرمودند: «بسیار خوب شما بروید، من تذکر خواهم داد.» شاید دو روز نگذشت که از طرف آیتالله خامنهای به من ابلاغ شد «شما ساعت فلان بیایید و در جلسه شورایعالی دفاع شرکت کنید.»
واضح بود که دستور تشکیل جلسه شورایعالی دفاع برای اخذ تصمیم در مورد من صادر شده بود... پس از سخنان من رای گرفتند و نظریات و پیشنهادهایم با اکثریت قاطع مورد پذیرش قرار گرفت، صبح روز بعد نامه مصوبه شورایعالی دفاع را که در غیاب بنیصدر صادر شده بود، به در خانه ما آوردند... حکمی که صادر شد خیلی روشن بود، دو سه بند داشت که مضمون آن چنین است: الف) صیاد شیرازی به قرارگاه برگردد. ب) درجه ایشان که از سرهنگی به سرگردی تنزل داده شده است مجدداً ارتقا یابد. ج) طرح خود را برای عملیات آماده سازد. به محض دیدن حکم، احساس کردم که اجراشدنی نیست، چون در مقابل بنیصدر و عواملش قرار داشتم. پیشبینی من درست از آب درآمد.
بنیصدر این حکم را آورده بود خدمت حضرت امام که «ببینید در غیاب من توطئه کرده، شورا تشکیل داده و تصمیم گرفتهاند.» بعضی هم نقل کردهاند که گفته است: «یا جای من است یا جای این شخص!»
حضرت امام با در نظر گرفتن شرایط زمانی و همچنین برخورد سنجیدهای که با بنیصدر بهعنوان اولین رئیسجمهور داشتند، یک پیام تاریخی با این مضمون صادر کردند: «رئیسجمهور میتواند حتی مصوبات شورایعالی دفاع را در صورتی که صلاح بداند اجرا نکند.» این خود از بالاترین قدرتهایی بود که امام به کسی داده بودند. من تعبیرم این بود که بنیصدر را به نقطه اوج بردهاند و اگر زمین بخورد دیگر نمیتواند بلند شود! یعنی حداکثر اختیارات را به وی تفویض کردند.»
به سپاه فشنگ ندهید
یکی دیگر از سنگاندازیهایی که بنیصدر طی دوران ریاستجمهوری خود در مسیر جنگ انجام داده بود، صدور دستوری به ارتش برای عدم دادن مهمات به سپاه بدون هماهنگی بوده است. علی جنتی در کتاب خاطرات خود نوشته است: «همه میگفتند بنیصدر اجازه نمیدهد مهماتی که دست ارتش است در اختیار سپاه قرار گیرد.»
محمداسماعیل کوثری هم در بخشی از مصاحبه دیماه 1390 خود با خبرگزاری فارس روایت کرده است: «بنیصدر ضدیت عجیب و غریبی نسبت به نهاد سپاه پاسداران داشت. همینطور نسبت به آن دسته از فرماندهان کارآمد، انقلابی و جوان واحدهای ارتشی، که به واسطه سه سال رزم مشترک با بچههای سپاه در مناطق کردنشین غرب کشور علیه تجزیهطلبان تحت حمایت رژیم بعث، به نهاد سپاه ابراز علاقه میکردند، سخت بدبین بود و با آنها برخورد تندی داشت. مثال بارز این مطلب، برخورد بنیصدر با برادر بزرگوارمان صیاد شیرازی بود. از آنجا که بنیصدر نمیتوانست وحدت و همدلی سپاه و ارتش را تحمل کند، بعد از گذشت 3 ماه از آغاز جنگ تحمیلی، ضمن ابلاغ یک دستورالعمل مؤکد کتبی – که خودم نسخهای از آن را دیدهام – به ارتش دستور داد: «بدون اخذ دستور از فرماندهی کل قوا، حتی یک عدد فشنگ هم نباید به سپاه تحویل داده شود.» به این ترتیب، ما از همان اندک تجهیزات سبک رزمی هم که برادران ارتشی در اختیارمان قرار میدادند، محروم شدیم.»
آیتالله عبدالله محمدی، امام جمعه وقت خرمشهر هم در متنی که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کرده، درباره این موضوع توضیح داده است: «توپخانه اصفهان برای دفاع از خرمشهر و جلوگیری از سقوط آن عازم خرمشهر شده بود اما این توپخانه در 60 کیلومتری خرمشهر متوقف شده بود. به آنها گفته بودند که صلاح نیست جلوتر بروید. ما رفتیم و با فرمانده توپخانه صحبت کردیم و گفتیم پس چرا به خرمشهر نمیآیید؟ خرمشهر در محاصره است و در معرض سقوط است. گفتند چه کنیم که به ما اجازه نمیدهند. میترسیدند که بگویند بنیصدر اجازه نداده است.»
نگاه پایانی
آنچه در بخشهای بالا ذکر شد، روایتهایی است که همه آنها پس از عزل ابوالحسن بنیصدر بیان شده است و ممکن است بخشی از آنها دارای کموکاستهایی باشند. چنانچه به برخی از این نکات عنوانشده توسط خود بنیصدر پاسخ داده شده و برخی نکتهها به صورت کلی تکذیب شده است.
چنانچه برای مثال بنیصدر در مصاحبه با رادیو عصر جدید که در تاریخ ۶ مهر ۱۳۹۳ انجام شد، درباره عدم پذیرش احتمال حمله به عراق گفته بود: «آنها گفتند که بنیصدر گفته که به ایران حمله نخواهد شد در صورتی که آنها بودند که این را میگفتند و ما هشدار میدادیم که حمله میشود. حقیقت این بود که آنها فکر میکردند که بنیصدر با مطرح کردن خطر حمله به ایران میخواسته آنها را در تنگنا قرار بدهد و موقعیت خود را محکم کند. پس این را نمیخواستند قبول کنند زیرا وطن برایشان مهم نبود.»
تاریخ و فضای خاطرهنویسی و خاطرهگویی بارها شاهد این بوده که افراد خود را تطهیر کنند و معمولاً افراد از خود و تصمیماتشان دفاع میکنند و مسبب اتفاقات ناگوار را هر که غیرخود عنوان کردهاند. به هر حال ما تجربه ۸ سال جنگ را داشتیم که باید زمانی فرصت شود که آسیبشناسانه و دور از نگاه مقدسگونه به آن و رویکردها و عملکردها پرداخته شود تا هم مسئولان و هم مردم درس بیاموزند و از تکرار اشتباهات اجتناب کنند.