جنایت علیه معصومیت
نیوشا طبیبی گیلانی
روزنامهنگار و پادکستر
من هنوز خبر را نشنیده بودم که صاحبخانه بلژیکیام - خودش دوست دارد خودش را فقط اروپایی بداند، نه تبعه هیچ کشوری - سراسیمه زنگ خانه ما را زد. در را باز کردم، چهرهاش سخت گرفته و ناراحت بود. اغلب اینروزها، ایوان ـ مرد هفتادوچند سالهای که همسایه و البته صاحبخانه ماست ـ برای درددل و گفتن از اوضاع نابسامان جهان پیش من میآید. سهسالی است که از آشناییمان میگذرد ولی آنچنان در اینمدت به هم نزدیک شدهایم که نه زبان، نه فرهنگ، مانعی برای ارتباط انسانی ما نیستند. مانند خانواده نزدیک، مراقب هم هستیم. هروقت فرزندش برای دیدار میآید و میرود، موقع خداحافظی اشک به چشمانش میآید و میگوید، خوشحالم که شما پیش پدر و مادرم هستید و مثل خانواده ما شدهاید. از وقتی ما آمدهایم، ایوان و همسرش به ایران و مسائل منطقه ما علاقمندتر شدهاند. پیشازآن اطلاعات آنها منحصر بود به همانهایی که در روزنامه و اینترنت میخواندند یا در رسانهها میدیدند. قضاوتشان هم به تبعیت از همان شیوه اطلاعرسانی، شکل گرفته بود. ما اولین ایرانیهایی بودیم که آنها از نزدیک میشناختند و با آنها دوستی میکردند. میگفتند: «برای ما خاورمیانه یعنی نفت، پول، ثروت و جنگ. همچنین حمله نظامی به صحراهای سوزان، بمبگذاریهای پرتلفات و البته شبهای پرزرقوبرق و هتلهای افسانهای دوبی. یعنی پول بیحساب. اما ایران را از تاریخاش میشناختیم ولی نه زیاد و عمیق. سالهای اخیر هم ایران را از خبرهای پرونده هستهایاش دنبال میکردیم.» وقتی رفتوآمدشان با ما برقرار شد، خودشان به ایران و مسائلاش حساس شدند و خبرهای ایران را با دقت دنبال میکردند. در سختیها و اتفاقات از خودشان واکنش نشان میدادند و متاثر میشدند. برایشان چند کتاب عکس و توضیح و تفصیل تاریخ ایران را سوغات آوردم. عکسهای بناهای تاریخی و مناظر طبیعی ایران، مسحورشان کرد. این زوج سالخورده آرزوی دیدن ایران را پیدا کردند. سیندی همسر ایوان، شیفته هنر معماری، تاریخ و البته سفره ایرانی شده است. میگوید، چنین طعمهایی را در زندگیاش نچشیده و در تصورش هم نبوده که ممکن است خوراک شرقی اینچنین ملایم، لطیف، لذیذ و بینظیر باشد. تصورش از غذای شرقی، خوراکی است لبریز از ادویههای مختلف؛ پس خوراک لطیف و ملایم ایرانی برایش سخت غافلگیرکننده بود. دو روز پیش، ایوان سراسیمه و با احوالی ناخوش زنگ خانه ما را زد، در را باز کردم و فهمیدم که مضطرب و ناراحت است. خبر بمبگذاری در کرمان را او به من داد. من هنوز نمیدانستم. خبری از چندوچون ماجرا نداشتم. نمیدانستم چهتعداد انسان بیگناه و کودک معصوم، جانشان را از دست دادهاند و چندنفر به زخم و جراحت ناشی از انفجار، گرفتار آمدهاند. ایوان سخت ناراحت بود، از سفاکی و بیرحمی بانیان، مجریان و آمران ماجرا که برایشان میدان جنگ و وسط بازار فرقی ندارد، خشمگین بود. میگفت: «قصدشان آدمکشی است. آنهم به سنگدلانهترین شیوهها برای آنکه اطمینان بدهند از همه وحشیتر و خونخوارتر هستند.»
از من میپرسید که «فکر میکنی چهکسی مجری و آمر این جنایت بوده؟»، گفتم «ایران دشمن فراوان دارد.» و در دلم گفتم از کدامش برایت بگویم؟ چطور بگویم که بدتر از همه دشمنان، خود ما عمل کردهایم؛ اختلافات خانگی و دلخوریها را چنان دامن زدهایم که دیگر هیچکدام حرف دیگری را قبول نداریم. هر طرف خود را حق کامل میداند و دیگری را مظهر ظلم و جور و عامل استثمار و استکبار. (لعنت به این ادبیات حزبتودهای که همه ما را از هم جدا کرده). چطور بگویم که وجود ایران عزیز را از یاد بردهایم؟ بهجای آنکه دستبهدست هم بدهیم و هرکسی را به اعتبار ایرانیبودنش در جمع خودیها بپذیریم، تیغ جراحی برداشتهایم و میخواهیم از زیرپوست تکتک آدمها، پنهانیترین عقایدشان را بکاویم تا بدانیم آنها تا چهحد به «ما» نزدیک و وفادار هستند.
درد است که امروز اگر برای کودک هموطنی که در بمبگذاری وحشیانه اخیر خونش ریختهشده، مرثیهای بنویسی، افرادی که داعیه انساندوستی و دموکراسیخواهی دارند، با هزار ناسزا و توهین بر سرت میریزند. عکس این وضعیت را هم دیدهایم. بیچاره کسانی که ایران و ایرانی را بیهیچ شرط و پیشبینی سود و زیانی دوست دارند.
ایوان، مرد سالخورده اروپایی که ایران را هم خوب نمیشناسد و تحتتاثیر رسانههای جهانی و تبلیغات منفی هم بوده، برای کودک آسیبدیده دل میسوزاند و اشک بهچشم میآورد و میگوید: «هیچ دلیلی نمیتواند توجیهکننده آسیبدیدن یک کودک معصوم باشد؛ هیچ دلیلی...»