واشنگتن برای خروج منطقه از وضعیت کنونی باید چه اقداماتی انجام دهد؟
آمریکا و وضع بغرنج خاورمیانه
در شرایطی قرار گرفتهایم که وضعیت جاری نه منافع ایران را تامین میکند، نه منافع اسرائیل و نه منافع ایالات متحده آمریکا. ایران ممکن است که تصور کند میتواند وضعیت پیشین را با بازسازی و حزبالله را احیا کند، اما بازدارندگی پیش از ۷ اکتبر دیگر احیاپذیر نیست.
آنچه در ادامه میآید ترجمه یادداشتهای تعدادی از پژوهشگران اندیشکده موسسه خاورمیانه است که با توجه به بحران جاری در خاورمیانه توصیههایی را برای دولت آمریکا مطرح کردهاند. دیدگاههای مطرحشده در این یادداشتها دیدگاه اندیشکدههای آمریکایی است و ترجمه و انتشار آنها به معنای تایید محتوای آن نیست، بلکه با هدف آشنایی مخاطبان ایران با طرز تفکر اندیشکدههای غربی و توصیههایی که برای هدایت سیاستگذاران آمریکا مطرح میشود، توسط «هممیهن» منتشر شدهاست.
خاورمیانه برای آمریکا پیچیدهتر میشود
مایکل کی. ناگاتا، ژنرال بازنشسته ارتش آمریکا و پژوهشگر امنیت ملی در موسسه خاورمیانه
درحالیکه وضعیت پیچیده منازعه در خاورمیانه ادامه پیدا میکند، حفظ حضور مؤثر آمریکا در منطقه بیش از پیش مشکل میشود، اما واشنگتن مجبور است که همگام با شتاب تحولات پیش برود. همگرا شدن دستکم سه مسیر باعث شد تا چنین واقعیت ناخوشایندی برای آمریکا پدید بیاید. نخست اینکه آمریکا به دو دلیل تمایل دارد به اسرائیل کمک کند؛ نخست به این دلیل که اتحاد رسمی با اسرائیل دارد و دوم اینکه نمیخواهد اعتبارش در بین دیگر متحدان و شرکا به دلیل ناتوانی در حمایت از متحد آسیب ببیند.
دوم به این دلیل که ایران به قدرتمندترین موقعیت خود از زمان انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹ تاکنون رسیدهاست. تهران اکنون پل زمینی بدون مانعی را از ایران تا مدیترانه از طریق خاک عراق، سوریه و لبنان در اختیار دارد. هیچیک از متحدان منطقهای آمریکا، به جز اسرائیل، توانایی یا عزم مواجهه موثر با ایران را ندارند. سومین عامل این است که هرج و مرج گسترده در خاورمیانه فرصتی کمنظیر برای گروههای تروریستی مانند القاعده و داعش پدید آوردهاست تا نسل جدیدی از نیروها را جذب کنند و بار دیگر هدف اصلی حمله به آمریکا و متحدان متعددش را در منطقه دنبال کنند.
تا به امروز، آنچه آمریکا به خوبی توانستهاست از پس آن بر آید این بود که به اسرائیل و متحدان خاورمیانهایاش کمکهای نظامی ارائه دهد. مشهودترین نمونه این اقدام مشارکت وسیع ایالات متحده آمریکا در دفاع از اسرائیل و نقش آمریکا در حفاظت از دریانوردی در دریای سرخ در مقابل حملاتی بود که از لبنان، یمن، عراق، سوریه و خود ایران علیه اسرائیل و دریای سرخ انجام میشد.
بهرغم این کمکها، پیچیدگی تهدیدهای خصومتآمیز و حملات در حال افزایش است که نیازمند ارائه توانمندیها و تلاشهای بیشتر از سوی ایالات متحده است. همزمان دلایل مهم دیگری وجود دارد که باعث میشود آمریکا نگران باقی بماند و آرایش نظامی قابل اتکایی در منطقه حفظ کند. نخست اینکه ایران و گروههای نیابتیاش نشان دادهاند که همگی «سازمانهای آموزشپذیر» هستند و پیوسته به تغییر و بهبود روشهای حملاتشان ادامه میدهند.
علاوه بر این دسترسی آسان روزافزون به فناوریهای تجاری قدرتمند که به سرعت قابلیت تبدیل به تسلیحات برای استفاده نظامی دارند، به این معنی است که ایران و متحدانش در آینده قابل پیشبینی به شکل ناگزیر سلاحها و دیگر تهدیدهای پیچیده توانمندتری در مقیاس وسیعتر در اختیار خواهند داشت. دوم اینکه ایران و گروههای نیابتیاش در «دنیای مضاربه آرا و کلمات» که از زمان حملات ۷ اکتبر تاکنون شاهد بودیم، زبردستتر، چابکتر و تهاجمیتر میشوند. این موضوع باعث شدهاست تا اعتبار آمریکا در میان افکار عمومی چه در سطح جهانی و چه در سطح منطقهای آسیب ببیند.
سوم اینکه روسیه و چین انگیزه دارند تا چه مستقیم و چه غیرمستقیم از هر بازیگری که خشونت و بیثباتی در منطقه ترویج دهد، حمایت کنند. آمریکا هم تمایل دارد که در منطقه باقی بماند، چراکه تعداد زیادی از منافعش با منطقه در هم آمیخته است و حتی اگر هم این موضوع باعث شود حجم بسیار زیادی از تجهیزات و تواناییهای آمریکا در این منطقه گرفتار بماند، که در عوض این موضوع باعث خواهد شد تا روسیه و چین آزادی عمل بیشتری در دیگر نقاط جهان داشتهباشند.
با حوثیها چه باید کرد؟
کوین دونگان ، فرمانده پیشین ناوگان پنجم آمریکا و پژوهشگر ارشد موسسه خاورمیانه
حوثیهای تحت حمایت ایران در یمن، بهرغم ۹ ماه کوبیده شدن با حملات دقیق نیروهای آمریکایی و بریتانیایی و حملات تلافیجویانه اسرائیل، نهتنها دوام آوردهاند، بلکه در حال تقویت و نمو هم هستند. این یک ارزیابی مندرآوردی نیست، بلکه نتیجه بررسی شاخصهایی است که نشان میدهد حوثیها چقدر قدرتمندتر شدهاند و چقدر نفوذ آنها حتی نسبت به قبل از اکتبر سال گذشته که حملات به خطوط کشتیرانی در دریای سرخ را آغاز کردند، بیشتر شدهاست. این موضوع زمانی جالب توجهتر میشود که بدانیم حوثیها تا چه اندازه در توقف حمل و نقل انرژی و کالا از طریق دریای سرخ بهعنوان یک منفعت بنیادین ایالات متحده آمریکا، موفق بودند. حفظ آزادی دریانوردی و جریان آزاد تجارت، یکی از اهدافی بود که دولتهای متوالی آمریکا آن را به عنوان مبنای سیاست خاورمیانهای خود توصیف میکردند.
آخر قصه مشخص است، حوثیها دارند برنده میشوند:
بهرغم تلاش بینالمللی یک ساله آمریکا، دریای سرخ همچنان به روی خطوط دریایی مهم جهان بسته است.
حوثیها ضربات آمریکا و بریتانیا به لانچرها، انبارهای اسلحه، سامانههای هدفگیری، تاسیسات فرماندهی و کنترل بندر کلیدی حدیده را تحمل کردهاند و در طول این دوران حتی لحظهای هم حملاتشان را به دریانوردی تجاری متوقف نکردهاند و در عوض برد و اثرگذاری حملاتشان را بیشتر هم کردهاند.
آنها مسیرهای تامین خود را با ایران تقویت کردهاند؛ مسیرهایی که برای رسیدن قطعات تسلیحات ضروری است.
آنها تنها عضو محور مقاومت تحت حمایت ایران هستند که از ابتدای جنگ غزه تاکنون به صورت مستقیم با استفاده از موشک بالستیک و پهپاد به تلآویو حمله کردهاند و از سامانههای دفاعی اسرائیلی عبور کردهاند.
آنها تاکنون تعدادی از پهپادهای ریپر آمریکایی را سرنگون کردهاند.
بهرغم درخواستهای مکرر شورای امنیت سازمان ملل متحد برای توقف حمله به کشتیها، هنوز حاضر به متوقف کردن اقداماتشان نشدهاند.
آنها توانستهاند در شرایطی که به نیروهای آمریکایی در نقاط بحرانی دیگر نیاز وجود دارد، تعداد زیادی از تجهیزات و نیروهای آمریکایی را در دریای سرخ گرفتار کنند.
آنها توانستهاند جایگاه خود را در محور مقاومت تحت حمایت ایران ارتقا دهند و اکنون به نیروهای نیابتی ایران در عراق مشاوره میدهند.
گزارشهایی وجود دارد که روسیه ممکن است به آنها سلاحهای پیشرفته ارائه دهد.
آنها توانایی خودشان را برای تولید بومی سلاح در یمن تقویت کردهاند.
حوثیها سلطه خود را بر قدرت در یمن نسبت به قبل از آغاز جنگ حماس و اسرائیل تقویت کردهاند. پیش از جنگ غزه تواناییهای آنها کمتر شدهبود، نیروهای کمتری حاضر به پیوستن به آنها بودند و به دلیل ناتوانی در حکومت و رساندن غذا به مردمی که در مناطق تحت کنترل آنها زندگی میکردند مورد انتقاد واقع میشدند.
با توجه به این شرایط ایالات متحده چه باید بکند؟ ضروریترین موضوع رهبری با اهداف واضح و تعهد است. حوثیها به این دلیل برنده میشوند که حداقلهایی که برای پیروزی آنها لازم است، بسیار ساده هستند. آنها برای اینکه بتوانند پیروز شوند، فقط کافی است دوام بیاورند و ضربههای حملات را تحمل کنند اما تاب بیاورند. آنها موجودات خارقالعادهای نیستند و آمریکا توانایی کافی برای نابود کردن توانمندیهای آنها را برای حمله به کشتیها دارد.
اما در عین حال نیروی دریایی آمریکا نمیتواند ملوانانش را در مقابل خطر در باریکه دریای سرخ و تنگه بابالمندب قرار دهد. در آنجا نیروهای آمریکایی فقط چند ثانیه برای دفاع از خود در مقابل باران موشکها و پهپادهایی که از یمن شلیک میشوند، فرصت دارند. اکنون زمان آن رسیدهاست که آمریکا جامعه جهانی را برای اقدام ضروری بسیج کند و سلطه حوثیها را بر مسیرهای دریانوردی حیاتی جهان از بین ببرد.
ایالات متحده آمریکا توانست القاعده را در یمن نابود کند و این کار را فقط با کسر کوچکی از میزان نیرو و هزینهای که امروز در یمن صرف میکند، انجام داد. توفیق در آن هدف به این دلیل رخ داد که آمریکا هدف نهایی خود را به وضوح «نابودی» القاعده تعیین کردهبود. واقعیت این بود که در آن دوران این اقدام با استفاده از تمام ظرفیت حکومت انجام شد و تنها شامل از بین بردن ظرفیتهای نظامی القاعده نبود، بلکه شامل مسدود کردن شبکههای تامین آنها، زیرساختهای آموزشی، تامین مالی و از همه مهمتر از بین بردن رهبرانشان میشد اما در مورد حوثیها ایالات متحده آمریکا و متحدانش تنها به خط مقدم حمله میکنند و اقدام ناچیزی در راستای از بین بردن شبکهای که به این گروه یمنی امکان حمله به کشتیرانی میدهد، انجام دادهاند.
مهمترین چیزی که در این عملیات نادیده گرفتهمیشود، از بین بردن شبکه تامین تجهیزات از سوی ایران و از بین بردن رهبران حوثیها است. درست همان شفافیت اهداف و تعهد که در مورد القاعده در پیش گرفتهشد، برای حوثیها هم ضروری است. اینگونه نیست که بلافاصله پس از پایان جنگ غزه، حوثیها خود به خود از بین بروند. این موضوع زمانی مهمتر میشود که با استمرار حملات متقابل ایران و اسرائیل، ممکن است وضعیت زنجیره تامین جهانی از این هم مختلتر شود.
تهدید ایران و عقبنشینی از عراق و سوریه
رابرت اس. فورد، سفیر پیشین آمریکا در سوریه و پژوهشگر ارشد موسسه خاورمیانه
عقبنشینی نیروهای آمریکایی از عراق در سالهای ۲۰۲۵ و ۲۰۲۶ تاثیر زیادی بر استفاده ایران از نیروهای نیابتیاش در عراق و سوریه برای افزایش فشار بر همسایگانش نخواهد داشت. تعداد کمی از نیروهای آمریکایی که در عراق مستقر هستند بر موضوع مبارزه با تروریسم و آموزش نظامیان عراقی متمرکز هستند. نزدیک بودن این نیروها به شبهنظامیان «مقاومت اسلامی» تحت حمایت ایران در عراق، باعث میشود که نیروهای آمریکایی به هدف تبدیل شوند و نه به عنوان ابزاری علیه این شبهنظامیان.
در مواردی حملات انتقامی شدید آمریکاییها باعث شدهاست تا این شبهنظامیان حملاتشان را علیه نیروهای آمریکایی متوقف کنند، اما این توقفها همواره موقتی بودهاند. زمانی که دولت عراق اراده کند تا فشار وارد کند، این گروهها خویشتنداری به خرج میدهند. این موضوع را اخیراً با فشار محمد شیاع سودانی، نخستوزیر عراق، مشاهده کردیم که از گروههای عراقی خواست در دوران مذاکره با واشنگتن برای عقبنشینی نیروهای آمریکایی از عراق عملیات خود را متوقف کنند.
از آنجا که سودانی و بسیاری از رهبران عراقی خواستار روابط دوجانبه پایدار با ایالات متحده آمریکا هستند، بهترین مسیر پیش رو این است که گروههای شبهنظامی به لحاظ سیاسی دچار تفرقه و منزوی شوند، کاری که در ماههای اخیر انجام شده است. تفرقه میان گروههای شبهنظامی عراقی و همچنین روابط گهگاه تنشآلود آنها با بغداد و حتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران، باعث میشود که جایگاه ایران در عراق تضعیف شود.
تهدید عملیات تلافیجویانه از سوی اسرائیل در برابر حملات گروههای عراقی به اسرائیل هم باعث خواهد شد تا هم گروههای شبهنظامی و هم رهبران سیاسی عراق تمایلشان را به نبرد با اسرائیل از دست بدهند. بعد از تغییر ماموریت نیروهای آمریکایی به عملیات دوجانبه امدادی، آمریکاییها همچنان بهعنوان آخرین گزینه توانمندی حمله به نیروهای شبهنظامی در داخل عراق را دارند، هرچند این حملات نمیتواند تهدید را کاملاً از بین ببرد. شبهنظامیان عراقی، یک مسئله سیاسی هستند و نه یک مسئله نظامی. راهکار بهتر برای مقابله با نفوذ و حضور ایران در عراق، ملیگرایی عراقی است و نه حملات اسرائیل یا آمریکا.
اگر آمریکا پس از فاز دوم عقبنشینی نیروها در سال ۲۰۲۶ دسترسی به هاب لجستیک در اقلیم کردستان عراق را از دست بدهد، میتوان تصور کرد که حضور نیروهای آمریکا در سوریه نیز به پایان برسد. نیروهای آمریکایی که در شرق سوریه با تمرکز بر عملیات ضدتروریستی حضور دارند، نمیتوانند جلوی ایران را برای اعزام شبهنظامیان تحت حمایت ایران به سوریه بگیرند.
درست مانند عراق، در سوریه نیز نیروهای آمریکایی بیشتر هدفی برای حملات شبهنظامیان تلقی میشوند و عملیات گاه و بیگاه انتقامی نیز فقط به عنوان مسکن موقت عمل میکند و مسئله را کاملاً حل نمیکند. برخلاف عراق، دولت ضعیف بشار اسد در سوریه نمیتواند فشار موثری بر گروههای شبهنظامی تحت حمایت ایران در سوریه وارد کند.
این گروهها به تهدید اسرائیل ادامه میدهند و حتی ممکن است از طریق قاچاق سلاح باعث بیثباتی اردن هم بشوند. اسرائیل با حمایت آمریکا باید با دقت بسیار تحرکات شبهنظامیان تحت حمایت ایران در سوریه را دنبال کند. آمریکاییها و اسرائیلیها باید خطوط قرمز ایران را شناسایی کنند و آمریکا باید به اسرائیل هشدار بدهد تا با اقدامهای ماجراجویانه و عبور از خطوط قرمز ایران، باعث ایجاد یک جنگ گسترده منطقهای نشود.
کنار گذاشتن توهم در مورد قدرت ایران و اسرائیل
راس هریسون، پژوهشگر ارشد موسسه خاورمیانه
نظریهپردازان واقعگرای روابط خارجی اینگونه استدلال میکنند که منازعه برای قدرت زمینه اصلی سیاست بینالمللی است اما این فرضیه که همه کشورها بهدنبال به حداکثر رساندن قدرت و نفوذ خود نسبت به دیگران هستند، کمک زیادی به توضیح تحولات جاری در خاورمیانه، جایی که توهم قدرت فراگیر شدهاست، نخواهد کرد. برای اندیشیدن به نقش مناسب ایالات متحده در منطقهای که خود را برای جنگ احتمالی میان ایران و اسرائیل آماده میکند، ضروری است ما توهم قدرتی را که دو کشور دارند درک کنیم و به این فکر کنیم که چگونه آمریکا میتواند به شفافسازی قدرت واقعی پویاییها کمک کند و دیپلماسی را تشویق کند. تا پیش از حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ باورهای غلط زیادی در مورد قدرت ایران در جریان بود.
تمامی منطقه به غلط با این اندیشه درگیر بودند که ایران با استفاده از شبهنظامیانی که در کشورهای ورشکسته مانند لبنان، سوریه، عراق و یمن منتشر کردهاست به دنبال تبدیل شدن به قدرت مسلط و هژمون منطقه است. ایران خودش نیز باور داشت و به تودههای تحت محاصرهاش و هر کسی که گوش شنیدن داشت، میگفت که دیواری از بازدارندگی در مقابل تجاوز احتمالی اسرائیل و آمریکا کشیده است.
اسرائیل هم تلقیهای غلط در مورد پویاییهای قدرتش ایجاد کردهبود. فرض این بود که اسرائیل میتواند با ایجاد پیوندهایی با کشورهای خلیجفارس از طریق توافقهای ابراهیم اقتصاد و امنیت آینده خود را تضمین کند و رویایش این بود که تمامی آرمانهای فلسطینیانی که تحت سلطهاش زندگی میکنند، خود به خود از بین بروند. اسرائیل و شرکای عربش باور داشتند که فلسطینیان قدرت سیاسی کافی برای ایجاد مانع در مقابل این نقشهها را ندارند.
با گذشت یک سال از حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس به اسرائیل، به تصورات ایران و اسرائیل در مورد قدرتشان نور تابانده شدهاست. تحولات یک سال گذشته نشان داد که فرمول ایران برای قدرت، سستتر و غیرپایدارتر از آن چیزی است که تصور میشد. در عین حال مشخص شد که ایده استقلال فلسطینیان بسیار قویتر از آن چیزی بود که کشورهای عربی و اسرائیل پیشتر تصور میکردند.
شفاف شدن وضعیت قدرت یکشبه اتفاق نمیافتد. در بخش بزرگی از یک سال گذشته، تصور میشد کاخی که ایران از قدرت خود ساختهاست کاملاً واقعی است. همه شبهنظامیان تحت حمایت ایران، از جمله حزبالله، فعال شدند تا نشان بدهند که اسرائیل در محاصره کامل دشمنانش قرار دارد. این تصور تا زمانی ادامه یافت که حزبالله تا مرز حمایت نظامی برای حماس پیش رفت اما زمانی که این جنگ فرسایشی به یک منازعه تمامعیار تبدیل شد و بخشهایی از حزبالله از کار افتاد، مشخص شد که تصور ایران از قدرتش فراتر از واقعیت بود.
قدرت اسرائیل هم بسیار پراکنده است، اما تصورات در مورد آن هنوز به واقعیت نزدیک نشدهاند. حتی با تضعیف شدید حماس و کشته شدن یحیی سنوار، رهبر آن در نبرد، اسرائیل دستخوش نبرد موجودیتی در مقابل ملیگرایی فلسطینی است که اگر حل و فصل نشود، هیچگاه اجازه امنیت و رونق به آن نخواهد داد. از جمله محدودیتهای قدرت اسرائیل این است که ناتوانی در حل و فصل مسئله فلسطین باعث میشود که اسرائیل نتواند قدرت خود را از طریق توسعه توافقهای ابراهیم به عربستان سعودی، چند برابر کند.
این سوءتفاهمها در مورد قدرت چه کمکی به ما میکند تا بتوانیم نقش سازنده آمریکا را در مقابله با تشدید تنش در خاورمیانه درک کنیم؟ تقویت این واقعیت که پویاییهای قدرت هم برای اسرائیل و هم برای ایران تغییر کردهاست باید برای ترغیب کردن هر دو طرف برای مسیرهای دیپلماتیک مجزا، اما مرتبط استفاده شود. ایالات متحده آمریکا ابتدا توانست موافقت اسرائیل را برای حمله نکردن به تاسیسات اتمی یا انرژی ایران کسب کند.
آمریکا باید برای اسرائیل روشن کند که تنها راهی که اسرائیل میتواند آیندهاش را تضمین کند و استمرار حمایت آمریکا را داشتهباشد، این است که به راهکار دودولتی متعهد باشد. دورنمای عادیسازی روابط با عربستان سعودی میتواند مشوقی باشد که باعث شود اسرائیل قبول کند داروی تلخ قدرت دادن به فلسطینیان در غزه و کرانهباختری را بخورد.
در مورد ایران هم ایالات متحده باید به دنبال این باشد که فروکش کردن منازعه، بهرغم مخالفت احتمالی اسرائیل، بار دیگر دیپلماسی را احیا کند. این تنها در صورتی امکانپذیر خواهد بود که زد و خورد ایران و اسرائیل کوتاه باقی بماند و طولانی نشود. ایران با توجه به مشاهده ضعفهای شبهنظامیان تحت حمایتش، احتمالاً دیپلماسی را تنها مسیر ایجاد امنیت برای حکومت و ملتش خواهد دانست.
همین حالا هم میتوان تمایل ایران را به دیپلماسی با تقویت تلاشهایش برای بهبود روابط با کشورهای عضو شورای همکاری خلیجفارس، مشاهده کرد اما اگر ایرانیان احساس کنند که آمریکا میخواهد حمایتش را از اسرائیل بیش از پیش ادامه دهد و تلاش کند تا به صورت دائمی علیه ایران نیروی توازنساز فرامرزی در خاورمیانه ایجاد کند، آنها هم ممکن است بر رویکردشان پافشاری کنند و حتی به دنبال تسلیحات هستهای بروند.
ما در شرایطی قرار گرفتهایم که وضعیت جاری نه منافع ایران را تامین میکند، نه منافع اسرائیل و نه منافع ایالات متحده آمریکا. ایران ممکن است که تصور کند میتواند وضعیت پیشین را با بازسازی و حزبالله را احیا کند، اما بازدارندگی پیش از ۷ اکتبر دیگر احیاپذیر نیست. آمریکا باید مسیر جایگزینی در اختیار ایران قرار دهد. در برابر اسرائیل هم ممکن است تصور کند که میتواند با استمرار کوبیدن حماس، حزبالله و حتی ایران، آینده بهتری برای خود تضمین کند، اما بدون مسیر مشخص برای حل مسئله فلسطین این ایده هم متوهمانه است.
ایالات متحده باید اسرائیل را قانع کند که تنها مسیر رو به جلو، فرآیندی است که در آن راهکار دودولتی تضمین شود و واشنگتن باید حمایت خود را به این فرآیند منوط کند. آمریکا باید با سعودیها همکاری کند تا آنها هم تاکید کنند که تنها راه مشارکت آنها در عادیسازی روابط با اسرائیل در قالب توافقهای ابراهیم از طریق تعهد به تشکیل دولت مستقل فلسطینی عملی میشود.
واشنگتن باید درک کند که برهه کنونی بسیار حساس است. در نتیجه باید برای اسرائیل و ایران این ضربالمثل را تشریح کند که «قدرت بدون دیپلماسی بیملاحظگی است و دیپلماسی بدون احتمال استفاده از قدرت، بیاثر است.»
ضرورت دیپلماسی منطقهای و برنامهریزی برای ایران
برایان کاتولیس، پژوهشگر ارشد موسسه خاورمیانه
عباس عراقچی، وزیر امور خارجه ایران در هفتههای گذشته به قاهره سفر کرد و با عبدالفتاح سیسی، رئیسجمهور مصر گفتوگو کرد. این دیدار بخشی از تور دیپلماتیک وزیر خارجه ایران در منطقه پیش از حمله پیشبینیشده اسرائیل بود. از جمله مقاصد اصلی سفر وزیر خارجه ایران میتوان به اردن، لبنان، سوریه، عربستان سعودی، قطر، عراق، عمان و بحرین اشاره کرد.
کشورهای عربی دقیقاً مشابه ایالات متحده آمریکا و اسرائیل در مورد وضعیت جاری منطقه فکر نمیکنند. ایران توانست در منازعه جاری خودش با اسرائیل از کشورهای جنوب خلیجفارس یک موضع بیطرفی دریافت کند، اما به نظر میرسد که از نظر تهران این کافی نبود و خواهان موضعگیری قویتر است. ایران این کشورها را تهدید کردهاست که اگر آسمان خودشان را برای حمله به ایران در اختیار اسرائیل قرار دهند، هدف حملات انتقامی ایران قرار میگیرند.
تلاشهای دیپلماتیک آمریکا برای رقابت در این فضا در چه وضعیتی قرار دارد؟ اگر سفرهای دیپلماتیک چندباره مقامهای ارشد دولت برای کنترل بحران را در نظر نگیریم، میتوان گفت که اساساً چیزی از تلاش دیپلماتیک آمریکا نمیبینیم. دستاورد آمریکا برای شکل دادن به محاسبات و اقدامات کشورهای کلیدی خاورمیانه از زمان آغاز جنگ غزه تاکنون، اگر نگوییم هیچ، بسیار ناچیز بود.
تحرکات امنیتی و نظامی آمریکا برای مواجهه با تهدیدهای ایران و نیروهای نیابتیاش مهم، اما ناکافی بود. آنچه غیبت آن احساس میشود استفاده از این تحرکات در قالب زمینه استراتژیک است. مشکل فقط این نیست که استراتژی آمریکا در خاورمیانه بیش از اندازه نظامی شدهاست؛ مشکلی که در دو دهه پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بسیار تشدید شدهاست. بزرگترین ضعف سیاست آمریکا این است که اقداماتش فقط در چارچوب اقدامهای تاکتیکی در فقدان یک استراتژی روشن در قبال ایران با مشارکت شرکای منطقهای آمریکا است.
به همین خاطر گفتوگو در مورد راهکارهای احتمالی دیپلماتیک برای اینکه جلوی حملات بیشتر اسرائیل علیه ایران و واکنش انتقامی ایران گرفتهشود، ضروری میشود اما در وضعیت کنونی منطقه تکیه بیش از اندازه روی موفقیت دیپلماسی در فقدان سیاستهای تکمیلی، ممکن است به نظر زیاد از حد آکادمیک و رویایی به نظر برسد. با توجه به توازن منافع و قوای دو طرف اصلی نبرد، به نظر میرسد که ایران و اسرائیل برای یک دور دیگر رویارویی آماده میشوند و دیپلماسی صرف توانایی چندانی در تغییر دادن این نتیجه ندارد. با این حال دیپلماسی همچنان یک عنصر بسیار مهم از واکنش چندوجهی ضروری خواهد بود.
رویکرد منطقهای عملگرا از سوی آمریکا باید شامل دو گام اساسی باشد.
نخست اینکه ایالات متحده باید به وزارت خارجه اختیار بیشتر بدهد تا دیپلماسی منطقهایاش را در مورد ایران ارتقا دهد. خیلی نمیتوان تشخیص داد وزارت خارجه در مورد ایران چه کار میکند، چراکه به نظر میرسد بخش اعظم اقدامات در پنتاگون، کاخ سفید و آژانس مرکزی اطلاعات (CIA) متمرکز شدهاست. معنایش این نیست که کارشناسان بخش ایران در وزارت خارجه بیکار نشستهاند، بلکه معنایش این است که مدتهاست خبری از رویکرد آمریکا برای همکاری با شرکای منطقهای در منطقه خاورمیانه بزرگ نیست.
نباید فراموش کرد که اقدام بزرگ دیپلماتیک پیشین آمریکا در مورد ایران هم که مربوط به توافق هستهای ۲۰۱۵ بود کاملاً شرکای منطقهای را نادیده گرفت و در قالب سازوکار بینالمللی گروه ۱+۵ صورت گرفت. نهفقط در مورد اسرائیل و ایران، بلکه اساساً آمریکا رویکرد دیپلماتیک مشخصی برای هماهنگی شرکای خاورمیانهای نداشت.
قابل درک بود که تمرکز تلاشهای دولت بایدن در یک سال گذشته متمرکز بر تلاش برای تعدیل کردن واکنش اسرائیل و اجتناب از جنگ منطقهای بود اما آمریکا اقدام چندانی در جهت آمادهسازی شرایط برای دور بعدی درگیریها نکرد. گام اول، یعنی دست دراز کردن به سمت شرکای منطقهای آمریکا، از جمله کشورهایی که روابط نزدیک نظامی با آمریکا دارند و گفتوگو در مورد واکنش دیپلماتیک مناسب به دور بعدی رویارویی احتمالی میان ایران و اسرائیل، اقدامی است که باید فوری انجام شود.
گام دوم اقداماتی است که نیازمند رویکرد چندساله و تعامل عمیقتر در خاورمیانه است. آمریکا باید تلاشهای سیاسی خود برای تقویت دولتهای آسیبپذیر و ضعیف در مقابل فشار و نفوذ ایران را تشدید کند. معنایش این است که در گام نخست سراغ عراق و لبنان برود، که آمریکا در آنها همین حالا هم حضور دیپلماتیک قابل قبولی دارد اما این تلاشها باید دیگر نقاطی را نیز که ایران درنوردیده است، مانند سوریه، یمن، سودان و دیگر کشورها در بر بگیرد.
در این کشورها وزارت خارجه آمریکا حضور میدانی کمتری دارد. امروز حضور ایران یک تهدید امنیتی برای منطقه است و البته اگر کمک ایران به تهاجم نظامی روسیه به اوکراین را نیز در نظر بگیریم، تهدیدی برای جهان محسوب میشود. اما این حضور چالشی سیاسی و دیپلماتیک برای آمریکا است تا خود را در موقعیت بهتری برای مقابله با آن قرار دهد. دیپلماتهای آمریکایی باید تقویت شوند تا حضور میدانی واشنگتن را به همگان نشان دهند.