اثرات حمله ۷ اکتبر در گفتوگو با علم صالح استاد مطالعات خاورمیانه دانشگاه ملی استرالیا
ایران چه بخواهد، چه نخواهد درگیر است
تحولات پس از طوفانالاقصی در ۷ اکتبر، هفتههاست که به موضوع غالب در مباحث مطرحشده در اندیشکدههای بینالمللی تبدیل شده و این درحالی است که روزانه و با هر تحول جدید در میدان جنگ و موضوعات حاشیهای آن، بر ابهامات در خصوص خاورمیانه پساجنگ افزوده میشود. در این میان نیز کمتر پژوهشی قابل رویت است که کلیدواژه ایران و نیروهای نیابتیاش در آن ثبت نشده باشد. برای بررسی همین کلیدواژههای پرکاربرد نیز علم صالح، استاد مطالعات خاورمیانه دانشگاه ملی استرالیا مهمان «هممیهن» شد تا به سوالاتی در رابطه با آینده خاورمیانه، نقش منطقهای ایران و جایگاه نیروهای نیابتی تهران در جهان پساجنگ پاسخ دهد.
آنچه در ۷ اکتبر به وقوع پیوست، بارها مورد بحث و بررسی قرار گرفته است اما آنچه همچنان موضوعی روی میز قرار داشته و ابهامات فراوانی نیز دارد، مسئله پساجنگ و تحولاتی است که با پایان جنگ غزه به وقوع خواهد پیوست یا در دستور کار دولتها قرار خواهد گرفت؛ در این میان ایران با همه موضوعات پیرامونی خود از جمله نیروهایی که نیابتیهای تهران شناخته میشوند و آینده خاورمیانه از اهمیت بالایی برخوردار است؛ ایران پساجنگ و جایگاهش چگونه قابل تعریف است؟
۷ اکتبر یکی از وقایع تاریخی بوده که فهم ما را از مقولههای امنیتی در منطقه تغییر میدهد و قطعاً برای سالها در مراودات و معادلات سیاسی و قدرت و امنیت در منطقه تأثیرگذار خواهد بود. نکته جالب اما این است که همیشه وقتی صحبت از قضیه اسرائیل و فلسطین میشود، ایران هم وارد بحث میشود؛ این در حالی است که ایران اساساً ربطی به مسئله اسرائیل و فلسطین ندارد؛ چه در ایجاد و شکل این مشکل، چه در استمرار و چه در 7اکتبر و اتفاقاتی که در سالهای اخیر افتاده است. اینکه ایران عکسالعملها، گرایشها و خواستههایی نسبت به وقایعی که در منطقه رخ میدهد، داشته باشد، یک امر است و اینکه خود سازنده این مشکل باشد، یک امر دیگر است. از سال ۲۰۰۰ به بعد اتفاقات بزرگ تاریخی در منطقه و فراتر از آن در سطح جهانی رخ داده که از۱۱ سپتامبر و حمله به افغانستان شروع شد و حمله به عراق و آنچه که بهار عربی نامیده میشد، اتفاقاتی بود که بسیار پراهمیت بود و ساختارهای منطقه را به هم ریخته و تغییر داده که ایران در وجود و شکل دادن هیچکدام از این تحولات دخالتی نداشته؛ اما همه اینها برایش بسیار حائز اهمیت بوده است؛ نه برای ایران، برای هر کشوری اتفاقاتی که در پیرامونشان میافتد، بسیار پراهمیت است؛ پس باید مدیریت اینها را در مورد ایران نگاه کنیم؛ ولی اگر جامعه جهانی، کشورهای عربی و کشورهای غربی بعد از اتفاقات 7اکتبر به این نتیجه برسند که مسئله اسرائیل و فلسطین باید حل شود و بدون پرداختن هزینه و بدون اینکه تغییری ایجاد شود امکان استمرار آن وجود ندارد. اگر ارادهای در کشورهای عربی و غربی و در بین اسرائیل و فلسطین ایجاد شود و به نتیجه برسد نیز ایران هیچ نقشی نخواهد داشت و نباید هم داشته باشد. یا بهراحتی میتوانند به این نتیجه برسند که اگر آمریکا به تنهایی یا به همراه کشورهای عربی و اروپایی بخواهند به اسرائیل فشار بیاورند تا مسئله فلسطین را برای همیشه و به هر شکلی حل کنند، حضور ایران هیچ ضرورت مثبت یا منفیای نمیتواند داشته باشد. با این حال اینکه 7اکتبر به نفع ایران بوده باید گفت که ایران تنها کشوری بوده که به دلایل ژئوپلیتیک منطقه و شکل و نوع رابطهاش با آمریکا، بیشتر از همه از این مسئله سود برده است. پس اینکه کشورهای عربی چه در منامه، چه در عمان و چه در هر پایتخت دیگری در اقصی نقاط دنیا جمع شوند و بخواهند مسئله اسرائیل و فلسطین را حل کنند و ایران را دعوت نکنند و در این مقوله ایران را به رسمیت نشناسند، ضرورتاً معنا و مفهوم خاصی ندارد. این مسئله از لحاظ تکنیکی، داینامیکش کاری با ایران ندارد؛ اگرچه همیشه هر آنچه در منطقه اتفاق افتاده و حضور حزبالله و حماس و قدرتمندتر کردن آنها و ایجاد پل ارتباطی در سوریه بهعنوان یک عمق استراتژیک برای ایران اهمیت داشته اما در عین حال از لحاظ امنیتی ربطی به آزادی فلسطین نداشته و بیشتر یک دکترین دفاعی برای کنترل کردن اسرائیل بوده است؛ در اصل این امر یک محاسبه دو دوتا چهارتایی قدرت است و هیچ ربطی به یهودی بودن آنها و اسلامی بودن ایران ندارد. هیچ قدرتی در هیچ منطقهای قدرت دیگری را برنمیتابد؛ چه ایرانِ پهلوی، چه قاجار و چه صفوی باشد و چه اسرائیل بخواهد یهودی یا مسلمان و یا مسیحی باشد. بهعنوان دو قدرت منطقهای که حداقل ادعای قدرت دارند این دو کشور با هم معضله امنیتی پیدا میکنند. این معضله امنیتی باعث میشود ایران همیشه با اسرائیل یک تنش داشته باشد. اگر در این میان فلسطین آزاد شود و یا به حماس کمک کند و به فتح نزدیک شود، چیز عجیبی نیست؛ اما چیزی که مهم است بحث کاملاً نظری است. بین این دو قدرت منطقهای یک قدرت جهانی است که معادلات بازار قدرت در منطقه برایش اهمیت دارد بهخصوص که تنها متحدش در حال حاضر اسرائیل حضور و وجود و امنیتش بسیار پراهمیت است. این نکته نیز حائز اهمیت است که پس از جنگ سرد تا حدود خیلی زیادی آمریکا درباره امنیت اسرائیل به رضایت فراوانی رسید و دلیلش همان سه مؤلفهای است که سیاست خارجی آمریکا در منطقه را شکل میدهد؛ یکی جلوگیری از گسترش شوروی در منطقه و حضور، نفوذ و تاثیرگذاریاش بود که شوروی در سال ۱۹۹۰ فروپاشید. دوم، دسترسی به نفت که نفت با قیمت بالا و پایین همیشه در دسترس باشد چراکه امنیت اقتصادی بعد از تحریمهای ۱۹۷۳ اعراب برای غرب یک مقوله امنیتی شده بود که این هم تا حدود زیادی حل شد و به نفت دسترسی داشتند؛ زیرا کشورهای عربی که صادرکنندگان نفت در خلیجفارس بودند رابطه خیلی خوبی با غرب داشتند. سوم، امنیت اسرائیل بهعنوان یک عمق استراتژیک آمریکا و حتی شاید گفت غرب در منطقه بود که این هم تا حدود زیادی حل شد. سریعاً بعد از جنگ سرد، اسرائیل با اردن وارد صلح شد و تا حدودی مسئله فلسطین با معاهدههای بازگشت فتح به رامالله حل شد. بدون شک اسرائیل یک قدرت اتمی بوده که میتوانست تا حدود زیادی مشکل امنیتی را حل کند. با این حال برای اولین بار پس از پایان جنگ سرد است که شاهد علائمی هستیم که نشان میدهد آمریکا و غرب به شدت نگران امنیت اسرائیل شدهاند و دلیلش این است که برای اولین بار در منازعات درونکشوری بین اسرائیل و فلسطین، آمریکا نیروهای نظامی به منطقه گسیل میکند. در هیچکدام از منازعات قبلی غزه، فلسطین، انتفاضهها و جنگ۳۳ روزه حزبالله چنین تکاپویی را ندیدیم. این به تکاپو افتادن معنا و مفهوم دارد. وجود گروههایی مثل حماس و حزبالله و آنچه که در سوریه رخ میدهد و گروه حشدالشعبی در عراق و گروه حوثیها در یمن با یک اسپانسر بسیار قدرتمند به نام ایران توانستند این دغدغه امنیتی را برای اسرائیل و آمریکا ایجاد کنند و این موضوع جدیدی است.
جان کربی، سخنگوی امنیت ملی کاخ سفید میگوید: «ایران به دلیل ارتباطش با حماس، همدست این گروه است.» در نتیجه ایالات متحده با شما همنظر نیست که ایران نقشی در ایجاد ۷ اکتبر نداشته و همین امر نشاندهنده این است که قطعاً واشنگتن و تلآویو برای ایران پساجنگ جایگاه جدیدی قائل خواهد بود و برایش برنامه خواهد داشت. این برنامه چه خواهد بود؟
به این موضوع از دو بُعد نگاه میکنم؛ از بُعد ارزشی اگر ایران به دلیل حمایتش از حماس، همدست حماس است، پس آمریکا و غرب همدست جنایتهای جمعی و جنایتهای حقوق بشری که اسرائیل مرتکب شده، هستند. این امر یک بحث سیاسی است و کشورها براساس اینکه طرف مقابل چه دوست دارد یا ندارد، رفتار نمیکنند. ایران به دلیل مصالح خود حق دارد از گروههایی حمایت کند؛ چیزی به نام اخلاق در سیاست نداریم. در اینجا در مورد یک نظام آنارشیکی در نظام جهانی صحبت میکنیم که در این نظام آنارشیک از منطقهای به نام خاورمیانه یا غرب آسیا صحبت میکنیم که سه، چهار دهه اخیر و کلاً یک قرن اخیر بینهایت شاهد جنگها، کودتاها، تحریمها، جنگهای داخلی، تصرف و اشغال کشورها و حملات قدرتهای فرامنطقهای در منطقه بوده و هست. در چنین فضایی هیچ کشوری نیست که به فکر بقای خود نباشد؛ مخصوصاً کشورهایی که خواسته یا ناخواسته بهطور تاریخی، ساختاری و ژئوپلیتیکی در موقعیتی قرار گرفتهاند که مورد هدف قدرتهای منطقهای و غیرمنطقهای هستند؛ مثل ایران که چه بخواهد و چه نخواهد درگیر با این موضوع است و اگر پهلوی هم بود همین اتفاقات میافتاد و همین رفتار میشد؛ چراکه مشکل ساختاری است و لازمه این ساختار، قدرتمند شدن و دخالت در مسائل منطقه است؛ همانطور که شاه هم در مسائل منطقه از جمله لبنان، عراق، پاکستان، عمان و یمن مداخله حضوری و نظامی داشت. شاید کسی بگوید مداخله غلط است، مداخله در امور همسایهها غلط است؛ اما در روابط بینالملل چنین چیزی نداریم. چیزی که باید در اینجا خوب فهمیده و درک شود و به آن توجه گردد، این است که اخلاقیاتی که در مسائل روزمره بهعنوان یک فرد داریم هیچ ربطی به مسائل بینالملل ندارد و کشورها حق دارند دروغ بگویند، زیر قولشان بزنند و بهخاطر منفعت خود منفعت دیگری را زیر سوال ببرند. در همین فضاست که کشورهای دموکراتیک هم وقتی پای منافعشان مطرح میشود تمام اصول حقوق بشری را زیر پا میگذارند که در مورد اسرائیل نیازی به بحث نیست و به وضوح با چشم این را میبینیم. به این معنا که اگر کشور متحدشان بیشترین آمار نقض حقوق بشر را نیز داشته باشد، همین کشورها با آن مشکلی ندارند؛ ولی اگر کشور دیگری متحد نباشد از حقوق بشر و حقوق بینالملل بهعنوان یک ابزار علیه او استفاده میشود.
در خصوص اسرائیل نیز این نکته مهم است که بعد از اینکه مدتی کار تخریبی انجام میداد و چند پهپاد فرستاد و چند جا را خراب کرد و تعدادی از دانشمندان ایرانی را ترور کرد، تصور بر این بود که این یک شکست بزرگ برای ایران است؛ با این حال من بر این گزاره تاکید دارم که کاری که اسرائیل با ایران میکند، تخته نرد بازی کردن است و با تاس انداختن، در جایی میبرد و جایی میبازد؛ اما کاری که ایران با اسرائیل میکند یک بازی شطرنج است که بهطور استراتژیک و ساختاری موجودیت اسرائیل را زیر سوال میبرد و من نام این طرح را حلقه آتشی مینامم که حول اسرائیل شکل گرفته است. خراب کردن سقف دو ساختمان یا کارخانه و کشتن چند نفر هیچوقت برای یک کشور خطر وجودی نیست و این خطر زمانی مفهوم مییابد که بتوان صدها هزار موشک در اطراف یک کشوری که از نظر امنیتی بسیار آسیبپذیر است، قرار داد. اسرائیل به دلیل کوچک بودن جغرافیایش و نوع و شکل دموگرافیکش که میلیونها عرب فلسطینی مسلمان و مسیحی به جز کرانه باختری، قدس و غزه در آن زندگی میکنند، با کشورهایی که رابطه صلح دارد؛ مثل مصر و اردن، ضرورتاً رابطه خوبی ندارد و بعد از سادات هیچ رئیسجمهور مصری را ندیدیم که ملاقات داشته باشد یا به تلآویو برود و در خصوص اردن هم همین است. اگر اسرائیل ندانست که در غزه به آن کوچکی که حدود دو دهه در محاصره کامل است چه رخ میدهد و در چنین فضایی 7 اکتبر به وقوع میپیوندد، باید خیلی حواساش باشد که چه کارهایی در سوریه که وسعتش چند برابر اسرائیل است، انجام میشود. به جرأت میگویم الان ایران در سوریه حتی از فرماندهان ارتش سوریه دستش بازتر است. اگر میخواستم به اسرائیل مشاوره دهم به او میگفتم شما هیچ چیزی در مورد سوریه نمیدانید و احتمالاً چیزهایی که در سوریه کاشته شده، سلاحهایی است که میتواند برای شما خطر وجودی ایجاد کند و همه اینها جز حزباللهی است که آمریکا در گزارشهایش اشاره میکند بیش از صد هزار موشک آماده شلیک دارد. مشکل اسرائیل قدرتمند شدن این گروهها نیست، بلکه ضعفها و آسیبپذیریهای امنیتی است که خود دارد؛ یعنی در اسرائیل جاهایی است که با یک ساعت پیاده رفتن میتوان عرضش را طی کرد و ۱۷ کیلومتر است و ۱۷ کیلومتر عرض یک کشور آسیبپذیری یک کشور را بسیار بالا میبرد. در اسرائیل هیچ شهری بالای یک میلیون نفر جمعیت ندارد و شهرها بسیار کوچکند و اینها از نظر استراتژیک خیلی میتواند برایشان آسیبپذیر باشد.
شما اشاره کردید که پس از سالها بار دیگر آمریکا و متحدین غربی آن نگران امنیت اسرائیل شدهاند. همچنین به حضور نظامی ایالات متحده در منطقه اشاره کردید. در روزهای گذشته نیز شاهد حضور لوید آستین، وزیر دفاع آمریکا در منطقه بهمنظور شکلگیری ائتلاف دریایی برای آنچه ایجاد امنیت دریای سرخ عنوان شده، بودیم؛ آیا این حضور نظامی به آینده منطقه پس از جنگ و بازگشت امنیت و ثبات به اسرائیل مرتبط است؟
ابتدا باید بر این نکته تاکید کنم که چه صلح میان اسرائیل و فلسطین شکل بگیرد یا خیر، ایران همیشه تلاش خواهد کرد که قدرت و نفوذ خود را در منطقه بالا ببرد که این هم نسبی است و اتفاقاتی که در آینده خواهد افتاد در نوع و رفتار ایران در منطقه تاثیرگذار است. نوع رفتار ایران هم از نظر تئوریک دو حالت داشته است که گاهی میشود این دو را با هم اشتباه گرفت؛ یک نظریه واقعگرایی دفاعی و یک واقعگرایی هجومی داریم. واقعگرایی دفاعی این است که قدرت خود را تا حدی بالا ببرید که بازدارندگی را ایجاد کند و واقعگرایی هجومی نیز این است که قویتر از رقبای خود باشید تا بتوانید سلطه و هژمونی خود را حفظ کنید و این امنیت بهتر و بیشتری را ایجاد میکند. ایران در طول ۲۰ سال اخیر همیشه این دو را با هم بهطور پویا به کار گرفته است؛ تفسیر این استراتژی این است که رویکرد ایران همزمان هجومی یا دفاعی و یا هر دو است. اگر فلسطین یک کشور مستقل شود و اسرائیل آن را به رسمیت بشناسد هم به این معنا نخواهد بود که مشکل ایران و اسرائیل حل شود و مشکل ایران و اسرائیل مشکل قدرت است. اگر آمریکا به ایران حمله نمیکند بهخاطر آسیبپذیر بودن اسرائیل است چراکه اگر آمریکا به ایران حمله کند، ایران به آمریکا دسترسی نخواهد داشت و شاید بتوان گفت ایران اسرائیل را با ایجاد همان منطقه آتش در منطقه گروگان گرفته است. پس اگر آمریکا در مورد حمله به ایران دو، سه بار فکر میکند مطمئناً یکی از دلایلش وجود و حضور اسرائیل است که ایران تا حدودی توانسته دورش حلقه امنیتی را ایجاد کند. در نتیجه من فکر نمیکنم بحران غزه و آنچه در ۷ اکتبر به وقوع پیوست باعث شود آمریکا یا اسرائیل به ایران حمله کنند؛ اسرائیل هیچگاه بهتنهایی نمیتواند این کار را بکند و آمریکا هم اساساً امکان یا اراده سیاسی برای وارد شدن به چنین جنگی مخصوصاً پس از تجارب تلخ و سختی که در خاورمیانه و عراق، افغانستان، یمن و سوریه پشت سر گذاشت، ندارد. فرستادن دو ناو هواپیمابر میتواند فقط از لحاظ سیاسی معنادار باشد وگرنه مشکل غزه با ناو هواپیمابر حل نمیشود. اساساً فرستادن ناو هواپیمابر به منطقه خلیجفارس به این معناست که آمریکا نمیخواهد جنگ کند. اگر آمریکا بنای برخورد نظامی با ایران را داشت، تمام نیروهای نظامی از جمله کشتیها را تا فاصله ۲هزار کیلومتری از ایران دور میکرد. هیچکسی یکی از پرارزشترین ماشینهای نظامی خود را در تیررس ۳۰۰ کیلومتری ایران نمیآورد و آن را در ۳هزار کیلومتری میگذارد که ایران به آن دسترسی نداشته باشد و اگر خواست، حمله کند. این یک بحث استراتژیک است؛ مطالعات استراتژیک و مطالعات امنیت داریم. کار مطالعات استراتژیک شمردن چند هواپیما است و اینکه در چه فاصلهای هستند و از نظر جغرافیایی کجاست؛ اما مطالعات امنیت چیزی فراتر از این است. ما نشانههای جالبی از ضعف و عدم وجود اراده سیاسی را در ائتلاف استرالیا و آمریکا و متحدینش در منطقه دریای سرخ میبینیم؛ یکی از نشانهها این است که چرا این ائتلاف را در تنگه هرمز و یا دریای عمان انجام ندادند؟ این نشاندهنده این است که دو طرف واقف به حساسیتهای امنیتی همدیگر هستند و حتی یکسری قراردادهای نانوشتهای بین ایران و آمریکا وجود دارد، یکی این است که درگیری غیرمستقیم داشته باشیم اشکالی ندارد و البته کشته نیز نداشته باشد. به همین خاطر است که دو طرف به خوبی تلاش میکنند عدم گسترش این بحران به منطقه را مدیریت کنند. در عین حال ایران به دنبال طولانی کردن این بحران است و دلیلش این است که ایران خوب میداند غرب نمیتواند بحرانها، جنگها و درگیریهای طولانیمدت را مدیریت کند. دکترین دفاعی ایران بر چند مؤلفه پایهگذاری شده که یکی طولانی بودن و طولانی کردن جنگهاست و لازمهاش این است که منطقه جغرافیایی منازعه را گسترش دهد. آمریکا در جنگهای ایذایی؛ یک بار در خلیجفارس ضربه میخورد؛ یک بار در دریای عمان، یک بار در دریای سرخ، یک بار در دریای مدیترانه، یک بار در عراق و یک بار در سوریه و مدیریت این همه فشار به نیروهای غربی کار سختی است و برای ایران کار سختی نیست. یک نکته جالب این است که تمام گروههای مورد حمایت ایران، کشور نیستند و نمیتواند از لحاظ حقوقی بار محکومیت داشته باشد. نکته بعدی که ایران در دکترین دفاعی خود استفاده میکند، تنوعبخشی به نوع برخوردهاست؛ یعنی در برخوردها نهتنها از گروههای غیرحکومتی استفاده میکند، بلکه از موشکهای کوتاهبرد، پهپادهای ضعیف و حتی کوچک، تونلها، دریا، حمله به کشتیهای غیرنظامی و حمله به پاسگاهها با در نظر گرفتن قواعدی که حفظ میشود، استفاده میکند. فکر نمیکنم همه درگیریهای خارج از اسرائیل و فلسطین تا حالا کشته داده باشد؛ این خیلی معنادار است؛ یعنی هر دو طرف قواعد خود را حفظ کردند؛ اما در عین حال آمادگی خود را برای گسترش جنگ نیز اعلام میکنند؛ یعنی ایران میگوید من اگر بخواهم میتوانم این کار را بکنم و این هم نشانههایش، ولی فعلاً شما هم چیزهایی که هست را مراعات کنید. نکته جالب دیگری که بعد از 7اکتبر میبینیم این است که برای اولین بار است غرب تاثیرگذاری ایران در معادلات قدرت در منطقه را به رسمیت شناخت.
شما اشاره کردید بسیاری از تحلیلگران نیز بر این فرضیه صحه گذاشتهاند که ایران منافع زیادی را پس از ۷ اکتبر به دست آورده است. آیا تهران در این مسیر متحمل ضرر نیز شده است؟
ایران تا پیش از جنگ در غزه، در شرایطی پیش میرفت که در حال بازبینی در سیاست خارجی بود؛ ۷ اکتبر قطعاً به دستور ایران نبود، ولی به نفع ایران بود و ایران هم بهطور غیرمستقیم در قدرتمندی حماس دست داشته است؛ اما این اتفاق در شرایطی افتاد که ایران داشت مسیر خوبی را پیش میرفت؛ بعد از دههها کشوری که در منطقه بهعنوان «مشکلساز» شناخته میشد، در مسیر جدیدی قرار گرفت و نشانههایش را دیدیم و این بود که آمریکا حاضر شد میلیاردها دلار پولهای بلوکهشده ایران را آزاد کند. ازسرگیری روابط با عربستان با میانجیگری چین اتفاق افتاد، صادرات نفت ایران بهشدت بالا رفت و چیزی در حدود سه میلیون بشکه صادر میشود و بخش بزرگی از این واردات را چین انجام میدهد و همچنین عضویت در بریکس و پیش از آن شانگهای، همگی دال بر این بود که ایران در حال طی کردن مسیری بود که دوباره جا و مکان خود را در جامعه جهانی حفظ، ایجاد و تصحیح کند و روابطش را در منطقه تعدیل کند که مسیر خوبی است. البته این نکته نیز باید مدنظر قرار بگیرد که من نمیگویم ایران در مسائل منطقه مقصر نبوده و میگویم خیلی از مسائل منطقه که اتفاق افتاده اصلاً کار ایران نبوده است. شاید تهران از آنها خوشحال شده و یا به سودش تمام شده باشد، اما عکسالعمل ایران این بوده که بگوید همیشه تعیینکننده همهی مسائل است. مطمئناً خیلی از عکسالعملها از دید یک فرد یا کارشناس ایرانی درست است و یک کارشناس آمریکایی یا اسرائیلی آن را بد میداند و این یک بحث سیاسی و نه یک بحث ارزشی و عدالتی است. ایران در حال طی کردن مسیری بود که میتوانست بازبینی در سیاستهای خارجی و تصحیح وجهه خودش پس از دو دهه منازعه در منطقه اتفاق بیفتد. البته فقط ایران نیست که این مشکل را داشت و مطمئناً آمریکا بیش از پیش وجههاش در منطقه خاورمیانه حتی در سطح حکومتی ضربه خورده است. جامعه عرب، جامعه اسلامی و حتی جامعه جهانی شکی ندارند که اتفاقاتی که در اسرائیل میافتد پس از ۷۵ سال یک جرم، جنایت، اشغالگری و آپارتاید است و به نام امنیت خودش از کشتن کسی دریغ نمیکند. مطمئناً اسرائیل و آمریکا هم ضربه بسیار زیادی خوردند. با این حال شاید وقفهای در مسیر تعدیل سیاستهای خارجی و سیاستهای منطقهای ایران ایجاد شود؛ ولی در نهایت هر اتفاقی که در اسرائیل بیفتد مسائلی خواهد بود که ایران به آنها واکنش نشان خواهد داد.
در جریان ۸۰ روز جنگ در غزه، حزبالله لبنان با حملات خود به شمال فلسطین اشغالی، انرژی قابل توجهی از ارتش رژیم صهیونیستی را متوجه خود کرده است و همین امر موجب شده تا در مباحث پساجنگ، موضوع این گروه شبهنظامی لبنانی نیز مورد توجه قرار گرفته و قطعاً از جمله دغدغههای جمهوری اسلامی ایران برای دوران پس از جنگ خواهد بود. آیا برخورد با این گروه در دستور کار ایالات متحده قرار خواهد گرفت؟
ابتدا باید در مقدمه بگویم که ایران نه حوثیها، نه شیعههای لبنان و نه شیعیان عراق را ساخته و اینها بهطور ساختاری تاریخی در منطقه وجود داشتند؛ ولی اینکه ایران از آنها استفاده کرده و برای رسیدن به اهدافش با آنها اتحاد ایجاد کند، یک امر دیگر و متفاوت است. برای مثال حوثیها هزار سال در یمن حکمرانی میکردند و این چیزی نیست که تهران در ۴۰ سال بخواهد برایشان تعیینتکلیف کند. شکل و نوع ارتباط ایران با گروههای مسلح غیرحکومتی در منطقه از لحاظ ماهیتی خیلی متفاوت و تنها استثنا در بین این گروهها حزبالله است. حزبالله لبنان عمق استراتژیک ایران است و اگر حزبالله نبود احتمال داشت اسرائیل به ایران حمله کند؛ یعنی تداوم همکاری امنیتی حزبالله با ایران برای تهران بسیار حیاتی است و بخشی از دکترین اصلی دفاعی ایران است. اینکه حماس و یا حوثیها باشند یا نباشند یک امر متفاوت است. حشدالشعبی نیز برای ایران بیشتر یک مسئله داخلی در سطح عراق است تا همیشه مطمئن باشد حکومتی بر سر کار میآید که حداقل رابطه خوبی با ایران داشته باشد؛ ولی حزبالله بهطور ماهیتی فرق میکند؛ یعنی اگر اسرائیل به حوثیها در یمن حمله کند، ایران همان رفتارش را ادامه خواهد داد که در مورد حماس در غزه داشت؛ اما درباره حزبالله اینطور نخواهد بود و حزبالله به شکلی کاملاً متفاوت بخشی از حمله مستقیم به ایران میشود و آمریکا و اسرائیل متوجه هستند که اگر چنین اتفاقی بیفتد احتمال این امر وجود دارد که ایران حمله مستقیم به اسرائیل نکند؛ ولی با تمام قدرت وارد مسئله شود درحالیکه در مورد حماس این کار را نکرده و حرکتهای ایذایی میکند که در دریای سرخ، سوریه و عراق خودی نشان دهد؛ اما برای لبنان و حزبالله مطمئناً ایران تمامقد حضور خواهد داشت. بنابراین آمریکا قطعاً برای برخورد با حزبالله ورود نخواهد کرد کمااینکه دیدیم در جنگ ۳۳ روزه در سال ۲۰۰۶ که حزبالله بسیار ضعیفتر از حال کنونی بود و ایران هم بسیار ضعیفتر از حال کنونی بود و در آن موقع صدها هزار نیروی آمریکایی در منطقه حضور داشتند و در افغانستان و عراق متحدینشان و ناتو حضور داشتند، نتوانستند کاری بکنند و براساس گزارشهای پنتاگون اسرائیل بود که شکست خورد چراکه به اهدافش نرسید. بنابراین برخوردی با حزبالله صورت نمیگیرد؛ مخصوصاً اینکه نحوه برخورد حزبالله در مقابل اتفاقات غزه نشاندهنده یک عقلانیت جدید در بین حزبالله است.
یکی دیگر از منافعی که از جنگ در غزه برای ایران تعریف میشود، موضوع تعلیق عادیسازی روابط عربستان و اسرائیل است. آیا شاهد بازگشت این روند در دوران پساجنگ خواهیم بود و کیفیت آن چگونه خواهد بود؟
روند عادیسازی تا حدود زیادی متوقف شده است. البته مطمئناً گفتوگوهایی بین همه طرفین در جریان است. با این حال این نکته حائز اهمیت است که ایران با حضور کمرنگ خود و با عقلانیت خود در موضوع غزه موجب شد تا فشار جامعه عرب و جامعه اسلامی را علیه حکومتهای عربی کم نکند؛ یعنی اگر ایران مداخله مستقیم میکرد، فشاری که بر روی کشورهای عربی بود بسیار کاسته میشد اما امروز این مسئله میتواند در روند عادیسازی تاثیرگذار باشد. بعد از پایان این بحران که امیدوارم زود باشد، روند عادیسازی متوقف نخواهد شد؛ ولی راهحل پایدار برای مسئله اسرائیل و فلسطین حتماً روی میز قرار خواهد گرفت؛ یعنی گرچه کشورهای عربی قدرت نفوذ و اثرگذاری در سیاستهای غربی ندارند، اما مطمئناً بعد از اتفاقاتی که افتاد، افکار عمومی جهان عرب دیگر نمیتواند بربتابد که بدون حلوفصل موضوع فلسطین، بار دیگر سران آنها و اسرائیل پشت یک میز قرار بگیرند. پس از پایان این جنگ در سطح جامعه جهانی به مسئله فلسطین توجه خیلی جدی خواهد شد و آمریکا دیگر نمیتواند بدون هزینه سیاستهایش را در منطقه ادامه دهد و باید هزینه بپردازد. قبل از این سیاستهای اسرائیل در مورد فلسطین میتوانست انجام شود، اما هزینهای پرداخت نشود؛ ولی الان با در نظر گرفتن تغییرات در سطح جهانی، کشورهایی مثل عربستان از شما امتیازات بزرگ خواهند خواست؛ امتیازاتی که آمریکا هیچوقت حاضر نبوده آنها را بدهد. از آن مهمتر کشورهای عربی بهدنبال جایگزین معتدلتر و منصفتری هم خواهند رفت؛ قدرتهایی مثل چین و یا حتی روسیه. آمریکا بهرغم این همه نزدیکی عربستان به غرب در طول یک قرن اخیر حاضر نیست سلاحهای استراتژیک را به عربستان بفروشد. سلاحهای استراتژیک موشکهای میانبرد محسوب میشوند. شاید عربستان به دنبال خرید چنین موشکهایی از چین باشد و این میتواند توازن قدرت را در منطقه به هم بریزد و حضور آمریکا را در منطقه بیش از پیش زیر سوال ببرد. آمریکا برای ادامه سیاستهایش در منطقه باید هزینه بپردازد و اسرائیل هم همینطور است و اگر اسرائیل بخواهد عادیسازی کند بایستی پس از 7اکتبر خیلی بیشتر هزینه کند تا بتواند کشورهایی مثل عربستان را قانع کند تا به این هدف برسد.