| کد مطلب: ۵۴۶۹۵

گراکوس و اهمیت روایت/برای انس الشریف و روزنامه هم‌‏میهن

کافکا داستان کوتاه بسیار مشهوری تحت عنوان «گراکوس شکارچی» دارد. این داستان کوتاه روایتی است از زندگی کسی به نام گراکوس که در گذشته شکارچی بوده و امروز با قایقی اسرارآمیز وارد بندری می‌‌شود که داستان کافکا حول‌وحوش آن روایت می‌شود.

گراکوس و اهمیت روایت/برای انس الشریف و روزنامه هم‌‏میهن

کافکا داستان کوتاه بسیار مشهوری تحت عنوان «گراکوس شکارچی» دارد. این داستان کوتاه روایتی است از زندگی کسی به نام گراکوس که در گذشته شکارچی بوده و امروز با قایقی اسرارآمیز وارد بندری می‌‌شود که داستان کافکا حول‌وحوش آن روایت می‌شود. گراکوس مدتی پیش در کوهستان‌ها مرده اما به دلیل خطایی نامعلوم، بین مرگ و زندگی سرگردان باقی مانده است.

گراکوس از بندری به بندری دیگر در رفت‌وآمد است؛ نه می‌تواند کاملاً بمیرد و به جهان دیگر برود و نه می‌تواند به طور کامل زندگی کند. در واقع، کافکا از طریق این داستان شرحی می‌دهد از چیزی که ما تحت عنوان «وضعیت تعلیق» می‌شناسیم. به‌نظر می‌رسد که این وضعیت، مهم‌ترین تجربه‌ی امروز ماست؛ وضعیتی که در آن هراسی سهمگین از آینده به روشنی لمس می‌شود؛ شرایطی که راه خروجی از آن -چه در ساحت فردی و چه در ساحت جمعی و حتی بین‌المللی- وجود ندارد.

از وضعیتی سخن می‌گوییم که در آن فرد و جامعه خودش را همواره در موقعیتی می‌یابد که می‌توانیم آن را وضعیت آوارگی، یک مسافرِ همیشگی‌بودن، و در مجموع تعلیق بدانیم. زیست روزمره در ایران ما را با جامعه‌ای روبه‌رو می‌کند که این احساس تعلیق میان مرده بودن و زنده بودن، سرگردانی، انتظار برای وقوع یک رویداد نامعلوم و در آستانه بودن همیشگی را می‌توان به وضوح در آن مشاهده کرد.

آنچه در غزه یا بهتر بگویم در نسل‌کشی مشاهده کردیم، شکل ناب وضعیت تعلیق بود؛ افرادی که در جایی بین مرگ و زندگی گیر افتاده و مرگ را انتظار می‌کشیدند. این وضعیت چیزی مازاد بر موقعیت سرگردانی وجودی است که در تعابیر اگزیستانسیالیست‌ها از حیات مدرن وجود دارد. اگر انسان به ماهو انسان، بین معناداری زندگی و بی‌معنایی آن به عنوان یکی از مهم‌ترین خصلت‌های انسان مدرن اسیر است، در اینجا ما با موقعیتی فراسوی این تعریف روبه‌رو هستیم. برای توضیح این وضعیت بهتر است اجزای داستان کافکا را کمی مورد بررسی قرار دهیم. 

در داستان با فردی روبه‌رو هستیم به نام گراکوس که شکارچی است، یعنی کارش این است که «گیر بیندازد» و شکار کند، اما می‌بینیم که خودش شکار شده است. استعاره بسیار مهم و درخشان کافکا در همین‌جاست. او از سوژه‌ای صحبت می‌کند که از او انتظار می‌رود که شکار کند، اما امروز خودش شکار شده است.

او خود را در مقام یک شکارشده، یک‌ گرفتار می‌فهمد. از حیث اجتماعی و تفسیر جامعه‌شناسانه، کافکا از سوژه‌هایی سخن می‌گوید که این توان و پتانسیل را دارند یا داشته‌اند که وضعیت را تعیین کرده یا بسازند، تاریخ را گیر بیندازند، اما امروز در شرایطی قرار گرفته‌اند که خودشان در وضعیت تاریخی‌شان گیر افتاده‌اند.

نکته دوم اینکه، گراکوس شکارچی سوار بر قایقی از بندری به بندر دیگر سرگردان است. قایق در اسطوره‌های یونانی-رومی نمادی است از عبور؛ از جهانی به جهان دیگر، از وضعیتی به وضعیت دیگر؛ اما در داستان کافکا خود این قایق تبدیل به وسیله‌ای برای سرگردانی شده است. قایق در واقع وسیله‌ای می‌‌شود برای نرسیدن. در اینجا ما شاهد ابزاری هستیم که از آن انتظار می‌رود که شرایط را تغییر دهد اما خود تبدیل به ابزار سرگردانی شده است.

قایق را می‌توانیم استعاره‌ای از علم و دانش، اطلاعات، رسانه‌ها، قوانین، و تمام نهادهایی دانست که انتظار می‌رفت ما را از وضعیتی به وضعیت دیگر برده و شرایط‌مان را بهبود بدهند، اما خود این ابزار به وسایلی برای سرگردانی تبدیل شده‌اند.   سومین عنصر در داستان کافکا این است که او از خطا یا اشتباهی در هستی صحبت می‌کند که باعث شده گراکوس شکارچی پس از مرگش به جهان دیگر نرود و بین وضعیت مرگ و زندگی معلق بماند، اما این خطا و اشتباه در داستان کاملاً مبهم باقی می‌ماند که چیست.

کافکا در حقیقت بر این نکته تأکید دارد که دلایل به‌وجود آمدن شرایط حاضر چندان روشن و به راحتی فهم‌پذیر نیست. آنقدر عوامل گوناگون و دلایل متفاوت در ساخته شدن چنین شرایطی وجود دارد که علت ساخته شدن این وضعیت را در هاله‌ای از ابهام برده است. با شرایطی روبه‌رو هستیم که ابهام از ویژگی‌های اصلی آن است.  آنچه باعث حس تعلیق و بی‌خانمانی مدام شده است را اما چگونه می‌توان از بین برد؟ می‌دانیم که کافکا هیچ‌گاه در آثارش راه‌حلی را پیش پا نمی‌گذارد.

در تفسیرهای مرسوم از کافکا این خصلت او اینگونه فهمیده می‌‌شود که وی به خوانندگانش توصیه می‌کند به‌جای اینکه در برابر وضعیت مقاومت کنند آن را به عنوان شرایطی محتوم بپذیرند. گرایش تفسیرها از کافکا این بوده است که او به ما می‌گوید که پوچی حیات و شرایطی که در آن قرار گرفته‌ایم را بپذیریم، و سعی کنیم با برخی تکنیک‌های زندگی با شرایط کناربیاییم.

این تفسیری مرسوم، روانشناختی و اگزیستانسیالیستی از کافکاست. نتیجه این دیدگاه این است که آدمی در برابر وضعیت تعلیقی که در برابر خود می‌بیند راهی ندارد: راهی نیست جز اینکه نظم حاکم بر زندگی و شرایط مسلط بر حیات را که شامل دولت و نظم جهانی است بپذیریم، قدرت دست اینهاست و کاری به‌واقع از ما بر نمی‌آید.

در این میان تنها راهی که باقی می‌ماند این است که خود را با قدرت‌ها هماهنگ کنیم تا اجازه دهند زندگی خود را به نوعی از سر بگذرانیم: آدمی راهی ندارد جز اینکه این وضعیت را به عنوان شکل تازه‌ای از بودن بپذیرد؛ سرگردانی و تعلیق را یک سفر ابدی درک کند؛ حالتی که همواره در آن مستقر هستیم و راه فراری از آن نداریم. 

به‌نظر می‌رسد که این تفسیری تقلیل‌گرایانه از جهان کافکایی باشد؛ تفسیری هماهنگ و همراه با نظام‌های مسلط و سازوکارهای حاکم بر زندگی. آیا می‌توانیم جهان کافکایی را به‌گونه‌ای دیگر ادراک کنیم؟ کافکا مقاومت در برابر وضعیت را کنار نمی‌گذارد. مقاومت در برابر شرایطی که به درون آن پرتاب شده‌ایم، کاری است که خود کافکا آن را انجام می‌دهد: روایت وضعیت. کافکا با نوشتن از این شرایط، یعنی وضعیت خود و جهانِ در آستانه‌ی فاجعه -جهانی که همواره خودش را در آستانه‌ی آن تخیل می‌کند-، با نوشتن داستان آن و در واقع با روایت دقیق وضعیت در حال مقاومت است.

سخن‌گویی و شرح دقیق وضعیت (از احساسات و تجربیات شخصی در خانه گرفته تا تفسیر شرایط جمعی) و به عبارتی صحبت کردن از تعلیق، ساختن توان در برابر این شرایط است؛ نوعی از توانمندسازی در برابر سرگردانی. از درون گفتن، روایت کردن و اندیشیدن جمعی نسبت به این وضعیت است که «امکان‌ها» و بالقوگی‌ها پدیدار می‌شوند. راه‌های پنهان، کشف‌ناشده‌ و جنگلی‌ای همواره وجود دارد که ما در تاریکی امروز نمی‌توانیم بیابیم؛ اندیشیدن دست‌جمعی که از طریق «روایت» ممکن می‌شود، می‌تواند این امیدواری را ایجاد کند که راه‌هایی را برای درهم‌شکستن تعلیق و سرگردانی پیدا کنیم. 

به همین دلیل است که تا این حد در جایی مثل غزه، خبرنگاران یعنی راویان وضعیت، راویان شرایط تعلیق، راویان بودن در میانه‌ی مرگ و زندگی، شکار اسرائیل قرار می‌گیرند. آنها امکاناتی را برای درهم شکستن نظم مسلط فراهم کرده‌اند. روایت‌کنندگان وضعیت از آسیب‌دیدگان خشونت گرفته تا روشنفکران و نویسندگان و هنرمندان خطرناکند چون روایت کردن در بطن خود گشودن دروازه‌های مقاومت در برابر وضعیت است؛ مقاومتی که می‌تواند در نهایت این امکان و پتانسیل را ایجاد کند تا حیاتی سزاوارانه‌تر را برای جامعه و جهان‌مان بسازیم.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه تیتر یک
آخرین اخبار