دنیای شیرینِ نکبتی/درباره مجموعه عکسی از خوابگاه دانشجویی
شرح زندگی در خوابگاه دانشجویی، قصه اتاقهایی که درِ هر کدام را که باز کنی میتوانی از دلش هزار هزار قصه بنویسی.

پودر لباسشویی و شامپوی سر. فیلتر سیگار و لیوان چای. حوله حمام و صندلی چرمی. کابینت و کتاب. ظرف غذا و کپک. یک چای کیسهای و ده مرد جنگی. شب و بیداری. خر و پف هماتاقی. یخچال و گوجه. شستن دست و سینک ظرفشویی. تن ماهی و لوبیا. شیشه نوشابه و آبخالی. قوری چینی و شعله مستقیم آتش. لیدوکایین و درد دندان. جوراب و سوراخ. فندک و بیگازی. سیگار بهمن و دانشجو.
اینها و خیلی از این بدتر که ننوشتم شرح زندگی در خوابگاه دانشجویی است. قصه اتاقهایی که درِ هر کدام را که باز کنی میتوانی از دلش هزار هزار قصه بنویسی.
داستان جوانهای تازه از تخم بیرون آمدهای که از نظم حاکم بر خانه به ستوه آمدهاند. بچههایی که با یک دنیا آرزو آمدهاند که فردایشان، روشنتر از دیروزشان شود.
حکایت تکراری بیشتر جوانهای این ملک همین است. با هزار جهد از سنگر کنکور میگذرند و با احساس ظفری وصفناشدنی به سوی آیندهای روشن خیز بر میدارند. آمدهاند که فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند.
اول ماجرا همه چیز قشنگ و تازه و خوشرنگ است. همهشان آلیسی در سرزمین عجایب میشوند. شروع به کشف دنیای شگفتانگیز تازهشان میکنند. برای پیشرفت برنامهریزی میکنند.
در خیال درسهای دانشگاه را در همان روزهای اول میخوانند و شروع به مطالعه آزاد میکنند. در رویا صبحها به کلاس میروند، بعدازظهر کاری دست میگیرند و خرجشان را از خانواده سوا میکنند.
در آرزو خیلی کارها میکنند و در عمل درست چند روز بعد از خوابیدن در خوابگاه، لشکر مشکلات به سراغشان میآید.
یکی همان روزهای اول عاشق میشود. دومی پولش ته میکشد. سومی خوابش به هم میریزد. چهارمی درس توی کلهاش نمیرود. پنجمی دنبال کار میرود و...
کم کم مشکلات هماتاقی مشکل خودش میشود و دنیای نکبت شیرینی میشود که بیا و ببین. دنیایی که تا آخر عمر خاطرش از ذهن پاک نمیشود که نمیشود که نمیشود.
عکسها: محمدرضا بلندی/ایسنا