درباره عکس پرسنلی شناسنامه امیرحسین مقصودلو
چشمها دروغ نمیگویند
چند وقت پیش در شبکههای اجتماعی عکسی از شناسنامه امیرحسین مقصودلو منتشر شد. اولین نکتهای که توجهم را جلب کرد پرتره تتلو بود. نگاه عکس طوری است که انگار سوژه از لحظه ثبت عکس راضی است.
در سالهای اخیر که دوربینهای فوری عکسهای پرسنلی را ثبت میکنند شخصاً کسی را ندیدم که از عکس کارت ملی، کارت پایان خدمت، پاسپورت، شناسنامه، سامانه ثنا یا... راضی باشد؟ حرف از روی شکم نمیزنم بابتش سالها و ماهها وقت گذاشتم و از رفیق و نارفیق سوال کردم، هر کس را دیدم یقهاش کردم. صدی نود آدمها حاضر نبودند عکس کارت ملی و شناسنامهشان را نشانم بدهند. خیلیها میگفتند اصلاً حرفش را هم نزن.
جوابها را میشنیدم و دنبال دلیل میگشتم. واقعیت این است که برای ثبت یک عکس خوب چند عامل باید همزمان دست به دست هم دهند تا نتیجه درست و درمان و آبرومند از آب درآید. برای ثبت یک پرتره خوب چند نکته باید همزمان اتفاق بیفتد. اول، باید تمامرخ باشد. دوم، نور سافت و یکدستی روی سوژه بیفتد. سوم، دوربین «آی لول» باشد. چهارم، لنز زوم برای پرتره بهتر است به شرط آنکه دیافراگم بسته باشد تا فاصله بین چشم و بینی از فوکس در نرود اما نکته اساسی اینکه عکاسی با حوصله و روی خوش سوژه را به آرامش دعوت کند و بعد دکمه شاتر را فشار دهد...
اما چه شد که اینها را نوشتم. چند وقت پیش در شبکههای اجتماعی عکسی از شناسنامه امیرحسین مقصودلو منتشر شد. اولین نکتهای که توجهم را جلب کرد پرتره تتلو بود. نگاه عکس طوری است که انگار سوژه از لحظه ثبت عکس راضی است. احتمالاً شنیدهاید که چشمها هیچوقت دروغ نمیگویند...
چشمهای تتلو در این عکس انگار داد میزنند که از لحظه ثبت عکس راضی هستند و صاحب عکس به خواستهاش رسیده. به علاوه اینکه ظاهراً مواردی که در بالا نوشتم در لحظه ثبت عکس رعایت شدند. اینها را مینویسم و هزار نکته دیگر هم به ذهنم میرسد. عکس را میبینم به روزهای رفته فکر میکنم. به اینکه چه شد امیرحسین مقصودلو شد تتلو.
چه شد که از خوانندگی روی ناو ارتش در خلیجفارس و همنشینی با بزرگان سر از زندان اوین درآورد. اینکه پسر یاغی شهر چه سرگذشتی از سر گذراند... به عنوان یک آدم اولدفشن که خیلی هم موسیقی عصر جدید را نشنیده اوقات زیادی را با صدای تتلو سر نکردم اما باید اعتراف کنم هر بار که شنیدم ذوق و هوشمندی در آثارش دیدم که او را یک سر و گردن از همقطارانش جلوتر میبرد. بیشتر از اینها در تاکسی، مغازه، مهمانی، سفر و...
به چشم خودم دیدهام که پیر و جوان با صدایش خندیدند، گریه کردند، عاشق شدند، فارغ شدند، رقصیدند و... اینکه او چه کرده و چه باید میکرد را نمیدانم. اینجا هم دادگاه نیست. اما همه این حرفها را زدم که بگویم ظاهراً یک نفر هست که از عکس شناسنامه و کارت ملیاش راضی است.