اِشغال فرهنگی
احتمالاً در خاطر دارید که در دهه هشتاد، آن موقع که معجزه هزاره سوم بر استر مراد سوار بود، سخنانی میگفت که مایه خجلت بود، تا آنجا که در میان صاحبان خِرد، این گفته بسیار تکرار میشد که «گیرم حرف زدن بلد نیستی، آیا حرف نزدن را هم بلد نیستی»؟ واقع آن است که سنجیده و فکر شده سخن گفتن کار سادهای نیست و بلکه بسیار هم دشوار است و برای همین اهم هست که در فرهنگ ایرانی برای سخن گفتن ضربالمثلهای عدیدهای وجود دارد، از جمله آنکه سخن چون تیری است که وقتی از کمان دو لب رها شد، دیگر برگشتپذیر نیست یا آنکه «تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد». متاسفانه اما در این ملک، صاحبان قدرت چنین تصوری ندارند و گمان میکنند که «سخن را به مرد عیار میکنند و نه مرد را به سخن» و شاید برای همین است که بسیار رایج است که میگویند «کلامالملوک، ملوکالکلام» و این را چاپلوسان از گذشتههای دور تا همین امروز برای مدح سخن بزرگان بسیار گفتهاند، هرچند که شیخ اجل، سعدی علیهالرحمه در «رساله نصیحتالملوک» آورده است «آنکه گویند کلامالملوک ملوکالکلام، اعتماد را نشاید. سخن اندیشیده گوی و معنی دار، چنان که اگر جای دیگر بازگویند طاعنان را مجال افسوس نباشد و اگر دیگری مثل این سخن گوید تو را پسند آید». اما کو گوش شنوا که نمونهاش همان معجزه هزاره سوم که البته آنچه میگفت نهتنها باعث خجلت بود که هزینههای بسیاری نیز بر کشور بار کرد که حالا حالاها باید این کشور از بابت آن سخنان هزینه بدهد و کی این پرداخت هزینه به پایان برسد، چه وقت آثار آن بلیه تمام شود؛ خدا داند. اما این نسنجیده سخن گفتن که به واسطه آن، ثُلمه بسیار به کشور وارد شد، پس از آن مصیبت، گویی به رسمی ماندگار در فرهنگ صاحبان قدرت در این خاک تبدیل شده و شاید قرار نیست که دیگر کسی از این طایفه، قبل از آنکه دهان به سخن میگشاید، در آنچه قصد گفتن دارد تدبری کند و هر چه در ذهنش میگذرد، بر چله زبان میگذارد و از کمان لبان رها میکند، تا بخت و اقبال آن را بر کدام هدف بِشاند و چاپلوسان به تمجید بهبه و چهچه کنند که زهی کمان و حبذا تیر و مرحبا تیرانداز؛ و از همین است که در سخن صاحبان مرتبت و شوکت، چه سخنان سستی که گفته نشده و چنانکه در ابتدای این مقال آمد، به قول آن شیرازی صاحبکلام «سخن اندیشیده گوی و معنی دار، چنان که اگر جای دیگر بازگویند طاعنان را مجال افسوس نباشد». اما دریغ و افسوس که گویا قرار نیست این پند سعدی به کار بزرگان بیاید، چنانکه یکی قبلاً در سفری به سرزمین رودکی ارمغانی که آورده و حکایتی که نقل کرده، حیرتش از آبریزگاههای آن خطه بوده و حال، در زمانهای که عدهای به ترفند و به امید منفعت، بناهای محلههای قدیمی شیراز را ویران میکنند، بهجای دغدغه حفظ هویت تاریخی این شهر، نگران ساختمانهای بلند پاسارگاد است و دغدغهاش اینکه، وجود مقبره کوروش، امکان ساخت و سازهای بلند را از مردم پاسارگاد گرفته است.
حال شما بگویید چه کنیم؟ وقتی آن کس که قرار بود حافظ میراث فرهنگی این کشور باشد، نگرانیاش نه میراثِ بهجای مانده برای مردم، که بسته بودن دست فرصتطلبان و مالاندوزان برای برافراشتن ساختمانهای بلند است، سر بر کدام زانو بگذاریم و از کدام حسرت بگوییم؟ وقتی حسرتِ صاحبانِ مرتبت بشود آبریزگاهی در سرزمین رودکی، آیا غیر از این میشود که مسئله و اولویتشان هم بشود یافتن راهی برای ساختن بناهای بلند در جوار مقبره کوروش؟ و اصلاً آدم به این فکر میکند که نکند از اول هم هدف از طرح آن آبریزگاه در جایی که سراینده «بوی جوی مولیان» سر بر خاک نهاده، رسیدن به همین اولویت ساختمانهای بلند در پاسارگاد بوده و نکند آنکه در ذهن بعضی، «جوی مولیان» و «آبریزگاه» پیوندی از نوع دیگر یافته باشند که آن آب است و این آب؟ و هر چه هست، این روزها شیراز را و محلههای قدیمیاش را به بهانههایی میکوبند و آنها که سنگ ازدسترفتن سنتها را بر سینه میکوبند، گویی پس از هر سفر به کشورهای جنوبی خلیجفارس و تازه کردن عمره، با حسرت ساختن برج و شارع عریض، به کشور بازمیگردند و به امید آنکه آن الگوهایی که دیگران از نیویورک و شیکاگو، عین به عین کپی کردهاند را اینجا بازسازی کنند، مانع را سنتهای فرهنگی و میراث ایرانی میبینند. ظریفی میگفت با چنین تخلیه فرهنگی، دیگر چه جایی برای نگرانی از تهاجم فرهنگی؟ که ذهن این جماعت بیشتر شبیه کسانی است که اِشغال فرهنگی شده باشند.