سرزمین همیشه اشغالی
نگاهی به تاریخچه غــــــــزه در دوران معاصر
نگاهی به تاریخچه غــــــــزه در دوران معاصر
روحانگیز رها
خبرنگار بینالملل
غزه چه خبر است؟ این سوال یا اشکال دیگرش را الان خیلی جاها و از خیلیها میشنوید و احتمالاً، بیشتر از کسانی که در حال پرسیدن این سوال هستند، کسانی را میبینید که در حال پاسخدادن به آن هستند، با پسزمینههای مختلف و با انگیزههای مختلف. در همین روزنامه هم در روزهای گذشته و همین امروز درباره بخشهای مختلف پاسخ به این سوال را خواندهاید و خواهید خواند؛ اما شاید پیش از این پاسخ یا لااقل در کنار آن، مفید باشد که بدانیم، غزه کجاست؟ کجا بوده و از کجا به این نقطه رسیده که متراکمترین مرکز خونریزی در جهان شده است. یک نوار باریک با چه مسیری به این نقطه رسیده که با بیش از ۲ میلیون نفر جمعیت در زمره متراکمترین مناطق جهان از لحاظ جمعیتی است و البته در صدر اخبار دنیا؟ حماس، اسرائیل، فتح، تشکیلات خودگردان فلسطین، هر کدام چه نقشی در فرایندهایی ایفا کردهاند که امروز غزه را در این نقطه قرار داده است؟ غزه به لحاظ قانونی در اختیار و مسئولیت چه کسی و از کدام کشورها بوده است؟ پاسخ به این سوالات، احتمالاً در فهم وضعیت امروز این منطقه مفید باشد و در این نوشته، مروری بر پاسخ به این سوالات خواهیم داشت.
غزه کجاست؟
غزه منطقهای در کناره شرقی دریای مدیترانه است. حدود ۴۰ کیلومتر طول و از ۶ تا ۱۲ کیلومتر عرض و ۳۶۵ کیلومترمربع وسعت دارد. نوار ساحلی غزه ۴۰ کیلومتر است. داخل خود غزه به مناطق مختلفی تقسیم شده است: غزهشمالی، منطقهای باز با نام غزه که شهر غزه هم در مرکزیت آن است، بخشی در میانه که دیرالبلح در آن قرار دارد. خان یونس و بالاخره جنوبیترین منطقه که رفح باشد. غزه ۱۱ کیلومتر مرز با مصر دارد و خطی به طول ۵۱ کیلومتر، این منطقه را از مناطقی که اسرائیلیها در آن ساکن هستند، جدا میکند. رود مهم این منطقه «وادی غزه» در شرق این منطقه است. آبوهوای این منطقه گرم و مرطوب است، با زمستانهای گرم و البته بارانی. این منطقه به خاک حاصلخیزش معروف بوده است اما همزمان مدتهاست با مشکل بیابانزایی هم مواجه است و مناطق بیشتر و بیشتری از آن در حال تبدیل به کویر هستند و غنای خاک حاصلخیز آن نیز کم و کمتر میشود.
۱۹۴۸، از بریتانیا به مصر
اما داستان از کجا شروع میشود؟ تاریخ غزه را مثل هر نقطه دیگری از جهان، از چند جای تاریخ میشود شروع کرد. میشود در تاریخ تا زمان تصرف این منطقه توسط اسکندر مقدونی عقب رفت و میشود از قرن حاضر، زمانی که وضعیت به شکل امروزی رسیده، گفت. با یک نگاه، همه داستانهای این نقطه کرهزمین که ایران هم در میانش قرار گرفتهاست، با بریتانیا شروع میشود. دورانهایی که بخشهای مختلف این منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا تحت استعمار امپراطوری بریتانیا «که آفتاب در آن غروب نمیکرد» و البته امپراطوری فرانسه بودند و بعد مرزهای دستی و دلخواهی که بریتانیاییها در توافق با فرانسویها در میان سرزمینهای اعراب کشیدند و عراق، سوریه، اردن و بقیه را تقسیم کردند. هرازگاهی در تحلیل بحرانهای خاورمیانه شنیدهاید و خواهید شنید که ریشه بخشی از مشکلات حتی امروز در منطقه، به همان توافق آن زمان محرمانه و امروز معروف سایکس-پیکو میرسد؛ مثل بحثی که یکی از مشکلات ریشهای و لاینحل عراق را در همین میبیند که آنچه امروز عراق خوانده میشود، تا پیش از این تقسیمبندیها، سرزمینی مستقل و یکپارچه نبوده است و به صورت طبیعی و ارگانیک مرزهایش را نیافته و از همین روست که سناریوهای معمول ساختار سیاسی آنجا مثل کشورهای دیگر جواب نمیدهند. اینجا اما ما داستان را از سال ۱۹۴۸ شروع میکنیم. زمانی که اشغال بریتانیا در این منطقه پایان یافت و نوبت مدعی بعدی شد؛ همان سالی که اسرائیل به عنوان سال اعلام استقلال خود، برایش سالگرد میگیرد.
۹ ماه جنگ ۱۹۴۸ بین اعراب و اسرائیلیها که طبق روایتهای مختلف، بین ۱۳ هزار تا ۲۶ هزار کشته داشت، در نهایت در زمستان ۱۹۴۹، با پیروزی اسرائیل پایان یافت و قلمروها دستبهدست شد. در مذاکراتی که پس از پایان این جنگ انجام شد، خط و خطوط تازه رسم شدند و منطقه غزه تحت کنترل و اشغال مصریها قرار گرفت. خطی که قلمرو تسلط مصر و محدوده تحت کنترل اسرائیلیها را جدا میکرد؛ همان خطی است که امروز، شبهمرز بین غزه و اسرائیل است، هرچند از همان زمان توافق هر دو طرف بر این قرار گرفت که این خط، مرز بینالمللی نیست. دولتی که مصر در سال ۱۹۴۸ برای اداره امور منطقه فلسطین با نام «حکومت عموم فلسطین» تشکیل داد عملاً همین منطقه را در اختیار داشت و به مصر و اتحادیه عرب پاسخگو بود. حاکمان اتحادیه عرب آن زمان، در دنیایی که کمکم گذار از سلطه بریتانیا به اداره توسط حکومتهای حاصل از تقسیماتش را پی میگرفت، در کنار دعواهایشان با اسرائیل، مسائل و اختلافهای درونی خود را هم داشتند و تشکیل این دولت، یکی از راهحلهایی بود که برای تعیینتکلیف و حاکمیت در این منطقه عربی امتحان شد. مردم این منطقه، با تشکیل این دولت، پاسپورتهایی تحت عنوان همین حکومت میگرفتند و پاسپورت مصری نداشتند.
۱۹۵۶ - ۱۹۶۷ بحران سوئز، انحلال دو حکومت و ادامه تسلط مصر
برخلاف آنچه امروز به نظر میرسد، دورانی بود که اعراب و اسرائیل دشمنانی جدی برای هم بودند. بهخصوص در دورانی که چهرههایی مثل جمال عبدالناصر در مصر سر بر میآوردند، «هویت عربی» در حد و حدود هویت ملی برای دولتها و بلکه ملتهای منطقه اهمیت داشت. اسرائیل، چالشی برای این اعراب شده بود و البته شکلگیری موجودیتی به نام اسرائیل نیز از همان ابتدا در تقابل با هویت عربی معنا پیدا کرده بود. نفرت از اعراب که امروزه در اخبار و گزارشهای مربوط به اتفاقات اخیر در کلام اسرائیلیها شنیده میشود، محصول سالهای اخیر نیست. ۱۹۵۶، یکی دیگر از نمونههای شعلهورشدن این تقابل بود که آن زمان حول کانال سوئز شکل گرفت. اسرائیل که حمایت بریتانیا و فرانسه را با خود داشت، به مصر حمله کرد تا علاوهبر تصرف بخشهایی از سرزمینی که آن زمان در کنترل مصر بود، کنترل کانال مهم سوئز نیز از اختیار مصر خارج شود و به قدرتهای غربی برسد. بهعلاوه از جمله اهداف این جنگ، راحتشدن از شر قهرمان آن زمان اعراب، جمال عبدالناصر هم بود که علاوهبر تحرکاتی برای شکلدهی به نوعی ائتلاف و اتحاد عربی، اقداماتی از جمله ملیکردن کانال سوئز را هم انجام داده بود. در میانه این جنگ، نوار غزه و شبهجزیره سینا در میانه آن به اشغال اسرائیلیها درآمدند. در عین حال ایالات متحده، شوروی و سازمان ملل متحد به مخالفت با مهاجمان و اشغالگران برخاستند و فشار سیاسی اعمال کردند. در نهایت اسرائیل، بریتانیا و فرانسه از مناطق اشغالشده جدید عقب کشیدند و این هم ضربهای به این سه بازیگر شد و هم قدرت عبدالناصر را بیشتر کرد.
این دوران اتفاق مهم دیگری هم برای سرنوشت غزه داشت و آن پایانیافتن دوران «حکومت عموم فلسطین» بود. این دولت که متهم بود تنها بازیچه و پوششی برای کنترل مصری است، عملاً استقلال و نفوذی نداشت و بعد از مدتی انتقال مرکزیتش به همان قاهره، در سال ۱۹۵۹ توسط عبدالناصر منحل اعلام شد. غزه اما همچنان در اختیار مصر ماند، هرچند هیچگاه به انضمام مصر درنیامد و همواره بهعنوان سرزمینی جداگانه اداره شد که مرزش با مصر، مرز رسمی بینالمللی بود. مصر که البته با مسئله مهاجران فلسطینی هم مواجه شده بود، رفتوآمد از غزه و به غزه را محدود کرد و از همان زمان اهالی غزه با چالش برای جابهجایی و پیداکردن شغل مواجه شدند.
در میانه این ماجراها، یک پروژه بلندپروازانه عربی دیگر هم کلید خورد و البته بهسرعت به ناکامی رسید. در سال ۱۹۵۸، در ادامه تلاشهای وحدت عربی، مصر و سوریه دولتی به نام «جمهوری متحد عربی» را کلید زدند که بنا بود در نهایت تبدیل به یک دولت گستردهتر عربی در تمامی منطقه شود. ایده این طرح از سوریه آمد اما رهبری و پیشگامی آن با عبدالناصری بود که بهخصوص پس از ماجرای سوئز، جایگاه و محبوبیت بالایی کسب کرده بود. در این قدم اول، مصر، سوریه و البته محدوده نوار غزه، تحت لوای این موجودیت تازه قرار گرفتند، اما پس از کودتای موفقیتآمیز ۱۹۶۱ سوریه، سوریه از این اتحاد کنار رفت. مصر البته تا ۱۰ سال بعد بهتنهایی این عنوان را زنده نگه داشت اما در نهایت در سال ۱۹۷۱، انورسادات این پروژه را رها کرد و جمهوری متحد عربی منحل شد. غزه اما به همین ترتیب تحت کنترل مصر ماند تا زمانی که در سال ۱۹۶۷، ورق دوباره برگشت.
۱۹۶۷ - ۱۹۹۴ جنگ ششروزه و نوبت اشغال اسرائیل
دعواهای اسرائیل و اعراب همچنان ادامه داشت و در این تکه از دنیا که موضوعِ این نوشته است، یعنی در غزه، مصر طرف دعوای اسرائیل مانده بود. ۱۹۶۷، اسرائیل یک نبرد دیگر را کلید زد که به نام جنگ ششروزه معروف شد. بلندیهای جولان در این جنگ از سوریه به اسرائیل رسیدند، کرانه باختری را اسرائیل از اردن گرفت و بالاخره، غزه و شبهجزیره سینا نیز دوباره به اشغال اسرائیل درآمدند. طرف اسرائیل در این جنگ، البته تنها این سه کشور نبودند و عربستان، عراق و چندین کشور عربی دیگر از خاورمیانه و آفریقا نیز به کمک اعراب این سه کشور آمدند اما در نهایت، جنگی که با حمله هوایی غافلگیرانه اسرائیل شروع شده بود، در فاصله اندکی به نفع و طبق خواست اسرائیل پایان یافت. سرزمینهایی که آن زمان اسرائیل از این سه کشور گرفت، دیگر هرگز از محدوده کنترل اسرائیل خارج نشدند، گرچه یکی، یعنی بلندیهای جولان، رسماً هنوز بهعنوان بخشی از سوریه دیده میشود، دومی، یعنی کرانه باختری رود اردن، تنها قلمرویی است که ساختار حکومتی فلسطینی (تشکیلات خودگردان) در آن مستقر است و سومی، یعنی نوار غزه نیز در ظاهر خارج از محدوده سکونت اسرائیلیهاست. اسرائیل، پس از در اختیار گرفتن کنترل غزه، همه سایر بخشهای سرزمینهای اشغالی، شهرکسازی و اسکاندادن اسرائیلیها را در غزه هم شروع کرد. روند شهرکسازی در غزه از سال ۱۹۶۷ تا حدود ۴۰ سال بعد ادامه داشت و با بیش از ۲۰ شهرک، ۲۰ درصد از کل غزه زیر شهرکها رفت. محدودیت آب در کنار محدودیت زمین و البته سیاستهای اسرائیلی مثل ممنوعیت کاشت درختهای جدید و وضع مالیاتها، کشاورزی این منطقه را در مسیر افت قرار داد و بسیاری از کشاورزان غزه را از زراعت بازداشت. اسرائیل برای صادرات همه چیز از غزه محدودیت تعیین کرد و در عین حال، در شرایطی که تولید در این منطقه با بحران مواجه بود، هر گونه محدودیت برای صادرات هر کالایی به غزه را برداشت تا ساختار اقتصادی غزه در روند نزولی قرار گیرد.
دعوای مصر و اسرائیل، البته به توافق صلح ۱۹۷۹ رسید که طبق آن، اسرائیل از سینا خارج شد؛ اما در این توافق صحبتی از وضعیت نهایی غزه نشد؛ بلکه تنها مصر پذیرفت ادعاهای سرزمینی درباره قلمروهای شمال مرزهای خود را رها کند. به این ترتیب، غزه در کنترل اسرائیل باقی ماند. بعد از این توافق، منطقه حائلی به عرض ۱۰۰ متر بین غزه و مصر برقرار شد. در ۱۹۸۷، انتفاضه اول از سوی فلسطینیان شروع شد که با اعتراض و درگیری همراه بود و اقداماتی از جمله اعتصاب و بایکوت نیز همراه بود؛ این انتفاضه البته از جمله دلایل برخی اقدامات سیاسی جهت رسیدگی به بحران فلسطین و اسرائیل بود اما در وضعیت کنترل سرزمینی اثری نگذاشت. انتفاضه تا نشست مادرید در ۱۹۹۱ ادامه یافت. نشست مادرید که با پیگیری ایالات متحده و شوروی برگزار شد، از جمله تلاشها برای صلح بین اسرائیل و فلسطین بود. این حرکت بعدتر در واشنگتن در سالهای ۱۹۹۱ و ۱۹۹۲ ادامه یافت؛ اما تحول اصلی در وضعیت منطقه، در اسلو رقم میخورد. پیش از بررسی ماجرای اسلو اما باید اتفاقاتی را در نظر گرفت که همان زمان پس از جنگ ششروزه درون کابینه اسرائیلیها رخ داد.
چالش قلمروهای تازه برای اسرائیل
سال ۱۹۶۷ و آغاز اشغال این مناطق جدید توسط اسرائیل، یک پیامد دیگر هم داشت که گرچه همان زمان مورد توجه اسرائیلیها قرار گرفت، نتایج آن و البته بحثهایی که اسرائیلیها در این باره کرده بودند، بعدها مشخص شد. ایده کنترل مطلق همه چیز و محدودکردن آن به شکلی که زندگی غیرقابلتحمل شود، اولین بار پس از همین جنگ ششروزه در دولت اسرائیل مطرح شده بود. در سال ۲۰۱۷، رسانه اسرائیلی هاآرتص براساس اسنادی که از طبقهبندی خارج شده بودند، توضیح داد که چگونه پس از تصرفات، این مسئله که حالا با این منطقه و با اهالی عرب آن چه کنند، چالشی پیش روی کابینه جنگی اسرائیل شده است. بخشی از ایدههایی که در پاسخ به این چالش در آن زمان مطرح شد، در مقاطع مختلف به اشکال مختلف تبدیل به سیاستهای اجرایی شدند و سرنوشت اعراب گرفتار در این منطقه را تغییر دادند. تلاش برای مهاجرت اعراب از این سرزمینها از طریق اعمال انواع محدودیتها و مجازاتها به شکلی که زندگی را غیرقابلتحمل کند. از جمله این ایدهها. نقلقول مستقیم یکی از این اسناد از زبان نخستوزیر وقت اسرائیل، لوی اشکول، بهخصوص در سایه وضعیت امروز، بسیار گویاست: «شاید اگر آب کافی بهشان ندهیم، چارهای نداشته باشند.» اشکول در جمعبندی حرفها و نظراتش در جلسه مربوط به این سند چنین میگوید: «علاقهمندیم که اول غزه را خالی کنیم.» حتی آنچه زمانی بهعنوان اجازه سفر برای کار به اهالی غزه داده میشد نیز در سایه همین تلاشها برای پیداکردن راهحل همین «مشکلها» بوده است، با ایدهای که موشه دایان، وزیر دفاع وقت اسرائیل مطرح میکند، ایدهای که میگوید، شاید اگر اجازه کار در خارج به این اعراب داده شود، آنها تصمیم بگیرند همانجایی که برای کار به آن میروند، بمانند. دایان در این جلسه نگاه خوشبینانهای دارد که معتقد است با اجرای سیاستهای لازم، از ۴۰۰ هزار نفر اعراب ساکن در غزه در آن زمان، در نهایت ۱۰۰ هزار نفر از اعراب در این مناطق باقی خواهند ماند. هرچند البته در همین اسناد، نشانههای تصمیمها و تحلیلهای مخالفی نیز هست که آنها هم بعدها به شکلی الهامبخشِ سیاستها شدند، از جمله آنچه یاکوف شیمشون شپیرا، وزیر وقت دادگستری میگوید. این مقام دولت وقت اسرائیل همان زمان معتقد بود اسرائیل باید از این قلمروها عقب بکشد و هشدار داد اسرائیل اگر این مناطق را نگه دارد، نخواهد توانست بهعنوان یک دولت یهودی وجود داشته باشد: «نخواهیم توانست ارتش را حفظ کنیم وقتی چنین درصد بالایی از ساکنان خواهند بود که در ارتش خدمت نخواهند کرد. وقتی آنها ۴۰ درصد جمعیت باشند، فرماندهی ارتش بدون اعراب در کار نخواهد بود و قطعاً دولت یا کمیتههای روابط خارجی و دفاع کنست بدون اعراب در کار نخواهد بود.» پینهاس سپیر، وزیر دارایی هم معتقد بود، ماندن در این قلمروهای تازه «برای دولت اسرائیل یک فاجعه خواهد بود.» دیگران حاضر در کابینه هم هر کدام به شکلی در یکی از دو سمت این بحث قرار گرفتند. اسرائیل در نهایت در دهههای آینده، از همه این ایدهها، هر کدام به شکلی، استفاده کرد.
دهه ۹۰ میلادی، مذاکره و تشکیلات خودگردان
در دوران بعد از ظهور اسرائیل، شاید مهمترین تحول در سرنوشت سیاسی فلسطینیان در «توافقات اسلو» رقم خورد. سازمان آزادیبخش فلسطین که در سال ۱۹۶۹ که یاسر عرفات بنیانگذار آن بود، توانست بهعنوان نماینده فلسطینیان طرف مذاکرات قرار بگیرد؛ مذاکراتی که به صورت مخفیانه در اسلوی نروژ شروع شد و بعدها به امضای دو توافق منجر شد؛ توافق اسلوی ۱ در ۱۹۹۳ در واشنگتن و توافق اسلوی ۲ در ۱۹۹۵ در طابای مصر. در نتیجه این مذاکرات، سازمان آزادیبخش فلسطین، موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت و اسرائیل هم سازمان آزادیبخش فلسطین را بهعنوان نماینده مردم فلسطین و طرف مذاکره دوجانبه به رسمیت شناخت. نتیجه مهم دیگر این مذاکرات، شکلگیری تشکیلات خودگردان فلسطین بود که اختیارات و مسئولیت محدودی برای اداره بخشهایی از کرانه باختری و غزه به دست گرفت و بهعنوان طرف مذاکره اسرائیل در مسئله اسرائیل-فلسطین، رسمیت بینالمللی هم داشت. بسیاری از مسائل البته در این مذاکرات و توافقات به تصمیم نرسید و بسیاری از اختیارات از جمله اداره شرایط امنیتی در دست اسرائیل ماند. بهعلاوه، توافقات اسلو در نهایت وجود موجودیتی بهعنوان دولت فلسطین را در خود نداشتند. این توافقات، با انتقادات گسترده در میان گروههایی از فلسطینیان و حامیانشان مواجه شد و حتی بسیاری سازمان آزادیبخش فلسطین و شخص یاسر عرفات را متهم به خیانت به آرمان فلسطین کردند. برخی دیگر اما بهخصوص در سالهای اخیر معتقدند آنچه آن زمان مشخص شد، اساس استدلالهای حقوقی و بینالمللی در دفاع از فلسطینیان و انتقاد از اسرائیلیها شده است.
پس از این توافق، بخشهای گستردهای از غزه در کنترل تشکیلات خودگردان فلسطین قرار گرفت و البته شهرکها و پایگاههای اسرائیلی مستثنی شدند. مرکزیت تشکیلات اداری در غزه در شهر غزه قرار گرفت. در فاصله سالهای ۱۹۹۴ و ۱۹۹۶، اسرائیل دیوار حائل را در خط شبهمرزیاش با غزه ساخت تا رسماً مانعی بین غزه و سرزمینهای تحت کنترل اسرائیل باشد و ابزاری برای کنترل تحرکات فلسطینیان شود. این دیوار البته یک بار در انتفاضه دوم در سال ۲۰۰۰ تا حد زیادی آسیب دید، اما تا سال ۲۰۰۱، بازسازی شد.
چالشی که در همان سال ۱۹۶۷ اسرائیلیها به آن واقف بودند، همچنان مطرح بود. آنها در سرزمینی که جمعیت گستردهای از اعراب فلسطینی در آن ساکن بودند و گروههای مخالف اسرائیل هم در آنها فعال، در شرایطی که حاضر هم نبودند وضعیت شهروندی و زندگی مشابه اسرائیلیها را به آنها بدهند، مدام با مشکل مواجه بودند. آنطور که اسرائیلیها در همان سال ۱۹۶۷ و بلکه مکرر در موقعیتهای بعدی بهعنوان آرزوی نهاییشان مطرح کرده بودند، اعراب این سرزمینها را خالی نکرده بودند، بلکه همچنان جمعیت خود را داشتند. بهعبارتی هزینه ادامه وضعیت به همان شکل برای اسرائیل بالا بود، درحالیکه مزیت کافی برای توجیه این هزینهها نداشت. این باعث شد، غزه در سالهای آغازین قرن بیستویکم با یک تصمیم اسرائیلی مواجه شود.
۲۰۰۵، خروج همزمان با ادامه اشغال
سال ۲۰۰۵، کنست، پارلمان اسرائیل، تصمیم خروج یکجانبه از غزه را تأیید کرد و چندی بعد کابینه نیز پایان عملیات نظامی در غزه را اعلام کرد. شهرکها و پایگاههای اسرائیل در غزه، منحل شدند و حدود ۹ هزار نفر اسرائیلی، توسط خود دولت اسرائیل از این منطقه خارج شدند. این البته به معنای تحویل غزه به شخص دیگری نبود. اسرائیل همچنان اختیاراتی از جمله محدودیتهای رفتوآمد، تجارت، کنترل حریم هوایی و آبی را برای خود حفظ کرد. به واسطه این تصمیم برای خودداری از تحویل غزه در عین خروج، از نگاه نهادهای بینالمللی از جمله سازمان ملل متحد و اتحادیه اروپا، غزه در اشغال اسرائیل حساب میشود و مسئولیتهای حاصل از اشغال نیز همچنان برای اسرائیل درباره غزه برقرار است. این در حالی است که مصر نیز همچنان در مرز خود محدودیتها و ممانعتها را حفظ کرده است. به این ترتیب عملاً اهالی غزه در محدوده سرزمین خود ماندند، درحالیکه از همه سمت، موانع و محدودیتها بر سر راهشان ماند.
۲۰۰۶ و ۲۰۰۷، غلبه حماس
یک سال بعد از خروج اسرائیل، در انتخابات پارلمانی در فلسطین، حماس توانست با 9/42 درصد، بیشترین آرا را کسب کند و ۷۴ کرسی از ۱۳۲ کرسی را به دست بیاورد. حماس پس از بهدستگرفتن قدرت، حاضر به پذیرش توافقات پیشین از جمله بهرسمیتشناختن اسرائیل نشد. اسرائیل، ایالات متحده، اتحادیه اروپا، روسیه و دیگران در واکنش به این اقدام حماس، کمکها به تشکیلات خودگردان فلسطین را قطع کردند و اختلافات سیاسی در میان فلسطینیان هم بالا گرفت، بهخصوص این تنشها بین حماس از یک سو و فتح، از زیرمجموعههای سازمان آزادیبخش فلسطین از سوی دیگر بود، بهرغم اینکه این دو گروه، در ائتلاف بودند. این تنشها در سال ۲۰۰۷ به درگیریهای خونین رسید و یک نوبت آتشبس در نتیجه مذاکره نیز ناکام ماند. نتیجه این درگیریها این بود که حماس در نهایت، طرف دیگر را از عرصه بیرون راند و کنترل غزه را بهتنهایی در اختیار گرفت. محمود عباس، رئیسجمهور تشکیلات خودگردان فلسطین، دولت ائتلافی را منحل اعلام کرد، دولت جدیدی بدون حماس برپا کرد و حتی برخی اعضای حماس را نیز در کرانه باختری بازداشت کرد. در عمل، سرزمینهای فلسطینی دو تکه شدند. حماس غزه را به دست گرفت و تشکیلات خودگردان در کرانه باختری ماند. بعدتر، کشورهایی مانند مصر، عربستان سعودی و اردن نیز به این وضعیت اینطور واکنش نشان دادند که دولت عباس را تنها دولت مشروع فلسطینی خواندند. حماس هم البته حامیان خود را در ایران و قطر یافت.
تسلط حماس، آخرین تحول برجسته در وضعیت غزه بوده است. پس از آن، چندین نوبت حملات هوایی اسرائیلیها به مناسبتهای مختلف به سرزمین غزه تکرار شده است و هر بار دوباره با تخریب بخشی از ساختوسازهای فلسطینیها در این سرزمین، آنها را در زمان به عقب رانده است. در طرف مقابل، حماس نیز هرازگاهی حملاتی موشکی به سمت اسرائیل داشته است، اما علاوهبر محدودیتهای امکانات تسلیحاتی، از سال ۲۰۱۱، «گنبد آهنین» سیستم دفاع موشکی اسرائیل، بخش اعظم موشکهای شلیکشده را ناکام گذاشتهاند. نمونههای برجسته حملات اسرائیل، یک بار در اواخر سال ۲۰۰۸ و اوایل سال ۲۰۰۹ بود که پس از ناکامی یک آتشبس بین حماس و اسرائیل، با حمله زمینی اسرائیل دنبال شد. اسرائیل در این حمله پاسگاههای پلیس، مدارس، بیمارستانها، ساختمانهای سازمان ملل، مساجد و ساختمانهای مختلف دیگر را با این عنوان که محل حضور نیروهای حماس تجمیع سلاح شدهاند، بمباران کرد و البته این الگو، منحصر به این حمله نشد و رویه مرسومی برای ساکنان غزه ماند. در سال ۲۰۱۲، چند حمله از این سو و آن سو منجر به عملیاتی هشتروزه از سوی اسرائیل شد. در سال ۲۰۱۴ نیز حمله دیگری از سوی اسرائیل رقم خورد و انگیزه آن، کشتهشدن سه نوجوان اسرائیلی به دست نیروهای حماس اعلام شد. در سال ۲۰۲۱ نیز اعتراضات فلسطینیان در یکی از سرزمینهای انضمامی اسرائیل که طبق قانون بینالمللی بخشی از قلمرو فلسطین است، حمله و درگیری دیگری را به دنبال داشت. در طرف مقابل اقدامات حماس منحصر به خط حائل با اسرائیل نبوده است. در سال ۲۰۰۸، نیروهای حماس دیوار حائل با مصر در محدوده رفح را تخریب کردند تا جمعیتی از مردم بهدنبال غذا و تأمین نیازها وارد مصر شوند.
گیرافتادهها
از اینجای ماجرا به بعد، اوضاع عملاً به همین شکل ادامه یافته است. غزه در محاصرهای سرتاسری است که یک باریکهاش را مصر کنترل میکند و بقیه، از جمله خط ساحلی، در اختیار و تصمیم اسرائیل است. کنترل آب، برق، رفتوآمد، اینترنت، تجارت و بسیاری امور دیگر زندگی اهالی غزه در اختیار اسرائیل است و اسرائیل درباره همه اینها، هم محدودیتهای دائم اعمال کرده و هم هرازگاهی در واکنش به تحولات، این محدودیتها را تشدید میکند. طبق آخرین آمارها، بیش از نیمی از مردم غزه در فقر و یکسومشان هم در وضعیت فقر مطلق زندگی میکنند. آمار بیکاری فاصله چندانی با ۵۰ درصد ندارد. محدودیت امکانات به این شکل، در حوزههای دیگر زندگی از جمله آموزش و بهداشت و درمان هم خود را نشان میدهد. در عین حال، وقتی اهالی رسانه یا نمایندگان نهادهای بینالمللی برای کسب اطلاع یا کمک به غزه میروند، در معرض خطر در نتیجه حملات اسرائیل هستند، چنانکه چندین بار ساختمانهای دفاتر رسانهها، بیمارستانها و ساختمانهای غیرنظامی دیگر هدف حمله قرار گرفتهاند. شاید گویاترین نشانه وضعیت فلسطینیهای غزه را در روند ماجرایی میشود دید که از اوایل ۲۰۱۸ تا اواخر ۲۰۱۹ افتاد و تصمیم ایالات متحده برای بهرسمیتشناختن «اورشلیم»، همان نقطهای که فلسطینیان «بیتالمقدس» میخوانند، بهعنوان پایتخت اسرائیل، از جمله دلایل کلیدخوردن آن بود. دنبالهای از راهپیماییهای هفتگی در روزهای جمعه به راه افتاد. ساکنان غزه که بسیاری از آنها، ساکنان پیشین سرزمینهایی بودند که حالا اسرائیل بود، با شعار حق اجازه بازگشت به خانهها و سرزمینهای خود و نیز اعتراض به محاصره همهجانبه، به نزدیکی دیوار حائل میرفتند و تظاهرات میکردند. در این مدت، ۲۲۳ نفر در این اعتراضات کشته شدند و شورای حقوق بشر سازمان ملل نیز جمع کشتهها و زخمیها را ۴۸۹ نفر خواند و اعلام کرد تنها در دو نمونه احتمال وجود توجیه برای اقدام به شلیک به سمت معترضان وجود داشته است. کمیته مستقل این نهاد با اشاره به اینکه سربازان اسرائیل در واکنش به این تظاهرات به روزنامهنگاران، نیروهای امدادی و کودکان هم شلیک کردهاند، احتمال داد که ماجرا شامل وقوع جنایت جنگی بوده است. به عبارت دیگر، جمعی از مردم ساکن یک منطقه تصمیم گرفتند، هر هفته به جایی بروند، فریادی بزنند، در معرض تیر قرار بگیرند و اگر زنده ماندند، هفته بعد برگردند. سخت نیست تصور اینکه چه شرایطی لازم است تا مردمی به این نقطه برسند.