اندیشکدهها
دنیا در حال نظمدهی دوباره به خود
دنیا در حال نظمدهی دوباره به خود
جورج فریدمن
رئیس اندیشکده ژئوپلتیکال فیوچرز
چند ماه پیش نوشته بودم که دنیا در فرایند نظمدهی دوباره به خودش است؛ کاری که هرچند نسل انجام میدهد. این فرایندی نیست که به تصمیمات قدرتمندان بستگی داشته باشد و چیزی نیست که بهراحتی بشود متوقفش کرد. از فشارهای اقتصادی و سیاسی در میان کشورها سرچشمه میگیرد. این فشارهای داخلی تبدیل به فشارهای نظامی میشوند، درحالیکه سیستم داخلی سعی میکند خودش را به ثبات برساند. بعضی کشورها این چیزها را بهعنوان اتفاقات دردناک اما روتین تجربه میکنند، درحالیکه دیگران دچار بیثباتی یا سرکشی میشوند. نام دیگر این روند، پیشرفت است که اصلاً یک رژه فاتحانه به سمت شادکامی نیست، بلکه تقلایی دردناک با واقعیت است. دردهای پیشرفت، تبدیل به اتهاماتی علیه دیگر مردم و دیگر ملتها میشوند. کسی باید مسئول اخلال و سرگردانی تغییر باشد و انگشتهای اتهام همیشه به سمت دیگران نشانه گرفته میشوند و نه به سمت خود.
بنیان این چرخه کنونی، اروپای اوایل دهه ۱۹۹۰ است، وقتی شوروی فروپاشید و معاهده ماستریخت امضا شد تا قاره را متحد کند. در سال ۲۰۰۱، ایالات متحده حملات یازده سپتامبر را تجربه کرد. در ۲۰۱۳، شیجینپینگ رهبر چین شد. در چرخه تاریخ، یکی دو دهه زمان نسبتاً کوتاهی است.
تکهتکهشدن شوروی در آن زمان با این نیت بود که منطقه کارآمدتری بسازد. اتحاد اروپا تحت پرچم اتحادیه اروپا با این نیت بود که چشمانداز درگیری را کم کند و همزمان شکوفایی گسترده ایجاد کند. واکنش ایالات متحده به حملات یازده سپتامبر با این نیت بود که تهدید تروریسم را کم کند. انتخاب شیجینپینگ با این نیت بود که چین را در مسیر شکوفایی بیسابقه قرار دهد.
هیچکدام از این نیتها به شکست مطلق منتهی نشدند. جداییهای شوروی منجر شد برخی از جمهوریهای سابق و اقمارش به سطح بالاتری از شکوفایی برسند. اتحاد اروپا منجر به دورهای نسبتاً مولد شد. واکنش آمریکا از تکرار یک حمله از جنس یازده سپتامبر به ایالات متحده جلوگیری کرد. چین هم رشد کرد. همانند چرخههای دیگر، نیات رهبران به یک شکست کامل نرسید، لااقل تا چرخه بعد.
حالا یک نسل از زمانی که تغییر قبلی شروع شد میگذرد و گسلهای دوره قبلی در آخرین مراحل تغییر هستند. روسیه درگیر تلاشی برای بازسازی شوروی است و با جنگش در اوکراین شروع کرده است. اتحادیه اروپا عمیقاً دچار دودستگی است و آلمان و فرانسه پیشنهاد دادهاند این دودستگی ساختاری شود. ایالات متحده که از حمله عمدهای دیگر علیه خودش از سوی تروریستها جلوگیری کرد، به ورطه یک مرحله آخر پیشبینیشده از چرخه خودش رسیده است که در آن، تنشها بین مردم بر سر سیاست، نژاد، دین، جنسیت و هر چیز دیگری که به ذهنتان میرسد، برای چند سال آینده بر فضا غالب خواهد بود. رشد اقتصادی چین هم جای خود را به ضعف شدید اقتصادی و تنش سیاسی داده است.
اینجا دارم سعی میکنم دو مسئله را بیان کنم. اول اینکه ملتها میلیونها نفر در خود دارند. این مردم تصمیماتی را پس میزنند که مقصرشان را رهبران میدانند، چون فرایند واقعی زندگیکردن میلیونها نفر کنار هم، پیچیدهتر از درک است. باید کسی مقصر خوانده شود و نمیشود آن مقصر خود فرد باشد، در نتیجه خشمهایی دورهای وجود دارد. دوم و شاید مهمتر، مسئله دوره جدید، از راهحل دوره قبلی بیرون میآید.
در نتیجه ما در دورهای جدید هستیم که ریشههایش در دوره قبلی است و شامل جنگ، بحران اقتصادی و خشم متقابل میشود. اینها واقعیتهایی هستند که واقعا جهانیاند، گاهی خوشحالکنندهاند و خیلی وقتها هم تراژیک؛ اما مطمئنم یونانیها هم به ماجرا همینطور نگاه میکردند. میتوانیم از این چرخهها اجتناب کنیم؟ دوست دارم فکر کنم میشود ولی تا الان که چنین نکردهایم.