| کد مطلب: ۳۳۹۶۲

توافق پس از شکست/چرا پوتین در اوکراین شکست خورد و چرا به دنبال توافق است؟

آخرین اقدام ترامپ یک بگومگوی مضحک با رئیس‌جمهور اوکراین ولودیمیر زلنسکی بود که در مقابل رسانه‌ها برگزار شد. پوتین از زلنسکی متنفر است و اکنون به نظر می‌رسد ترامپ هم از زلنسکی متنفر است.

توافق پس از شکست/چرا پوتین در اوکراین شکست خورد و چرا به دنبال توافق است؟

جورج فریدمن استراتژیست

اخیراً برخی از من انتقاد کرده‌اند که چرا می‌گویی روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ در آینده تهدیدی به حساب نمی‌آید. مطمئناً روسیه می‌تواند قدرت خود را احیا کند اما احیای قدرت یک کشور پس از جنگ، به سرعت رخ نمی‌دهد. بنیان اساسی انتقادات به من این است که من گفته‌ام روسیه در جنگ اوکراین شکست خورده است و کنترل ولادیمیر پوتین بر همه امور در روسیه، در مسیر رنگ باختن است. 

بگذارید پاسخم به انتقادات را با این سوال آغاز کنم که اولین و مهمترین سوال است؟ آیا واقعاً روسیه در جنگ اوکراین شکست خورده است؟ در پس هر جنگی اهدافی نهفته است و این اهداف ریشه در تحقق یک امر ضروری دارند. رهبر هر کشور، اگر محتاط باشد، باید اقداماتی را برای جلوگیری از وقوع بدترین نتیجه ممکن صورت دهد و پوتین به عنوان یک رهبر محتاط، روسیه را برای رویارویی با احتمال حمله ناتو به روسیه آماده کرد. پوتین ابایی از بیان این ترس نداشت و به صورت علنی، بارها و بارها، آن را بیان کرد.

بنابراین تنها سوالی که باقی می‌ماند این بود که در صورتی که ناتو دست به حمله بزند، چگونه می‌توان جلوی این حمله را گرفت؟ پوتین برای جلوگیری از حمله احتمالی ناتو، به یک منطقه حائل نیاز داشت و آن منطقه حائل اوکراین بود. او بارها از جدا شدن اوکراین از روسیه ابراز تأسف کرده بود. فاصله مرز اوکراین تا مسکو، از طریق بزرگراه M3، تنها حدود 480 کیلومتر است.

کابوس روسیه این بود که آلمان بتواند از این مسیر خود را به سرعت به مسکو برساند. 480 کیلومتر فاصله، برای یک نیروی نظامی بزرگ که در تدارک یک حمله غافلگیرانه است، مسافت چندان زیادی نیست. بنابراین پوتین براساس عقل و منطق به اوکراین به عنوان یک منطقه حائل نیاز داشت، تا سرعت حمله را کاهش دهد. 

من سال‌ها قبل از جنگ اخیر در اوکراین، پیش‌بینی کرده بودم که روسیه به اوکراین حمله خواهد کرد تا مناطق حائل‌ خود را دوباره به دست آورد. این که روسیه قصد داشت کل اوکراین را تصاحب کند در اولین حملاتش به این کشور به وضوح نمود یافت. حمله اولیه یک حمله چهارجانبه بود, یک حمله از شرق، دو حمله از شمال و یکی از جنوب از سمت کریمه. دو حمله شمالی به سمت مرکز اوکراین و پایتخت آن، کی‌یف، هدایت می‌شد.

اگر روسیه فقط شرق اوکراین را می‌خواست، به سادگی نیروهای خود را در آنجا مستقر می‌کرد. نیروهای روسی متمرکز در شرق به‌راحتی می‌توانستند منطقه کوچکی را که اکنون تنها هدف مسکو است، تصرف کنند اما این کاری نبود که مسکو انجام داد. روسیه کل نیروی خود را به چهار پیکان حمله همزمان تقسیم کرد.

این حمله به وضوح تلاشی برای تصرف کل اوکراین و در صورت عدم موفقیت، ایجاد یک مرز جدید در اوکراین و در غرب کی‌یف بود. عملیات نظامی که روس‌ها انجام دادند این ادعا را غلط جلوه می‌دهد که روسیه تنها به دنبال قطعه کوچکی از اوکراین در شرق بوده است.

درحالی‌که حرکت نیروهای روسیه به سمت کی‌یف به دلیل مشکلات لجستیکی شکست خورد. تصاویر منتشرشده‌ای را به یاد بیاورید که اندکی پس از آغاز جنگ، صف طولانی تانک‌های روسی را در حین پایین آمدن از یک تپه نشان می‌دادند. تانک‌ها به مدت چند روز از جایشان تکان نخوردند. چون سوخت نداشتند. این تانک‌ها به‌هیچ‌وجه در موقعیتی نبودند که بتوانند از خود دفاع کنند؛ بنابراین طعمه آسانی برای توپخانه اوکراین شدند. مشکل این بود که آنها مشکلات مکانیکی داشتند و سوخت‌شان هم تمام شده بود، بنابراین ارتش روسیه قادر به حفظ ستون تانک‌ها نبود. در شرایطی که روسیه آشکارا قادر به تصرف کی‌یف نبود، اوکراین مواضعش را حفظ کرد.

حمله دیگر از سمت جنوب، اگرچه نسبتاً موفق‌تر بود، با این وجود یک شکست نیز به حساب می‌آمد. مشکل اساسی این حمله این بود که از آن از پیاده‌نظامی استفاده شد که توسط توپخانه پشتیبانی می‌شد. جنگ شهری خونین‌ترین جنگی است که می‌توان تصور کرد. تصرف شهری که دارای نیروی دفاعی است، دشوار است. در این شرایط دفاع آسان‌تر می‌شود.

چراکه قدرت مدافعانی را که با شهر آشنا هستند چند برابر می‌شود و بر همین اساس می‌توانند مهاجم را در کمین‌های خود گرفتار کنند. جنگ شهری برای روس‌ها تلفات جانی زیاد و از دست دادن تجهیزات نظامی بسیار به همراه داشت. در چند نقطه از این جبهه، توپخانه ارتش دیگر گلوله نداشت. در این مرحله بود که گروه واگنر، که توسط یکی از دوستان نزدیک پوتین اداره می‌شد، علناً و به‌طرز وحشیانه‌ای به فرماندهی عالی روسیه برای ممانعت از دادن مهمات به این نیروی مرکزی حمله کرد.

عناصر این گروه به رهبری پریگوژین، علیه کرملین قیام کردند. اما پوتین کنترل خود را حفظ کرد و هواپیمای حامل پریگوژین، مدتی بعد سقوط کرد. در جبهه شرقی، مقاومت اوکراینی‌ها جلوی پیشروی روس‌ها را گرفت و اگرچه نتایج متفاوت‌تر از جبهه‌های دیگر بود، اما ارتش اوکراین موفق شد از نفوذ نیروهای روسی به بقیه نقاط کشور جلوگیری کند.

این استراتژی چهار وجهی نشان می‌دهد که روسیه مساحتی خیلی بیشتر از بخش‌های شرقی اوکراین می‌خواسته است. این یک استراتژی کلاسیک بود و قرار بود براساس آن چهار پیکان حمله در حوزه مسئولیت خود مقاومت اوکراینی‌ها را در هم بشکنند. هنگامی که این اتفاق افتاد، نیروی شرق به سمت غرب حرکت می‌کند درحالی‌که نیروی مرکزی، مناطق تحت تصرف خود را حفظ می‌کند. نیروهای باقی‌مانده، مقاومت‌های کوچک بعدی را در هم می‌شکنند. اما آنچه که در واقعیت رخ داد این بود که نیروهای مرکزی و غربی شکست خوردند و روسیه در شرق تنها 20 درصد از خاک اوکراین را پس از سه سال جنگیدن به دست آورد.

نقشه بالا مناطق مورد حمله و اشغال‌شده توسط نیروهای روسی را تا مارس 2022، تنها چند هفته پس از تهاجم نشان می‌دهد. آنها در بسیاری از مناطق اطراف شمال و جنوب اوکراین درگیر بودند. این نقشه هم این ادعا را تایید نمی‌کند که روسیه فقط به بخش شرقی اوکراین علاقه داشت.

واضح است که روس‌ها قصد داشتند تمام اوکراین را بگیرند. اما دستاوردهای جزئی در شرق به دست آوردند، حمله‌شان از شمال شکست خورد، و تلاش‌شان برای چرخش به سمت غرب اوکراین نیز شکست خورد. درست است که آنها سرزمینی در اوکراین را تصرف کرده‌اند اما تصاحب این سرزمین‌ها با آن هدفی که طرح اولیه جنگ براساس آن طراحی شده بود، فاصله زیادی دارد. ولی اکنون استدلال روس‌ها این است که هرگز خواهان قلمرو بیشتری در سایر نقاط اوکراین نبودند.

این را به‌هیچ‌وجه نمی‌توان موفقیت روسیه در جنگ نامید بلکه باید گفت طرح روسیه در حمله به اوکراین، یک طرح جنگی شکست‌خورده است. هدف از این آغاز جنگ به دست آوردن یک منطقه حائل علیه ناتو بود و مسکو در تحقق این هدف شکست خورد. روسیه همچنین قرار بود نشان دهد که هنوز یک قدرت بزرگ است.

پس از گذشت سه سال از جنگ و کلی تلاش، اکنون طبق اکثر گزارش‌ها، نزدیک به یک میلیون سرباز روسیه کشته شده‌اند و روسیه تنها کمی بیشتر از 20 درصد خاک اوکراین را در اختیار دارد. پوتین نتوانست قدرت ارتش روسیه را به نمایش بگذارد. بنابراین، باید گفت که روسیه به جز برخورداری از قابلیت‌های هسته‌ای، به‌هیچ‌عنوان یک تهدید نظامی و یا یک قدرت بزرگ نیست. 

اکنون مسئله این است که آیا روسیه، با فرض موافقت با نوعی راه‌حل از طریق مذاکره، می‌تواند جنگ دیگری را آغاز کند یا خیر؟ در اینجا ذکر این نکته مهم است که پوتین اگرچه قدرتمند است، اما حاکم مطلق نیست. او نمی‌تواند مانند استالین بر روسیه حکومت کند. در زمان استالین، مسکو بر کل روسیه و کوچک‌ترین‌ خانه‌ها در کوچک‌ترین روستاها حکومت می‌کرد و کنترل داشت. 

استالین نه‌فقط از طریق نیروهای نظامی و مجری قانون، بلکه از طریق اعضای کوچک و بزرگ حزب کمونیست که در ازای هوشیار بودن نسبت به تهدیدها، مزایا دریافت می‌کردند، بر روسیه حکومت می‌کرد. آنها هر گونه اقدام خلافی که در واقع رخ می‌داد و یا تنها تصوری خیالی بود را به پلیس داخلی روسیه که توسط حزب کمونیست اداره می‌شد گزارش می‌کردند. پلیس داخلی روسیه توسط دفتر سیاسی حزب که تحت کنترل استالین بود، اداره و نظارت می‌شد. در دوران استالین، ابزار سرکوب همیشه وجود داشت. اما فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به معنای فروپاشی حزب کمونیست بود و ساختار ترور دیگر کارایی نداشت.

هدف پوتین احیای روسیه بود. اما با از بین رفتن حزب کمونیست، ساختار دولتی کمونیستی نیز از بین رفت. پوتین باید پایگاه جدیدی ایجاد می‌کرد. او تنها یک منبع قدرت داشت و‌آن طبقه الیگارش روسیه بود. در سال‌های بین دوران حکومت میخائیل گورباچف ​​و ولادیمر پوتین، دارایی‌های حزب کمونیست به شهروندان، براساس نسبت رابطه‌شان با دولت، فروخته شد. توافق فروش ساده بود: پوتین و زیردستانش صنایع بزرگ و سایر دارایی‌های باارزش را بین الیگارش‌های جدید توزیع کردند و آنها نیز متعهد شدند از کرملین با پول و احترام حمایت کنند. آنها همچنین شبکه‌ای از روابط سیاسی و اقتصادی را شکل دادند که به آنها نفوذ قابل توجهی داد.

پوتین سیاست را اداره کرد و ظاهراً منافع خوبی نیز به دست آورده بود. الیگارش‌های روس به طرز شگفت‌انگیزی ثروتمند شدند و استاندارد‌های زندگی بیشتر روس‌ها بهبود یافت، زیرا ترتیبات جدید پوتین به وحشت پایان داد و اشتغال ایجاد کرد. اختلاف نظر در روسیه دیگر یک جرم بزرگ نبود و رسانه‌ها مستقل‌تر و قابل اعتمادتر شدند. دیری نگذشت که شرکت‌های خصوصی روسیه وارد بازار جهانی شدند.

پوتین در ابتدا مسئولیت را بر عهده داشت، اما در کوتاه‌مدت قدرت به الیگارش‌هایی منتقل شد که امنیت در نظر کرملین را تضمین می‌کردند. آنها برای کسب درآمد به دسترسی به بازارهای اروپایی وابسته بودند و بسیاری از آنها در خارج از روسیه زندگی می‌کردند و انتظار داشتند پوتین تجارت‌شان را تسهیل کند اما زمانی که تهاجم اولیه پوتین به اوکراین در فوریه 2022 با شکست مواجه شد، بسیاری از پرسودترین بازارها درهای خود را به روی الیگارش‌های روسیه بستند و سرمایه‌گذاری غرب در روسیه به شدت کاهش یافت. پوتین به الیگارش‌ها دستور داد به روسیه بازگردند، که خیلی‌ها به این فرمان گردن نهادند.

با این حال، برخی از الیگارش‌ها از پوتین به عنوان حامی سابق خود، راضی نبودند و برای همیشه روسیه را ترک کردند و اعلام کردند تا زمانی که محیط سیاسی و اقتصادی تغییر نکند، به روسیه باز نخواهند گشت. اینکه این شرایط سه سال ادامه داشته، مشکلات جدی برای آنها ایجاد کرده است. آنها می‌خواستند جنگ پایان یابد و مدت‌ها پیش به توافقی دست یافته بودند. این مسئله چند سوال ایجاد می‌کند: آیا پوتین کنترل کامل را در روسیه در دست دارد؟ آیا الیگارش‌ها متحد هستند؟ و وقتی جنگ تمام می‌شود چه اتفاقی می‌افتد؟ الیگارش‌ها نمی‌خواهند کرملین سقوط کند. اما اینکه آیا آنها پوتین را همچنان در رأس کرملین می‌خواهند یا خیر، بحث دیگری است.

پوتین نمی‌تواند علیه الیگارش‌ها اقدام کند مگر اینکه تبعات رکود عظیم اقتصادی این اقدامات را بپذیرد. شرکت‌هایی که الیگارش‌ها در اختیار دارند، برای روسیه رگ حیاتی هستند. اگر پوتین شرکت‌های الیگارش‌ها را ملی کند، تولید در روسیه مختل می‌شود. اگر او الیگارش‌ها را به زندان بیندازد، سیستم مالی ضعیف روسیه، فرو می‌پاشد. الیگارش‌ها بانک‌های غربی را دوست دارند و میزان زیادی از حجم ثروت نقد‌شونده روسیه، در خارج از این کشور است. آیا پوتین از شکست در جنگ اوکراین و تبعات ناشی از آن جان سالم به در می‌برد؟ یا اینکه ممکن است یک رئیس‌جمهور جدید در روسیه بتواند مسیرهای تجاری را برای الیگارش‌ها باز کند؟ دومی احتمالش بیشتر است. 

پوتین مخلوق الیگارشی است و الیگارش‌ها مخلوق پوتین. اما در نهایت پوتین است که آنها را به ورطه شکست کشانده و تنها با پایان دادن به جنگ و گشایش دوباره درهای تجارت و سرمایه‌گذاری می‌تواند آنها را راضی کند.  اگر این کار را نکند، شکست‌های تجاری افزایش می‌یابد و الیگارش‌ها به کشورهایی خواهند رفت که پولی را که برای سرمایه‌گذاری در روسیه به آن نیاز نداشتند، در آنجا پنهان کرده‌اند.

علاوه بر این، مردم روسیه نسبت به دوران کمونیست‌ها بسیار معترض‌تر هستند. میهن‌پرستی جامعه روسیه را در طول جنگ حفظ کرده است، همانطور که در هر کشوری این کار را می‌کند. اما از زمان سقوط کمونیسم در روسیه نسل جدیدی در این کشور متولد شده است و این نسلی که تحت حکومت کمونیست‌ها زندگی نکرده است، نسل مرعوب نیست. این نسل، نسل اینترنت است.

پوتین مجبور است به جنگ پایان دهد و امیدوار باشد که بهترین‌ها رقم بخورند. بهترین راه برای پایان دادن به یک جنگ شکست‌خورده اعلام پیروزی و بازگشت به خانه است. پوتین با گفتن اینکه به تمام خواسته‌هایش رسیده است، اعلام پیروزی می‌کند. اما فقط آمریکایی‌ها هستند که این ادعا را باور می‌کنند. روس‌ها می‌دانند که جنگ را باخته‌اند. مسئله این نیست که پوتین چگونه مخالفانش را سرکوب خواهد کرد.

بلکه مسئله اساسی این است که پوتین با شیاطینی که خلق کرده چطور برخورد خواهد کرد و اگر این کار را نکند، چه اتفاقی برای روسیه می‌افتد. حکومت وحشت ممکن است به پوتین کمک کند، اما در حال حاضر مکانیسمی برای اجرای آن وجود ندارد، و هر چه زمان می‌گذرد، برای پوتین دیر می‌شود.

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، ممکن است بدی‌های زیادی داشته باشد، اما قواعد بازی را که در حال انجام است، می‌داند. هر کسی که تعلل کند، بازنده خواهد بود. و ترامپ اهل تعلل نیست. او هر ذره قدرت و هر درصدی از منفعت را که بتواند از ضعف پوتین به‌دست خواهد آورد. ترامپ مانند مدیر یک صندوق سرمایه‌گذاری، امروز می‌گوید که دوست پوتین است، اما فردا از معامله کنار می‌کشد. سپس، پس از اینکه وام‌گیرنده واقعاً احساس نیاز کرد، دوباره به میز مذاکره برمی‌گردد. ترامپ در این معامله، کارت‌های بازی را در دست دارد و او بخشی از قدرت اقتصادی و ژئوپلیتیکی پوتین را می‌خواهد.

آخرین اقدام ترامپ یک بگومگوی مضحک با رئیس‌جمهور اوکراین ولودیمیر زلنسکی بود که در مقابل رسانه‌ها برگزار شد. پوتین از زلنسکی متنفر است و اکنون به نظر می‌رسد ترامپ هم از زلنسکی متنفر است. در حال حاضر پوتین در تلاش است تا با امضای یک قرارداد جدید با الیگارش‌‌ها خود را نجات دهد. ترامپ هم بدش نمی‌آید که در داخل آمریکا مورد حمله قرار گیرد. چون هر چقدر که ترامپ ضعیف‌تر به نظر برسد، بیشتر و سریع‌تر به دنبال توافق خواهد بود. ترامپ عجله‌ای ندارد و امیدوار است که مشکلات داخلی پوتین آنقدر خودشان را نشان بدهند که موقعیت او در روسیه تضعیف شود. 

دیدگاه مرسوم این است که تنها نگرانی پوتین، اوکراین و غرب است. من فکر می‌کنم او بُعد دیگری در ذهن خود دارد و‌ آن هم مربوط به وضعیت داخلی‌اش می‌شود. این بُعد  قطعاً موضع مذاکراتی او و استراتژی مذاکره ایالات متحده را شکل خواهد داد.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه بین‌الملل
پربازدیدترین
آخرین اخبار