آن روی سکه سقوط / چطور شیوه حکمرانی اسدها و آسیب های واردآمده به ساختارهای جامعه سوریه، هرج و مرج را در این کشور نهادینه کرد؟
حال که اسد سقوط کرده و از سوریه گریخته است، آیا همه مشکلات و مسائل سوریه قرار است حل و فصل شود؟ آیا شکافهای عمیق اجتماعی و مذهبی که اتفاقاً خاندان اسد برای حفظ قدرتش از آنها استفاده میکرد، با رفتن اسد، ناپدید میشوند؟ آیا ساختارهای اجتماعی و سیاسی ویرانشده به واسطه دیکتاتوری اسد، با رفتن او به ناگاه جان گرفته و سر برمیآورند؟ سوریه چطور میتواند از زخمهای عمیق بهجامانده از دیکتاتوری خاندان اسد التیام یابد؟
از ابومحمد غزالی نقل است که گفته «یک سال هرج و مرج، بدتر از صد سال استبداد است». رابرت کاپلان، پژوهشگر مشهور و برجسته ژئوپلیتیک در مقدمه کتاب اخیرش با عنوان «ذهن تراژیک» با اشاره به تجربیاتش از حکومت صدام حسین و حملهی سال 2003 آمریکا به عراق که به سرنگونی رژیم صدام انجامید، مینویسد:«در آن زمان روزنامهنگاری بودم که بیش از اندازه درگیر گزارشهایم شده بودم.
اجازه داده بودم احساساتم بر تحلیلهای بیطرفانهام غلبه کنند. زمانی به خود آمدم که در اولین نبرد فلوجه در آوریل 2004 به همراه تفنگداران دریایی آمریکا به عراق بازگشتم. در آن سال چیزی را تجربه کردم که حتی بسیار بدتر از عراقِ دههی ۸۰ بود و آن چیزی نبود جز هرج و مرج وحشتناکی که همه را به جان هم انداخته بود.
این هرج و مرج یا آنارشی همان چیزی بود که رژیم صدام، بهرغم دیکتاتوریاش، در طول سالها، موفق شده بود از طریق اِعمالِ نهایت خشونت و ستمگری، سرکوبش کند. سرنگونی صدام حسین خیر بود، اما این خیر جایگزین یک خیرِ بزرگتر شد و آن خیرِ بزرگتر نظم ظاهری حاکم بر عراق صدام حسین بود. حتی حکومت استبدادی و غیرقانونیِ صدام نیز بدترین هرج و مرجی نبود که ممکن بود برای عراق رخ دهد. در نبودِ او نیز صدها هزار نفر از مردم عراق به واسطهی اِعمالِ خشونتها جانشان را از دست دادند.»
امروز سوریه نیز میرود تا به سرنوشت عراق بعد از صدام دچار شود. هدف این نوشتار این نیست که از شیوه حکمرانی بشار اسد در سوریه دفاع شود، بلکه هدف توضیح این واقعیت است که بشار اسد، بهرغم همه رفتارهای دیکتاتورمآبانهاش در هر صورت نظمی را به زور سرنیزه در سوریه برقرار کرده بود و این نظم مبتنی بر دیکتاتوری، از سال 2011، با تضعیف پایههایش دچار لرزههای شدید شد و در نهایت چند هفته پیش با فرار او به روسیه از هم فروپاشید و حالا سوریه ممکن است در آستانه ورود به یک دوره خونین هرج و مرج باشد؛ همان هرج و مرجی که به قول غزالی ممکن است از صد سال استبداد بدتر باشد.
اما آیا این سخنان به این معنا است که باید از ترس هرج و مرج به استبداد تن داده و راضی شد؟ هرگز. اساساً هدف از این نوشتار بررسی موضوع از این زاویه نیست. بلکه پرداختن به این واقعیت است که چطور نظامهای دیکتاتوری چون نظام اسدها در سوریه، میتوانند با استفاده از مشت آهنین و دوری از اصلاحات معنادار به دلیل ترسِ از دست دادن قدرت، زمام امور را از دست داده و نظامهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعهشان را به میزانی تخریب کنند که وقتی با سرنوشت محتوم سقوط مواجه میشوند، حتی خروجشان از قدرت نیز لزوماً کمکی به بازسازی ویرانههایی که از خود بر جای گذاشتهاند نمیکند.
نظامهای دیکتاتوری مدام برای اجرای اصلاحات امروز و فردا میکنند و زمان طلایی را از دست میدهند. چه اینکه سیدعباس عراقچی در مصاحبه اخیرش با یک روزنامه مصری گفت که بارها به بشار اسد توصیههایی برای گفتوگو و مذاکره ارائه شد، اما او از این کار امتناع کرد.
حال که اسد سقوط کرده و از سوریه گریخته است، آیا همه مشکلات و مسائل سوریه قرار است حل و فصل شود؟ آیا شکافهای عمیق اجتماعی و مذهبی که اتفاقاً خاندان اسد برای حفظ قدرتش از آنها استفاده میکرد، با رفتن اسد، ناپدید میشوند؟ آیا ساختارهای اجتماعی و سیاسی ویرانشده به واسطه دیکتاتوری اسد، با رفتن او به ناگاه جان گرفته و سر برمیآورند؟ سوریه چطور میتواند از زخمهای عمیق بهجامانده از دیکتاتوری خاندان اسد التیام یابد؟
سوریه در طول قرون گذشته همیشه محل تجمع تمدنها و فرهنگهای متفاوت بوده است. شاید به همین خاطر است که سوریه امروز از نظر قومیتی و فرهنگی، یکی از متکثرترین کشورهای خاورمیانه به شمار میرود. هرچند این تکثر لزوماً ویژگی مثبتی برای سوریه نبوده است و اتفاقاً خاندان اسد نیز با سرمایهگذاری بر روی این ویژگی و استفاده از استراتژی کنترل منفی، تلاش کرد این تکثیر را به شکاف و تفرقه تبدیل کند که پایههای حکومتش پابرجا بماند.
در واقع شاید بهتر باشد بگوییم که خاندان اسد، سوریه را تکهتکه کرد. این تکهتکه بودن باعث شده که شکافهای اجتماعی و مذهبی در سوریه به شدت عمیق شود و وقتی که این شکافها از حدی بیشتر شدند، خود به مانعی غیرقابل عبور برای ایجاد یک دولت-ملت مدرن و جامعه سیاسی مقتدر که بتواند در مقیاس ملی تصمیم بگیرد، تبدیل شدند. سوریهی خاندان اسد، یک حکومت ورشکسته بود.
حالا تحریرالشام که بشار اسد را سرنگون کرده، شعارهای زیبایی سر میدهد. اما آیا صرف شعار دادن و برندسازی نوین، واقعیت جامعه سوریه را عوض میکند؟ آیا جامعه سوریه صرفاً با سقوط بشار اسد، تبدیل به جامعهای اهل مدارا و تساهل و تسامح میشود؟ آیا از فردای سقوط اسد، مردم سوریه از خواب بیدار شدند و ناگهان با خود گفتند که دیگر باید رفتار و طرز فکرشان را عوض کنند؟ آیا ناگاه به این نتیجه رسیدند که باید از قبیلهگرایی و قومگرایی دوری کنند؟
محمد جولانی، رهبر تحریرالشام در روزهای نخست بعد از سقوط اسد سخنان زیبایی بر زبان آورد اما واقعیت این است که بسیاری از ادعاهایش دروغ بود. هر کسی که اندکی با سوریه و تاریخش آشنا باشد درمییابد که این ادعای جولانی مبنی بر اینکه «تاریخ سوریه نمونهای از همزیستی مردم با هم و تعهدشان به نهادهای حکومتی است» دروغی بیش نیست.
جولانی سعی میکند رویکرد سیاسی معتدلی داشته باشد تا جامعه جهانی او و گروهش را بهعنوان واقعیت جدید سوریه به رسمیت بشناسد. اما گروههای اپوزیسیون و جامعه جهانی هنوز نسبت به مقاصد جولانی تردید دارند. حتی اگر فرض کنیم که جولانی واقعاً عوض شده، باید گفت که تاریخ پر از نفاق و دودستگی سوریه و شیوه تخریبگر حکومت خاندان اسد بر سوریه، باعث میشود که این کشور حتی بعد از سقوط بشار اسد نیز نتواند مسیری صلحآمیز را برای خود ترسیم کند.
سابقه فرقهگرایی در سوریه
جمعیت فعلی سوریه حدود 24 میلیون نفر است. البته از سال 2011 و شروع جنگ داخلی در این کشور هیچ سرشماری رسمی انجام نشده است. اما با فرض جمعیت 24 میلیونی سوریه، اعراب سنی 60 درصد، علویها، کردها و ترکمنها هر کدام 10 درصد و 10 درصد باقیمانده جمعیت را هم دروزیها، مسیحیها، شیعیان، ارامنه، ایزدیها و آشوریها تشکیل میدهند. بعد از شروع جنگ داخلی سوریه در سال 2012، حدود یکسوم جمعیت سوریه، که عمدتاً سنی و مسیحی بودند، آواره شدند. بشار اسد هم چندان بدش نمیآمد ساختار جمعیتی سوریه را به نفع خودش تغییر دهد.
از سال 1943 که سوریه به استقلال رسید، 9 کودتای نظامی موفق در این کشور انجام شد. هفت کودتا را سنیها انجام دادند و دو کودتای آخر را نیز علویها سامان دادند اما این همه ماجرا نیست. از آن سال تا به حال 22 کودتای ناموفق هم در سوریه انجام شده است. بیشتر این کودتاها را سنیها انجام دادهاند. تعداد کمتری را نیز علویها و شیعیان و باقی گروهها انجام دادهاند. در نهایت بیاعتمادی حکومتهای سوریه به سنیها ریشهدار شد.
بنابراین تسلط سنیها بر روی ارتش سوریه تضعیف شد و راه برای ورود علویها و بهخصوص خانواده اسد برای کنترل نهادهای سیاسی و نظامی سوریه باز شد. خانواده اسد سال 1970 به قدرت رسید اما از قبل آن بارها و بارها شورش علیه حکومتهای وقت در سوریه انجام شد. بین دهه 1940 تا 1960 میلادی، گروههای ایدئولوژیک، مذهبی و قومی که مدام با هم در رقابت بودند، بارها شرایط سیاسی سوریه را عوض کردند و در همه این شورشها، ارتش نقش محوری داشت.
سال 1954، ادیب شیشکلی که با یک کودتا در سال 1949 به قدرت رسیده بود در استان سویدا، کمپینی خونین علیه دروزیهای سوریه که از هاشمیهای اردن و عراق سلاح دریافت کرده بودند، به راه انداخت. دروزیهای سوریه هم مانند هاشمیها روابط نزدیکی با انگلیس داشتند و از طرح اتحاد سوریه با عراق و اردن برای ایجاد یک نهاد سیاسی پانعربی در شمال شبهجزیره عربستان حمایت میکردند.
دروزیهای سوریه آداب و رسوم و سنتها و فرهنگ خاص خودشان را دارند. آنها معمولاً نسبت به ناکارآمدی حکومتهای سوریه سیاست بیطرفانه داشتند. بنابراین این تصور به وجود آمده بود که آنها اصلاً هیچ نگرانیای درباره وضعیت سوریه ندارند. حتی وقتی جنگ داخلی در سوریه شروع شد، گروههای مخالف اسد و حتی گروههای اسلامگرا خیلی به دروزیها توجه نمیکردند.
اما حکومت سوریه همواره حواسش به دروزیها بود. حافظ اسد پدر بشار اسد بههیچوجه به دروزیها اعتماد نداشت. حافظ اسد مساحت استان سویدا را که اکثریت جمعیتش دروزی بود، از 110 هزار کیلومتر مربع به 60 هزار کیلومترمربع کاهش داد و ارتباط دروزیهای سویدا با جهان خارج را قطع کرد و در نهایت در این اواخر دروزیها هم قیام کردند و این بار پرچمی را بلند کردند که پرچم خاص خودشان بود. بنابراین، حالا دروزیها هم خودشان را در آینده سوریه مدعی میدانند.
کردهای سوریه هم از اوایل دهه 1960 مدام تحت فشار بودند. سال 1962، مقامات سوریه یک سرشماری جمعیتی در استان حسکه انجام دادند و تابعیت 120 هزار کُرد سوری را لغو کردند. سال 2012 وقتی که اسد ارتش سوریه را با هدف مبارزه با مخالفین مسلح در نقاط دیگر سوریه از مناطق کردنشین خارج کرد، کُردهای سوریه توانستند یک منطقه خودمختار در شمال و شرق سوریه ایجاد کنند.
حزب اتحاد دموکراتیک کُرد اعلام کرد که عربها و آشوریها هم میتوانند در این منطقه خودمختار زندگی کنند و به نیروهای دموکراتیک ملحق شوند. بنابراین کردها هم این روزها مدعی هستند. گروههای اسلامگرای عرب، مثل اخوانالمسلمین، جامعه مدنی و سیاسی کردها را خارج از پروژه اسلامی کردن سوریه میدانستند بنابراین در نهایت به این نتیجه رسیدند که حذف کامل کردها اجتنابناپذیر است چراکه اگر کردهای سوریه آزادی و استقلال داشته باشند، اساساً کنترل اسلامگراها روی سوریه زیر سوال میرود.
جولانی و گروههای دیگر شورشی که اسد را سرنگون کردند دقیقاً همان نگاهی را به کردهای سوریه دارند که داعش به کردها داشت. در سال 2014 اگر آمریکا مداخله نمیکرد، داعش توانسته بود کردها را در کوبانی قلع و قمع کند. بنابراین میشود انتظار داشت که جولانی و تحریرالشام نیز بهزودی برخورد گسترده با کردها را آغاز کنند.
مشکل بعدی سوریه تعصبات مردم سوریه است. جامعه سوریه به معنای عام، بسیار متعصب است. این تعصب باعث میشود که نگرش و رفتار جامعه سوریه نسبت به دیگران متفاوت باشد. تفاوتهای منطقهای، مذهبی و فرقهای، حتی رنگ پوست و ریشههای خانوادگی برای مردم سوریه بسیار مهم است. شکاف بین شهر و روستا هم باعث شده که این تعصبات عمیقتر شود. طبقه شهرنشین سوریه خیلی درباره آداب و رسوم مردم روستایی آگاهی ندارد. آنها معتقدند که روستاییها نادان هستند و به لحاظ فرهنگی و نژادی خالص نیستند.
از نظر شهرنشینهای سوریه، روستاییها مردمان بیسواد و عقبماندهای هستند که در چادرها زندگی میکنند. مردم شهرنشین سوریه حتی به سختی قبول میکنند که دخترانشان به ازدواج جوانان روستایی درآیند. سوریها ویژگی دیگری هم دارند و آن هم اینکه بسیار اهل اتهام زدن به یکدیگرند. مدام دیگران را مسئول وضعیت کشور میدانند و در این اتهامزنی معمولاً میتوان نژادپرستی و تعصب را مشاهده کرد.
البته این شکاف ریشههای خاص خودش را دارد. شاید بشود گفت که مهمترین دلیل بروز این شکافها روشهای حزب بعث سوریه بهخصوص در دوران حافظ اسد بوده است. دولت بعث سوریه در زمان حافظ اسد ساختار سوسیالیستی داشت. در نتیجه در حمایت از کارگرها و روستاییها و طبقه کمدرآمد بسیار متعصب بود. دلیل این تعصب هم این بود که حزب بعث مشروعیت خودش را از جمعیت روستایی سوریه میگرفت چون این جمعیت روستایی از ساختار سوسیالیستی اقتصاد سوریه بیشترین نفع را میبرد.
سال 1970 که خاندان اسد در سوریه به قدرت رسید، علویها کنترل خود بر همه نهادهای دولتی سوریه را تثبیت کردند و حتی نیروهای مسلح و ساختار اطلاعاتی سوریه را هم در اختیار گرفتند. علویها و خاندان اسد مخالفان خود را به گونهای سرکوب کردند که در تاریخ سوریه بیسابقه بود. حافظ اسد از علویهای سوریه برای ساخت نظام سیاسی خودش استفاده کرد اما در عین حال مراقب بود تا خیلی به آنها قدرت ندهد چراکه خوب میدانست وفاداری علویها به رژیم بعث صرفاً وابسته به نفع اقتصادی است.
وقتی بشار اسد به قدرت رسید، سیاست اقتصادی سوریه کمی به سمت اقتصاد بازار و لیبرالیسم اقتصادی گرایش پیدا کرد. ارائه خدمات دولتی به روستاها کمتر شد. این مسئله باعث شد که جمعیت روستایی سوریه فقیر شوند و در نتیجه شورشهای روستایی علیه بشار اسد آغاز شد. جنگ داخلی سوریه که بیش از 500 هزارنفر را به کشتن داد و زیرساختهای سوریه را تخریب کرد، فوران همین شکافهای اجتماعی بود.
این شکافها باعث شدند که تضادها در جامعه سوریه بیشتر شوند. در نهایت اما مخالفان اسد نتوانستند در جریان جنگ داخلی در سوریه پیروز شوند. این شکست باعث شد که سوریهای معترض طبق سنت قدیمی خود متهم کردنِ یکدیگر را آغاز کنند. بعضیها میگفتند دلیل شکست این بوده که اعتراضات خیلی زود مسلحانه شد. بعضیها هم میگفتند که شکست اعتراضات تقصیر کسانی بود که اعتراضات را به سمت گرایشهای اسلامگرایانه سوق دادند. در نهایت مخالفان اسد نتوانستند اعتراضات را به یک پروژه ملی تبدیل کنند. در واقع آنها نتوانستند مردم سوریه را به امنیت، آزادی و عدالت اجتماعی امیدوار کنند.
بنابراین کمپ مخالفان اسد چندپاره شد و درست از همینجا بود که گروههای اسلامگرای جهادی توانستند ظهور کنند و ارتش آزاد سوریه را به عنوان مهمترین مخالف اسد، پس بزنند. اپوزیسیون سوریه هم صرفاً به حمایتهای خارجی تکیه کرد و نتوانست یک استراتژی ملی ایجاد کند. در عوض اسیر و بازیچه قدرتهای خارجی شد و این قدرتهای خارجی هر کدامشان در سوریه منافع خود را دنبال میکردند و طبیعی بود که گاهی اوقات منافعشان با خواستههای اپوزیسیون در تضاد باشد.
امروز هیئت تحریرالشام در سوریه قدرت را در دست دارد. اگر بخواهیم چشماندازی از آینده عملکرد این گروه داشته باشیم، قاعدتاً اول باید به سوابقشان بنگریم. تحریرالشام سالها در ادلب حکومت کرده است. وقتی به شیوه حکمرانی تحریرالشام در ادلب نگاه میکنیم میبینیم که بههیچوجه تکثر مذهبی، قومی و سیاسی را به رسمیت نمیشناخت. البته تحریرالشام در تاسیس حکومت نجات تا حدی موفق بود اما تاسیس این حکومت به هیچ عنوان فرآیند دموکراتیک و مشارکتی نداشت. جولانی اگرچه مقام دولتی نداشت اما بهطور عملی همه قدرت در دستان خودش بود.
چند ماه قبل از اینکه تحریرالشام به سمت دمشق حرکت کرده و بشار اسد را سرنگون کند، اعتراضاتی در ادلب انجام شد و معترضان درخواست آزادی زندانیها و برکناری جولانی را مطرح کردند اما سرویس امنیتی تحریرالشام به شدت و با خشونت این اعتراضات را سرکوب کرد. البته تحریرالشام توانسته بود نوعی نظم و ثبات در ادلب ایجاد کند اما بعید است بتواند این کار را در ساختار و وسعتِ یک کشور انجام دهد.
تحریرالشام در ادلب که تنها یک استان سوریه بود، به چند سال وقت نیاز داشت تا بتواند قدرتش را تثبیت کند و حالا آیا میتوان انتظار داشت که با 30 هزار نیرو بتواند همه جناحهای رقیب و مخالفش را کنار زده و نظم و ثبات در کل سوریه را برقرار کند؟ واقعیت این است که اتحاد گروههای مسلح سنی برای سرنگونی بشار اسد ممکن بود چون همه آنها یک هدف واحد داشتند و آن هدف، سرنگونی بشار اسد بود.
اما حالا که این هدف محقق شده، اهداف جدیدی ایجاد شده و هر گروه مسلحی به دنبال منافع و اهداف جدید است و بعید است که تحریرالشام آنقدر قدرت داشته باشد که بتواند همه گروههای مسلح فعال در سوریه را کنترل کند. برای مثال، تحریرالشام بر روی گروههایی که در چند هفته گذشته در درعا و سویدا ایجاد شدهاند، هیچ کنترل و اختیاری ندارد. حتی این امکان وجود دارد که علویهای سوریه نیز بعد از سقوط اسد ساز جدایی کوک کنند و بخواهند برای خودشان یک کشور علوی ایجاد کنند.
در هر صورت چطور ممکن است که علویهای سوریه بتوانند با گروههای سنی جهادی همزیستی داشته باشند؟ بنابراین آندسته از تحلیلگرانی که درباره احتمال تجزیه سوریه سخن میگویند، مسئله را از این زاویه مینگرند اما از زاویه دیگر هم ممکن است دروزیها ساز مخالف بزنند. وقتی که دمشق به دست مخالفان اسد افتاد، در همان روزهای ابتدایی دروزیها مواضع نیروهای اسد را تصرف کردند و بعد جلسه محرمانهای با دروزیهای اسرائیل برگزار کردند و دروزیهای اسرائیل از آنها خواستند که به اسرائیل ملحق شده و رهبران سنی را کنار بگذارند.
از همه اینها که بگذریم، دولت جدید در سوریه با پارامترهایی مواجه خواهد بود که از دل آنها ثبات و بهبود اوضاع استخراج نمیشود. واقعیت این است که بشار اسد، سوریه را به یک کشور ورشکسته تبدیل کرده بود. احتمالاً بحران اجتماعی و اقتصادی سوریه عمیقتر خواهد شد. سازمان ملل گزارش داده بیشتر از نصف جمعیت سوریه دچار ناامنی غذایی هستند. حتی در سالهای اخیر نیز دولت اسد نمیتوانست خدمات اساسی به مردمش ارائه دهد. معلوم نیست که دولت جدید چطور میخواهد این وضعیت را اصلاح کند.
برخی معتقدند که سوریه ممکن است دوباره به سمت افراطگرایی گرایش پیدا کند اما به نظر میرسد افراطگرایی بههیچعنوان به اندازه هرج و مرج، خطرناک نباشد. این احتمال که سوریه به سمت یک درگیری بزرگ بین گروههای مسلح حرکت کند، بسیار زیاد است. حال تصور کنید که در کنار این درگیری مسلحانه، هرج و مرج هم بر سوریه حاکم شود؛ هرج و مرج، آنهم در کشوری که انتقامجویی و کینههای قدیمی در آن نهادینه شده است، میتواند فاجعهای عظیم بیافریند. این انتقامجوییها ممکن است به زندگی افراد عادی نیز راه پیدا کند. در چنین شرایطی افراد جامعه تسویهحسابهای شخصی با هم را آغاز خواهند کرد. چراکه میدانند حاکمیت قانون و نظمی در کار نیست.
آنچه نوشته شد، توصیف میراث حکومت خاندان اسد در سوریه است. خاندان اسد در طول پنجاه سال با شخصیسازی حکمرانی، ساختاری سرکوبگر را در سوریه بنا نهاده بود که ادارهاش تنها به خاندان اسد وابسته بود. تا زمانی که خاندان اسد بر سر کار بود، این ساختار سرکوبگر حداقلهای حکمرانی مبتنی بر نظم سرکوبگرانه را رعایت میکرد. اما نظم سرکوبگرانه عمری پایدار ندارد و وای به روزی که عمر این نوع از نظم به سر برسد. بلافاصله پس از سقوط چنین ساختاری، آسیبهایی که این نوع نظم به زیرساختهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی وارد آورده، مانع از ظهور و شکلیافتن نظم جدید دموکراتیک شده و هرج و مرج را حاکم خواهد کرد.