ترس منتهی به سقوط / بشار اسد چگونه سوریه را در وضعیت ویرانی و فلاکت به حال خود رها کرد؟
اگرچه بشار اسد در نهایت از دور قبل درگیری ها جان سالم به در برد، اما ۱۳ سال جنگ فرسایشی، ارتش عربی سوریه را از درون تهی کرده و موجب شد این نیرو در فساد غرق شود.
زمانی که بشار اسد در سال 2000 به قدرت رسید، این امید وجود داشت که او نسبت به پدرش حافظ که 30 سال بر سوریه حکومت میکرد، کمتر مستبد باشد اما اسد از خشونتی استفاده کرد که کمتر کسی میتوانست تصورش را بکند. البته بشار یک سال پس از به قدرت رسیدن، طرحی را در سال 2001 با عنوان «بهار دمشق» ارائه کرد که هدفش اصلاحات سیاسی در این کشور بود.
در این دوره بسیاری از زندانیان سیاسی در سوریه آزاد شده و آزادیهای محدود سیاسی فراهم شد اما مخالفتها و سنگاندازیهای نسل قدیمی حزب بعث سوریه معروف به «حرس قدیم» که ریشه در ترس آنها از حذف شدن از ساختار سیاسی سوریه به واسطه اصلاحات داشت و مطالبات فراتر از ظرفیت نظام سیاسی که از سوی مخالفان سیاسی سوریه در قالب «بیانیه 1000» مطرح شد، موجب شد تا بشار اسد بترسد، اصلاحات سیاسی را کنار بگذارد.
بیانیه ۱۰۰۰، بیانیهای است که مخالفان سیاسی دولت سوریه، در ژانویه ۲۰۰۱ منتشر کردند. در این بیانیه که به امضای ۱۰۰۰ تن از مخالفان دولت رسیده بود خواستههایی از دولت مطرح شده بود اعم از، لغو قانون وضعیت فوقالعاده، آزادیهای کامل سیاسی، آزادی کامل مطبوعات، قانون انتخابات آزاد، قوه قضائیه مستقل، حقوق اقتصادی برابر برای همه شهروندان سوری و پایان تبعیض علیه زنان. این دو عامل بشار را ترساند و از بیم از دست رفتن قدرتش، اصلاحات را به کلی متوقف کرده و به تنظیمات اولیه بهجامانده از دوران حکومت پدرش بازگشت.
بشار اسد هرگز قرار نبود جانشین پدرش شود. اوایل دوران بزرگسالی او در لندن برای تحصیل در چشمپزشکی سپری شد. برادرش باسل به عنوان وارث حکومت به سوریه بازگشت. باسل به مراتب از بشار اسد جسورتر بود درحالیکه بشار اسد بهعنوان جوانی خجالتی شناخته میشد. رابرت فورد که در دوران دولت اوباما سفیر آمریکا در سوریه بود میگوید وقتی باسل در یک تصادف رانندگی که گفته میشود توسط برخی عناصر در گارد حزب بعث صورت داده شده بود، کشته شد، زندگی بشار اسد به سرعت تغییر کرد.
بشار به دمشق بازگشت و ناگهان مجبور شد در مسائل نظامی و سیاسی مشارکت کند؛ حوزههایی که در هیچیک از آنها تجربهای نداشت. بشار اسد 34 ساله بود که پدرش درگذشت. در چند سال اول، او دوران جدیدی را برای سوریه آغاز کرد. او اجازه بحث سیاسی را میداد و درهای سوریه را به روی غرب باز کرده بود. همه نسبت به آینده سوریه احساس خوشبینی داشتند. محمد العبدالله، که در آن زمان یکی از معدود فعالان سیاسی سوریه بود، میگوید که از سال 2000 دورانی امیدوارکننده در سوریه آغاز شد. بشار اسد بسیاری از زندانیان را آزاد کرد.
اینها نشانههای مثبتی بودند اما قرار نبود این اصلاحات دوام بیاورد. پس از توقف اصلاحات سیاسی توسط بشار اسد، جامعه سوریه در لاک خود فرو رفت. 10 سال بعد، وقتی که جریان بهار عربی به سوریه رسید، این جامعه در لاک خود فرورفته ناگهان سر بلند کرده و خیابانها را فتح کرد. اولین چیزی که به ذهن بشار اسد رسید این بود که با خشونت تمام پاسخ دهد. ارتش سوریه ارتشی کلاسیک بود و تجربه جنگ شهری نداشت.
بنابراین تانکها به خیابان آمدند و سربازان سوری با گلولههای جنگی به معترضان در خیابان پاسخ دادند. سوریه درگیر یک جنگ داخلی شد. تا سال 2014، به نظر میرسید که رژیم بشار اسد در آستانه فروپاشی است اما سه بازیگر ایران، روسیه و حزبالله به کمک بشار اسد رفتند و او نجات یافت. بهویژه، ایران و حزبالله در نبردهای زمینی به ارتش سوریه کمک کردند. روسها هم البته در حملات هوایی از نیروهای مبارز بر روی زمین پشتیبانی کردند.
اگرچه بشار اسد در نهایت از این درگیری جان سالم به در برد، اما 13 سال جنگ فرسایشی، ارتش عربی سوریه را از درون تهی کرده و موجب شد این نیرو در فساد غرق شود. تحریمهای شدید موجب شده بود که اسد از پس پرداخت حقوق نیروهای ارتش برنیاید. افسران ارتش سوریه 20 تا 30 دلار در ماه حقوق میگرفتند و در نتیجه برای پرکردن شکاف عمیق میان درآمد و هزینههایشان به رشوهخواری، باج گرفتن از مردم عادی، فساد سازمانیافته و تجارت مواد مخدر روی آوردند.
در این میان بشار اسد همچنان به قدرت چسبیده بود و از اجرای هرگونه اصلاحات سیاسی داخلی خودداری میکرد. یکی از مقامات عالیرتبه ایران که در طول سالیان گذشته بارها با بشار اسد دیدار کرده بود به شرط فاش نشدن نامش میگوید:«در تمامی دیدارهایی که با بشار اسد داشتیم همیشه بر لزوم اصلاحات سیاسی و فعال کردن کمیته اصلاح قانون اساسی و گفتوگو با معارضان بیخطر سوری تاکید میکردیم. اما ذهن بشار اسد دیگر ظرفیت پذیرش تغییر را نداشت. گویی ذهن او آنچنان صلب شده بود که توان اندیشیدن به لزوم تغییر را نداشت.»
بشار اسد به قدرت چسبیده بود اما در آن سو، نیروهای شورشی در حال آموزش بودند و منتظر فرصت مناسب برای حمله بودند. این حمله درست در زمانی انجام شد که بشار اسد در ضعیفترین موقعیت خود بود. ارتش توخالی شده بود، 90 درصد جامعه زیر خط فقر بود و اقتصاد سوریه در بدترین وضعیت خود به سر میبرد و زیرساختهای سوریه تحت حملات مداوم اسرائیل قرار داشت. حمله شورشیان انجام شد و این بار ایران، حزبالله و روسیه نتوانستند به کمک بشار اسد بروند و ارتش سوریه یک فروپاشی کلاسیک کامل را به نمایش گذاشت.
روحیه نیروهای ارتش سوریه آنقدر ضعیف بود که در زمان حمله شورشیان مسلح، به سادگی میدان را ترک کرده یا تسلیم میشدند. دوازده روز پس از حمله شورشیان، بشار اسد به مسکو گریخت و میراثش برای سوریه چیزی جز مرگ و ویرانی این کشورِ زیبا نبود. بیش از 12 میلیون سوری به اجبار آواره شدند. امروز کسی برای بشار اسد اشک نمیریزد. حتی حامیانش نیز نمیتوانند براساس انصاف و واقعیت، از میراث او برای مردم سوریه دفاع کنند. حالا سوریه مانده و خطر تجزیه و زخمهایی عمیق که معلوم نیست درمانی برایشان وجود دارد یا خیر. همه نفسهایشان را حبس کردهاند.
بشار اسد از سال 2011 به بعد حتی حمایت علویان سوریه را نیز رفتهرفته از دست داد. خبرهایی که این روزها از سوریه مخابره میشود، نشان میدهد که حتی علویان سوریه نیز از سقوط بشار اسد خوشحالند. آنها جشن گرفتهاند و بشار اسد را متهم به خیانت و فساد میکنند. واقعیت این است که شیوه مدیریتی مملو از ناکارآمدی و فساد بشار اسد، حتی علویان سوریه را که پایگاه خاندان اسد بودند، بیپول، بیخانمان و بدون آینده رها کرد.
بشار اسد سوار هواپیما شد و به مسکو رفت و هیچیک از دوستانش را نیز با خود نبرد. حتی برادر کوچکترش ماهر که در محافل طرفدار بشار اسد اغلب «رئیسجمهور در سایه» خوانده میشد از هواپیمای اسد جا ماند. در سوریه معروف بود که میگفتند بشار اسد روزها کار میکند و ماهر شبها کنترل دمشق و سوریه را به دست میگیرد. لقب «رئیسجمهور شب» لرزه بر اندام مردم سوریه میانداخت.
لشکر 4 ارتش سوریه که تحت فرماندهی ماهر عمل میکرد، غولی بود که مردم سوریه را میترساند اما به محض فروپاشی حکومت اسد، افسران و سربازان این لشکر، سلاحهایشان را به زمین انداختند، لباسهای نظامی خود را از تن به درآورده و لباس غیرنظامی پوشیدند و به روستاهای علوینشین در سواحل سوریه گریختند.
بشار اسد آنقدر ترسیده بود که حتی فرزندان نوجوان خواهر بزرگترش بوشرا را نیز با خود به مسکو نبرد. آصف شوکت، شوهر بوشری، رئیس سابق سازمان امنیت و سرپرست وزیر دفاع سوریه در انفجاری در سال 2012 کشته شده بود. بشار اسد این انفجار را به گردن شورشیان انداخت. اما همان زمان، بسیاری معتقد بودند که شوکت به دستور بشار اسد کشته شده است. زیرا بشار اسد بیم داشت که مبادا شوکت علیه او دست به کودتا بزند.
هنوز هیچکس دقیقاً نمیداند ماهر اسد کجاست. برخی میگویند مجروح شده و با هلیکوپتر به عراق فرار کرده. برخی دیگر ادعا میکنند در روسیه است. هنوز نمیدانیم بقیه خانواده بزرگ بشار اسد به کجا گریختهاند؛ بهویژه پسرعمویش رامی که زمانی ثروتمندترین مرد سوریه بود و پدرش رفعت، معمار قتلعام سال 1982 در حماه.
سالهای بعد از 2011، سالهای سیاهی برای سوریه بود. کسانی که در آغاز شورشها در سالهای 2012-2011 از سوریه فرار کردند، از زندانهای بشار اسد میگریختند. کسانی که ماندن را انتخاب کردند مجبور بودند هم سرکوب و هم شرایط وحشتناک زندگی در سوریه را تحمل کنند. عکسها و مجسمههای بشار و پدرش، درحالیکه لبخند به لب داشتند، در همه خیابانها و کوچهپسکوچههای شهرها و روستاها دیده میشد. گویی آنها به فلاکت و رنج مردمشان لبخند میزنند. نهادهای دولتی سوریه به واسطه درگیر شدن در فساد سیستماتیک از هیچ اقدامی برای باج گرفتن فروگذار نمیکردند.
تکتک صاحبان کسب و کارهای کوچک و بزرگ در سوریه مجبور بودند اراذل و اوباش به اصطلاح وزارت گمرک را تحمل کنند و مالیاتهای چندصدهزار دلاری بپردازند. مردم عادی سوریه مجبور بودند برای فرار از بازداشت شدن رشوههای کلان بپردازند. هر فرد سوری که با دلاری در جیبش دستگیر میشد، حتی اگر یک اسکناس 100 دلاری بود، ممکن بود بین 60 روز تا هفت سال زندانی شود. زمان زندانی شدن را میزان توانش برای رشوه دادن، معین میکرد.
نخبگان سوریه این کشور را ترک کرده بودند و به جای آنها نظامیان فاسد قدرت را به دست گرفته بودند. آنها نهتنها هیچ گامی برای بهبود معیشت مردم سوریه برنداشتند بلکه صرفاً کیسه ثروت خود را فربه کردند. آنها حتی یک مدرسه، مجتمع مسکونی، دانشگاه یا یتیمخانه دایر نکردند. پول نفت در انحصار آنها بود و هتلهای پنجستاره و املاک و مستغلات عالی را در سراسر دمشق خریداری کردند. کوچکترین ابراز مخالفت کافی بود تا افراد بدون توجه به سن، جنسیت یا موقعیت اجتماعی به زندان بیفتند.
سوریه شبها خاموش بود. دمشق در شبها به شهر ارواح تبدیل میشد. در برخی نقاط سوریه خانههای مسکونی فقط دو ساعت در روز برق داشتند و در برخی نقاط دیگر که خوششانستر بودند، 6 ساعت در روز اما کمی آنطرفتر، کاخهای بشار اسد و خانههای نزدیکانش همیشه روشن بود. مردم سوریه مجبور بودند پول زیادی برای استفاده از انرژی خورشیدی بپردازند. دولت آنها را مجبور میکرد برای تامین سوخت ژنراتورهای تولید برق پول گزافی بپردازند.
یا پول یا زندگی در تاریکی! بشار اسد اما هیچ اهمیتی نمیداد و هیچ گامی برای حل مشکل برق سوریه برنداشت. نتیجه این شده بود که خیابانهای دمشق در شب تاریک، متروک و ناامن بودند. قبل از بشار، مردم سوریه خاموشیهای طولانی را تنها در ماههای پایانی جنگ جهانی اول تجربه کرده بودند. در آن زمان عثمانیها جریان برق را قطع کردند چون حفظ آن برایشان بسیار پرهزینه بود. البته همین قطعی برق هم کمتر از یک سال به طول انجامید. اما بشار اسد به مدت 14 سال سوریه را در دل تاریکی رها کرد و اگر میتوانست شاید 14 سال دیگر نیز سوریه را به همین حال رها میکرد.
در چنین شرایطی چرا باید انتظار داشت که مردم سوریه در مقابل شورشیان مسلح به دفاع از بشار اسد برخیزند؟ دفاع از چه چیزی؟ گروه شورشی تحریرالشام با کمترین مقاومتی از سوی مردم و ارتش سوریه، به دمشق رسید. برخی انتظار داشتند که صحنههای غارت و خونریزی و جنگ تن به تن را در دمشق ببینند. اما به غیر دزدیها و غارتهای محدود، خیابانهای دمشق تقریباً امن باقی ماندند.
هیچ آدمربایی و تخریب خانههای مسکونی صورت نگرفت. در حلب در شمال سوریه که در 29 نوامبر به دست تحریرالشام افتاد، وضعیت به همین منوال بود. انتقال قدرت بسیار روان و آرام بود. با توجه به بزرگی فروپاشی حکومت اسد، انتظار بروز هرج و مرج بسیار طبیعی بود. در دوران فروپاشی امپراطوری عثمانی در سال 1918، بازارهای دمشق به مدت یک هفته توسط اراذل و اوباش غارت شد.
اما پس از فروپاشی اسد، چنین اتفاقی در دمشق رخ نداد. شاید دلیلش این باشد که اساساً رژیمی وجود نداشت تا رفتنش به بینظمی بیانجامد. بود و نبودِ رژیم اسد، فرقی به حال مردم سوریه نداشت. تنها سایهای از بشار اسد بر سر سوریه بود و بود و نبود این سایه تفاوتی ایجاد نمیکرد.