ابرقدرت چیست؟
پایان جنگ سرد و برچیده شدن نظم جهانی دوقطبی این سوال را مطرح کرد که دقیقاً چه چیزی یک ابرقدرت را تشکیل میدهد؟
پایان جنگ سرد و برچیده شدن نظم جهانی دوقطبی این سوال را مطرح کرد که دقیقاً چه چیزی یک ابرقدرت را تشکیل میدهد؟ با توجه به تصور برخی از مردم مبنی بر اینکه نفوذ جهانی ایالات متحده نسبت به سایر نقاط جهان در حال ضعیف شدن است، این سوال در چند سال گذشته حتی بیشتر مطرح شده است. به هر حال، چین به دنبال ظهور به عنوان یک بازیگر اصلی است و روسیه از فقر و ضعف دور شده تا به کشوری قدرتمندتر از شوروی سابق تبدیل شود اما هنوز آنطور که باید توفیق نیافته است.
در واقع، اصطلاح «ابرقدرت» برای توصیف روسیه - گهگاه در زمینه مشارکت آن با چین - استفاده شده است. صرفنظر از اینکه هر دو کشور به خودی خود ابرقدرت هستند یا نه، این فرض وجود دارد – و بهویژه در غرب– که این دو با هم نیرویی تعیینکننده در جهان خواهند بود. اما این یک فرض ناقص یا حداقل زودرس است. برای درک دلیل مدعای من، ماهیت یک ابرقدرت را در نظر بگیرید. پس از جنگ جهانی دوم، این اصطلاح فقط برای کشورهایی که دارای زرادخانه هستهای بودند استفاده میشد. یعنی کشورهایی که ابزار تعیینکننده برای پیروزی حتی در برابر قویترین دشمنان را داشتند.
مسلماً مردم آنها را چنین میدیدند. اما ارتش یک کشور هرگز تعریف روشنی از چیستی ابرقدرت نبود. این عمدتاً به این دلیل است که ارتش فهمیده بود مفهوم تخریب متقابل تضمینشده هستهای در هر معادله رویارویی تکامل یافته است و دقیقاً به همین دلیل هم آمریکا و هم شوروی تا حد زیادی تلاش کردند تا نارضایتیهای خود را علیه یکدیگر به تهدیدهای کوچکتر محدود کنند. این یک مفهوم بیاهمیت نیست.
اکنون نیز که بیش از 60 سال از ابداع این مفهوم میگذرد و این واژهها و عبارات هنوز مهم هستند، این ایده که قدرت ملی در زندگی ما بسیار مهم است نشان میدهد که این مفهوم بسیار پیچیدهتر از آن چیزی است که بسیاری فکر میکنند. مثلاً «قدرت بزرگ» چیست؟ فراتر از معناشناسی صرف، آنچه که مقامات دولتی فکر میکنند قدرت بزرگ را تشکیل میدهد، میتواند بر ژئوپلیتیک تأثیر بگذارد، زیرا آنها سیاست را حول این تعریف شکل میدهند.
آیا یک قدرت بزرگ صرفاً کشوری است که توانایی دفاع از خود و تهاجم به دیگران را دارد؟ اگر چنین باشد، بسیاری از کشورها به درستی میتوانند به عنوان قدرتهای بزرگ در نظر گرفته شوند. چین قطعاً میتواند خود را قدرت بزرگ معرفی کند.
اما اگر فکر کنیم که تنها چند قدرت بزرگ در جهان وجود دارند، پس این تعریف چیزی پیچیدهتر از محاسبه تعداد سلاحها و سربازان است. گفته شده است که در جنگ، نبرد واقعی در روان نیروها رخ میدهد. توانایی شکل دادن به ادراک از واقعیت، شاید مهمترین عامل تعیینکننده یک قدرت باشد. میخواهم استدلال کنم که انسجام نیز یک عامل مهم در تعیین قدرت ملی هستند.
برای انسجام، جغرافیا عنصری حیاتی است. جغرافیا یعنی توانایی مانور و برقراری ارتباطاتی که مانور به آن وابسته است. نکته عجیبی که میخواهم به آن اشاره کنم این است که قدرت بزرگ به سلاحها، سربازان، شجاعت و آموزش بستگی دارد، اما به قدرت متقاعد کردن یا القاکردن و یا حتی بهطور کلیتر، به توانایی انجام کارها بستگی دارد. جنگ با تانک انجام نمیشود بلکه با تحویل سوخت به مخازن سوخت تانک انجام میشود.
من اولین کسی نیستم که چنین چیزی میگویم. ما به قدرت نظامی به عنوان موتور عظیم جنگ فکر میکنیم. حقیقتی در آن نهفته است. اما ریشه این قدرت توانایی یک نیرو برای حفظ خود در سطح عملیاتی است. برخی از کشورها هر دو را دارند. در چین، قدرت تا حد زیادی توسط پکن تعیین میشود که آیا پکن میتواند آن را برای یک دوره طولانی حفظ کند یا خیر. جغرافیای داخلی چین و جغرافیای امتداد مرزهای آن نشان میدهد که جنگی که در قلمرو آن به راه افتاده، میتواند طولانی و پیچیده باشد. این تاریخ چین و آینده آن است. اینکه چین چگونه با مسائل هوشمندانه برخورد میکند تعیین میکند که آیا میتوان چین را یک ابرقدرت نامید یا خیر.