| کد مطلب: ۲۳۲۳۸

توافق برای آتش‌‏بس یا وقوع جنگی بزرگ؟

توافق برای آتش‌‏بس یا وقوع جنگی بزرگ؟

از ماهیت تحولات چنین می‌توان دریافت که تا زمانیکه رژیم صهیونیستی مستظهر به پشتیبانی آمریکا باشد و تا زمانیکه توان نظامی این رژیم امکان دهد، حملات به حزب‌الله لبنان را ادامه خواهد داد. از سوی دیگر آمریکا نیز تا زمانیکه بتواند با حضور نظامی خود در منطقه مانع از ورود سایر کنشگران به ویژه ایران به جنگ شود، همچنان به حمایت‌های خود از رژیم صهیونیستی ادامه خواهد داد.

مجید محمدشریفی

مجید محمدشریفی

استادیار گروه روابط بین‏‌الملل دانشگاه خوارزمی

دیری است منازعه‌ای که ریشه در اختلافات عمیق ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران و اسرائیل دارد از پس پرده بیرون آمده و دو طرف را در یک رویارویی بی‌واسطه قرار داده است. حملات هوایی گسترده و پرشتاب اسرائیل به لبنان در کنار هجوم زمینی به جنوب بیروت و مهم‌تر از آن انتظار اینکه اسرائیل چگونه به حمله موشکی اخیر ایران پاسخ نشان خواهد داد، تشدید تنش‌ها در خاورمیانه و امکان سربرآوردن جنگی بزرگ را در افق دید ناظران پدیدار کرده است.

با ژرفایی که بحران در هفته‌های اخیر پیدا کرده است، بسیاری از تحلیل‌گران، در پی فهم این پرسش هستند که ماهیت و اندازه حمله اسرائیل به ایران چیست و در پی این حمله احتمالی، ایران چه اقدامی انجام خواهد داد و این زنجیره کنش و واکنش، مسیر تحولات در خاورمیانه را به چه سمت‌وسویی هدایت خواهد کرد؟ پرسشی مهم که کوشش برای فهم دقیق آن، نیازمند جست‌وجویی از روی تحقیق است و نه غرض و تخمین، چراکه پاسخ به این پرسش می‌تواند ماهیت تحولات آتی و سرنوشت منطقه را تعیین کند. 

اکنون بر همگان از تحلیل‌گر تا سیاستمدار فرض است که واقعیت‌ها را با وضوح بیشتری دیده و حقیقت را با صراحت بیشتری بیان کنند. در این برهه سرنوشت‌ساز، درک سرشت حقیقی تحولات از نظرگاهی واقع‌بینانه و به دور از هیجانات خیال‌اندیشانه، رسالتی است که هر تحلیل‌گر و سیاستمداری در ایران باید بدان توجهی تمام داشته باشد.

لغزش در تحلیل و بنیان‌نهادن ارزیابی‌ها بر شواهدی لرزان و شنیده‌هایی نادقیق و یا پیروی از اندیشه‌ای خیال‌اندیشانه (Wishful thinking) به جای «اشتیاق به درک امر واقع» می‌تواند به فرجامی ناپسند و سرنوشتی ناگوار منتهی شود. این‌بار سخن نه از منافع حزبی و جناحی بلکه تمامیت ارضی و سرنوشت ملت ایران است و به همین‌ سبب در هر تحلیلی باید به دور از هیجانات احتمالی تنها بر ماهیت حقیقی تحولات تمرکز شود.

نظر به پیچیدگی‌های بی‌سابقه منطقه و در نظر داشت بنیان شکننده سامان سیاسی خاورمیانه، جُبن بی‌موقع و تهور نابجا در تحلیل و اقدام، فرصت زرین برای جلوگیری از وقوع جنگی ناخواسته و ویرانگر را فوت خواهد کرد. شوربختانه نگاهی به اظهارنظرها در رسانه‌های مختلف در روزهای اخیر گویای آن است که برخی از این نظرگاه‌ها دارای تعارض‌هایی آشکار و برخی دیگر نیز فاقد مبانی روشنی هستند، مهم‌تر اینکه بسیاری از تحلیل‌های عرضه‌شده پیراسته به غرض‌‌ورزی‌های سیاسی و جناحی و لاجرم ناظر بر موضع‌گیری در پیکار برای قدرت است که بی‌تردید جایی در اندیشه راستین ندارند.

در زمانی که به نظر می‌رسد مقدمات یک تحول بزرگ در منطقه فراهم آمده است، برای تدوین یک استراتژی منطقی با هدف پاس‌داشت کیان ایران بیش از هر زمان دیگری نیازمند واقع‌بینی در تحلیل و عقلانیت در عمل هستیم. با درک چنین ضرورتی این مقاله می‌کوشد با برکشیدن تحولات اخیر از توصیف صرف و میل به استخراج مبانی استراتژیک پنهان در رفتار کنشگران دخیل، تصویری روشن‌تر از احتمالات آینده منطقه خاورمیانه ترسیم کند.

برای نیل بدین مقصود در بخش‌های بعدی با تأملی بر نظرگاه‌های موجود در جبهه آمریکا-اسرائیل، رویکردهای آنان درباره مسیر تحولات و سناریوهای پیش‌رو خاورمیانه را دسته‌بندی خواهیم کرد. در ابتدا همپوشانی‌ها و تعارض‌های احتمالی رویکرد آمریکا و اسرائیل بر سر موضوع لبنان و به‌طور خاص حزب‌الله را بررسی و در ادامه نگاه این دو به سناریو‌های آینده خاورمیانه را محل بحث قرار خواهیم داد. 

رویکرد آمریکا و اسرائیل به آینده حزب‌الله و لبنان

با تأمل در ماهیت اقدامات اخیر اسرائیل در غزه و لبنان و همچنین تعمق در اظهارات مقامات این رژیم در پس طوفان‌الاقصی می‌توان چنین دریافت که کابینه افراطی بنیامین نتانیاهو به پشتوانه حمایت بی‌دریغ آمریکا بر آن است تا از فرصت موجود برای پیشبرد استراتژی کلان خود در منطقه بهره‌برداری کند. نتانیاهو طوفان‌الاقصی را توجیهی اخلاقی برای انجام حملات گسترده و ویرانگر به غزه و لبنان تفسیر می‌کند.

وی بر آن است که اکنون که به سبب حضور نیروهای آمریکایی و همراهی کشورهای اروپایی و منطقه، امکان بازدارندگی در برابر تهدیدات به‌ویژه از جانب جمهوری اسلامی ایران فراهم شده است، رژیم صهیونیستی می‌تواند با خیالی آسو‌ده‌تر و سهولتی بیشتر و با حمله به غزه و لبنان، توان نظامی حماس و حزب‌الله را تضعیف و این دو گروه اسلامی را به نیروهایی کم‌خطر تبدیل کند.

یک سال حمله تمام‌عیار و ویرانگر به غزه و ترور بسیاری از فرماندهان نظامی و سیاسی حماس این تصور را در بین رهبران اسرائیل ایجاد کرده که دیگر خطری از جانب غزه، موجودیت اسرائیل را تهدید نمی‌کند و اکنون ارتش این رژیم می‌تواند بر جبهه شمالی و رویارویی با حزب‌الله متمرکز شود.  تا پیش از حمله لبنان و تجاوز زمینی به جنوب این کشور، رهبران رژیم صهیونیستی از اندازه و گستره واکنش حزب‌الله به جنایت این رژیم در غزه چنین دریافته‌ بودند که حزب‌الله خطر ورود به یک جنگ بزرگ را نمی‌پذیرد و بر آن است تا از منازعه‌ای تمام‌عیار اجتناب کند.

رژیم صهیونیستی از یک سو به سبب چنین ادراکی از ماهیت واکنش نظامی حزب‌الله و از سوی دیگر با بهره‌گیری از توان اطلاعاتی و جاسوسی خود، در یک استراتژی ازپیش‌طراحی‌شده ضمن هدف قرار دادن رهبران حزب‌الله و زیرساخت‌های نظامی این گروه، زمینه را برای ورود نظامی به جنوب لبنان فراهم کرد. شاید بتوان چنین دریافت که رهبران حزب‌الله همچنان با تصور عملیات نظامی اسرائیل در سال ۲۰۰۶ بر این باور بودند که این‌بار نیز رژیم صهیونیستی تنها به حملاتی محدود اکتفاء خواهد کرد و در صورت تکرار حملات زمینی، می‌توان ارتش این رژیم را به مانند سال ۲۰۰۶ شکست داد. چنین می‌نماید که رهبران حزب‌الله، امکان انجام حملاتی گسترده‌تر و متفاوت از سال ۲۰۰۶ را از دور از ذهن تصور می‌کردند. 

با وجود این، قدری تأمل در تحولات داخلی رژیم صهیونیستی، تعمق در برداشت رهبران این رژیم از پیامدهای امنیتی و روان‌شناختی طوفان‌الاقصی و همچنین ماهیت تحولات منطقه خاورمیانه می‌توانست تفاوت‌های سال ۲۰۲۴ با سال ۲۰۰۶ را به خوبی آشکار کند. در سال ۲۰۰۶ ایهود اولمرت نخست‌وزیر اسرائیل بود که در مقایسه با بنیامین نتانیاهو فردی میانه‌رو و محافظه‌کار محسوب می‌شد.

اولمرت همواره منتقد سیاست‌های نتانیاهو بوده و بر این باور است که نتانیاهو درباره تهدیدات وجودی علیه اسرائیل از جانب ایران و متحدان این کشور، بزرگنمایی می‌کند. افزون‌بر این در سال ۲۰۰۶ اولمرت برای انجام حملاتی گسترده علیه لبنان از حمایت آمریکا و دولت جورج‌ بوش پسر برخوردار نبود. آمریکا به سبب گرفتاری‌های حاصل از جنگ افغانستان و عراق، برای ورود به جنگی دیگر در منطقه، هیچ تمایل و اراده‌ای نداشت.

جورج بوش، عدم تمایل خود برای حمایت از اسرائیل را به صراحت به اولمرت یادآوری کرده بود. همچنین در سال ۲۰۰۶ اسرائیل به سبب عدم حادث‌شدن رخ‌دادی به مانند طوفان‌‌الاقصی، توجیهی برای حمله گسترده به لبنان در اختیار نداشت. 

به نظر می‌رسد رهبران رژیم صهیونیستی با فراگیری درس‌های حاصل از شکست سال ۲۰۰۶ بر آن شدند تا استراتژی خود را برای رویارویی با حزب‌الله تغییر دهند. این رژیم با بهره‌گیری از فناوری‌های جدید اطلاعاتی ضمن شناسایی رهبران حزب‌الله و پایگاه‌های نظامی این گروه در لبنان در تحولی مهم با ترور سریع فرماندهان و حمله به زیرساخت‌های نظامی، امکان حمله زمینی را فراهم کرد. به نظر می‌رسد دستاوردهای رژیم در این دو عرصه، نتانیاهو را برای تحقق استراتژی خود یعنی تضعیف قدرتمندترین متحد جمهوری اسلامی ایران در منطقه مصمم کرده است. 

از ماهیت تحولات چنین می‌توان دریافت که تا زمانی‌که رژیم صهیونیستی مستظهر به پشتیبانی آمریکا باشد و تا زمانی‌که توان نظامی این رژیم امکان دهد، حملات به حزب‌الله لبنان را ادامه خواهد داد. از سوی دیگر آمریکا نیز تا زمانی‌که بتواند با حضور نظامی خود در منطقه مانع از ورود سایر کنشگران به‌ویژه ایران به جنگ شود، همچنان به حمایت‌های خود از رژیم صهیونیستی ادامه خواهد داد.

در مقایسه با غزه، آمریکا به سبب تحمل شکست‌ها و تلفات سنگین از نیروهای حزب‌الله در دهه‌های گذشته، با حمله به این گروه در لبنان همدلی بیشتری نشان می‌دهد. تضعیف حزب‌الله لبنان و سلب توان کنشگری این گروه در داخل لبنان و منطقه، دستاوردی بزرگ برای آمریکا است.. فراموش نکنیم که از نظرگاه تحلیل‌گرانی چون توماس فریدمن و مهم‌تر از آن ویلیام برنز، رئیس سازمان سیا و طراح اصلی سیاست خارجی دولت بایدن، حزب‌الله لبنان و جمهوری اسلامی ایران مهمترین موانع پیشبرد استراتژی کلان آمریکا در منطقه هستند و تضعیف توان نظامی این دو می‌تواند مسیر پیشبرد طرح‌های آمریکا را هموار کند. اسرائیل و حملات این رژیم علیه حزب‌الله لبنان اکنون در نقش جاده صاف‌کن استراتژی آمریکا عمل می‌کند. 

با عطف‌نظر به استراتژی کلان آمریکا و اهداف این کشور در خاورمیانه می‌توان به طرح این نظر خطر کرد که حملات اخیر اسرائیل به لبنان نه یک اقدام تاکتیکی بلکه در قالب یک استراتژی کلان برای تغییر توازن قدرت در منطقه و تحول نظم امنیتی خاورمیانه انجام می‌شود. این اقدام کاملاً با استراتژی کلان آمریکا و همچنین کشورهای منطقه به‌ویژه عربستان سعودی همسو است.

اکنون بهتر می‌توان دلیل تعجیل رهبران سعودی برای عادی‌سازی روابط با ایران و از سرگرفتن روابط دیپلماتیک را درک کرد. به نظر می‌رسد محمد بن‌سلمان با پیش‌بینی رویارویی احتمالی ایران و اسرائیل در آینده بر آن شد تا با احیای روابط دیپلماتیک با جمهوری اسلامی ایران خود را از مهلکه منازعه احتمالی دور نگه دارد. رهبران سعودی در اتفاق‌نظری آشکار با آمریکا، تضعیف محور مقاومت را مهمترین پیش‌شرط برای تغییر منطقه می‌دانند.

با تحقق چنین امکانی، کشورهای منطقه با عادی‌سازی روابط با رژیم صهیونیستی، مهمترین زمینه بحران را از بین برده و جبهه منطقه‌ای آمریکا برای رویارویی با چین تقویت خواهد شد. همکاری‌های نظامی کشورهای منطقه با رژیم صهیونیستی و ابتکاراتی همچون کریدور اقتصادی «هند-خاورمیانه-اروپا» (IMEC)  طرح‌هایی درهم‌تنیده برای شکل‌دهی به نظم منطقه‌ای جدید خاورمیانه است. 

برای تحقق این هدف کلان اکنون دولت بایدن و اسرائیل در یک همگرایی بی‌سابقه از زمان آغاز بحران غزه بر آن شده‌اند تا با تضعیف توان نظامی و سیاسی حزب‌الله لبنان، گام بعدی استراتژی خود یعنی تغییر سامان سیاسی لبنان را آغاز کنند. بر این اساس به گفته مقامات آمریکایی، کاخ سفید بر آن است تا در پس ضربه بزرگ اسرائیل به رهبری و زیرساخت‌های حزب‌الله، مقدمات انتخاب رئیس‌جمهور جدید لبنان در روزهای آینده را فراهم کند.

برای بیش از دو سال است که لبنان رئیس‌جمهور ندارد و همین امر سبب بی‌ثباتی و تشدید بحران سیاسی و اقتصادی در این کشور شده است. اصلی‌ترین گزینه برای ریاست‌جمهوری لبنان، ژنرال جوزف عون فرمانده نیروهای مسلح لبنان است که حمایت آمریکا و فرانسه را با خود به همراه دارد. آمریکا، حمله اسرائیل را فرصتی مغتنم برای تعیین جوزف عون در مقام رئیس‌جمهور لبنان می‌داند تا از این طریق ضمن مهار نیروی نظامی حزب‌الله، کنشگری سیاسی این گروه در آینده لبنان را نیز تضعیف کند. به نظر می‌رسد اکنون تمامی تمرکز سیاست خارجی آمریکا در لبنان بر سر این تحول متمرکز شده است. 

رویکرد آمریکا و اسرائیل به ایران و آینده منطقه خاورمیانه

پیش از این گفته آمد که اسرائیل پس از طوفان‌الاقصی تغییر نظم امنیتی منطقه خاورمیانه را جست‌وجو می‌کند. اسرائیل با این برداشت که در اثر حملات گسترده به غزه و لبنان و از بین‌بردن زیرساخت‌های نظامی و ترور فرماندهان این دو گروه مقاومت، اکنون جمهوری اسلامی ایران یکی از مهمترین منابع بازدارندگی خود را از دست داده است، بر آن است تا بدون نگرانی از واکنش ایران، استراتژی خود را در منطقه هدایت کند.

در آمریکا اما همچنان احتمال آغاز جنگی بزرگ در اثر زنجیره کنش و واکنش بین ایران و اسرائیل مهمترین نگرانی است. برخلاف لبنان که در آن رویکرد آمریکا و اسرائیل کاملاً با یکدیگر همپوشانی دارد، مورد ایران به محل اختلاف واشنگتن و تل‌آویو تبدیل شده است. از اظهارات مقامات آمریکایی و اسرائیلی چنین می‌توان دریافت که در مجموع می‌توان دو رویکرد را درباره آینده تحولات استخراج کرد: 

رویکرد نخست که دولت بایدن و برخی شخصیت‌های میانه‌رو اسرائیلی از آن حمایت می‌کنند، بر آن است که اسرائیل پس از تضعیف توان نظامی حماس و حزب‌الله و رفع تهدیدات این گروه باید با پذیرش یک توافق آتش‌بس، مقدمات گفت‌وگوهای دیپلماتیک و تعیین آینده سیاسی غزه و لبنان را فراهم کند. به بیانی دیگر، اسرائیل باید با پایان‌دادن به عملیات‌های نظامی خود از ادامه منازعه و برخورد احتمالی با ایران اجتناب کند. از نظرگاه حامیان این رویکرد، اکنون اسرائیل توانسته تهدیدات وجودی علیه خود را رفع کند و دیگر ادامه جنگ و برخورد نظامی با جمهوری اسلامی ایران ضرورتی ندارد.

با پایان‌دادن به عملیات‌های نظامی، اسرائیل می‌تواند فرآیند عادی‌سازی روابط با کشورهای منطقه را از سرگرفته و گام‌های بعدی برای پیشبرد طرح دودولت برداشته شود. دولت بایدن از چنین رویکردی حمایت می‌کند. دولت بایدن بر آن است تا اسرائیل را از حمله گسترده به ایران منع کند. استراتژی آمریکا افزایش فشارهای اقتصادی، تضعیف توان نظامی و انزوای سیاسی ایران است تا از این طریق زمینه برای تشدید نارضایتی‌های داخلی فراهم شود. به نظر می‌رسد الگوی آمریکا در برخورد با ایران پیروی از الگوی کشورهایی چون لیبی و ونزوئلا است که در آن بدون حمله نظامی گسترده، تنها بر بحران‌آفرینی داخلی تمرکز شود. ایران را باید تنها به کشوری ضعیف و ورشکسته تبدیل کرد و نیازی به حمله نظامی گسترده نیست. 

کابینه افراطی بنیامین نتانیاهو و افرادی چون بنی‌گانتز در اسرائیل و همچنین برخی حامیان ترامپ در آمریکا از رویکرد دیگری پیروی می‌کنند. در این رویکرد باور بر آن است که تحولات یک سال اخیر، فرصتی تاریخی را در اختیار آمریکا و اسرائیل قرار داده است تا تحولی بزرگ در خاورمیانه را رقم زنند. نفتالی بنت، نخست‌وزیر سابق اسرائیل، در سخنانی تأمل‌برانگیز مدعی شد:

اسرائیل «بزرگترین فرصت نیم قرن اخیر برای تغییر چهره منطقه را در اختیار دارد. تاریخ تنها یک‌بار درِ خانه شما را می‌کوبد اگر از آن بهره نبرید شاید هیچ‌گاه دیگر چنین فرصتی را در اختیار شما قرار ندهد».

این فقره رویکردی را نمایندگی می‌کند که خواستار تداول جنگ است و برهه کنونی را فرصتی بی‌سابقه برای تحولی بزرگ در خاورمیانه تفسیر می‌کند. بنیامین نتانیاهو نیز خود حامی این رویکرد است. وی از کوشش اسرائیل برای «تغییر توازن قدرت در منطقه» سخن می‌گوید. بر این اساس اسرائیل همچنان باید به حملات نظامی علیه حزب‌الله لبنان ادامه دهد و برای جنگی بزرگ با ایران نیز آماده شود. گرچه دولت بایدن با این رویکرد نتانیاهو همراه نیست و آن را خلاف منافع استراتژیک آمریکا می‌داند و به همین سبب بیشترین امید نتانیاهو پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا است اما این نکته مهم را باید به مناسبت و به اشاره یادآور شد که  شوربختانه موفقیت‌های نظامی سریع اسرائیل در لبنان، محاسبات مقامات آمریکایی را نیز دستخوش دگرگونی کرده است. در لبنان ترور فرماندهان نظامی حزب‌الله و تخریب زیرساخت‌های نظامی این گروه سبب شد تا آمریکا نیز با نادیده‌گرفتن خطوط قرمز تعیین‌شده، به اسرائیل برای حملات گسترده‌تر، آزادی عمل بیشتری دهد. مورد لبنان به خوبی نشان می‌دهد که تحولات میدانی، محاسبات استراتژیک آمریکا را تغییر داده است.

رفتار دولت بایدن در مورد لبنان گویای آن است که گرچه گاه آمریکا و اسرائیل بر سر ماهیت تحولات خاورمیانه در گفتار طُرق مختلفه دارند اما در استراتژی و اهداف، به نقطه‌ای واحد نظر دارند. اکنون این تهدید فوری را باید جدی گرفت که تداول موفقیت‌های نظامی اسرائیل می‌تواند آمریکا را نیز به سمت تغییر استراتژی و هماهنگی بیشتر با اسرائیل ترغیب کند. به سبب اشتراک تامه اهداف استراتژیک، در صورتی که اقدامات نظامی اسرائیل، برای این رژیم یا آمریکا هزینه‌ای در پی نداشته باشد، بی‌تردید این دو در هماهنگی بیشتر با یکدیگر به حملات ادامه خواهند داد.

تجربه نشان می‌دهد این پیوند بین موفقیت‌های میدانی اسرائیل و تغییر استراتژی آمریکا در دوران پس از طوفان‌الاقصی چنان استوار است که نمی‌توان بر شالوده آن هیچ تردیدی افکند. نتانیاهو بر آن است تا با اثبات دستاوردهای حاصل از موفقیت‌های نظامی، دولتمردان آمریکایی را به همراهی بیشتر با رویکرد خود ترغیب کند. نتیجه موفقیت این کوشش شوم آن است که حتی در صورت پیروزی کامالا هریس در انتخابات ریاست‌جمهوری، همچنان پیوند آمریکا و اسرائیل برای ادامه تغییرات در منطقه خاورمیانه استوار باقی خواهند ماند.    

از باب نتیجه‌گیری می‌توان گفت تا زمانی‌که تحولی در عرصه نظامی یا سیاسی محاسبات نتانیاهو را تغییر ندهد، یگانه افقی که در برابر منطقه قرار خواهد داشت، تداول حملات نظامی این رژیم است. نیرویی باید اسرائیل را متوقف و تحولی بنیادی در اندیشه‌ها و محاسبات این رژیم درباره امکان تغییر در خاورمیانه ایجاد کند.

در غیر این صورت، نتیجه انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا نیز در استراتژی اسرائیل در منطقه و همراهی آمریکا با آن هیچ تغییری ایجاد نخواهد کرد. کوتاه سخن اینکه، جلوگیری از وقوع جنگی بزرگ در خاورمیانه اکنون نه با اتکاء به حقوق بین‌الملل و نه استمداد از سازمان‌های بین‌المللی امکان‌پذیر نیست. بازی قدرت تعیین‌کننده آینده تحولات منطقه است و در این بین ایران باید با یاری‌گرفتن از تمامی ابزار قدرت خود در عرصه‌های سیاسی و نظامی، تمامی کوشش خود را برای تغییر محاسبات رژیم صهیونیستی و بنیامین نتانیاهو به کار گیرد. 

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی