ما رها شدهایم در این رنج بیحساب
افکار عمومی که زمانی ورد زبان مسئولان بود، حالا دیگر آنقدر حاشیهای است که حتی کسی به خودش زحمت نمیدهد برای توجیهشان زمان بگذارد.
در یک هفتهی گذشته حس عجیبی را تجربه کردم. اخبار را دنبال میکنم و حسم این است که کلاً ما دیگر بهعنوان مردم برای کسی اهمیت نداریم. افکار عمومی که زمانی ورد زبان مسئولان بود، حالا دیگر آنقدر حاشیهای است که حتی کسی به خودش زحمت نمیدهد برای توجیهشان زمان بگذارد. نمونه؟ لبنیات گران شده. بهطور مشخص اگر بخواهید، میتوانم نام ببرم که کدام محصول، چقدر افزایش قیمت داشته است.
هوا بهقدری آلوده است که نفسکشیدن را دشوار کرده و کسی حتی دیگر در این رابطه گفتوگو هم نمیکند. بهنظر میرسد با خودشان به اجماع رسیدهاند که تهش مرگ است دیگر! راهحلی هم که نیست، پس لزومی ندارد اصلاً توضیحی هم بدهیم یا عذرخواهی کنیم.
فیلم «پیرپسر» که روی پردهی سینما جزو پرفروشترین فیلمهای غیرکمدی سالهای اخیر بوده و از گزینههای جدی فرستادن به اسکار، قاچاق شده و همزمان که برای کمتر ضربهخوردن عوامل در پلتفرم شبکه نمایش خانگی اکران آنلاین شد، ناگهان بعد از ۲۴ ساعت توسط ساترا (بهگفتهی خودشان با حکم قوهقضائیه) اکرانش متوقف شد تا مردم قاچاقش را ببینند. بهجز عوامل که حرصوجوش خوردند، وزیر ارشاد یا هیچ سازمان متولی دفاع از حقوق هنرمندان در این مملکت وجود ندارد که به عوامل و بیننده احترام بگذارد و ما را قابل بدانند دربارهی این اتفاقات عجیبوغریب حرفی بزنند؟
بعد میرسیم به مهمترین پروندهی قضایی امسال! که شبکههای اجتماعی و افکار عمومی تحتتاثیرش قرار گرفتند. فارغ از اینکه نتیجهی پرونده چه میشود، خروج متهم از کشور ـ هرچند قانونی ـ نیاز به روشنگری داشت. هم بهنفع متهم و هم شاکی بود تا افکار عمومی آرامتر شوند. اگر برایتان مهم نیست لااقل فیلمها و سریالهای خارجی را ببینید که چطور موقع یک پروندهی مهم، نشست خبری تشکیل میشود تا افکار عمومی روشن شوند.
اینجا هم نشست خبری برگزار شد، ولی پزشکیقانونی بهعنوان یکی از مهمترین چهرههای این پرونده از اول تا آخر گفت که اطلاعی ندارم. اگر میگفت که در این مرحله، اطلاعات نباید به رسانهها و مردم گفته شود، محترمانهتر بود تا اینکه کلاً حس کنیم برای نشست خبری، ذرهای کسی به خودش حتی زحمت تحقیق دربارهی این موضوع نداده است.
همهی این موضوعات کلی، جزئی، اتفاقی و همیشگی را کنار هم که میگذارم به این نتیجه میرسم که ما دیگر هیچ اهمیتی نداریم. ممکن است گاهی برای تنبیهمان ـ مثلاً خبر آمر به معروف و گشت ارشاد ـ اسم مردم بیاید. یعنی دقیقاً ما شبیه بچههایی شدهایم که حضورمان را نادیده میگیرند؛ مگر برای تنبیهشدن.
واقعاً اگر نتیجه میداد یا پولاش را داشتم، از سازمان زیباسازی شهرداری تهران شکایت میکردم. برای روز نوجوان سر کوچهام یک پوستر زدهاند برای نسل زد که رویش چیزی نوشتهاند شبیه: ستونی به مولا و گنگت بالاس! و برای من غیرنسل زد، ترجمهاش کردهاند که وقتی این را میگویند یعنی کشور از بحرانها جان سالم بهدر برده. تلقیشان از نسل زد شبیه لاتهای فیلمفارسیهاست!
این چه ادبیاتی است که روی پوسترهای رسمی در کوچه و خیابان بهکار رود؟ گیرم که بعضی از بچهها در کوچه و خیابان اینطوری صحبت کنند. واقعاً فکر میکنید این ادبیات نسل زد است؟ یا نسل زد را نمیشناسید یا میخواهید تیشه به ریشهی زبان فارسی بزنید.
دوست داشتم از مهمترین سریال این روزها یعنی «بامداد خمار» نرگس آبیار بنویسم که تقریباً ستون پر شد. فقط غریب است که اقتباس از محبوبترین رمان عامهپسند دو دههی اخیر ادبیات، انقدر اعصاب خردکن، بد و دوستنداشتنی باشد. عجیبتر اینکه، خانم آبیار در سینما کارگردان خوبی بود.
بهجز فیلم «ابلق» که اثر بدی بود، بقیهی کارهایش را حتی اگر دوست نداشتید، متوجه استعداد و توانایی کارگردانش میشدید. حالا چه کمتر در «سووشون» و چه بیشتر در «بامداد خمار» برایم عجیب است که آبیار متوجه بازیهای بد که حتی راکورد بازی در آنها درست رعایت نمیشود، دوربین روی دست عصبیکننده و بیمورد و بقیهی موارد نشده باشد. این دیالوگها از دهان بازیگران با آن اداها، مضحک است.
البته که وقتی در تربیت سلیقهی نسل نوجوان از بیلبورد «ستونی به مولا و گنگت بالاس» استفاده میکنیم، بعید نیست سلیقهی جمعی تا جایی نزول کرده باشد که از «بامداد خمار» هم خوششان بیاید اما بهلحاظ هنری، دراماتیک و زیباییشناسی این یک قهقرای بهتماممعناست. سقوط کارگردانی که زمانی فیلم «نفس» را ساخته بود. با پشتوانهی ادبیات، با نگاه و کارگردانی قوی و محکم. «بامداد خمار» محصولی است که هرکسی میتوانست بسازد. البته هرکسی که پول زیادی برای تولید در اختیارش قرار میدادند، بیآنکه از او کیفیت خروجی را طلب کنند.