نمایش نکبت دیگر سیاهنمایی نیست
این وسط خبر آمده که شهرداریها میخواهند دست بگذارند روی تاکسیهای اینترنتی. که همان بخش مدرن و درست زندگی که به شهرهای کوچک فقیر هم رسیده از بین برود! همان چیزی که به گوشیهای هوشمند وصل است و باعثشده خیری از تکنولوژی به گوشههای محروم ایران هم برسد. نه میخواهم به این خبرها عادت کنم و بیتفاوت بگذرم، نه به تصویرهایی که در سینما میبینم. هیچچیز نکبت عادی نیست و هرگز هم نباید عادی شود.

در اواسط دههی80 یک سری منتقدنما و مسئولنما (این دومی را جدید اختراع کردم؛ کسی که وانمود میکند مسئولیت چیزی را برعهده دارد اما نهتنها هیچ کاری را پیش نمیبرد که بدتر همهچیز را خراب میکند) افتادند به جان سینما که چرا این فیلمها همه ونک به بالاست. لوکیشنها شیک بودند و دغدغهها هم مالی نبودند. بعد دورهای فیلمهای اجتماعیای که ساخته شد، دربارهی فقر بود و توقیف میشدند چون میگفتند سیاهنمایی میکنند. حالا آب از سرمان گذشته. فیلمها دربارهی قشر مالی ضعیف نیست، دربارهی رنج فقر است؛ فقری که مرگ میآورد. فقر مالی که منجر به فقر فرهنگی و ایجاد چرخهی مصیبتهای پیاپی میشود. بدبختی اینجاست که دیگر سیاهنمایی هم نیست، کاملاً واقعیت جامعه است.
دوست فیلمسازِ مقیم لندنم را بردم تا «رها» را ببیند که الحق و الانصاف فیلم خوبی است. وسط فیلم آنقدر روی زانویش کوبید و تکان خورد که مجبور شدم عین مادربزرگها در گوشش بگویم: ببین فیلمه فقط! اما فیلم که تمام شد برایش توضیح دادم که واقعیت اینجاست الان تو اگر از قشر متوسط کمی رو به پایین باشی ـ که بیشتر قشر متوسط وضعیتشان همین است ـ و کارت درگیر لپتاپ باشد و ناگهان لپتاپات روشن نشود، واقعاً دنیا برایت همینقدر تیرهوتار میشود چون هزینهی خرید لپتاپ سر به فلک میزند.
هفتهی پیش خودم رفتم فیلم «بیسروصدا» را ببینم که باتوجه به حاشیههایی که در جشنوارهی فیلم فجر داشت و گفتند کارگردان تن به ممیزی نداده، بیسروصدا هم اکران شده. به لحاظ سینمایی میشود دربارهی نقاط قوت و ضعفاش بحث کرد. به هر حال فیلمی است که تا انتها میشود آن را تماشا کرد و شبیه خیلی از کمدیهای این روزها نیست که از نگاه به پرده خجالت میکشیم، اما فیلم خوبی هم نشده و بزرگترین مشکلاش خطوط داستانی متعدد است. اما فعلاً موضوع، کیفیت فیلم نیست.
موضوع بار فقر و رنج شخصیتهای حاشیهنشین شهرهاست. من از نزدیک لااقل در شهرهای دیگر مشابهاش را دیدهام و میتوانم به اینکه تصویر صادقانهای است، شهادت بدهم. ما به تماشای زشتیهای ناشی از فقر عادت کردهایم؛ هم ما، هم آنهایی که روزگاری متهم میکردند که این فیلمها سیاهنمایی هستند. از طرف ما غمانگیز اینجاست که وقتی تماشای رنج عادیسازی شود، کمکم حساسیتتان را نسبت به آن از دست میدهید. از طرف مسئولان هم نگرانکننده این است که بهرغم اینکه فهمیدهاند این تصاویر واقعی است و نه سیاهنمایی، آنقدر برایشان بیاهمیت است که سالبهسال اوضاع بدتر میشود.
راستش دلم میخواهد دوباره روی پردهی سینما، طبقهی متوسط را ببینم. زمانی که چیزی به اسم طبقهی متوسط، اکثریت جامعه بود که میتوانست خرید کند و سفر برود و مشکلاتش شبیه بقیهی انسانهای متمدن جهان بود. درگیر امر اخلاقی بود و فضیلتهای بشری که طبعاً طبق آن حدیث مشهور: وقتی فقر از دری وارد میشود، ایمان از در دیگر خارج میشود.
از نمایشگاه کتاب «از سرزمین بیپرنده تا قلعه» را خریدم. دو جستار یا پژوهش که توسط محمود زندمقدم نوشته شده. نویسنده و پژوهشگری که دو، سه سال پیش از دنیا رفت. قلعه که همان محلهی بدنام پیش از انقلاب است. سرزمین بیپرنده هم لقبی است که زندمقدم به سیستانوبلوچستان داده. جایی که آنطور که نوشته: بزها، شترها، خرها و آدمها از یکجا آب میخوردند، آب باران. رخت و ظروفشان را هم همانجا میشستند.
نفستان موقع خواندن کتاب از تصور آنهمه نکبت میگیرد. من دوبرابر موقع خواندنش تکان خوردم. چون دوستی دارم که بهعنوان پزشک مهمان به بیمارستان زاهدان میرود و آنچه از آبوهوا و وضعیت زاهدان (تازه بهعنوان مرکز استان) میگوید، خیلی با روایتهای این کتاب تفاوت ندارد؛ جز اینکه تکنولوژی آمده؛ مردم گوشی هوشمند دارند و میبینند که سطح زندگی بقیهی مردم چیست.
این وسط خبر آمده که شهرداریها میخواهند دست بگذارند روی تاکسیهای اینترنتی. که همان بخش مدرن و درست زندگی که به شهرهای کوچک فقیر هم رسیده از بین برود! همان چیزی که به گوشیهای هوشمند وصل است و باعثشده خیری از تکنولوژی به گوشههای محروم ایران هم برسد. نه میخواهم به این خبرها عادت کنم و بیتفاوت بگذرم، نه به تصویرهایی که در سینما میبینم. هیچچیز نکبت عادی نیست و هرگز هم نباید عادی شود.