| کد مطلب: ۳۱۴۰۸

آسیب به روان رنجور جامعه

در همین یکی، دو روز، درباره ابراهیم نبوی فراوان نوشته‌اند. از دوستان قدیمی‌اش تا کسانی که طرفدار و خواننده عادی آثارش بودند و آنانی که در غربت و مهاجرت رنجش دادند، ناسزایش گفتند و امروز در رثایش می‌نویسند و در عزاداری ظاهری‌شان دست‌شان برسد عرض و آبروی او را هم می‌برند.

آسیب به روان رنجور جامعه

در همین یکی، دو روز، درباره ابراهیم نبوی فراوان نوشته‌اند. از دوستان قدیمی‌اش تا کسانی که طرفدار و خواننده عادی آثارش بودند و آنانی که در غربت و مهاجرت رنجش دادند، ناسزایش گفتند و امروز در رثایش می‌نویسند و در عزاداری ظاهری‌شان دست‌شان برسد عرض و آبروی او را هم می‌برند. بنا نداشته و ندارم که در موضوعاتی بنویسم که بقیه روزنامه‌نگاران بهتر، بلیغ‌تر و رساتر از من نوشته‌اند. اما این‌بار می‌خواهم بنویسم.

می‌خواهم به این مرگ خودخواسته و تقدیس و توجیه آن اعتراض کنم. من‌هم مهاجرم. در این سن و سالی که دارم از سر تقدیر برای بار دوم مهاجرت کرده‌ام، آن‌هم به کشوری که زبانش را بلد نیستم و امیدی هم به آموختنش ندارم. کاری بلد نیستم که اینجا بتوانم با آن پول دربیاورم. به دلیل پرونده‌سازی توسط عده‌ای که نمی‌شناسم‌شان و تهمتی که ربطی هم به روزنامه‌نویسی‌‌ام ندارد، با آنکه چندبار رأی بر بری‌الذمه بودنم صادر شده، بازهم از بازگشتن به خانه ابا دارم.

فرزندم هم در اینجا پاگرفته و فعلاً نمی‌توانم او را بازگردانم. ده‌ها نفر دیگر را هم می‌شناسم که وضعی مثل من دارند. طعم نداری و بی‌آینده بودن را در این سال‌ها بارها و بارها چشیده‌ام و سال‌هاست احساس امنیتی برای گذران زندگی‌ام ندارم. بدتر از فقر، احساس ناچیز بودن و ناامیدی را با تمام وجودم چشیده‌ام. این‌‌ها را می‌گویم که بدانید سیدابراهیم نبوی را خوب درک می‌کنم. رنج او هزار برابر من بود.

او در ایران برای خودش کسی بود، ابراهیم نبوی بود، ستون‌های طنز، یادداشت‌ها و کتاب‌هایش را چون ورق زر می‌بردند. برای مصاحبت‌اش سر و دست می‌شکستند. در طنازی، پژوهش، کتاب‌نوشتن و مقاله‌نویسی از یلان روزگار بود. قطعاً که بر او روزگار سخت‌تری گذشته. آدم موثر چندین نشریه و رسانه مهم و موثر بودن کجا و برای گذران زندگی «استندآپ کمدی» اجرا کردن کجا؟ همه این مضایق به کنار، برای آدمی که دلش، روحش و جانش با زبان فارسی و فرهنگ ایرانی آمیخته است، چه زجری بالاتر که حتی  از شنیدن آوای زبان مادری در دور و بر جای زندگی‌اش، محروم بماند؟ برای کسی که نه «سودای شهروند جهانی شدن» دارد و نه علاقه‌ای به زیستن به‌نحوی غیر آنچه سی، چهل و پنجاه سال به آن خو کرده، زندگی کردن در جایی غیر از ایران جز اندک‌اندک مردن چه چیز دیگری است. اگر مهاجری در میانه هم بایستد و به ‌اصلاح به‌جای برانداختن معتقد باشد که حکم نابودی‌‌اش پیش‌پیش توسط اپوزیسیون تندخوی بی‌رحم صادر شده.

با همه اینها که او را درک می‌کنم و عمیقاً می‌دانم و می‌فهمم که بر او چه گذشته، می‌خواهم بگویم که عمل خودکشی آن‌هم توسط آدم‌هایی مثل ابراهیم نبوی و دیگرانی که زمانی ندای امید، آگاهی، هنر و معنا سر می‌داده‌اند، زخم‌هایی عمیق بر روان جامعه بر جا می‌گذارد. از این مرگ‌ها نمی‌شود گذشت. اینکه ابراهیم نبوی خودش را راحت کند و این‌همه آدم را با زخمی بر روح باقی بگذارد و به هزاران جوان ناامید راه نشان بدهد انصاف نیست، که به قول بیهقی «او نه خُرد مردی بود».

خودکشی هرکدام از کسانی مثل کیومرث پوراحمد و ابراهیم نبوی، آسیب مهیبی است به روان رنجور جامعه ایرانی. جراحت روان جامعه ایرانی هنوز از مرگ صادق هدایت ترمیم پیدا نکرده و مرگ او برای سالیانی دراز الگوی بسیاری شد. از مرگ نباید اسطوره ساخت، مرگ تلخ است، بد است، برای آنها که می‌مانند. در این مرگ نوعی خودخواهی نهفته است: همانطور که از نام مدرن و شیکش بر‌می‌آید: «مرگ خودخواسته»! آقای نبوی شاید اگر می‌دانستید که چندهزار نفر از شنیدن خبر خودکشی شما ناامیدتر، مضطرب‌تر و رنجورتر می‌شوند، دست به این کار نمی‌زدید.

آنها که دل در گرو ایران دارند و جز صلح، ثبات و آرامش نمی‌خواهند، مصداق «نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم» شده‌اند، در وفاق‌تان به فکر آنها هم باشید.

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
آخرین اخبار