سلبریتیزدگی
در این وانفسایی که در انبوه فیلم و سریالهای تولیدشده یکی، دو اثر خوب و قابل قبول دیده میشود، چه جای این کارها؟
پدیده «سلبریتی»ها در جامعه ایران، مفهومی پیچیدهتر از معنای جهانیاش دارد. سلبریتیهای ایرانی، تصوری «خدایگانی» از خود دارند. عدهای از آنها نه بر پایه هوش، استعداد، فرهیختگی و هنرمندی بلکه بهدلیل برخورداری از صفات دیگر به جمع معاریف وارد شدهاند. قصدم البته توهین نیست، در همین جمع سینماییها، فرهیختگان هنرمند با اخلاقی چون «پارسا پیروزفر» و چندین و چند بازیگر زن و مرد را میتوان نام برد.
آنها که بهره کمتری از هنر دارند، سعی میکنند که با اطواری غیر معمول و رفتاری متمایز، خود را تافته جدا بافته نشان دهند. سر و شکل غریبی که آنها در مناسبتهای مختلف – بهقول خودشان «ایونت» - از خود به نمایش میگذارند و رفتارشان و گاه صحبتهایی که بوی توهم «فهم بیشتر» میدهد، از مشخصههای این جماعت است.
فقط سینماییها هم نیستند، این عارضه به نویسندگان هم سرایت کرده. کسانی هستند که کتاب بیمفهومی سرهم کرده و با هزار غلط و اعوجاج به سرمایه شخصی توسط انتشاراتیهای مزدبگیر به چاپ رساندهاند و حالا خود را جزئی از «روشنفکری مملکت» میدانند. نوشتهام تند شد؟ پوزش میخواهم، خدا شاهد است که قصد نیش و کنایه زدن به کسی را ندارم. اما دوستی، فیلم یکی از این محافل را برایم فرستاده بود: سلبریتیها در حلقهای از محافظان خشن و قلچماق، از مسیر در ورودی تا سالن محل برگزاری مراسم عبور میکردند.
علیالقاعده شرکتکنندگان در این مراسم بهجز سلبریتیها، خبرنگاران و مدعوین مشخص بودند وگرنه مردم عادی را که به مکانهایی چنین راهی نیست. در همین محیط کاملاً کنترلشده، همان مدعوین رسمی - واقعاً نمیدانم صحنه ساختگی بود یا نه - برای دیدن یا دست زدن به سلبریتی هجوم میبردند و محافظان خشن آنها را به طرفین مسیر هل میدادند. سلبریتیِ مردم عادیِ ندیده معصوم هم متعجب از این همه رفتار «غیرمتمدنانه» با چشمانی گرد شده، جماعت را نگاه میکرد.
درباره سر و وضع و لباس پوشیدن بسیار غیرعادی این عزیزان البته حرفی نمیزنم که امری شخصی است. اما بگذارید خاطرهای از باب درددل گفتن با شما عرض کنم؛ آن زمان که جشنواره سینمایی دوبی برپا بود و فیلمهای ایرانی هم فراوان میآمدند، من و چند نفر از رفقا در نمایش یکی از این فیلمها که خیلی هم غوغا بهپا کرده بود، شرکت کردیم.
فیلم درباره جوانی بود که انواع و اقسام بلایا به سرش نازل میشد و دست آخر هم دارش میزدند. فیلمساز برشهایی از زندگی پربلای چند نفر را به هم آمیخته بود تا زندگی نابسامان قهرمانش و البته جامعه ایران را نشان بدهد. تا اینجای کار عیبی هم نداشت، فیلم است دیگر؛ اگرچه بغلدستی غیر ایرانی من که ازقضا روزنامهنگار و منتقد بود و مدام یادداشت برمیداشت، از اینهمه سیاهی و بدبختی دچار اشمئزاز شده بود.
کار به پرسش و پاسخ آخر نمایش که رسید، کارگردان و بازیگر نقش اول روی صحنه آمدند. بازیگر محترم چیزی مثل پاجامههای کشدار قدیم که پدربزرگهایمان در خلوت خانه میپوشیدند و جورابهایشان را هم در پاچهاش فرو میکردند، بهبر داشت. اغراق نمیکنم، دقیقاً همان پاجامه بود و پاچههایش را هم انگار در جورابش کرده بود. بالاتنه هم زیرپیراهنی یا چیزی مانند آن بود و روی آن ژاکت به تن داشت.
البته که این سر و شکل برای همه غریب مینمود، آن دوره در نمایشهای دیگر هم شرکت کرده بودیم، فیلمسازان و بازیگران مختلف از مکزیک، لهستان، مجارستان و ایتالیا روی صحنه آمده بودند؛ همه معقول، ساده و معمولی. بسیاری از فیلمها هم سر و گردنی بالاتر از فیلم وطنی بودند، ولی آنها انگار که هیچ کار مهمی نکرده باشند، معمولیِ معمولی بودند، مثل همه آدمهای دیگری که مشغول به حرفه خودشان هستند.
اگر برونداد این سینما، فیلمهایی مانند دهههای 60 و 70 بود و اگر سریالها کیفیتی مثل سریالهای همان سالها داشت، بازهم جای گله و شکایتی نبود که باید میگفتیم این هنرمندان در ارتقای سلیقه فرهنگی مردم ما قدمی برداشتهاند و از این حیث مستحق احترام و توجه ویژه هستند اما در این وانفسایی که در انبوه فیلم و سریالهای تولیدشده یکی، دو اثر خوب و قابل قبول دیده میشود، چه جای این کارها؟