| کد مطلب: ۱۹۲۹۲

ایران یعنی همین آغوش

وقتی خبر قرعه تکواندوی زنان المپیک را شنیدم و دانستم که باز ناهید کیانی و کیمیا علیزاده باید به مصاف هم بروند، نه‌فقط هیچ رگ شوقی برای تماشای این بازی در درونم بیدار نشد، بلکه بیش‌ازپیش تلخی دور قبل مسابقات و رویارویی این دو زن جهانی ایران، قلبم را خون کرد. در  توکیو، کیمیا، ناهید را برد اما دست هر دو از مدال کوتاه ماند. این‌بار نیز وقتی نتیجه دیدار آنها را شنیدم، دلم پر از غصه شد که آخر خدایا این چه مصیبتی است که بر ما می‌رود؟ چرا چنین چندپاره شده‌ایم؟ این را باید نشانه چه گرفت که از 36 ورزشکار تیم پناهندگان المپیک، 14 نفر ایرانی هستند؟ شاید از نظر برخی اینها طبیعی باشد و بگویند آخر در آغاز هزاره بیست‌ویکم، دیگر چه جایی برای این حرف‌ها باقی مانده؟

دانته نخوانده‌ای: «سراسر جهان وطن من است»؟ باور بفرمایید من هم هیچ مشکلی با صورت‌های معقول جهان‌وطنی ندارم. نه نژادپرستم و نه فکر می‌کنم ایرانیان ملت برتر جهانند. اجازه بدهید اما نکته‌ای را درباره ما ایرانی‌ها خدمت‌تان عرض کنم. حرف اصلی مهمترین طرفداران ایده‌های جهان‌وطنی این است که ملت و ملیت مفاهیمی جدیدند که در دو، سه قرن گذشته «برساخته» شده‌اند. روی این کلمه «برساخته» هم خیلی تاکید می‌کنند. منظورشان این است که ملت‌های مدرن را ادامه طبیعی و بدیهی هیچ امری از جهان قدیم نظیر نژاد و قومیت ندانید. خیر، نوعی برنامه‌ریزی انسانی برای مدیریت سیاسی جوامع و جهان است که می‌توانست چنین نیز نباشد. تا حد زیادی هم حق با آنهاست.

اکثر کشورهای جهان، آنگونه که نظریه‌پردازان ناسیونالیسم می‌گویند، به‌مرور از پس صلح وستفالی 1648 پدید آمده‌اند و شاید بشود گفت «ساختگی» هستند. این صحبت‌ها لااقل درباره ما ایرانی‌ها اما درست از آب درنمی‌آید. نه اینکه من بگویم، خیر. همان نظریه‌پردازانی که مخالف دیدگاه نژادی درباره ملیت هستند، کسانی مثل اریک هابسبام، نوشته‌اند که وضعیت برخی از جوامع با این تعاریف مدرن فرق دارد و آنها از هزاران سال پیش، درکی از هویت جمعی خود داشته‌اند که کاملاً شبیه ناسیونالیسم مدرن نیست، اما با وضع غیرملی غالب جوامع جهان قدیم نیز متفاوت است.

یکی از این «ملل تاریخی»، ایران است. فقط هم البته ایران نیست. چین و کره هم چنین‌اند. نکته این‌که ایده ایران از دوران هخامنشیان و اشکانیان مفهومی سیاسی ـ سرزمینی (و نه صرفاً قومی و نژادی) بوده است. انگار نیاکان ما خیلی پیش‌تر دست به ابداع این مفهوم ملی زده‌اند و از این نظر در جهان پیشگام‌اند. طبق این روایت «هویت فرهنگی ایرانی» امری تاریخی است که از دوران باستان تاکنون در اشکال متنوع بازآفرینی شده است، بنابراین ایرانیان ملتی نو با هویتی کهن هستند. جراردو نیولی ایتالیایی هم در کتاب «ایده ایران»، همین را مطرح می‌کند.

ریشه‌های پایداری ایران از پس چندین تهاجم بزرگ تمدنی و نظامی، از بطن همین پیوستگی هویتی ممکن شده و برای همین است که می‌گویم وضع‌مان با بقیه کمی فرق دارد. حال دلمان خون نشود وقتی می‌بینیم ایرانی‌ها باید با همدیگر مبارزه ‌کنند؟ واقعاً باید گفت چه جنگ نابرابری! آن‌هم در دنیایی که باز می‌بینیم به‌طور تاریخی، ایران چونان چهارراه جهان همواره مورد طمع، حسد و تهاجم دشمنانی عیان و نهان بوده. وقتی گاه چنین تنها هستیم، حیف نیست که خودزنی کنیم؟ نمی‌خواهم در چند و چون مهاجرت‌ها بپیچم. دنبال مقصر هم نیستم. گروتیوس، حقوقدان سیاسی زمانی نوشت: «اگر میهنم من را نمی‌خواهد، من هم او را نمی‌خواهم؛ جهان فراخ است.»

بله دنیا فراخ است، اما آدمیزاد گاهی حریف قرعه مسابقات المپیک هم نمی‌شود. شاید باز بگویید آخر یک مسابقه ورزشی که این‌همه حرف و حدیث ندارد؟ می‌گویم کاش نداشت، اما بنگرید به غوغای این روزهای مردمان درباره این وضعیت. بپذیریم که این وضع چونان استخوان لای زخم دارد روح‌مان را می‌خراشد و چه بهتر که فکری برای آن بکنیم. پدران‌مان البته بدان اندیشیده بودند و رسیده بودند به الگوی «وحدت در کثرت»؛ روشی مداراجویانه که ایرانیان را خودی و غیرخودی نمی‌کرد، به مرام و مذهب و مشرب ساکنان ایرانشهر احترام می‌گذاشت و به‌دلیل همین آزادمنشی‌ها، ستایش هگل را برانگیخته بود.

«ایران» هرگاه چنین بود، به شکوه رسید و هرگاه از آن تخطی کرد، دچار زوال شد. هنوز هم راه پیش‌روی ما برای اتحاد قلوب، همین است و مصداقش می‌شود همان کاری که ناهید و کیمیا در لحظه اهدای جوایز در پیش گرفتند؛ آغوش گشودن. ایران یعنی همین آغوش. ایران یعنی همان نفس راحتی که کیمیا بعد  از آن آغوش کشید. شاهرخ مسکوب زمانی نوشته بود: «وطن یعنی بودن با «کسان» معینی در «جا»ی معینی که تنها در همان‌جا آن احساس شعف به آنها دست می‌دهد.» آن «جای معین» گاهی «خاک» نیست، «آغوش» است. شاید مسکوب عزیز این را نخوانده بود. ما این را نیز چشیدیم.

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
آخرین اخبار