| کد مطلب: ۱۶۷۰۳
در سوگ شاعر

در سوگ شاعر

در این زمانه عسرت / به شاعران زمان برگ رخصتی دادند

که از معاشقه سرو و قمری و لاله / رودها بسرایند ژرف‌تر از خواب

زلال‌تر از آب.

تو خامشی، که بخواند؟ / و می‌روی که بماند؟

که بر نهالک بی‌برگ ما ترانه بخواند. (شفیعی کدکنی)

عزیز شبانی هم رفت، شاعری دیگر از دیار سعدی و حافظ که لابد حالا در ملکوت از پی منصور اوجی و پرویز خائفی می‌رود تا در زیر درختان طوبی دمی بیاسایند و مشاعره کنند. پاکدل فروتنی که از فرط صفا و سادگی انگار همان شبانی بود که موسی او را در راه دید و مورد عتاب واقع شد. معلمی که شاعر بود و شاعری که معلم بود و خودش و شاگردانش هر دو عاشق صادق. ادبیات، فلسفه و هنر را خوب خوانده بود و فهمیده بود اما منش و سخنش یاد حسین پناهی را زنده می‌کرد.

6038534

قلندری مرامش بود و صفای وجودت تکیه کلامش. هم غزل می‌سرود، هم رباعی و هم در قالب نیمایی که در کتاب‌ها و صفحات ادبی نشریات نشانگر هنرمندی اوست و هم مقالات پژوهشی ادبی فراوان که گستره احاطه او را بر ادبیات به رخ می‌کشد. همواره نگران زمانه و مردم بود سایه‌های یاس فلسفی فضای اشعارش را غمگین می‌کرد هرچند بوی علف‌های تازه کوه‌های زادگاهش در بهار از لابه‌لای ابیات همواره به مشام می‌رسید. حتماً خودش می‌دانست که سرود:

پیچکی سبزم که پیچیدم به پای سرد کاج

عشق را من مرده‌ام، دیوانه‌ای پاییزی‌ام

مرگ آری، زندگی نه، برگ می‌گوید سخن

من نمی‌دانم که «آری» یا «نه»ی پاییزی‌ام

سفره‌ای پهن است با شمع و کتاب و آینه

جای من سبز است در کاشانه پاییزی‌ام

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
سرمقاله
پربازدیدترین
آخرین اخبار