| کد مطلب: ۲۲۵۸

در جسـت‌وجـوی نظم پساامپراتوری

بررسی و سنجش علل فـراز و فــرودهای قدرت آمریکا در جهان و چشم‌انداز پیش روی آن

در جسـت‌وجـوی  نظم پساامپراتوری

بررسی و سنجش علل فـراز و فــرودهای قدرت آمریکا در جهان و چشم‌انداز پیش روی آن

جان ایکنبری، تئوریسین روابط بین‌الملل

ترجمه: یاسمن طاهریان - مجتبی پارسا

بیش از یک قرن است که مردم سراسر دنیا تحت رهبری نظم آمریکایی زندگی کرده‌اند؛ دورانی که قدرت، ثروت، سازمان‌ها، ایده‌ها، ائتلاف‌ها و همکاری‌ها با تسلط آمریکایی‌ها سپری شده است. اما حالا خیلی‌ها معتقدند این عصر طولانی به پایان نزدیک شده است. آنها اصرار دارند جهان تحت رهبری آمریکا جای خود را به پدیده جدیدی می‌دهد؛ نظمی پساآمریکایی، پساغربی و پسالیبرال که با رقابت قدرت‌های بزرگ و برتری اقتصادی و ژئوپلیتیکی چین شناخته می‌شود.

بعضی‌ها به این چشم‌انداز با خوشحالی نگاه می‌کنند، بقیه با اندوه. اما طرح داستان یکی است. آمریکا به آرامی در حال از دست دادن موضع فرماندهی‌اش در توزیع قدرت در جهان است. قدرت اقتصادی و نفوذ ژئوپلیتیکی شرق حالا به رقیبی برای غرب تبدیل شده است و کشورهای درحال‌توسعه به سرعت در حال رشدند و نقش بزرگتری را در صحن بین‌المللی بازی می‌کنند. درحالی‌که کشورهای دیگر می‌درخشند، آمریکا جلای خود را از دست داده است. سوداگران آمریکایی دچار دودستگی هستند و مستأصل‌اند گمان می‌کنند که از بهترین دوران کشورشان عبور کرده‌اند و جوامع لیبرال در همه جای دنیا با چالش روبه‌رو شده‌اند.

ناسیونالیسم و پوپولیسم، انترناسیونالیسم (فراملی‌گرایی) را که زمانی پشتوانه رهبری جهانی آمریکا بود، تضعیف کرده است. چین و روسیه که بوی خون به مشام‌شان رسیده بود فورا برای به چالش کشیدن هژمونی، لیبرالیسم و دموکراسی آمریکایی اقدام کردند. در فوریه 2022، شی‌جین‌پینگ، رئیس‌جمهور چین و ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه مانیفست قوانین خود برای «دوران جدید» را در زمانی که آمریکا رهبر دنیا نباشد، اعلام کرده‌اند که هشداری است برای کشتی در حال غرق آمریکا.

اما واقعیت این است که آمریکا در حال غرق شدن نیست. روایت تلخ افول مسائلی مانند اثرات تاریخی-جهانی عمیق‌تر و شرایطی را که حضور برتر آمریکا، سازمان‌دهنده سیاست‌های دنیا در قرن بیست‌ویک است را نادیده می‌گیرد. هیچ‌کس از آینده خبر ندارد و هیچ‌کس صاحب آینده نیست. نظم جهانی آینده توسط نیروهای سیاسی پیچیده، در حال تغییر و غیرقابل درک به همراه انتخاب مردمی شکل می‌گیرد که در سراسر جهان زندگی می‌کنند. با این حال، منابع عمیق قدرت و نفوذ آمریکا در دنیا باقی می‌ماند. در واقع، با ظهور غیرلیبرالیسم گستاخانه چین و روسیه این ظرفیت‌ها و ویژگی‌های متمایز آشکارتر شده‌اند.

اشتباهی که پیش‌گویان افول آمریکایی مرتکب شده‌اند این است که آمریکا و نظم لیبرال را یک امپراتوری رو به زوال دیگر می‌بینند. چرخ تاریخ می‌چرخد، امپراتوری‌ها می‌آیند و می‌روند و حالا آنها می‌گویند که زمان سالخوردگی آمریکا فرا رسیده است. درست است که آمریکا چندین‌بار شبیه یک امپراتوری سالخورده عمل کرده اما نقش این کشور در جهان فراتر از رفتارهای امپراتوری گذشته است؛ قدرت آمریکا نه‌تنها براساس قدرت بی‌رحمانه بلکه برپایه ایده‌ها، سازمان‌ها و ارزش‌هایی است که به‌طور پیچیده در تار و پود مدرنیته بافته شده‌اند. نظم جهانی که آمریکا از پایان جنگ جهانی دوم برپا کرده است در بهترین حالت امپراتوری تلقی نمی‌شود، بلکه به‌عنوان یک سیستم جهانی یا یک تشکیلات سیاسی چندوجهی گسترده سرشار از فراز و نشیب‌هایی است که برای مردم سراسر دنیا فرصت‌زایی می‌کند. ‌

سیستم جهانی پساامپراتوری

این سیستم جهانی اخیرا به واکنش جهانی در حمله روسیه به اوکراین خود را نشان داد. چالش میان آمریکا و رقبایش - چین و روسیه - رقابتی است میان دو گزینه منطقی نظم جهانی. آمریکا از نظم جهانی دفاع می‌کند که سه‌چهارم قرن آن را رهبری کرده است. نظمی که آزاد و چندجانبه است و براساس پیمان‌های امنیتی و همکاری با دیگر کشورهای دموکراتیک-لیبرال است. چین و روسیه به دنبال نظم جهانی‌ای هستند که ارزش‌های لیبرال غربی را کنار می‌زند؛ نظمی که برای کشورهای منطقه، دایره نفوذ استبددادشان مطلوب‌تر است.

آمریکا حامی نظم جهانی است که از منافع دموکراسی‌لیبرال محافظت می‌کند و آنها را توسعه می‌دهد. چین و روسیه، هر کدام به روش خود، امیدوارند که نظم جهانی را برقرار کنند‌ که از حکومت خودکامه در برابر عوامل تهدیدکننده مدرنیته لیبرال محافظت می‌کند. آمریکا چشم‌اندازی از سیستم جهانی پساامپراتوری را ارائه می‌دهد. رهبران کنونی چین و روسیه سیاست خارجی خود را به‌طور فزاینده‌ای بر پایه نوستالژی امپراتوری خود طراحی می‌کنند.

این چالش میان نظم‌های جهانی لیبرال و غیرلیبرال بازتابی از رقابت‌های بزرگ در قرن بیستم است. در لحظات مهم پس از پایان جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم و جنگ سرد، آمریکا اهداف پیشتازانه‌ای را برای نظم جهانی توسعه داد. موفقیت این کشور با تکیه بر واقعیت صریح قدرت آمریکا و ظرفیت‌های بی‌رقیب اقتصادی، فناوری و نظامی‌اش به‌دست آمده است.

آمریکا در مرکز سیستم جهانی باقی می‌ماند. بخشی از دلیل آن ظرفیت‌ها و نقش این کشور به عنوان محور اصلی تعادل قدرت در جهان است. اما آمریکا به دلیل دیگری نیز مهم خواهد بود:‌ جذابیت ایده‌ها، سازمان‌ها و ظرفیت‌هایی برای ایجاد مشارکت و اتحاد، این کشور را به یک قدرت ضروری در سال‌های آینده تبدیل کرده است. این موضوع برای همیشه می‌تواند رمز قدرت و نفوذ آمریکا باقی بماند.

با وجود اظهارات تکراری افول یک رهبر جهانی، آمریکا واقعا افول نکرده است. این کشور نظم متمایزی را برقرار کرده که نقش بنیادی را بازی می‌کند. این نظم در برابر نظمی که رقبای غیرلیبرال تهدید‌کننده از آن حرف می‌زنند به‌طور گسترده‌ای مورد تقاضا خواهد بود. دلیل اینکه آمریکا افول نکرده این است که کنشگرهای بزرگ فعال در نظم جهانی کنونی برای پویایی و حفظ آن نفعی دارند. حتی اگر قدرت نظامی و اقتصادی آمریکا نسبت به توانایی‌های فزاینده چین کاهش پیدا کند، نظمی که آمریکا برقرار کرده به اعمال قدرت و رهبری‌اش ادامه می‌دهد. قدرت می‌تواند نظم ایجاد کند اما نظمی که واشنگتن بر آن ریاست می‌کند می‌تواند پشتیبان قدرت آمریکا باشد.

نظم لیبرال فراملی آمریکا همانند یک پیاز، چندین لایه دارد. لایه بیرونی شامل طرح‌ها و ایده‌های لیبرال فراملی است که آمریکا از طریق آنها راه سومی را میان هرج و مرج کشورهایی که به‌شدت با یکدیگر رقابت می‌کنند، سلسله مراتب فراگیر نظام امپراتوری ارائه می‌دهد. نظمی که برای بیشتر مردم جهان نسبت به هر گونه گزینه اولیه دیگری دستاوردهای بیشتری فراهم کرده است. زیر این لایه، آمریکا از جغرافیا و مسیر منحصربه‌فرد توسعه سیاسی خود نفع برده است. ‌

آمریکا توسط چندین اقیانوس با دیگر قدرت‌های بزرگ فاصله دارد. سرزمینی که هم روبه‌روی آسیاست و هم اروپا و با ایفای نقشی منحصربه‌فرد به عنوان برقرارکننده تعادل میان قدرت‌های جهانی نفوذ کرده است. علاوه بر آن، آمریکا پس از درگیری‌های عظیم در قرن بیستم فرصت‌های مهمی برای ایجاد ائتلاف‌هایی همسو با کشورش داشت که سازمان‌ها و قوانین جهانی را شکل و جایگزین کرده است.

راه سوم آمریکا

بیش از یک قرن است که آمریکا قهرمان برقراری نظمی بوده که با نظم‌های جهانی پیشین متفاوت است. اینترناسیونالیسم لیبرال واشنگتن راه سومی را میان هرج‌و‌مرج و سلسله مراتب نشان می‌دهد. اینترناسیونالیسم لیبرال بعد از جنگ جهانی دوم و بعد از پایان جنگ سرد، منطق مدرن روابط بین‌الملل را از طریق تشکیل نهادهایی مانند سازمان ملل و ائتلاف‌هایی مانند ناتو تعریف کرد. اگر چین و روسیه به دنبال ایجاد نظم جهانی جدیدی هستند، باید ایده بهتری داشته باشند که کار بسیار دشواری است.

نظم جهانی محکمه‌ای نه‌تنها برای جنگ‌افروزی و جست‌وجوی امنیت بلکه برای حل مشکلات جمعی است. اینترناسیونالیسم لیبرال به تغییرات صلح‌آمیز اعتقاد داشت، چون فرض بر آن بود که جامعه بین‌المللی همانطور که وودرو ویلسون، بیست‌وهشتمین رئیس‌جمهور آمریکا توصیف می‌کند «اصلاح‌پذیر» است. کشورها می‌توانند قدرت سیاست‌های تفرقه‌انگیز و جنگجویانه را کنترل کنند و روابط باثباتی را حول محور منافع متقابل تشکیل دهند. ‌

هدف اصلی برپایی نظم لیبرال هنوز تغییر نکرده است:‌ ایجاد اکوسیستم‌های مشارکتی که در آنها کشورها با دموکراسی‌های لیبرال شروع به کار می‌کنند، روابط اقتصادی و امنیتی مشترک را مدیریت می‌کنند، ارزش‌های غالبا متضاد را متعادل می‌کنند و از حقوق و آزادی‌های شهروندان خود محافظت می‌کنند. ایده ساخت نظم جهانی حول محور قوانین و سازمان‌ها برای آمریکا، کشورهای لیبرال غربی و در عصر مدرن منحصربه‌فرد نیست. اما نظمی که آمریکا ساخته در قرار دادن این ایده‌ها در مرکزیت تلاش‌های کشور منحصربه‌فرد است. آمریکا مجموعه‌ای از راه‌حل‌ها را برای ساده‌ترین مشکلات روابط بین‌الملل، به ویژه هرج‌ومرج، سلسله مراتب و وابستگی متقابل ارائه می‌کند. اگر دنیا می‌خواهد که خود را سازمان‌دهی کند تا مشکلات قرن بیست‌ویکم را حل کند، به سیستم آمریکایی نیاز دارد. اگر دنیا می‌خواهد از تشدید هرج‌ومرج و سلسله مراتب جلوگیری کند، به اینترناسیونالیسم لیبرالیسم بیشتری نیاز دارد. این سیستم هم به نفع چین بوده و هم روسیه و دیدگاه واکنش‌ مرتجع به نظم پساآمریکایی بیشتر شبیه گامی به عقب است تا رو به جلو.

امپراتوری ضدامپریالیستی

ایالات متحده آمریکا، قدرتی جهانی است که شبیه هیچ‌یک از قدرت‌های پیش از خود نیست و این ویژگی، تا حد زیادی مدیون ماهیت خاص ظهور آمریکا است. کشوری که به‌تنهایی در میان قدرت‌های بزرگ، در دنیایی جدید متولد شد. قدرت‌های بزرگ دیگر، از جمله روسیه و چین، برخلاف آمریکا خود را در مناطق ژئوپلیتیکی شلوغی می‌بینند که برای فضای هژمونی باید تقلا کنند.

آمریکا از همان ابتدای فعالیت‌اش به عنوان قدرتی بزرگ، به‌دور از رقبای اصلی بوده است و بارها با تلاش‌های خطرناک و اغلب خشونت‌بارِ قدرت‌های بزرگ برای گسترش امپراتوری‌ها و حوزه‌های نفوذشان مقابله کرده است. این شرایط به نهادهای آمریکا، طرز تفکر این کشور در مورد نظم بین‌المللی و ظرفیت‌اش برای نمایش قدرت و نفوذ، شکل داده است.

دوری از قدرت‌های دیگر مدت‌هاست فضایی را برای آمریکا فراهم کرده تا رژیمی مدرن از نوع جمهوری بسازد. پدران بنیان‌گذار، از این شرایط منحصربه‌فرد، کاملا آگاه بودند. درحالی‌که قدرت‌های اروپایی به اندازه یک اقیانوس با آمریکا فاصله داشتند، جمهوری آمریکا از شر تجاوزات خارجی در امان بود.

آمریکا خوش‌شانس بود. همتایان اروپایی‌اش برای به‌راه‌انداختن جنگ‌های بی‌پایان در قاره اروپا، باید ظرفیت‌های زیادی را برای بسیج و فرماندهی سریع سربازان و تجهیزات، توسعه می‌دادند؛ درحالی‌که آمریکا نیازی به انجام این کارها نداشت. در عوض، آمریکا در تلاشی شکننده برای ساختن کشوری که ضعیف و تقسیم‌شده بود، سعی کرد مانع از ظهور استبداد در داخل شود. انزوای جغرافیایی آمریکا، این فرصت را ایجاد کرد تا موفق شود. بیش از این، منابع طبیعی وسیع این قاره نیز به ایالات‌متحده آمریکا ظرفیت رشد داد. در آغاز قرن بیستم، آمریکا به دنیای قدرت‌های بزرگ، به همتایان اروپایی خود پیوست. این مفهوم لیبرالِ انترناسیونالیستی به زمان متفکران دوران روشنگری بازمی‌گردد که جوامع می‌توانند با همکاری یکدیگر و نیز با ایجاد مناطق صلح که دولت‌های مستبد و خودکامه را به حاشیه رانده، از شیوه زندگی خود به بهترین شکل، محافظت کنند.

چنین جهت‌گیری‌ای که به شکل‌گیری واکنش آمریکا به عنوان قدرتی بزرگ و در حال ظهور در اوایل قرن بیستم، به شرایط ژئوپلیتیکی در جهانی تحت سلطه امپراتوری‌ها، با آن روبه‌رو بود، کمک کرد. آمریکا برای مدتی، خود درگیر ساختن امپراتوری‌ای در دریای کارائیب و اقیانوس آرام بود تا با همتایان خود رقابت کند. در واقع هریک از همتایان قدرتمند آمریکا در آن دوران به‌نوعی به‌دنبال امپراتوری بودند. این سیستم جهانی امپراتوری، در اواخر دهه 1930 یعنی زمانی که آلمان نازی و امپراتوری ژاپن جنگ‌های تجاوزکارانه خود را آغاز کردند، به اوج خود رسید. اتحاد جماهیر شوروی و امپراتوری بریتانیا را هم به آن اضافه کنید. گویی در آینده‌ای که در حال ظهور بود، جهان برای همیشه به بلوک‌ها، حوزه‌ها و مناطق امپراتوری تقسیم می‌شد.

در این محیط ناخوشایند نیمه قرن بیستم بود که آمریکا مجبور شد به این فکر کند که چه نوع نظمی را می‌خواهد به‌وجود بیاورد. سوالی که استراتژیست‌های آمریکایی خاصه در طول جنگ جهانی دوم با آن درگیر بودند، این بود که آیا آمریکا می‌تواند به‌عنوان قدرتی بزرگ در دنیایی که توسط امپراتوری‌ها ساخته شده، موثر باشد یا خیر؟ اگر بخش وسیعی از اوراسیا تحت سلطه بلوک‌های امپریالیستی بود، آیا آمریکا می‌توانست قدرت بزرگی باشد درحالی‌که فقط در نیم‌کره غربی فعالیت می‌کرد؟ پاسخ سیاست‌گذاران و تحلیل‌گران، منفی بود. آنها معتقد بودند که آمریکا برای تبدیل شدن به قدرتی جهانی، باید به بازارها و منابعی در تمام نقاط جهان دسترسی داشته باشد.

به این ترتیب آمریکا در بین همتایانش در استفاده از قدرت و موقعیت خود برای تضعیف نظام جهانی امپراتوری، بی‌نظیر بود. این کشور در مقاطع مختلف با دولت‌های امپراتوری ائتلاف و معامله کرد و در پایان قرن بیستم، پس از جنگ آمریکا و اسپانیا، امپراتوری کوتاه‌مدتی را آغاز کرد. اما انگیزه غالب استراتژی آمریکا در این دهه‌ها جست‌وجوی سیستمی پساامپراتوری از روابط قدرت‌های بزرگ و نیز ایجاد نظم بین‌المللی باز، دوستانه و باثباتی بود.

موقعیت جغرافیایی آمریکا و به‌قدرت رسیدن در دنیای امپراتوری‌ها، زمینه را برای یک استراتژی متمایز جهت ایجاد نظم، فراهم کرد. این تلاقی شرایط جغرافیایی و ویژگی‌های سیاسی لیبرال، به ایالات متحده آمریکا توانایی منحصربه‌فردی را برای همکاری با سایر کشورها داد. آمریکا بیش از 60مشارکت امنیتی در تمام مناطق جهانی دارد، درحالی‌که چین، تنها روابط امنیتی پراکنده‌ای با جیبوتی، کره‌شمالی و چند کشور دیگر دارد.

قدرت جمعی

محاسن نظمِ تحت رهبری آمریکا، فقط در آنچه که واشنگتن ایجاد کرد، نیست، بلکه مزایای آن در چگونگی به‌وجود آمدن این نظم نهفته است. ایالات‌متحده با تسخیر سرزمین‌ها به قدرتی بزرگ تبدیل نشد، بلکه به‌طور فرصت‌طلبانه‌ای وارد خلاءهای ژئوپلیتیکی ایجاد شده در پایان جنگ‌های بزرگ شد تا صلح را شکل دهد. این لحظات، پس از دو جنگ جهانی و نیز جنگ سرد، زمانی که دگرگونی‌ها در روابط قدرت‌های بزرگ، سیستم جهانی و دنیای قدیمی امپراتوری‌ها را به‌شدت آسیب زده بود، رخ داد. در این مقاطع، آمریکا با سایر دموکراسی‌ها برای ایجاد نتایج مطلوب ژئوپلیتیکی کار کرد. این روش رهبری، همچنان باعث برتری آمریکا در شکل دادن به نظم جهانی امروز می‌شود. در سه مقطع مهم در قرن گذشته - پس از پایان جنگ جهانی اول، دوباره در پی جنگ جهانی دوم و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی- آمریکا سمت برنده این درگیری‌های بزرگ ایستاده بود. نظم قدیمی ویران شده بود و چیزی جدید باید ساخته می‌شد. آمریکا خود را در نبرد با متجاوزان قدرتمند غیرلیبرالی می‌دید و باید از شیوه زندگی لیبرال‌دموکراتیک، دفاع می‌کرد.

ایالات متحده آمریکا تصمیم گرفت تا با همکاری با سایر دموکراسی‌ها، قدرت خود را در این لحظات حساس، اِعمال کند. در سال‌های 1919، 1945 و 1989، آمریکا عضو اصلی ائتلافی از دولت‌ها (به ترتیب: متفقین، سازمان ملل و «جهان آزاد») بود که در جنگ پیروز شدند و در مورد شرایط صلح مذاکره کردند. آمریکا، رهبری و قدرت مادی‌ای را ارائه کرد که جریان را در هریک از جنگ‌ها تغییر داد. مقامات آمریکایی بر اهمیت ایجاد و تقویت ائتلاف لیبرال‌دموکراسی‌ها تاکید کردند. آنها بارها به این نتیجه رسیده‌اند که در دنیای رقبای مستبد، متخاصم و قدرتمند، کار گروهی، گزینه امن‌تری نسبت به تنها بودن است. همبستگی دموکراتیک، همچنین زمینه‌ای را برای تولید ایده‌های مترقی و جلب حمایت جهانی ایجاد می‌کند. برای مثال، امنیت جمعی، «آزادی‌های چهارگانه» و اعلامیه جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد، همگی ایده‌های بزرگی هستند که از رقابت‌های قدرت‌های بزرگ ایجاد شده‌اند.

یک جهان در کشور

ایالات متحده آمریکا نه‌تنها قدرت بزرگِ منحصربه‌فردی است، بلکه جامعه‌ای منحصربه‌فرد هم است. ایالات متحده آمریکا برخلاف رقبای قدرتمند خود، کشور مهاجران، چندفرهنگی و چندنژادی است یا همان چیزی که فرانک نینکوویچ، آن را «جمهوری جهانی» می‌نامد. گویی جهان به ایالات متحده آمریکا آمده است و در نتیجه، آمریکا از طریق پیوندهای خانوادگی، قومی و فرهنگی، عمیقا با تمام مناطق جهان در ارتباط است. به این ترتیب، ایالات متحده در مورد دنیای خارج، اطلاعات بیشتری دارد و دنیای خارج نیز سهم بیشتری در اتفاقاتی که در ایالات متحده می‌افتد، دارد. سنت مهاجران در آمریکا نیز در ایجاد پایگاه سرمایه انسانی این کشور سود زیادی به‌همراه داشته است. بدون این مهاجران، آمریکا در زمینه‌های دانش از جمله پزشکی، علم، فناوری، بازرگانی و هنر، کمتر غنی و متمایز می‌بود. از 104 آمریکایی که از سال 2000 تاکنون جوایز نوبل را در شیمی، فیزیک و پزشکی دریافت کرده‌اند، 40 نفر مهاجر بوده‌اند.

به‌نظر می‌رسد که امروزه آمریکا بیش از هر زمان دیگری از دهه 1930، درگیر مشکلات است. در میان قطبی‌شدن و ناکارآمدی‌ای که جامعه آمریکا را آزار می‌دهد، ارائه روایتی از افول آمریکا آسان است. اما آنچه که ایالات‌متحده را باوجود مشکلاتش سرپا نگه می‌دارد، انگیزه‌های مترقی آن است. ایده‌های آمریکا بیش از خودِ این کشور، جهان را در قرن گذشته به حرکت درآورده است. آرمان‌های لیبرال این کشور، الهام‌بخش رهبران جنبش‌های آزادی‌بخش در مناطق دیگر بوده است؛ از مهاتما گاندی در هند گرفته تا واسلاو هاول در چکسلواکی و نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی. جوانان هنگ‌کنگی که علیه دولت چین تظاهرات می‌کنند، به‌طور معمول پرچم‌های ایالات‌متحده را به اهتزاز در می‌آورند.

چیزی که آمریکا را در مرکز سیاست جهانی نگه می‌دارد، ظرفیت آن کشور برای بهتر عمل کردن است. این کشور هرگز به‌طور کامل به آرمان‌های لیبرال خود عمل نکرده و وقتی این آرمان‌ها را به گوش دیگران می‌خواند، بسیار ریاکارانه به نظر می‌رسد. اما ریاکاری، نه یک مشکل که یکی از ویژگی‌های نظم لیبرال است و نباید هم مانعی برای بهبود نظم لیبرال باشد. نظمی که ایالات متحده از زمان جنگ جهانی دوم بر آن ریاست داشته است، جهان را به جلو برده است و اگر مردم در سراسر جهان خواهان نظم جهانی بهتری هستند که تقویت‌کننده همکاری بیشتر و پیشرفت اجتماعی و اقتصادی است، آن نظم را در سیستم تحت رهبری ایالات متحده می‌خواهند نه جدا از آن.

ایالات متحده آمریکا با امکانات زیادی برای شکل دادن به قرن بیست‌ویکم وارد نزاع امروز می‌شود. این کشور، همچنان هم بخش عظیمی از قابلیت‌های مادی‌ای را که در دهه‌های گذشته داشت، در اختیار دارد. آمریکا از نظر جغرافیایی موقعیت منحصربه‌فردی دارد که نقش قدرتی بزرگ را در شرق آسیا و اروپا بازی کند. توانایی این کشور برای همکاری با سایر دموکراسی‌های لیبرال برای شکل دادن به قوانین و نهادهای جهانی در واکنش به تهاجم روسیه به اوکراین نیز آشکار است و در واکنش جمعی آینده نسبت به تجاوز چین در شرق آسیا نیز حضور خواهد داشت.

موفقیت نظم بین‌الملل به مشروعیت و جذابیت آن بستگی دارد و نه به ظرفیت حامیانش برای اطاعت. اگر ایالات متحده آمریکا در دهه‌های آینده در مرکز سیاست جهانی باقی بماند، به این دلیل است که این نوع نظم، حامیان و همراهان بیشتری را در سراسر جهان نسبت به چین و روسیه جذب می‌کند. هیچ قدرت بزرگ دیگری در موقعیتی بهتر از آمریکا قرار ندارد که بخواهد مشارکت‌های لازم و رهبری در مقابله با مشکلات عمده قرن بیست‌ویکم را ایجاد کند. شاید قدرت‌های دیگری هم در حال ظهور باشند، اما جهان نمی‌تواند پایان دوران آمریکا را تاب بیاورد.

دیدگاه

ویژه بین‌الملل