| کد مطلب: ۵۵۶۰

دنیا ورای اوکراین

بقای غرب با خواسته‌های دیگران چه نسبتی دارد؟

دنیا ورای اوکراین

بقای غرب با خواسته‌های دیگران چه نسبتی دارد؟

 110393907 mediaitem110393906

دیوید میلیبند

وزیر خارجه سابق بریتانیا

مترجم : روح انگیز رها /«اوکراین دنیا را متحد کرده است.» این را ولودیمیر زلنسکی، رئیس‌جمهور اوکراین در یک سخنرانی اعلام کرد، در اولین سالگرد شروع جنگ با روسیه. ای‌کاش که حقیقت داشت. جنگ قطعا غرب را متحد کرده است، اما دنیا را چنددسته باقی گذاشته است. اگر کشورهای غربی در رسیدگی به ریشه‌هایش ناکام باشند، این شکاف بیشتر هم خواهد شد.

اتحاد سنتی فرااقیانوسی کشورهای اروپا و شمال آمریکا به شکلی بی‌سابقه برای تقابلی طولانی‌شده در اوکراین به راه افتاده است. حمایت گسترده انسانی را به مردم درون اوکراین و پناهجویان اوکراینی ارائه کرده است و برای آن چه بازسازی عظیمی خواهد بود، اما خارج از اروپا و آمریکای شمالی، دفاع از اوکراین اولویت اذهان نیست. دولت‌ها اندکی از تهاجم آشکار روسیه حمایت کرده‌اند، اما بسیاری همچنان از اصرار غرب قانع نشده‌اند که تقلا برای آزادی و دموکراسی در اوکراین، موضوع آنها هم هست. چنان که امانوئل مکرون، رئیس‌جمهور فرانسه در نشست امنیتی مونیخ در فوریه گفت: «من شگفت‌زده هستم که ما چطور اعتماد جنوب جهانی را از دست داده‌ایم.» او درست می‌گوید. در مقابل اعتقادات غربی درباره این جنگ و اهمیتش، در جاهای دیگر تردید در بهترین حالت و نفرت علنی در بدترین حالت وجود دارد.

شکاف بین غرب و بقیه از درست و غلط‌های این جنگ فراتر می‌رود. به جای این، ماجرا محصول کلافگی عمیق، در واقع خشم، از سوءمدیریت جهانی‌سازی به رهبری غرب از زمان پایان جنگ سرد است. از این نظرگاه، پاسخ هم‌نوای غربی به تهاجم روسیه به اوکراین، موقعیت‌هایی را روشن و آشکار کرده است که در آنها، غرب قواعد خودش را زیر پا گذاشته یا در مقابله با مشکلات جهانی، غیبت آشکاری داشته است. چنین بحث‌هایی ممکن است در سایه بی‌رحمی روزانه‌ای که روس‌ها در اوکراین تحمیل می‌کنند، خارج از موضوع به نظر برسد؛ اما رهبران غربی باید به آنها رسیدگی کنند، نه اینکه کنارشان بزنند. شکاف بین نظرگاه‌ها برای دنیایی که با خطرات عظیم جهانی مواجه است، خطرناک است. احیای نظم مبتنی بر قواعدی را هم تهدید می‌کند که تعادل قدرتی جدید و چندقطبی در دنیا را بازتاب می‌دهد.

غرب، جدا از بقیه

تهاجم روسیه اتحاد و اقدامی شایان‌توجه در دنیای لیبرال‌دموکراتیک ایجاد کرده است. کشورهای غربی فهرستی از تحریم‌های اقتصادی را با هماهنگی شکل دادند که روسیه را هدف گرفت. دولت‌های اروپایی به شکلی فزاینده سیاست‌های اقلیمی خود را با کربن‌زدایی هماهنگ کردند، با تعهداتی مربوط به امنیت ملی برای پایان‌دادن به وابستگی‌شان به نفت و گاز روسیه. حکومت‌های غربی در حمایت از اوکراین با محموله‌های عظیم کمک‌های نظامی به صف شدند. فنلاند و سوئد به‌دنبال این هدف رفتند که به همین زودی‌ها در ناتو پذیرفته شوند. اروپا هم سیاستی استقبالی نسبت به هشت میلیون پناهجوی اوکراینی درون مرزهای خود اتخاذ کرده است. حامی همه این تلاش‌ها دولتی در ایالات متحده بوده است که در شراکتش با متحدان اروپایی و دیگران ثابت‌قدم بوده است. جروبحث‌ها بر سر افغانستان و شراکت امنیتی اِی‌یو‌کی‌یواس (توافقی در سال ۲۰۲۱ بین استرالیا، بریتانیا و ایالات متحده که فرانسه را رنجاند) به نظر مربوط به مدت‌ها قبل باشد.

بسیاری در غرب از این گردش وقایع متعجب شده‌اند. واضح است که کرملین هم همین‌طور بوده است. کرملین تصور می‌کرد حمله‌اش واکنشی قوی و مصمم از سوی غرب بر نخواهد انگیخت؛ اما جای دیگری مثل اتحاد و تعهد غرب ایجاد نشده است. اول جنگ، مجمع عمومی سازمان ملل متحد ۱۴۱ به ۵، با ۴۷ رأی ممتنع، رأی به محکومیت حمله روسیه داد؛ اما خوشحال‌کنندگی این نتیجه گمراه‌کننده بود. چنان‌که تیم تحلیلگران گروه بین‌الملل بحران اشاره کرده‌اند: «بیشتر کشورهای غیراروپایی که مارس گذشته رأی به محکومیت تهاجم روسیه دادند، آن را با تحریم ادامه ندادند. انجام کار درست در سازمان ملل متحد می‌تواند عذر و بهانه‌ای باشد برای اینکه در دنیای واقعی درباره جنگ کار چندانی انجام ندهند.»

در دنباله‌ای از آرا در سازمان ملل متحد از زمانی که جنگ شروع شد، حدود ۴۰ کشور که حدود ۵۰ درصد جمعیت جهان را نمایندگی می‌کردند، مرتبا ممتنع بوده‌اند یا علیه محکوم‌کردن حمله روسیه رأی داده‌اند. در آوریل ۲۰۲۲، ۵۸ کشور در رأی‌گیری برای اخراج روسیه از شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد رأی ممتنع دادند. طبق گفته واحد اطلاعاتی اکونومیست، دوسوم جمعیت جهان در کشورهایی زندگی می‌کنند که رسما بی‌طرف هستند یا از روسیه حمایت می‌کنند. این کشورها تشکیل‌دهنده نوعی محور استبداد نیستند. شامل چندین دموکراسی قابل‌توجه می‌شوند؛ از جمله برزیل، هند، اندونزی و آفریقای جنوبی.

انگیزه بیشتر این خودداری‌ها از گرفتن جانب یک طرف ماجرا، اختلاف بر سر درگیری در اوکراین نیست، بلکه نشانه‌ای از سندرومی گسترده‌تر است: خشم از آنچه یک‌بام‌ودوهوای غربی دیده می‌شود و کلافگی از توقف تلاش‌های اصلاحی در نظام بین‌الملل. شیوشانکار منون، دیپلمات برجسته هندی اوایل امسال موضوع را واضح کرد، وقتی در فارن‌افرز نوشت: «بسیاری از کشورهای در حال توسعه، بیگانه‌شده و دل‌چرکین، جنگ در اوکراین و رقابت غرب با چین را حواس‌پرتی‌ای می‌بینند از مسائلی فوری مثل بدهی، تغییرات اقلیمی و تأثیرات پاندمی.»

مردد در میانه

رئال‌پولیتیک، نقش خود را در تعیین موضع برخی کشورها در درگیری اوکراین ایفا کرده است. هند به شکل سنتی برای تأمین منابع نظامی به روسیه وابسته بوده است. شرکت شبه‌نظامی واگنر، سازمان مستشاران روس که حالا در اوکراین فعال است، با دولت‌های غرب و مرکز آفریقا برای حمایت از امنیت و بقای آنها کار کرده است. چین هم که یکی از منابع اصلی حمایت از روسیه است، بزرگترین شریک تجاری بیش از ۱۲۰ کشور در سراسر جهان است و ثابت کرده است که طاقت بی‌احترامی دیپلماتیک ندارد.

اما عوامل دیگری هم در کار هستند. بعضی کشورها به روایت غربی درباره علل جنگ معترض هستند. برای مثال، لوییز ایناسیو لولا داسیلوا، رئیس‌جمهور برزیل، گرچه این حمله را به‌عنوان یک «اشتباه» توصیف کرده است، به این ادعا هم اعتبار داده است که در حق روسیه خطا شده است: «زلنسکی هم به اندازه پوتین بابت این جنگ مسئول است.» لولا تابستان گذشته در بیانیه‌ای این ادعا را عنوان کرد که این موضوع، دوسوگرایی جهانی درباره این درگیری را برجسته کرد.

بسیاری از ناظران خارج از غرب این نظر را هم دارند که معافیت از مکافات، به‌طور کلی، در اختیار همه کشورهای قوی است، نه فقط روسیه. ایالات‌متحده بعد از ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ، برای دفاع از هنجارهای جهانی در موضع ضعف است، یعنی بعد از دورانی که شاهد انزجار نسبت به قواعد و اصول کار در حوزه‌هایی مختلف از تغییرات اقلیمی گرفته تا حقوق بشر و منع گسترش تسلیحات هسته‌ای. منتقدان به جنگ‌هایی اشاره می‌کنند که در عراق و افغانستان به رهبری ایالات متحده رخ دادند تا مدعی شوند این یک‌بام‌ودوهوایی است که غرب را پیش می‌برد، نه اصول. حمایت ایالات متحده از جنگ ائتلاف به رهبری سعودی‌ها در یمن که یک بحران انسانی در کشور ایجاد کرد، به‌عنوان شواهدی از حرف‌های دوگانه درباره دغدغه نسبت به غیرنظامی‌ها آورده شده است. این بحث هم مطرح شده است که غرب نسبت به قربانیان جنگ در اوکراین بسیار بیشتر نوع‌دوستی نشان داده است تا قربانیان جاهای دیگر. درخواست سازمان ملل متحد برای کمک‌های بشردوستانه به اوکراین ۸۰ تا ۹۰ درصد تأمین بودجه شده است. در همین حال، درخواست سال ۲۰۲۲ سازمان ملل برای افرادی که در اتیوپی، سوریه و یمن گرفتار بحران هستند، به سختی به نیمی از تأمین بودجه رسیده است.

به‌خودی‌خود، برخی از این دلایل برای کنارنشستن از ماجرا ممکن است برای اوکراینی‌هایی که در خط مقدم می‌جنگند حقیرانه به نظر بیاید، اما احتیاط در حمایت از اوکراین نباید دیگر مشکلات را مخفی کند. غرب از زمان بحران مالی ۲۰۰۸ نتوانسته است نشان دهد که مایل یا قادر است ساختاری در اقتصاد جهانی پیش ببرد که برابرتر و پایدارتر باشد یا نهادهای سیاسی مناسب را برای مدیریت دنیایی چندقطبی شکل دهد. این ناکامی اکنون به نتیجه منجر می‌شود. برای مثال، حتی قبل از پاندمی کووید ۱۹، دنیا در رسیدن به اهداف توسعه پایدار سازمان ملل به‌شدت از مسیر خارج شده بود، اهدافی که اعضا با تبلیغات زیاد در ۲۰۱۵ تعیین کردند. در سال ۲۰۱۸، چهار دولت از پنج دولت شکننده و گرفتار درگیری در معیارهای اهداف توسعه پایدار ناکام مانده بودند. آمار بانک جهانی ۲۰۲۰ نشان می‌دهد که افرادی که در این نقاط به دنیا آمده‌اند، ۱۰ بار بیشتر احتمال دارد که فقیر، بزرگ شوند تا آنهایی که در کشورهای دارای ثبات به دنیا آمده‌اند و این شکاف در حال رشد است.

اتحاد توخالی

اگر دو دهه آینده مثل دو دهه گذشته باشد، با اولویت‌های درهم و وعده‌های ناکام غرب، چندقطبی شدن در نظام جهانی معنایی بیش از رقابت اقتصادی خواهد داشت؛ به‌معنای چالش‌های تشدیدشده ایدئولوژیکی خواهد بود برای اصول کشورهای غربی و انگیزه‌های تضعیف‌شده برای کشورهای غیرغربی برای اینکه با غرب ارتباط داشته باشند یا همکاری کنند. به جای این روند، کشورهای لیبرال‌دموکراتی که از نظام جهانی مبتنی بر قانون حمایت می‌کنند، نیاز دارند در مسیر تعامل با بقیه دنیا با اهداف راهبردی بلندمدت فکر و عمل کنند. چین از ۱۹۹۰ چنین می‌کرده است.

قدرت سخت بر حسب شراکت‌های نظامی و همکاری‌های تجاری در تعیین روابط غرب با بقیه دنیا نقش کلیدی خواهد داشت. اما دولت‌های غربی همچنین نیاز دارند به مسائل متعدد قدرت نرم هم رسیدگی کنند، به‌خصوص در سه حوزه: ارائه تعهد به اتحاد و برابری در رسیدگی به خطرات جهانی و استقبال از اصلاحاتی که صداهای بیشتری را پای میز روابط بین‌المللی خواهد آورد و توسعه روایتی پیروز در دورانی که دموکراسی در حال عقب‌نشینی است. این اقدامات نه‌تنها به حفظ موقعیت جهانی غرب کمک می‌کنند،بلکه کار درستی نیز هستند.

فراخوان برای اتحاد و برابری در رسیدگی به خطرات جهانی در لحظه کنونی اهمیتی بنیادین دارد. رقابت قدرت‌های بزرگ چالش‌های جهانی را تشدید می‌کند؛ به قیمت آسیب‌های شدید به فقیرترین کشورها. بحران غذایی حاصل از جنگ در اوکراین و واکنش ناکارآمد جهانی به آن تنها یک مثال است.

جایی بر سر میز

علاوه‌بر ایجاد روش‌هایی برابرتر برای رسیدگی به بحران‌های جهانی، کشورهای غربی نیاز دارند تقاضای کشورهای در حال توسعه را برای داشتن حق اظهارنظر بیشتر در صحنه جهانی بپذیرند. بسیاری کشورها از طبیعت نامتعادل قدرت جهانی در نهادهای بین‌المللی امروز منزجرند. یک مثال اخیرش در دوران پاندمی رخ داد. «شتاب‌دهنده دسترسی به ابزارهای مربوط به کووید۱۹» سازمان بهداشت جهانی، پروژه‌ای مهم بود که بنا بود دسترسی جهانی به واکسن‌ها، درمان‌ها و تشخیص را پیش ببرد. اما نمایندگان کشورهای کم‌درآمد و با درآمد متوسط، حضور معناداری در مدیریت این برنامه نداشتند. این فقدان نمایندگی تلاش‌ها را برای رسیدن به هدف توزیع منصفانه واکسن‌ها و رساندن مؤثر دیگر خدمات سلامتی و درمانی تضعیف کرد.

موضوع وتوی شورای امنیت سازمان ملل، در بالادست نظام بین‌المللی، دریچه‌ای مفید ارائه می‌کند برای اندیشه در این باره که چگونه همه نهادهای بین‌المللی نیاز دارند، روش کارشان را دوباره متعادل کنند تا واقعیت‌های قدرت مدرن را به رسمیت بشناسند. در حال حاضر، ۵ عضو دائم شورای امنیت، چین، فرانسه، روسیه، بریتانیا و
ایالات متحده، حق دارند هر قطعنامه‌ای را وتو کنند و عملا 10 عضو دیگر را به حاشیه برانند که بسیاری از آنها، کشورهای کم‌درآمد یا دارای درآمد متوسط هستند.

اصلاح بنیادین که تعداد دولت‌های دارای حق وتو را در شورا تغییر خواهد داد، به نظر بعید می‌رسد. اما درگیری‌های مستمر در اتیوپی، سوریه، اوکراین و یمن، مثال‌هایی گویا از این مسئله ارائه می‌کنند که چگونه وقتی شورای امنیت با وتو یا تهدید استفاده از آن فلج می‌شود، معافیت از مجازات بر عرصه حکمفرما می‌شود. یک نشانه کلافگی در رابطه با این موضوع «پروژه وتو» است که مجمع عمومی سازمان ملل در ۲۰۲۲ تصویب کرد و ملزم می‌کند وقتی کشوری از وتو در شورای امنیت استفاده می‌کند، مجمع عمومی خودبه‌خود تشکیل می‌شود تا موضوع پیش رو را بررسی کند. به‌علاوه، بیش از ۱۰۰ کشور پیشنهاد فرانسوی و مکزیکی را امضا کرده‌اند که من هم حامی‌اش هستم و خواستار این می‌شود که اعضای دائم شورای امنیت موافقت کنند که در مورد جنایات وسیع از وتو استفاده نکنند. بعضی اعضای دائم همین حالا دارند پرهیز می‌کنند. بریتانیا از سال ۱۹۸۹ از وتو استفاده نکرده است.

این پیشنهاد چنین دیدگاهی دارد که دبیرکل سازمان‌ملل نمونه‌هایی را براساس تعریفی واضح از جنایات وسیع که شایسته توقف وتو هستند، شناسایی خواهد کرد. چنین اصلاحی بلافاصله فرایند تصمیم‌گیری در شورا را در معرض این قرار خواهد داد که دیدگاه‌های 10 عضو انتخابی را در کنار پنج عضو دائم، به شکلی برابرتر در نظر بگیرد. ایالات متحده گفته است که نگران سیاسی‌شدن بالقوه فرایند شناسایی جنایات است. گرچه قابل درک است که مقامات ایالات متحده نسبت به پیامدهای از دست دادن حق وتو (البته در شرایط محدود) دغدغه داشته باشند، استفاده مکرر مسکو از وتوی قطعنامه‌ها درباره اوکراین در یک سال گذشته باید باعث تأمل واشنگتن درباره این شود که آیا با خودداری از درنظرگرفتن محدودیت برای حق وتو، بیشتر ضرر می‌کند یا سود.

نگاهی در آینه

در نبرد نظرات جهانی، روایت‌ها اهمیت دارند. چارچوب مورد ترجیح غربی از جنگ در اوکراین، یعنی رقابتی بین دموکراسی و استبداد، که خارج از اروپا و آمریکای شمالی بازتاب خوبی نداشته است. درست است که اوکراینی‌ها به همان اندازه که برای خودمختاری‌شان می‌جنگند، برای دموکراسی‌شان می‌جنگند، اما برای بقیه دنیا، این حمله بیشتر نمایانگر تعدی بنیادین از قانون بین‌المللی است. حملات نظامی روسیه هم همین مسئله را نشان می‌دهد که غیرنظامیان و زیرساخت‌های غیرنظامی اوکراین مورد هدف قرار می‌گیرند.

جایگزین بهتری هم هست. دولت‌های غربی باید این درگیری را به‌عنوان یک درگیری بین حاکمیت قانون و معافیت از مجازات چارچوب‌دهی کنند یا بین قانون و آنارشی، تا اینکه درگیری بین دموکراسی و استبداد. چنین رویکردی مزایای بسیار دارد: به درستی دموکراسی را به‌عنوان یکی از گستره روش‌ها برای تبلیغ پاسخگویی و محدودکردن سوءاستفاده از قدرت قرار می‌دهد؛ ائتلاف بالقوه حمایتی را گسترش می‌دهد؛ چین را در ضعیف‌ترین نقطه‌اش می‌آزماید، چون چین مدعی حمایت از نظام بین‌المللی مبتنی بر قانون است. همچنین کمتر خودمحور است که با توجه به مشکلات واضحی که بسیاری از لیبرال‌دموکراسی‌ها دچارش هستند، مهم است. ائتلافی که حول نیاز به قواعد بین‌المللی شکل گرفته باشد، بسیار محتمل‌تر است که گسترده‌تر شود، تا ائتلافی بر پایه فراخوان به دموکراسی.

اما برای دفاع از حاکمیت قانون، کشورهای غربی باید به آن پایبند باشند و آن را دنبال کنند. محکومیت تخطی‌های چین از کنوانسیون قوانین دریایی سازمان ملل، مثلا مربوط به ساخت‌وسازهای نظامی چین در جزیره‌های دریای چین جنوبی، بسیار قانع‌کننده‌تر خواهد بود، اگر ایالات متحده خودش این کنوانسیون را تصویب کند. گرچه کامالا هریس، معاون اول رئیس‌جمهور ایالات متحده فراخوانی محکم در نشست امنیتی اخیر مونیخ برای تعقیب جنایات جنگی در اوکراین داشت، این فراخوان هم بسیار مؤثرتر می‌بود اگر ایالات متحده اساس‌نامه رم را که دادگاه کیفری بین‌المللی را ساخت، تصویب می‌کرد. منتقدان و دشمنان قدرت‌های غربی، بی‌امان به این استانداردهای دوگانه اشاره می‌کنند و سخت نیست که ببینیم چرا.

ارزش‌اش را دارد که بپرسیم آیا واقعا مهم است که بقیه دنیا درباره اوکراین در چه موضعی قرار می‌گیرند یا نه. ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه در یک سخنرانی در ژوئن ۲۰۲۲ گفت که به باور او مهم نیست، با این استدلال که پس از شروع جنگ «مراکز قدرت جدیدی روی این سیاره شکل گرفته‌اند» این اشاره‌ای است به ظهور قدرت‌هایی مانند برزیل، چین و آفریقای جنوبی. پوتین ادعا می‌کند، این تغییرات «بنیادین و عطفی» هستند. در همین حال، چین دنباله‌ای از پروژه‌های جهانی کلید زده است، تحت عنوان «جامعه سرنوشت مشترک آینده بشریت» چین، شامل برنامه سرمایه‌گذاری زیرساختی گسترده‌ای که به‌عنوان «پروژه کمربند و جاده» شناخته می‌شود و بازتابی از نظم در حال تغییر جهانی است.

با این حال، جو بایدن، رئیس‌جمهور ایالات‌متحده در سخنرانی‌‌ای درباره وضعیت کشورش در فوریه، کمتر از سه دقیقه صرف بحث درباره دنیای گسترده‌تر فراتر از اوکراین کرد، در سخنرانی‌ای که بیشتر از یک ساعت به طول انجامید. با توجه به سابقه معتبر دولتش، این خلاء تعجب‌آوری بود: مثلا در حال حاضر بیش از ۹۰ درصد کمک‌های بشردوستانه‌ای که به سومالی می‌روند، از ایالات متحده می‌آیند. دستور کاری که روی دعوت از بقیه دنیا تمرکز داشته باشد، البته کشش داخلی اندکی خواهد داشت: آنجا رأیی در کار نیست. اما دیگر کشورها هم رأی دارند، نه در انتخابات ایالات متحده، بلکه در اینکه چگونه منافع آمریکایی در سراسر دنیا دیده می‌شوند و پیش می‌روند. در نمونه اوکراین، اقتصاد روسیه به‌رغم تحریم‌های غربی با تجارت گسترش‌یافته با دنیای غیرغربی، اتحادهای جدید درباره انرژی و منابع جدید تأمین تسلیحات، حفظ شده است. این ارتباطات مهم هستند.

به‌عنوان یک موجودیت ژئوپلیتیکال، غرب همچنان بازیگر قدرتمند و صاحب‌نفوذی مانده است، با اتحاد تازه‌یافته‌اش؛ این حقیقت بیشتر هم صادق است. البته، سهم نسبی درآمد جهانی بین کشورهای غربی در قرن بیست‌ویکم کمتر از آنی است که در قرن بیستم بود. اما درآمد سرانه در کشورهای غربی همچنان با استانداردهای جهانی بالا مانده است. قدرت نظامی و دیپلماتیک غرب، واقعی است. نظام‌های جایگزین دموکراسی، سرکوب‌کننده و فاقد جذابیت هستند.

در همین حال، تقاضاهای گسترده‌ای از کشورها برای نظمی جدید در سطح بین‌المللی در بسیاری موارد منطقی است. رسیدگی به آنها با فوریت و حسن‌نیت در ساختن نظم جهانی که برای دولت‌های دموکراتیک و شهروندان‌شان راضی‌کننده باشد، اهمیت اساسی دارد. جنگ در اوکراین به غرب اجازه داده است قدرت و حس هدفمندی خود را بازیابد. اما این درگیری باید به دولت‌های غربی در این زمینه هم کمک کند که با ضعف‌ها و گام‌های اشتباه خود مواجه شوند.

دیدگاه

ویژه بین‌الملل