| کد مطلب: ۸۸۴۱

محکومین به جنون

محکومین به جنون

درباره 2 نمایشنامه «دیو جغرافی» و «دست‌های دکتر زمل‌وایس» از نغمه ثمینی

درباره ۲ نمایشنامه «دیو جغرافی» و «دست‌های دکتر زمل‌وایس» از نغمه ثمینی

نغمه ثمینی، نمایشنامه‌نویس شناخته‌شده و مدرس دانشگاه، بهانه کنار هم آمدن نمایشنامه ۶۸صفحه‌ای «دیو جغرافی» و مونولوگ ۲۰صفحه‌ای «دست‌های دکتر زمل‌وایس»؛ دو نمایشنامه شخصیت‌محور را نادیده گرفته‌شدن کاراکترهای اصلی این آثار در طول تاریخ می‌داند درحالی‌که می‌توانستند جایی در مرکز روایت‌های تاریخی باشند. «دیو جغرافی» با ریشه‌ای در تاریخ و در ادامه به‌مدد تخیل نغمه ثمینی بر پیکر، ذهن و زبان محکوم‌ به‌ جنون خدیجه، دختر محمد مصدق، ریشه می‌دواند و از آن بالا می‌رود. مونولوگ «دست‌های دکتر زمل‌وایس» نیز از زبان ایگناتس زمل‌وایس؛ کاشف میکروب، محکوم به جنون روایت می‌شود. پس این دوشخصیت جدا از گمنامی در تاریخ، ویژگی مشترک و مهم دیگری هم دارند؛ هردو به‌اجبار به تیمارستان فرستاده شده و در همان‌جا درگذشته‌اند.
ایگناتس زمل‌وایس، پزشکی مجارستانی بود که برای نخستین‌بار میکروب را کشف و اعلام کرد که زنان زائوی محتضر به‌سبب میکروبی که از دست پزشکان به بدن‌شان منتقل می‌شود، تب می‌کنند و می‌میرند. در آن‌زمان هیچ پزشکی حاضر به پذیرفتن نظریه او نشد و حتی آن را توهینی به ساحت به‌گمان خودشان بی‌عیب‌ونقص پزشکی تلقی کردند، اما زمل‌وایس کوتاه نیامد و به‌همین‌دلیل به نقصان‌عقل متهم و روانه تیمارستان شد. او در سال ۱۸۶۵ یعنی تنها مدتی‌کوتاه پیش‌ازاینکه پاستور راهی برای اثبات وجود میکروب پیدا کند، در انزوا، اندوه و جنون‌اجباری، به‌دلیل ضرب‌وشتم کارکنان بیمارستان روانی در 47سالگی درگذشت. خدیجه مصدق هم در بیمارستان روانی مرد، اما دلیل بستری‌شدنش متفاوت بود. آنطور که از حاشیه‌ و خطوط میان کتاب‌هایی که در مورد محمد مصدق نوشته شده است برمی‌آید، خدیجه کوچک‌ترین دختر محمد مصدق، باهوش، درس‌‌خوان و ورزشکار بود. دختر محجوبی که می‌دانست هر‌چه از پدر طلب کند، در اختیار خواهد داشت، مراحل تبعید مصدق چنان تاثیری بر ذهن خدیجه که پدر، خدوج صدایش می‌زد گذاشت که سلامت روانی خود را از دست داد. خدوج برای درمان به سوئیس فرستاده شد و در آنجا مغزش جراحی شد؛ درمانی که بعدها به‌کل مردود شمرده شد و در سیاهه جنایت‌های تاریخ قرار گرفت.
خدوج و زمل‌وایس، هردو محکوم به جنونند بااین‌تفاوت که خدوج را جامعه سیاست‌زده به آسایشگاه روانی می‌فرستد و زمل‌وایس را جامعه متعصب. خدوج، قربانی فراموش‌شده بازی سیاست است و زمل‌وایس، قربانی ناکام مردان‌متعصب. خدوج هرگز نمی‌تواند صدایش را از پس دیوارهای قطور آسایشگاه‌روانی بیرون بفرستد و بگوید، یکی از دخترانی است که قربانی سیاست‌های مردان سرزمین‌اش شده است و زمل‌وایس هم هرگز شنونده‌ای جز مجانین همجوارش پیدا نمی‌کند تا به حقیقتی که دریافته است، گوش بدهند. خدوج و زمل‌وایس، هردو صدایی دارند که در گلو خفه مانده است و نغمه ثمینی در «دیو جغرافی و دست‌های دکتر زمل‌وایس»، موقعیت‌هایی خیالی ساخته است تا به این کاراکترهای تاریخی امکان صحبت‌کردن، دفاع از خود و کشف حقیقت دهد. در «دست‌های دکتر زمل‌‌وایس»، تلاش زمل‌وایس برای سخنرانی‌کردن و شنونده‌داشتن طی مونولوگی نسبتاً بلند، گواهی بر سماجت او در بازگویی حقیقت است و در «دیو جغرافی»، تلاش خدوج برای یافتن دلیل‌ دیوانگی‌اش به‌مدد بازی‌دربازی با دو کاراکتر دیگر؛ معلم جغرافی که گاه نقش خود، گاه نقش مصدق و گاه نقش خدوج را بازی می‌کند و مامور شهربانی که گاه در نقش خود و گاه در نقش مصدق فرو می‌رود، گواهی بر سماجت او در بازیابی حقیقت. شاید آنطور که نغمه ثمینی می‌گوید، همین نقاط اشتراک باعث می‌شود آنگاه که خواننده‌ای در حال تورق نمایشنامه‌ «دیو جغرافی و دست‌های دکتر زمل‌وایس» نیست، این‌دو در صفحه‌سفید، میان دونمایشنامه، به ملاقات یکدیگر بروند که خود می‌تواند ایده یک نمایشنامه تازه باشد.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی