مستطاب همچون نجف
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

مروری بر زندگی و فعالیت ادبی نجف دریابندری به مناسبت زادروزش
در اهمیت ترجمه و مترجمان
در ایران معاصر، مترجمان مقامی شامخ یافتهاند؛ بهخصوص در نیمقرن اخیر، گاه در مقام متفکران قوم نیز ظاهر شدهاند. برخی از آنها حتی تنها راه «تفکر» ایرانیان را ترجمه دانستهاند. حتی اگر این سخن را اغراقآمیز بدانیم، تردیدی نیست که آشنایی بسیاری از ما ایرانیان با تمدن غرب و حتی گاه با تمدن ایرانی، مرهون مترجمانی است که با تسلط بر حداقل دوزبان، خوانندگان فارسیدان را با فرآوردههای فکری غیرفارسی آشنا کردهاند. حتی ورای این مباحث نباید از تاثیری که ترجمه بر یادگیری زبان فارسی داشته است، غفلت کرد زیرا باتوجه به سهم بالای ترجمه نسبت به تالیف در ایران، میتوان کتابهای ترجمهشده را یکی از منابع اصلی ترویج زبان فارسی در میان خود ایرانیان دانست و به این ادعا خطر کرد که ما زبان فارسی را آنگونه یاد میگیریم که مترجمان به فارسی ترجمه میکنند. ازقضا همینجاست که ترجمه ابعادی فراتر از برگردان صرف کلمات بازی میکند و دانستن زبان فارسی همپای دانستن زبان خارجی اهمیت مییابد. روند ترجمه در ایران از دهه30 خورشیدی بهخصوص پس از تاسیس «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» به همت احسان یارشاطر و «نمایندگی انتشارات فرانکلین» به دست همایون صنعتیزاده، گسترش چشمگیری پیدا کرد و نسلی از مترجمان زبده در این روند تربیت شدند که آثارشان همواره موردتوجه مخاطبان عام و خاص کتابخوان بوده است. بدون تردید نجف دریابندری یکی از مهمترین این گروه از مترجمان است که در دوران فعالیت خود در فرانکلین منشا خدماتی فراوان در حوزه ترجمه و نشر کتاب در ایران شد؛ اما نجف دریابندری که بود و چه کرد؟
نجف فرزند مریم و خلف
نجف دریابندری، فرزند مریم و ناخدا خلف، در یکم شهریورماه 1308 در آبادان به دنیا آمد و پس از دههها ترجمه، ویراستاری و نویسندگی، در 15 اردیبهشتماه 1399 در تهران درگذشت. دریابندری تحصیلات رسمی اندکی داشت و دیپلم نگرفت، اما بهواسطه حضور فراوان خارجیها در آبادان و علاقه شخصی، زبان انگلیسی را بهطور خودآموز فراگرفت. در دهه20 مانند بسیاری دیگر از جوانان آن روزگار عضو حزب توده شد و مدتی نیز در انتشارات شرکت نفت با کسانی چون ابراهیم گلستان و محمدعلی موحد همکار بود. در همین دوران داستان «یک گل سرخ برای امیلی» ویلیام فاکنر را ترجمه و ابراهیم گلستان آن را در روزنامه «خبرهای روز» منتشر کرد. بعدتر اما گلستان ترجمه کتاب «وداع با اسلحه» ارنست همینگوی را به او پیشنهاد کرد؛ کتابی که هم مایه شهرت اولیه نجف شد و هم برای او بعد از کودتای 28مردادماه دردسرساز شد، زیرا جدا از لو رفتن روابط او در حزب توده، این تصور وجود داشت که ترجمه این کتاب با رابطه دریابندری با «انجمن طرفداران صلح» که مرتبط با حزب توده بود، ارتباطی دارد. القصه، دریابندری نخست به حبسابد محکوم شد، بعد این حکم به 15سال کاهش یافت و درنهایت او چهارسال حبس تحمل کرد. در همین دوران زندان بود که او کتاب «تاریخ فلسفه غرب» اثر برتراند راسل را ترجمه کرد؛ اثری که بهنظر ایرج پارسینژاد، پس از «سیر حکمت در اروپا» محمدعلی فروغی، مهمترین کتابی است که در حوزه فلسفه به فارسی منتشر شده است. بعد از آزادی از زندان اما او پس از کشوقوسهایی به موسسه فرانکلین رفت و با فتحالله مجتبایی، منوچهر انور و علیاصغر مهاجر همکار شد. او بعدتر دبیر این انتشارات نیز شد تا اینکه در سال 1354، از فرانکلین بیرون آمد و به تلویزیونملی ایران رفت تا سرپرستی ترجمه و دوبله فیلمهای شبکه دو را بر عهده بگیرد. این آخرین سمت رسمی دریابندری بود و او بعد از انقلاب دیگر کار رسمی نداشت. ازجمله مهمترین ترجمههای دریابندری در این دوران میتوان به «بیگانهای در دهکده» مارک تواین، «تاریخ سینما» ارتور نایت، «عرفان و منطق» راسل، «آنتیگونه» سوفوکلس و «نمایشنامههای بکت» اشاره کرد که درمجموع دههابار تجدید چاپ شدهاند. یکی از پرسروصداترین کتابهای این دوران دریابندری، کتابی است با نام «چنین کنند بزرگان» اثر ویل کاپی. این نویسنده در ایران شهرتی نداشت و دریابندری نیز عنوان کتاب را تغییر داده بود. نثر کتاب نیز چنان فارسی دلنشینی داشت که بسیاری از مردم تصور میکردند این کتاب درواقع تالیف خود دریابندری است که برای فرار از سانسور، آن را به شکل ترجمه چاپ کرده است. دههها بعد بود که دریابندری نام اصلی کتاب را بروز داد.
ترجمه و ترجمه و کمی تالیف
پس از انقلاب، دریابندری بیش از سهدهه خود را وقف ترجمه کرد و در مواردی تالیفاتی نیز داشت. در این دوران دریابندری آثاری مهم چون «رگتایم»، «متفکران روس»، «قدرت»، «بیلی باتگیت»، «گور به گور»، «برفهای کلیمانجارو»، «بازمانده روز» و... را ترجمه کرد و «درد بیخویشتنی» را نوشت. «درد بیخویشتنی» به مساله از خودبیگانگی در فلسفه غرب میپرداخت. در کنار اینها او آرزو داشت روزی بتواند کتابی درباره انقلاب ایران بنویسد که متمایز باشد از نگاه رایج خارجیها به این انقلاب؛ آرزویی که البته محقق نشد. یکی از مهمترین آثار تالیفی دریابندری در این دوران، اما تالیف «کتاب مستطاب آشپزی (از سیر تا پیاز)» است که به همراه همسرش، فهیمه راستکار نوشت و در آن به وجهی بدیع و با نثری طنازانه چنان به آشپزی که گویی در مطبخخانهها محبوس شده بود، پرداخت که مایه تحسین منتقدان و اقبال مخاطبان شد. به تعبیر منصوره تدینی: «بحثهای نجف در این کتاب هرچند همه به آشپزی ختم میشوند، حاکی از افق باز نویسنده در همه شئون زندگی است و برای خواننده مستعد میتواند گشاینده دریچهای تازه برای نگریستن به امور آشنای پیشین باشد؛ مثلا در جایی بهبهانه اینکه برخی مردم بعضی غذاها را نمیپسندند، طنازانه مینویسد: البته هستند کسانی که با بعضی غذاها به هیچ قیمتی سر آشتی ندارند یا حاضر نیستند هیچ غذای تازهای را آزمایش کنند؛ ولی به اینها هم ایرادی نمیتوان گرفت. زورگویی جزو حقوق شناختهشده آشپزها نیست.»
سالهای پایانی
از ابتدای دهه80 فعالیتهای ادبی دریابندری به دلیل بیماری کاهش پیدا کرد. با این همه در همان دهه انتشار کتاب «نوشتن با دوربین» که مصاحبه پرویز جاهد با ابراهیم گلستان بود، او را بهشدت آزرد. گلستان در آن کتاب چندینبار به دریابندری پرداخته بود و رویهمرفته تصویری نهچندان مناسب از او ساخته بود؛ فردی که گویی همواره مستاصل است و نباید وجهی روشنفکرانه برای او قائل بود. دریابندری در مقام پاسخ البته برآمد و در کتاب «یادداشتهای روزانه» در گفتوگو با مهدی مظفری ساوجی به گلستان و بسیاری دیگر از اصحاب فرهنگ ایران و جهان پرداخت. او که روزگاری مستند «آتش» گلستان را ستوده بود، اینک نیز آثار مستند او را درخورتوجه قلمداد کرد، اما دو فیلم سینمایی او، «خشت و آینه» و «اسرار گنج دره جنی» را «به کلی پرت» دانست و قضاوت نهاییاش درباره گلستان را چنین جملهبندی کرد: «آدم بااستعدادی که متاسفانه قدر خودش را ندانست.» گلستان البته پس از انتشار کتاب مصاحبهاش، کوشیده بود لحن تند خود را تلطیف کند و از «مصعومیت» دریابندری سخن بگوید. این آن چیزی است که نه فقط گلستان که دیگرانی چون منوچهر انوار نیز درباره نجف دریابندری در نخستین دیدار، گفتهاند و مهمترین خصوصیت او را معصومیت و صداقت او دانستهاند: «حال غریبی داشت. انگار سرگردان بود و درعینحال به خودش سخت اطمینان داشت و از این حالش معصومیتی میتراوید که نظیر آن را من هرگز ندیده بودم... مسحور آن حالت معصومیت او شده بودم. ضمن حرفهایی که باهم میزدیم من چیزی در او دیدم که میشود تمام آن را در یک کلمه خلاصه کرد؛ «صداقت» صفتی که حاصل آن یکیبودن با خود است و «آزادی» از درون، نه از بیرون، چنانکه دریابندری از آن برخوردار بود. من در عمرم قلمی به صمیمیت قلم دریابندری ندیدهام، تراوش هیچ قلمی را به زلالی آن نیافتهام و هیچ شهامتی را از شهامت او افتادهتر و صادقتر. صداقت که البته از مقوله اخلاق است، سرچشمه هنرها و مناقب نجف دریابندری است.»