مهاجری مداراجو میان شرق و غرب/عبدالجواد فلاطوری در پی آرمان آشتی یهودیت، مسیحیت و اسلام بود
۲۹ سال پیش در چنین روزی، عبدالجواد فلاطوری، فقیه مسلمان ایرانی و و فیلسوف اصفهانیتبار در شهر کلن آلمان درگذشت.
۲۹ سال پیش در چنین روزی، عبدالجواد فلاطوری، فقیه مسلمان ایرانی و و فیلسوف اصفهانیتبار در شهر کلن آلمان درگذشت. تقدیر آغاز و پایانش در این جهان، با ماه دی گره خورده بود. در ۲۹ دیماه ۱۳۰۴ در اصفهان دیده به جهان گشوده بود؛ در خانوادهای متنعم که نسب به آخوند ملااسماعیل خواجویی میبرد.
طبیعی بود که در چنان خاندانی، از چهارسالگی تحت آموزش قرار بگیرد. در دوران دبستان و دبیرستان به محضر حاجآقا رحیم ارباب چرمهینی راه یافت؛ فقیه، مجتهد و عارف بزرگ اصفهان که اگرچه در کسوت روحانیت بود اما جز بههنگام نماز که عمامهای کوچک روی سر مینهاد، عمامه نمیگذاشت و با پیروی از استادش میرزا جهانگیرخان قشقایی، همیشه کلاه پوستی بر سر داشت.
همین میرزا جهانگیرخان که خود از شاگردان مبرز محمدرضا قمشهای بود، شهرتی داشت در حسن خلق و البته در بحث و مناظره با مسیحیان و ارامنه جلفای نصفجهان. عبدالجواد نوجوان در چنین فضایی پرورش یافت و البته در همین زمان تحصیلاتش را در دبیرستان فنی آلمان ـ ایران نیز پی گرفت و از همانجا مدرک دیپلم را اخذ کرد. همین فرصتی بود برای آشنایی بیشترش با زبان و فرهنگ آلمانی.
فلاطوری بعدتر تحصیلات دینی را نیز ادامه داد و ضمن اینکه قریب به 13 سال زبان عربی، ادبیات، حقوق اسلامی، تاریخ اسلامی، منطق و فلسفه را در شهرهاى اصفهان، مشهد و تهران و نزد استادانى همچون میرزاهاشم قزوینی، میرزامحمدتقی ادیبنیشابوری، شیخهادی کدکنی، شیخمحمدرضا کلباسیاشتری، محمدعلى شاهآبادى، محمدتقى آملى و میرزامهدی آشتیانی آموخت، در بحث نیز خوش درخشید؛ چنانکه بیستوچندسال بیش نداشت که وقتی درباره کتاب «جواهر» با آیتالله کلباسى مباحثه میکرد، بیآنکه قصدی از جانب خود او باشد، نائل آمد به اخذ جواز روایت و درجه اجتهاد. در همین ایام میرزای آشتیانی نیز بدو اجازه تدریس فلسفه را داده بود: «... منظورم فاضل کامل و صاحبنظر استواررأی، نور چشم، فرزند و مورداعتماد من، عبدالجواد حکیمیفلاطوری است... او که خداوند در کسب رضای خود موفقاش بدارد، مدتی طولانی از من استفاده برد و ژرفای مطالب حکمت و عرفان را فراگرفت.
او اینک به درجه شامخی از این علوم و معارف رسیده و صلاحیت تدریس کتابهایی را داراست که در این رشتهها، فراهم شده است، بااینهمه نزد دانشپژوهان و طالبان حقایق، ناشناخته و مجهولالقدر است. پس لازم دیدم از تلاشهای او تشکر کنم و تمامی طالب علمان و دانشجویان را سفارش کنم تا از او سرچشمههای دانش الهی، معارف ربانی و اصول حکمت و عرفان را فراگیرند.»
از حوزه به معقول و منقول
فلاطوری نظیر بسیاری دیگر از جوانان تحصیلکرده آن روزگار، حقیقتجویی در میانه دو دنیای سنتی و مدرن بود، بنابراین پس از تحصیلات حوزوی، اینبار راهی دانشکده معقول و منقول دانشگاه تهران شد تا در رشته فلسفه و الهیات به تحصیل بپردازد. در سال ۱۳۳۳، این دوره را با ترجمه کتاب «المشاعر» ملاصدرا و با درجه لیسانس فلسفه به پایان برد. این رساله بهعنوان بهترین اثر سال نائل به درجه علمی «عالی» شد و شوقی در او برانگیخت برای آنکه تحصیلاتش را دراینزمینه ادامه دهد.
بدینترتیب در مهرماه ۱۳۳۳، راهی دیار فلسفهخیز آلمان شد. انتخابی بود منطقی زیرا هم در آن سرزمین، استعدادی ویژه وجود داشت برای فلسفهورزی، هم فلاطوری با زبان آلمانی آشنایی اجمالی داشت. بااینهمه طبق قوانین آلمان در آن دوران، دانشجویان مجبور بودند علاوه بر زبان آلمانی، زبان لاتین را نیز فراگیرند.
این نیز توفیقی اجباری شد و او را به تسلط بر این زبان مجهز کرد. فلاطوری رشته فلسفه را در آلمان ادامه داد و تا اخذ مدرک دکترا پیش رفت. برای دریافت دکترا، رسالهای نیز نگاشت با عنوان «تفسیر اخلاق کانت در پرتو احترام». پیش از اخذ مدرک دکترا، البته در کنار تحصیل، در دانشگاه هامبورگ به تدریس زبان و ادبیات فارسی و فلسفه اسلامی نیز مشغول شد.
همچنین در کنار تحصیل در فلسفه بهعنوان رشته اصلی، به تحصیل سایر علوم دانشگاهی نیز پرداخت. خودش درباره این دوران چنین مینویسد: «رشتههای تحصیلی من اغلب، فلسفه بهعنوان رشته اصلی و روانشناسی بهعنوان رشته فرعی بودند. بهعنوان دومین رشته فرعی مدتی تعلیم و تربیت، جامعهشناسی، شرقشناسی، فلسفه حقوق و علوم مقایسهای الهیات خواندم، اما بالاخره علم مقایسهای الهیات را بهعنوان دومین رشته فرعی انتخاب کردم.» او در همین ایام زبان یونانى را نیز فراگرفت.
احیای کتابخانه شیعهشناسی
پس از فراغت از تحصیل، فلاطوری در سال ۱۹۶۵ به استخدام دانشگاه کلن درآمد و با حمایت اروین گرف و ولفگانگ واگنر، رئیس دانشگاه کلن، کتابخانهای برای تحقیق در شیعهشناسی تأسیس کرد که از شهرت بینالمللی برخوردار شد؛ زیرا یگانه کتابخانه تخصصی شیعی در سطح اروپا بود. شروع کار کتابخانه شیعه دانشگاه کلن البته به سال ۱۹۴۹میلادی بازمیگردد، زمانیکه پروفسور گرف اقدام به خرید تعدادی کتاب کرد. بااین همه با تلاشهای فلاطوری این کتابخانه بهطرز بیسابقهای در اروپا گسترش یافت. برای مثال در نخستین گام، فلاطوری چهارهزار جلد کتاب از شهرهای مشهد، اصفهان و تهران گردآوری و به آلمان منتقل کرد.
واقعیت امر آن است که در آن زمان، کتابخانههای عمومی و تخصصی فراوانی در آلمان وجود داشت، اما کتابخانهای مختص کتب شیعه دیده نمیشد. درعینحال علاقه اندیشمندان آلمانی به مطالعه شرقشناسی و شناخت آموزههای اسلام و شیعه در مقایسه با محققان سایر کشورهای اروپایی بیشتر بود. بههمیندلایل فلاطوری عزماش را جزم کرد تا این کتابخانه را بههرشکلی که شده است، تقویت و آن را محلی کند برای مطالعات شیعهشناسی در اروپا. بعد از مرگ او، یکی از همکاران آلمانیاش این کتابخانه را «رحله الطالبین» نامید؛ قبلهگاهی برای دانشپژوهان.
بنیادگذاری آکادمی علمی اسلامی
از دیگر فعالیتهای مهم فلاطوری در آلمان، باید به تاسیس آکادمی علوم اسلامی در سال ۱۹۷۶ اشاره کرد. این آکادمی دو سال بعد در شهر کلن بهثبت رسید و تا سال ۱۹۹۵ در همین شهر فعالیت داشت تا اینکه پس از مرگ فلاطوری، هم آکادمی، هم کتابخانه شیعهشناسی به مرکز اسلامی هامبورگ منتقل شدند. هدف این مرکز، ایجاد و پیشبرد گفتوگوی میان ادیان، بهویژه اسلام، مسیحیت و یهودیت، رفع سوءبرداشتها و پیشداوریها و تصحیح چهره مسخشده، خشن و تهاجمآمیز اسلام در اروپا بود.
برای نیل به این هدف، فلاطوری طی 15سال با شرکت در همایشها، نشستها و انتشار مقالات در کشورهای اروپایی و اسلامی، به توسعه گفتوگوی میان ادیان پرداخت. او همچنین تلاش کرد برداشتهای نادرست از معارف اسلامی را اصلاح کند و دراینزمینه پرهیز نداشت از حضور منظم در رسانهها و مشارکت در بحث های تلویزیونی و رادیوئی. بدینقرار او همچون مرجعی معتبر در آلمان و اروپا مورد مشورت بود و هر زمان که دولتمردان به تحلیل مسائل اسلامی یا تفاهم و تفهم و گفتوگوی بین پیروان ادیان اسلام، مسیحیت و یهودیت احساس نیاز میکردند، محل مراجعه، نظرخواهی و راهنمایی میشد. بر همین اساس بود که او برای نمونه موفق شد پیش از مرگ ش برگزاری اجلاسى بین اندیشمندان مسلمان، مسیحى و یهودى را در یونان ترتیب بدهد.
در کنار گفتوگوی میان ادیان، فلاطوری نسبت به تألیف میان مذاهب اسلامی نیز حساسیت داشت و میکوشید دراینزمینه رویههای وحدتگرایانه و مداراجویانه را ترویج بدهد. بههمیندلیل نیز دانشگاه سنیالازهر در قاهره بهعنوان بزرگترین دانشگاه اسلامی او را بهعنوان عضو شورای اسلامی خود برگزید. بااینهمه طرح فلاطوری برای تاسیس «دانشکده معارف اسلامی» در سال ۱۹۹۱ با هدف آموزش صحیح و دانشگاهی اسلام به مسلمانان اروپا و دیگر مناطق جهان، با وجود تلاشهای فلاطوری و پیشنهادهای برخی کشورهای اسلامی درنهایت به نتیجهای نرسید.
بازبینی محتوای اسلامی کتابهای درسی در اروپا
یکی دیگر از پروژههای اصلی آکادمی علوم اسلامی، بازبینی محتوای مربوط به اسلام در کتابهای درسی آلمان و ۱۷ کشور اروپایی دیگر بود که از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۴ ادامه یافت. این پروژه با همکاری دانشگاهیان آلمان و سایر کشورهای اروپایی انجام شد و هدف آن، تصحیح مطالب نادرست درباره اسلام در متون آموزشی بود.
از نظر فلاطوری: «آنچه در طول چندینساله مدرسه، آموخته میشود رفتهرفته و گامبهگام درمجموع شکل و صورتی سخیف، منحرف و مغلوط و پر از جسارت به اسلام در ذهن دانشآموز خواهد ساخت. پایه وجودش ساختهای خواهد بود از تحقیر اسلام و مسلمین یا احیاناً از اعتقاد به عقبماندگی، بربریت، قساوت، آشفتگی و ضدحقوق انسانی بودن مسلمانان.» با این تفاسیر و باتوجه به مهارت بالایی که فلاطوری در گفتوگو و اقناع تصمیمگیران اروپایی داشت، او «پروژه اصلاح کتب درسی» را در آلمان غربی آغازید، سپس آن را در سایر مناطق اروپا به اجرا گذاشت. در این طرح صاحبنظران فرق مختلف اسلامی حضور داشتند و بدینترتیب جایی برای گرایشهای فرقهای وجود نداشت.
نتیجه این طرح نیز مثبت بود بهنحویکه نظرسنجی از ۳۵ هزار معلمی که در آلمان، کتابهای اصلاحشده را دریافت کرده بودند، رضایتآمیز بود و بعدتر با چراغ سبز برخی نهادهای علمی اروپایی، ازجمله شورای اروپا، زمینه برای پیوندخوردن این طرح ملی با طرح بینالمللی پژوهش پیرامون تصویر اسلام در کتابهای درسی اروپا آغاز شد.
بازاندیش، لیبرال و مداراجو
در مراسم بزرگداشت فلاطوری پس از وفات او، دانشجویانش از سعهصدر، سخاوت و کمکهای مالیاش به جشنهای دانشجویی سخن گفتند. یکی از آنها افزود: «استاد فقط نبود، انسان بود.» دیگری او را که دانشجویانش را «بچهها» خطاب میکرد و همواره جویای مشکلات خانوادگیشان بود، «معلم پدری» در دسترس و حامی، بازنمایی کرد که دانشجویان را در دفترش با یک لیوان چای و جعبه همیشه باز بیسکوئیت، پذیرایی میکرد: «با او صحبت از نمرات و مقررات نبود، بلکه سخن بر بینشها و جهانبینیها بود.»
فلاطوری را اما همکارانش «عالمی برجسته، معلمی موفق و بنیادگذار و سازماندهندهای بااستعداد» میدانستند. درعینحال آنچه از منش او بهیاد بسیاری از آنها مانده است، منش مداراگر و شخصیت آزاده او بود؛ خصلتی نهفقط صوری که ریشهدوانده در عمق جان عبدالجواد. ورنر دیم، رئیس سمینار شرقشناسی دانشگاه کلن در مراسم بزرگداشت فلاطوری پس از مرگ او، در همین دانشگاه دراینزمینه گفت: «من فلاطوری را با گذشت زمان بهعنوان انسانی شناختم که در عین تدیناش، فردی بازاندیش و او را حتی تقریباً لیبرال یافتم.» فلاطوری خود فروتنانه بارورشدن درخت دوستی در نهاد مسالمتجویش را اما به ریشههای عرفانی نسبت میداد و بهعنوان کسی که از ممکنبودن شناخت خداوند از جانب انسان حتی بدون اعتقاد به توحید صریح سخن میگفت، چنین مینگاشت: «جان من به وسیله یک روح عرفانی بال و پر گرفت. روحیکه عاشق بر همه هستی است؛ چراکه هر چیزی به نوع خود نشانه خداوند است. من نمیتوانستم و نمیتوانم تصور کنم خدایی که همه به او عشق میورزند و او نیز همه مخلوقاتش را دوست دارد، بخواهد تابع میل پیروان ادیان گوناگون بشود و براساس آن، انسانها را به بهشت و دوزخ رهنمون کند. من این اصل عرفانی که میگوید: راههای به سوی خدا به عدد انفس خلایق است را میپسندیدم و میپسندم.»
آرمان آشتی 3 دین
برخی دوستان فلاطوری از وجود دو ویژگی متضاد در فلاطوری خبر میدهند؛ آرمانگرایی و سازماندهندگی. درباره سازماندهندگی فلاطوری بیش از هرچیز میتوان به فعالیتهایی چون راهاندازی کتابخانه شیعی و آکادمی علوم اسلامی و تلاش او برای تربیت دانشجویان اشاره کرد. وجه آرمانگرایانه فلاطوری را اما در وهله نخست، باید در ذهنیتی سراغ گرفت که میکوشید سه دین بزرگ وحیانی خاور نزدیک (یهودیت، مسیحیت و اسلام) را آشتی دهد. برای او ایجاد تفاهم میان سه دین وحیانی آرمانی قلبی بود و خود آن را «ذخیره عندالله» میپنداشت.
جمعی که در وجود او، میان یک عالم اسلامی و یک دانشپژوه غربی نیز پدید آمده بود، او را به مهاجری میان شرق و غرب و حلقه واسطی میان فرهنگها بدل کرده بود که ضمن مقابله با افراطها و از خودبیگانهشدن مسلمانان، سعی داشت با رفع پیشداوریها و سوءبرداشتها، تفسیری انسانی و انسانگرایانه از اسلام عرضه دارد. از نظر فلاطوری، رحمانیت و رحیمیت در قرآن اهمیتی بسیار زیاد داشت و او ضمن دعوت همگان به دوری از عصبیت و تنگنظری، خواستار تفسیر منابع درجه دوم براساس منابع اصلی اسلام یعنی قرآن و سنت بود.
نه شرقی، نه غربی
فلاطوری در زمانهای چنین مجاهدتی داشت که بسیاری میان غرب و شرق، خط فارقی عبورناپذیر تصور میکردند و برای هریک، ذات و ماهیتی غیرقابل تخطی را قائل بودند. این گرایش، هم در میان شرقیان رواج داشت، هم در بین غربیان. برخی شرق را قدسی و غرب را شیطانی میدانستند و در مقابل کم نبودند غربیهایی نیز که شرق را خرافی و غرب را پیشرفته قلمداد میکردند. نمونهای بسیار ساده از این ذهنیت را رودیارد کیپلینگ، نویسنده بریتانیایی، در کتاب «کتاب جنگل» بازتاب داد: «شرق، شرق است و غرب، غرب. ایندو هیچگاه بههم نخواهند رسید.»
فلاطوری اما ضمن پذیرش تفاوتهای فرهنگی، مدنی، فلسفی و کلامی میان اسلام و مغرب زمین معتقد بود، وجوه مشترک میان این دو بیشازآن است که اغلب گمان میرود. از نظر فلاطوری: «هر دو فرهنگ، ریشه در یک روح غربی یونانی و یک روح شرقی و سامی دارند. سدههای متمادی این دو جریان فکری، هم در سنت مسیحی، هم در سنت اسلامی در توانمندی همراه با تعادل، کنار هم سیر میکردند.»
بهزعم فلاطوری بعدتر اما با غلبه عناصر یونانی و سامی در سنتهای مسیحی ـ غربی و اسلامی، وضع تغییر کرد. بااینهمه از نظر فلاطوری هنوز مهم است که برای نمونه مسلمانان در برخورد جدیدشان با غرب ریشههای مشترک را به یاد آورند تا در مقابل مسخشدن فرهنگی نیز بتوانند خود را حفاظت کنند. با چنین پیشفرضهایی بود که فلاطوری در تألیف کتابهایی همچون «عقیده به خدای واحد»، «سه طریق به سوی یک خدا» و«آینده، امید و انتظار فرج در ادیان توحیدی» در موسسه اوراتسیو دومینیکا نقش داشت.
آنه ماری شیمل، اسلامپژوه، خاورشناس و مولویشناس سرشناس اهل آلمان، درباره دیدگاههای فلاطوری در زمینه غرب و شرق معتقد بود که برخلاف خود او که نگاهی عرفانی دارد، اصل عقاید فلاطوری فلسفی و کلامی بوده است، اما بههرروی از نظر او، فلاطوری هم بر مبنای نگرش قرآنی خود به آیه نور (آیه ۳۵ سوره نور) دقت وافی داشت: «خدا نور آسمانها و زمین است؛ وصف نورش مانند چراغدانی است که در آن، چراغ پرفروغی است، و آن چراغ در میان قندیل بلورینی است، که آن قندیل بلورین گویی ستاره تابانی است، [و آن چراغ] از [روغن] درخت زیتونی پربرکت که نه شرقی است و نه غربی افروخته میشود، [و] روغن آن [از پاکی و صافی] نزدیک است روشنی بدهد گرچه آتشی به آن نرسیده باشد، نوری است بر فراز نوری؛ خدا هرکس را بخواهد به سوی نور خود هدایت میکند، و خدا برای مردم مثلها میزند [تا حقایق را بفهمند] و خدا به همهچیز داناست.» بر همین مبنا از نظر شیمل، آن نوری که نه شرقی است و نه غربی، نزد فلاطوری مایه وصل ادیان میشد.
علیه شرقشناسان و صدراییها
از فلاطوری تألیفات و ترجمههایی بر جای مانده است که از مشهورترین آنها باید به ترجمه اثر معروف برتولد اشپولر، «تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی» اشاره کرد. جز این، یکی از مهمترین آثار او که نخست به آلمانی و برای دریافت منصب استادی نوشته شد و بعدتر به فارسی نیز بازگردان شد، «دگرگونی بنیادی فلسفه یونان در برخورد با شیوه اندیشه اسلامی» است.
فلاطوری در این اثر، هم در مقابل برداشتهای شرقشناسانه که فلسفه اسلامی را ذیل سنت نوافلاطونی قرار میدهند موضع میگیرد، هم در برابر خوانشهای صدرایی و نوصدرایی معاصر که با بهرهگیری از هایدگر، تحلیلی پیشروانه از فلسفه اسلامی ارائه میدهند و میگویند فلسفه اسلامی فلسفه یونانی را تکامل بخشید.
از نظر فلاطوری، اما فلسفه اسلامی حاصل برخورد دو جهانبینی متفاوت یعنی جهانبینی حاکم بر فلسفه و علوم یونانی و جهانبینی قرآنی است و درنهایت آنچه از برخورد این دو جهانبینی بهوجود آمد، فلسفهای در صورت یونانی و در محتوا اغلب قرآنی است. برایناساس این فلسفه، نه یونانی مطلق است، نه قرآنی مطلق و نه التقاطی؛ بلکه سنتزی است مستقل از دو جریان یونانی و قرآنی.

موضعگیری فلاطوری در مقابل اندیشه ملاصدرا ازقضا باری به مناظره قلمی او با علامه طباطبایی نیز انجامید. فلاطوری در زمینه نقد فلسفه صدرایی صریح و بر آن بود که «پایههای فلسفه صدرالمتألهین امروزه فروریخته است هرچند این فلسفه از حیث تبیین جهان بسیار جالب است، اما نباید چنین پنداشت که این، همان حقیقتی است که پیامبر اکرم(ص) در صدد بیان آن بوده است.»
فلاطوری از لزوم جهانیشدن اسلام دفاع میکرد و معتقد بود، اسلام برای جهانیشدن باید با زبان دانش و زندگی انسانها همراه و هماهنگ شود، به حدود قومی، نژادی، فرهنگی و جغرافیایی محدود نشود و به موازات تحرک قهری و دائمی انسان و انسانها در زمینههای فکری، علمی، معیشتی و سیاسی تحرک دائمی داشته باشد. او البته چنین تحرکی را با آنچه برخی مذهبیها با مساوی دانستن و مطابقتدادن دستاوردهای علمی با آیات قرآن پی میگرفتند، بهکلی متفاوت میدانست و راه اخیر را بهطور مطلق، مردود میشمرد.
جز این، او فلسفه صدرایی و فلسفه تقلیدی را برای نیل به چنین هدفی مناسب نمیدید. از نظر او، «اصلاً جهانبینی ما بیش از حدی که آزادی فردی داشته باشد، جنبه دینی پیدا کرده است» و خلط دین و فلسفه نیز دراینزمینه ضربههای زیادی به ما زده است: «دین را از دینبودناش انداخته و فلسفه را از تحریک و پویاییاش».
بدینترتیب او آرزو میکرد؛ «خدا نکند که ما بخواهیم روزی اسلام را با همین فلسفه خودمان به دنیای غرب عرضه کنیم. بهترین منبع و مرجع برای معرفی خدا، خود قرآن کریم است. من هرچه که پیش میروم، بیشتر به معنویت قرآن میرسم. من اگر در اروپا تبلیغ اسلام میکنم ـ و بحمدالله مقبول افتاده است ـ در این امر یکذره از اندیشه عقلی را در تبیین اسلام نمیآورم. خود قرآن بهترین بیانکننده اسلام است. دوری ما از قرآن اسفبار است.»