روایت محمدجواد غلامرضا کاشی از امکان تاریخی یک بازاندیشی عمیق
محمد جواد غلامرضا کاشی نوشت: تجربه فجایع عمیق و تو در تو، نقطه عطفی در تاریخ سیاسی معاصر ما ایجاد کرده باشد. آثار افسردگی جمعی را همین امروز در چهره و رفتار مردمان میتوان دید. این افسرددگی میتواند سرآغاز مبارک یک بازاندیشی عمیق در نسلهای بعدی هم باشد.
به گزارش هممیهن آنلاین، محمدجواد غلامرضا کاشی در کانال تلگرامیاش نوشت:
عرصه سیاسی عرصه بروز معضلات و بحرانهای گوناگون است. ابتدا اذهان متوجه سیاستگذاران میشود. زمزمههای اعتراضآمیزی نسبت به سیاستهای آموزشی یا اقتصادی سر میگیرد. اگر معضلات به یک حوزه منحصر نماند و حوزههای گوناگون را در برگیرد، زمزمهها اصل و اساس یک نظام را هدف خواهند گرفت. ممکن است عمق بحرانها چنان باشد که ماجرا از سطح حکومت هم فراتر رود و کل یک حوزه فرهنگی و تمدنی را شامل شود. میتوان از این هم پیشتر رفت: تعمیق بیش از حد فاجعه و بحران میتواند چنان باشد که حتی سرشت و ذات بشریت موضوع تامل و بازاندیشی قرار میگیرد. فیلسوفان و متفکران پس از جنگ جهان دوم، تنها به حکومت نازی و فرهنگ مردم آلمان نظر نکردند عرصه نگاه خود را به عمق و سرشت شرارت بار بشر نیز معطوف کردند.
در یادداشت «سهم فرزندان ما» به این نکته نظر داشتم که ایرانیان در این مقطع تاریخی صرفاً با سیاستگذاریهای نادرست مواجه نیستند. امروز توجهات به اصل و اساس یک نظام سیاسی معطوف شده و حتی شایسته است از حکومت نیز فراتر رود و به فرهنگ و سازوکارهای خلق سیاست در این دیار متوجه شود.
افراد در متن زندگی خصوصیشان، با احتیاط و آزمون و خطا پیش میروند. اغلب چنیناند. افرادی هم هستند که اعتماد به نفس بیش از اندازه دارند و با یک خودشیفتگی مفرط زندگی میکنند. نه گوش شنوا دارند نه کسی را در حد و اندازههای مشورت به شمار میآورند. این سنخ از افراد اگر به خاطر شکست در یکی از تصمیمهای خود زمین بخورند، برمیخیزند و با همان اعتماد به نفس سابق ادامه میدهند. خدشهای به اعتماد به نفس افراطیشان وارد نخواهد شد. لحظه کوبنده و اثرگذار، هنگامی است که در همه چیز شکست بخورند. آنگاه مثل یک آپارتمان چند طبقه پیش چشم خود و دیگران فرومیریزند.
در چنان شرایطی دو راه بیشتر ندارند: با در چاه عمیق افسردگی چنان فروشوند که دیگر کسی اثر و نقشی از آنان نبیبند یا شجاعت آن را خواهد داشت که لختی تامل کند و راه و رسم دیگری برای زندگی خود ترسیم کند. دیگر از خودشیفتگیهای پیشین دست بردارد، دیگران را به حساب بیاورد و با تامل و تردید بیشتر عمل کند.
گمان من این است که تجمیع فجایع و بحرانها در ایران امروز، چنین اثر ماندگاری بر ذهنیت و مخیله جمعی ما خواهد نهاد. آنچه از آینده گفتم، نه از سنخ روایتهای ایدئولوژیک بود نه از سنخ امیدافکنیهای رمانتیک.
نشان خودشیفتگیهای فرهنگی در ایرانیان را از آثار روشنفکران عصر مشروطه تا کنون میتوان پی گرفت. تنها روشنفکران مقصر نبودند بلکه ذهنیت و مخیله جمعی مردم نیز پذیرای کلامی بوده که یک «ما»ی بزرگ و درخشان بسازد که گویی تکه جدا بافته عالم و آدم امروزی هستیم. مصیبتهای امروزی خود را در کلام آرمانی و خیالین درمان میکرده است. مردم نیازمند کلامی بودهاند که به جای تامل و بازاندیشی و کار و آزمون و خطا، یک منجی قدرتمند از راه برسد و همه معضلات عارضی را از سر راه بردارد تا ما همان خورشید تابان شویم که حق ماست.
ما هر قدر هم که در زندگی خصوصیمان محتاط عمل کنیم در ذهنیت جمعیمان مثل همان فرد خودشیفته عمل کردهایم که تنها خود را میبیند و دیگران را به حساب نمیآورد. این وضعیت اقتضاء یک محیط سیاسی عاری از مدنیت، سازماندهی اجتماعی و عاملیت رسمی است. ما در چاله ادوار پوپولیسمهای رنگارنگ افتادهایم.
گمان میکنم، شاید هم اشتباه کنم تجربه فجایع عمیق و تو در تو، نقطه عطفی در تاریخ سیاسی معاصر ما ایجاد کرده باشد. آثار افسردگی جمعی را همین امروز در چهره و رفتار مردمان میتوان دید. این افسرددگی میتواند سرآغاز مبارک یک بازاندیشی عمیق در نسلهای بعدی هم باشد. اگر این مردم دوباره برخیزند و نشاط سیاسی از دست رفته خود را بازیابند، احتمالاً مدنیتر، خردمندانهتر، بازاندیشتر و دگرپذیرتر خواهند بود.