مفهوم قدرت در حکمرانی آینده/بررسی تغییراتی که در حکومتهای دموکراتیک و اقتدارگرا با توسعه فناوری رخ خواهد داد
این روزها حضور هوش مصنوعی، باتها و اخبار مرتبط با چنین پیشرفتی در زندگی روزمره ما بسیار به چشم میآید و حتی برای برخی به دغدغه تبدیل شده است. اینکه هوش مصنوعی قرار است چه نقشی ایفا کند و چه جایگاهی در زندگی آینده ما دارد؛ آیا واقعاً روزی جای انسان را در حکمرانی و تصمیمگیریهای کلان در حوزه سیاست خارجی و داخلی میگیرد؟
این روزها حضور هوش مصنوعی، باتها و اخبار مرتبط با چنین پیشرفتی در زندگی روزمره ما بسیار به چشم میآید و حتی برای برخی به دغدغه تبدیل شده است. اینکه هوش مصنوعی قرار است چه نقشی ایفا کند و چه جایگاهی در زندگی آینده ما دارد؛ آیا واقعاً روزی جای انسان را در حکمرانی و تصمیمگیریهای کلان در حوزه سیاست خارجی و داخلی میگیرد؟
کمیته آموزش حزب اتحاد ملت در جلسه اخیر خود به نقد و بررسی کتاب «سرنوشت دولت، کوششی برای درک آینده دولتها در عصر انقلاب صنعتی چهاردهم» پرداخته است. در این جلسه هادی خانیکی، استاد علوم ارتباطات و سیدمحمدرضا متقی، استاد حقوق عمومی و نویسنده کتاب حضور داشتند و در آن در کنار طرح آنچه باید نسبت به آینده دولتها مورد توجه قرار گیرد؛ به مباحثی درباره کنشگری احزاب و تشکلهای سیاسی و مدنی و جایگاه آنها در نظم آینده جهان نیز اشاره شد. خلاصه این جلسه در ادامه میآید:
هادی خانیکی استاد علوم ارتباطات

من در این بین درباره نسبت علم و چالشهای باور در جامعه سخن خواهم گفت. کتابی که در اینجا مطرح شد کتابی است که مبنایش پژوهش و البته با بهره بردن از منابع مختلف از آقای دکتر سریعالقلم تا چتجیپیتی، نهایتاً نوشته شده و البته در نهایت به طرح سوال پرداخته است. آقای متقی، نویسنده این کتاب فعال سیاسی است که از کنش سیاسی خسته نشده است و البته زاویه نگاهش به سیاست مبتنی بر حقوق بوده است.
من هم کسی هستم که هم تجربه فعالیت سیاسی و تشکیلاتی در دوره انقلاب و هم اصلاحات را داشتم و هر کدام تفاوت بسیار با دیگری دارد. یکی سازمانی که مخفی و چریکی بود و دیگری تشکیلاتی که میل به فراگیری دارد و میخواهد از طریق اصلاحات پیش رود. هر جا خواستم تجربهام را خلاصه کنم گفتم:«بهرغم اینکه در مبارزه سیاسی چریکی جان را به کف گرفته بودیم؛ حالا در حرکت سیاسی اصلاحی میخواهیم زندگی کنیم و میگویم فعالیت سیاسی اصلاحطلبانه بسیار سختتر از فعالیت سیاسی انقلابی است.
چون آنجا یک مسئله مطرح بود و آن نترسیدن از مرگ بود اما اینجا میل به زندگی خودش سازوکارهای سختی را شکل میدهد.» درباره همین پارادیم مطرح شده در این کتاب که میاندیشیدم به این نتیجه رسیدم که یک کنشگر سیاسی یا یک تشکل سیاسی وقتی در پارادیم انقلاب میخواست حرف بزند در واقع حکم میکرد یعنی نتیجه را میگفت و بایدها و نبایدها را میگفت اما در کتاب آقای متقی بنا بر مطالعات، ترجمهها و گفتوگوها حاصل شده؛ انبوهی از مسائلی که باید مورد توجه قرار گیرد، مطرح شده و پس از آن به کنش سیاسی پرداخته شده است.
ویژگی اول کتاب که خواندنش را مفید و حتی موثر میکند این است که یک کنشگر سیاسی در مورد انقلاب صنعتی چهارم و تحولات آن سخن گفته است و یک متخصص فناوری یا یک سیاستگذار حکمرانی حرف نمیزند.
ویژگی دوم، این است که انبوهی از مسائل را مطرح میکند و مسئله کتاب رخ دادن تغییرات بسیار و ضرورت درک آن است؛ به عبارتی این کتاب نخواسته است به طور آکادمیک مطالب را بیاورد و منابع را هم به گونهای آورده که فرد را به کار دیگری تشویق کند.
ویژگی مثبت سوم کتاب این است که قضاوتش اینگونه نیست که حتماً یک نظر درست است بلکه قضاوتش در پایان هر فصل این است که مثلاً این سوال مهم است نه اینکه خیلی موضع عالمانه و فاضلانه بگیرد.

«فصل جمعبندی و چند نکته دیگر»، فصل درخشان این کتاب است. طرح خود مسئله کتاب را در پایان با چهار سوال به چتجیپیتی میدهد و پاسخ میگیرد. چهار سوال این است:
سوال اول، با توجه به تحولات تکنولوژی و پیشبینی آینده آن تحقق دستاوردهای انقلاب صنعتی چهارم چه تاثیری بر بنیانهای دولت دارد؟ در توضیح آن هم به این موضوع با تعریف کلاسیک که در ادامه انقلابهای صنعتی اول، دوم و سوم است؛ مطرح نکردند بلکه بر اساس آنچه در مجمع جهانی داووس مطرح شد و پروفسور شواب مطرح میکند، پرداخته است (اجلاس جهانی داووس یک سمینار علمی است که آقای خاتمی هم به عنوان سخنران کلیدی آن به این اجلاس رفت.) در این اجلاس به این موضوع میپردازند چه عناصر غیراقتصادی بر اقتصاد اثر میگذارد؟ البته من در نقد آن میگویم که این انقلاب صنعتی و چه انقلابهای بعدی آن دستاورد ثابتی ندارد بنابراین نمیتوان اینگونه گفت که به کدام نتیجه باید برسد و براساس آن به نتیجه رسید یا نه.
سوال دوم این است که در صورت تحقق اهداف انقلاب صنعتی چهارم چه تحولاتی در دموکراسی مستقیم رخ میدهد؟
سوال سوم، در صورت تحقق دستاوردهای این انقلاب، جوامع تحت مدیریت دولتهای اقتدارگرا چه وضعیتی پیدا میکنند؟
سوال چهارم، چه ساختاری میتواند کاراترین الگو در صورت تحقق اهداف این انقلاب در امر حکومتداری باشد؟ چون بر اساس تحقیقات مشخصی است، چتجیپیتی جوابهایش غیبگویی نیست و بر اساس فرصتها و خوشبینانه است. این کتاب را به صورت آموزشی بهویژه در فضای تشکیلات سیاسی میشود موضوع بحث و گفتوگو قرار داد.
برای درک آینده حکمروایی
برای فهم تکمیلی این کتاب سه منبع دیگر را توصیه میکنم. شاید مطرحترین کار که به فارسی هم ترجمه شده است: منبع اول، «موج پیش رو است» که دیدگاه آیندهنگرانه مصطفی سلیمان است. این کتاب هم به موقعیت خطیری که در آن قرار داریم اشاره کرده است. وضعیت خطیر یعنی به پایان رسیدن یک وضعیت و آغاز یک وضعیتی که نمیدانیم در آن چه میشود.
طبیعتاً توانایی رصد، محدودکردن، کنترل، متوقف ساختن یا تغییر دادن توسعه و اشاعه فناوری خود یک موضوع مهم و جدیدی است. مصطفی سلیمان درباره موج پیش رو چهار ویژگی بر میشمارد:۱- نامتقارن است یعنی هر کنشی وضعیت متعارضی را برای ما پیش میآورد. ۲- تکامل سریع و گاه جهشی است، در حوزه سیاست میتوانیم این را ببینیم آقای متقی به فردی که به خواب رفته تا قرن هفدهم اشاره کرد و من میگویم یک نفر در همین ایران فعلی از سال قبل تا الان اگر به خواب رفته باشد چقدر تغییر فقط در ایران میبیند؛ در جهان که مسئله دیگری است.
ایشان به تصمیمات رئیسجمهور آمریکا در خود آمریکا اشاره کرده است اما این هم باید دید که تصمیمات او در خود آمریکا چقدر قابل پیشبینی بوده است. مثلاً درباره زهران ممدانی به این صراحت بگوید پدرش را درمیآورم اگر او رای بیاورد و او رای میآورد و میبینیم که یهودیهای بسیاری به او رای میدهند و میبینیم فهم شیعه بودنش با برداشت ما از شیعه بودن خیلی فرق دارد. این جهشهای موج پیش رو است. ۳- همه کاربری؛ یک کنش اقتصادی نتایج پردامنه اجتماعی و فرهنگی دارد. ۴- خودگردانی یا خودگزینی است که در شبکهها میبینیم.
منبع دوم با محوریت «جامعه شبکهای» کاستلز است. الان در جامعه ایران مهمترین تغییر اجتماعی که پیشران تغییرات اجتماعی است و بر اساس چهار موج پیمایش ارزشها و نگرشها و دیگر پیمایشها متجلی است، این است که جامعه ایران در تغییرات پرشتابی به سمت فردیت هرچه بیشتر و غلبه هر چه بیشتر ارزشهای مادی حرکت میرود.
حالا سوال من این است که ما حزبیم و یک حزب میخواهد در جامعه کار جمعی بکند؛ در جامعهای که روندش به سمت فردیت بیشتر میرود و در جامعهای که ارزشهای مادی بر آن غلبه میکند، چگونه میخواهیم کارحزبی و مدنی بکنیم که دال مرکزی آن به فکر دیگران بودن است؟ در محوریت جامعه شبکهای که توانش ارتباطی اهمیت پیدا میکند.
کاستلز درباره جامعه اطلاعاتی نشان میدهد با گسترش اینترنت و شبکه ارتباطات همسایگی در جهان چند فرهنگی رخ داده است. یعنی ناگزیر به روبهروییهای پی در پی هستیم بدون اینکه توانایی لازم را داشته باشیم. در چنین جامعهای قدرت از طریق زور اعمال نمیشود بلکه بیشتر از طریق ارتباطات و جریان آن شکل میگیرد. طبیعتاً دولتها نمیتوانند با کنترل مرزها و رسانههای رسمی این نظم را حفظ کنند. چون هر کسی میتواند در شبکه جهانی صدا و تصویر خود را منتشر کند.
جامعه شبکهای و دیجیتال به گونهای است که هیچ کاری شبیه به عصر جامعه یکپارچه نیست. جامعه یکپارچه جامعهای است که همه چیزش قابل مدیریت بوده است و حالا جامعه متکثر و جامعه متنوع شکل گرفته است. باید دریابیم که آنچه در این شبکهها رخ میدهد چیست و ویژگیهای آنها انعطافپذیری و مقیاسپذیری و تابآوری است و در کانون آنها چندین روند تلاقی پیدا میکنند.
اینجا وقتی سیاستگذاران، مجریان و کنشگران سیاسی مدنی در منظومه هم قرار میگیرند، مرز بین جهان فیزیکی، جهان دیجیتال و جهان زیستی و جهان حکمرانی از بین رفته است. در این شرایط نهاد قدرت با حداقل سه چالش بزرگ روبهروست:«1- چالش حاکمیتی و قدرت حکمرانی؛ که دیگر دادهها و اطلاعات در قلمرو حاکمیتی باقی نمیمانند و مرزها بیمعنا میشود و در این شرایط باید ببینیم چه کسی مسئول امنیت دادهها میشود؛ دولتها، شرکتها، نهادهای مدنی یا خود جامعه. 2- چالش عدالت و نابرابری؛ نگرانی از گسترش تکنولوژی بهویژه هوش مصنوعی این است که شکاف دیجیتال بین نهتنها ملتها و جوامع توسعهیافته و توسعهنیافته بلکه حتی درون ملتها عمیقتر شده است. طبقه جدیدی از نخبگان داده در برابر تودههای بیداده شکل گرفتهاند.
در ایران هم اولین عامل نارضایتی همین تبعیض و احساس بیعدالتی تحقیرشدگی انسان است.3- چالش سوم هم چالش مشروعیت است. وقتی تصمیمات حیاتی میتواند با الگوریتمها گرفته شود سوال این است که نقش نهادهای مردمی و دموکراتیک چه میشود و در این کتاب به مسئله دموکراسی دیجیتال پرداخه شد، ولی حکایت همچنان باقیست که این چیزی که در این فضا شکل میگیرد و در گریز از حاکمیت در فضای فیزیکی یا کالبدی است.
چون روی آوردن به شبکهها در جامعه ما در واقع میتواند واکنشی باشد به بسته بودن نظامهای حاکمیتی. این چقدر از طریق مناسبات و روابط درون جامعه شبکهای شکل میگیرد؟ یکی از خطراتی که دموکراسی دیجیتال را تهدید میکند همان سستکوشی یا slacktivism است. کسانی که در شبکهها هستند فکر میکنند که با همین کلیک کردنهایشان دنیا را تغییر میدهند و کار بسیار مهمی است اما اینها جای کنش یا قدرت را در فضای کالبدی نمیگیرد.
منبع سوم که خوب است مطالعه شود بیشتر از تجربه زیسته ما درباره قدرت، ارتباطات و کنش در جامعه است. بیتعارف باید پذیرفت که جامعه خود ما آزمایشگاهی است که تا در آن قرار نگرفتیم، نمیتوانیم آن را بفهمیم. مثلاً چرا اصلاحات نتوانسته خیلی اهدافش را پیش ببرد؟ یا اینکه چرا خیلی از انتظاراتی که از دولتها و حاکمیت داشتهایم محقق نشده است؟ خیلی از این چراها برمیگردد به اینکه به اصطلاح ما از درون به مسئله توجه نمیکنیم.
من به دلیل رگههای روستایی به یاد دارم که در کوچهباغها قفلهای سنگینی داشت که کسی وارد نشود اما جلوتر میرسید به کوه و کمی جلوتر میتوانستی وارد شوی. این نظامهای کنترلی به قفلش فکر میکنند، فیلترینگ، سیاستهای کنترلی، سانسور و... همه اینها همان قفلی هستند که گفتم از جای دیگر میتوان آن را دور زد. پس قدرت در اینجا به ظرفیت ارتباطات بازمیگردد. هرچه یک نهاد سیاسی و مدنی شبکهایتر بتواند عمل کند این قدرت بیشتری دارد و این نقطه تلاقی با انقلاب صنعتی چهارم است. قدرت از کنترل به اقتصاد منتقل میشود.
حکومتها و تغییراتی که از آن عقب افتادند
اگر خاطرتان باشد در انتخابات 1400 اختلافنظر آشکاری میان اصلاحطلبان بود که در انتخابات شرکت کنند یا نکنند؟ اگر شرکت کنند به کاندیدای باقیمانده یعنی به آقای همتی رای بدهند یا ندهند؟ به گونه دیگری این را در انتخابات سال گذشته کم و زیادش بوده است. در این زمینه آقای خاتمی گفت و به من هم گفتند آن کار را انجام دهید که بستر اجتماعی آن سوال سیاسی را پیدا کنید که «چه تغییر اجتماعی رخ داده که معنی سیاسی آن انتخابات، نوع مشارکت و امثال اینها باشد؟ آیا این تغییر فقط در عرصه سیاست است یا در سایر عرصهها هم این تغییر بوده است که باید به آن رسید.»
در لایههای زیرین جامعه ما که بخشی از آن متاثر از تغییرات و تحولات پردامنه جهان است؛ تغییراتی رخ داده که به زبان سیاسی ترجمه نشده است. چون سیاست یک ویژگیها و اصول و ارزشهایی دارد که در برگیرنده همه سطوح نیست. اینکه به طریقه بری ولمن از انقلابی حرف میزنیم(انقلاب ارتباطات) که خودش 3 انقلاب است:«انقلاب اینترنت است که دسترسی را ممکن کرده. دومین انقلاب، موبایل است که سهولت دسترسی را ایجاد کرد. سوم، شبکههای اجتماعی است.»
این سه، تغییری ایجاد کرده که در کتاب نقد حکمرانی دکتر متقی هم به آن اشاره میکند. یکی از مسائل مهمی است که حکومتها و حکمرانیها از تغییرات و تحولات این لایهها عقب افتادهاند. البته به نظر من فقط حکومتها عقب نیفتادهاند بلکه نیروهای سیاسی و نیروهای مدنی هم عقب افتادهاند. برای این موضوع تجربی باید جامعه ما پژوهشی مختلف انجام دهند. معمولاً هم در این قسمت ما به قول دکتر کاظمیپور براساس مسئلهها، نقدها و انتظارات امروز به خواندن دیروز میپردازیم.
همین باعث میشود گذشته را واژگونه بفهمیم. اما اگر خواسته باشیم یک فهم شبکهای داشته باشیم باید ببینیم که در لایههای زیر چه اتفاقی افتاده است. مانند سرمایه اجتماعی، انسجام اجتماعی، روندهای گسیختهساز و تقویتکننده و... حال چگونه و در چه سطحی اینها را میتوان فهمید؟ گاهی در سطح محلی و ملی میشود مانند همین بحثهای فهم نسلی و نسل زِد که بسیار غلط میفهمیم. فکر میکنیم که نسل زد خیلی تغییر کرده است اما در واقع نسلی که نسل زد پیش آن پرورش یافته تغییر کرده است. ما به طور طبیعی روی دولت و حکومت تمرکز داریم و این میتواند مکمل کار باشد.
دولتها و نظام حکمرانی چه میشوند؟
مختصر بیان کنم؛ مسئله اصلی این است که بفهمیم در آستانه موجی قرار داریم که فقط اقتصاد و صنعت را در بر نمیگیرد بلکه ساختار سیاسی و امنیتی جهان را هم دگرگون کرده است. از دیدگاه این موج آیندهایها، قدرت در عصر جدید دیگر در اختیار دولتها یا قدرتهای نظامی نیست. نهادهای پایینتر از دولت منظور حکومتها مثل نهادهای مدنی و نهادهای بزرگتر از حکومتها مانند روندهای جهانی در کوچک کردن نقش نظام حکمرانی موثر هستند.
طبیعتاً آنجا که جنبههای تهدید دارد آن بخش تکنولوژیک و الگوریتمی هستند که سادهترین آن رباتهاست که دادهها و محاسبات با زیرساخت هوشمند را در کنترل خود میگیرند. مصطفی سلیمان هم همچون کتاب «سرنوشت دولت» هشدار میدهد که ما نیاز به یک نظم و اخلاق جهانی داریم برای کنترل این فناوریها. اگر این نباشد دولتها به بازیگران منفعل دربرابر شرکتهای فناور تبدیل خواهند شد. دولت که زمانی منبع قانون و قدرت بود، باید در برابر تکنولوژی پاسخگو باشد نه بالعکس.
و در پایان به این سوالات پایانی کتاب میتوان این را نیز اضافه کرد که این کتاب که به سرنوشت دولت میپردازد - اگرچه به سرنوشت نهاد دولت میپردازد - اما این سوال هم باید پاسخ داده شود که آیا فقط دولتها باید شبکهای بشوند وگرنه کوچک و ناچیز میشوند یا در مورد جامعه مدنی و کنشگران مدنی، فعالان سیاسی و پژوهشگران و شهروندان عادی هم صدق میکند؟
باید بپذیریم که در این موج پیش رو باید نسبت بین فناوری و انسان را پیدا بکنند و حداقل آن در بُعد فردی محوریت اخلاق است و در بُعد اجتماعی هم بههمپیوستگی و نهادمندی در جامعه مدنی است. اگر نقش انسان یا به تعبیر دیگر در برابر هوش مصنوعی به گونهای دیده شود که هوش روایی موضوعیت پیدا کند، جوامع و کنشگران روایتهایی داشته باشند.
آن قصه اگر باشد میتوانند از فناوری در خدمت روایت و چشمانداز و ذهنیتشان استفاده کنند وگرنه میتواند سرنوشت دموکراسی دست الگوریتمهایی بیفتد که نه اخلاق و نه احساس دارند و نه به جنبههای انسانی توجه کنند. نهادهای حاکمیتی در آینده نه یک ساختمان و نه یک سلسلهمراتب است بلکه شبکهای از دادهها، انسانها و اعتمادهاست و در این شبکه ما به عنوان فرد یا نهاد میتوانیم گرهای باشیم که انسان، اعتماد و داده را به هم مرتبط کنیم و شبکه را انسانی، اخلاقی و آزاد نگه داریم و یا منفعل باشیم محاط میشویم و رو به زوال میرویم.
آینده حکمروایی و تجربیات ما

محمدرضا متقی استاد حقوق عمومی و نویسنده کتاب
برای شروع بحث بخشی از کتاب را میخوانم:«زمانی که شخصیت ایوان در کتاب برادران کارامازوف اثر داستایوفسکی میگوید: اگر خداوند نباشد همه چیز مجاز است؛ نکتهای را مورد توجه قرار میدهد که میتواند شناخت انسان نسبت به جهان امروز را شفافتر سازد. همچنان که دیوانه در کتاب حکمت شادان نیچه بانگ برمیآورد:«آری خدا مرد.» خداوند مرده است ما او را کشتهایم و ما چگونه میخواهیم خود را تسلی بدهیم.
عظمت این کشتار برای ما بیش از حد بزرگ است. آیا ما نباید خدایانی شویم تا شایسته این کار گردیم. نکته نقادانه سترگی را بیان میکند که همواره جزئی از مناسبات حیات فردی و اجتماعی انسان است و بنیان اخلاقی او را شکل میدهد. اخلاق به معنای عامش که هر گونه باید و نباید ذیل آن معنا پیدا میکند...
بر این اساس راهحل جهان معاصر از دید دیوانه نیچه به دغدغه ایوان داستایوفسکی نشاندن انسان قضاوتگر جای خداوند حکمکننده است؛ نظریهای که میتوان مدعی بود روح حاکم بر جهان مدرن است و عملاً وجدان آزاد انسانی را ملاک و مبدأ تصمیمگیریها میداند و قضاوتهای اخلاقی وی را با همه زیست جهان او و همه تجربه زیستش و درکش از خویش و جهان پیرامون که میتواند حتی مبتنی بر اندیشههای مذهبی باشد سنجهای مهم میداند اما اساس رسیدن به این قرائت از انسان در نکته بسیار مهمی مستتر بوده است و آن اعتقاد بر این نظر است که انسان بهتر از هر موجود در دسترس و سوالپذیر میتواند به کشف یا درک یا ایجاد مفاهیم مرتبط با درست و غلط بپردازد و خرد انسانی حال چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی مناسبترین قضاوتگران در دسترس است.
همین نگاه به انسان که بنیان دموکراسیهای مدرن را بنا میسازد و حاکمیت را از آن بشر مییابد اما میتوان مدعی بود ابربحران پیش روی بشر در عصر انقلاب صنعتی چهارم نه اشتباهات او در کشف راه درست و خطا، نه بحرانهای بهوجودآمده به واسطه تصمیمات و اقدامات او یا موارد مشابه دیگر حول محور افعال انسانی بلکه امکان و ایجاد مقدمات به وجود آمدن ساختاری توانمندتر از او در چرخه دریافت اطلاعات، کسب تجربه، شناخت، درک، تصمیمگیری، اجرا، پایش و اصلاح فرآیندها است؛ ساختاری که ابتدا مخلوق انسان بوده، اما در آستانه رهاشدگی از مخلوقیت انسان است.»
ساختاری که در ابتدا تلاش میکرد صرفاً در چارچوب خواستهای انسانی گام بردارد اما دست آزاد او، مسیر را در حال تغییر دادن است. اکنون در این برهه حساس که شاید بتوان آن را لبه علم دانست و یکی از اتفاقات اساسی در جهان امروز دانست، شاید بتوان با لحن نیچه امروز فریاد زد «انسان مرده است» و همانطور که اسب از گاری جدا شده و به جای آن موتور در خودرو قرار گرفته و بسیار قویتر از گذشته به پیش میراند اینبار عقل انسانی شاید از کالبد تکنولوژی در حال جدا شدن باشد و عقل ماشینی در حال سوار شدن؛ واقع مهم و کلیدی از حیات انسان، که شاید تحولی شگرفتر از انقلاب صنعتی باشد.
البته به این موضوع تاکید میکنم که منظور من از این سخنان بههیچوجه به معنای این نیست که در وضعیت بدی هستیم. شاید آنچه پیش روی ماست به مراتب بهتر از وضعیت امروز است. در این بین زنهار من این است که احتمالاً قرار است تغییرات بسیار مهمتر از چیزی که امروز میبینیم را شاهد باشیم.
در مصاحبهای گفتم:«اگر کسی قرن چهاردهم به کما فرو میرفت و قرن هفدهم از کما بیرون میآمد به جز گذر ایام، خاکی که بر سرزمینش نشسته و عزیزانی که از دست داده تغییر چندانی حول محور خودش احساس نمیکرد اما تصور کنید کسی سال ۱۳۷۴ به کما رفته باشد و سال ۱۴۰۴ بازگشته باشد؛ نه شغلش آن شغل سابق است و نه ارتباطاتش آن ارتباطات سابق است و حتی شاید بتوان گفت حتی جهانبینیاش هم آن جهانبینی سابق نخواهد بود.»تاثیر پدیدههای پیرامونی بسیار زیاد است.
آینده حکومتهای دموکراتیک
من در این کتاب تلاش کردم به پدیده حکمروایی در این عصر بپردازم. کاری که انجام شد این بود که ما جهان را به دو نوع حکومت تقسیم کردیم؛ (البته این تقسیمبندی با اغماض بسیار است) حکومتهای مبتنی بر دموکراسی و حکومتهای شبهمدرن و اقتدارگرا. در ادامه به نظام مبتنی بر تکنولوژیهای مدرن پرداختیم البته صرفاً نه به عنوان هووی حکومتهای شبهمدرن و اقتدارگرا بلکه با این نگاه که حکومتهای دموکراتیک هم در چالش جدی با آن قرار میگیرند.
ما سه ساحت مهم در تعریف دولت- ملت مطرح میکنیم؛ سرزمین، جمعیت و حکومت دارای حاکمیت. حاکمیت را قدرت مشروع همهجانبه در ساحت سرزمینی و بر انسانهای مشخص میدانیم. همین تکنولوژی روند این پدیده را متفاوت میکند. سرزمینی که پیش از این از آن سخن گفته میشد سرزمینی بود که میشد دور آن حصار کشید و محدودش کرد و شاید نسخه کاریکاتوری آن کره شمالی است. در این ساختار جدید پدیده سرزمینی همان که ما از قرن هجدهم و بعد از معاهده وستفالی در نظر گرفته بودیم، دیگر قابل بحث نیست و قابلیت استناد به آن صورت را ندارد.
ما ارتباطاتمان به سطحی رسیده که مثلاً تاثیری که رئیسجمهوری آمریکا بر سرنوشت مردم ایران یا سایر کشورها میگذارد، در مواردی از تاثیر رئیسجمهور خود ایران بر سرنوشتش بیشتر است و تصمیمات جهانی پررنگتر شده است و حالا شاید بر اساس این وضعیت این سوال را هم بتوان مطرح کرد؛ با این حجم اثرگذاری و بنا بر دموکراسی «آیا در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا فقط باید مردم آمریکا رای بدهند؟» اینها بحث حقوق عمومی بسیار جدی دارد.
در سطح ملت هم همین است؛ وقتی میگفتیم ملت به مفهوم کلاسیک منظور ملت محدود و در یک چارچوب مشخص هستند و ملتی که یک جمعیت مشخص و اتیکت به عنوان ملیت بر آن بار است اما در دنیای امروز تولید فرهنگی که مثلاً در آمریکا انجام میگیرد، همزمان در سوئیس، در ایران و در افغانستان مورد استفاده قرار میگیرد و اساساً محدودیت ملت به پدیدهای که ذیل دولت-ملت در جهان انقلاب صنعتی چهارم کمی دشوار میشود.
از آن مهمتر پدیدههایی که ما با مفهوم حکومت میبینیم، اقتصاد دیجیتال که شکل بگیرد عملاً ذینفوذی حکومت به مراتب مفهومش تغییر میکند. همین الان یکی از ابزارهای اصلی حکمروایی الگوهای انقباضی، انبساطی مالی است. همین حالا با ساختارهایی که با بیتکوین و زنجیره بلوکی دارید این سوال وجود دارد که عملاً دولت مگر دیگر میتواند سیاست انقباضی و انبساطی ایجاد کند؟ این موضوعات در یک سطح دیگر در حال طرح است. اینها درباره ساختارهای دموکراتیک است.
آینده حکومتهای اقتدارگرا و شبهمدرن
در سمت دیگر، ساختارهای شبهمدرن و اقتدارگرا هستند که مهمترین ویژگیشان شبیه بودن به شهرک سینمایی است. مجلس دارند اما واقعی نیست؛ مثل گلفروشی شهرک سینمایی است که هست اما قرار نیست کسی از آن گل بخرد. یعنی وجههای از مدرنیسم و شکلی از آن را دارند اما در واقع نمادین هستند و واقعی نیستند.
در این ساختارها تغییر و تحولات میتواند این شرایط را تشدید کند. یعنی یکی از عللی که کشورهای اقتدارگرای شبهمدرن در قضیه قرار میگیرند بحث تضارب آراست. یکی از بحثهایی که در دانشگاههای آمریکا مطرح هست این است که مباحث سطح بالای علوم انسانی را مخاطبین از ساختارهای هوش مصنوعی دریافت میکنند. در ایران هم اتفاق افتاده است اما چون قیمت دسترسی بالاست به مراتب کمتر است. خروجی ما اگر مبتنی بر این ساختار و این اطلاعات باشد اگر به نقطه اتقان ذهنی برسد، میشود حکومتهای اقتدارگرا که دایره تفکر را هم محدودتر کند.
با همه این اوصاف و همه آنچه مطرح کردم که قطعاً پر ایراد نیست این را هم میگویم که هدف از این کتاب تفکر درباره این مسائل است. بسیاری از اندیشمندان جهان دغدغه جدیشان این موضوع قرار گرفته اما چون ما در ایران درگیر روزمره هستیم، دانشگاههایمان کمتر به این موضوعات میپردازند.
تِله دموکراسی و آقای راسپرو
یک نظریهای در دهه هشتاد میلادی در دانشگاههای آمریکا با عنوان «تله دموکراسی» مطرح شد. آقای راسپرو، یکی از کاندیداهای انتخابات آن را مطرح میکند و میگوید:«بیایید شورای تلفنی ایجاد کنیم و درباره موضوعات مهم از مردم سوال بپرسیم.» این یک نوع دموکراسی مستقیم بود و آنچه مثلاً با رای به نمایندگان به تشکیل مجلس میانجامد و آنها برایمان براساس محورهایی که ما در اختیارشان گذاشتیم سیاستگذاری میکنند، نوعی دموکراسی غیرمستقیم است و قدرت ما نسبت به آنها این است که نهایتاً دفعه بعد به آنها رای نمیدهیم.
در پی طرح راسپرو مناقشه بسیار شکل گرفت و چندین دانشگاه به صورت پایلوت این کار را انجام دادند؛ یکی از این دانشگاهها، دانشگاه آتن بود و صدهزار نمونه آماری داشت و ظرف ۵ سال برای همایش حکمرانی استکهلم آن را بررسی کرد. نهایتاً ۴ ایراد اساسی نسبت به این ایده گرفتند:«۱- اعتبارسنجی موارد بسیار سخت است. ۲- استهلاک تصمیم بود که مردم از یکجا به بعد برای تصمیمگیری جدید خسته میشوند و آن را به اکثریت میسپارند. ۳- گروههای فشار در همین روش به شکل دستهبندیهایی شکل میگیرد و نمیگذارد مردم نظر واقعیشان را بگویند و قطبها شکل میگیرند و آنها تصمیمگیر میشوند. ۴- انحصار دانش در اختیار تکنوکراتها است.
تکنوکراتها میفهمند تبدیل خواسته به قانون یعنی چه و مردم عادی چون علیالقاعده این دانش را ندارند نمیتوانند چنین نقشی ایفا کنند.» حال این طرح برای آینده چه اهمیتی دارد؟ آن زمان که هوش مصنوعی دست به کار میشود؛ در این کتاب به این موضوع اشاره شده است که وقتی قدرت به آن نقطه رسید یکی از ابزار عبور از بحرانها استفاده از هوش مصنوعی برای ابتناء دموکراسی مستقیم است.
بحث درباره این موضوع در این کتاب پیش از اینکه مربوط به راهحلها باشد طرح موضوع است؛ چنانچه هر کدام از این راهحلها که مطرح میشود میتواند بسیار مناقشهبرانگیز در عرصه اجرا باشد اما مسئله این است که اگر آن را نادیده بگیریم فکر میکنم همان اتفاقی که در قرن هفدهم برای ما افتاد، تکرار میشود؛ آن زمان که جهان غرب در حال عبور از دعواهای ما بود و زمانیکه یکسوم شمال کشور را از دست دادیم تازه فهمیدیم مفهوم قدرت تغییر کرده است. امیدوارم که این دفعه با آن سواد و تجربه تاریخی از جنگ با روس و انگلیس به این نتیجه برسیم که اگر در رابطه با این عرصه جدید قدرت نتوانیم به صورت فعال وارد شویم چه مخاطراتی دارد و امیدوارم سیلی تاریخ ما را از خواب بیدار کند.
با شناخت بیشتر باید مذاکره کنیم

بهزاد نبوی، در گفتوگو با تابناک درباره کنش ایران در وضعیت کنونی گفت: «راهبرد در زمان و مکان میتواند تغییر کند، بدون آنکه ایدئولوژی دچار دگرگونی شود. ما همیشه آمریکا را یک دولت امپریالیستی میدانستیم و همچنان هم چنین نگاهی داریم، اما شیوه برخورد با این دولت میتواند متفاوت باشد. پیش از انقلاب، شرایط و روش خاصی وجود داشت؛ امروز شرایط دیگری حاکم است.
زمانی که کارتر درگذشت، قصد داشتم در مصاحبهای از او تجلیل کنم چراکه در جریان انقلاب، مواضع او هرچند در جهت منافع آمریکا بود برای ما نیز مفید واقع شد. (فشار او به رژیم برای گسترش آزادیهای سیاسی) البته دوستان همفکر و سیاسیام مخالف تجلیل از او بودند.» او ادامه داد: «شرایط متفاوت راهبردهای متفاوتی میطلبد.
همانطور که پیشتر گفتم، دیدگاه ایدئولوژیکمان ضدآمریکایی و ضدامپریالیستی بوده و هست. اما راهبردهایمان میتوانند در دورههای مختلف تغییر کنند. وقتی آقای خاتمی رئیسجمهور بود تا جایی که به یاد دارم یک دوره با ریاستجمهوری اوباما و یک دوره با بوش پسر همزمان شد.
من شنیدهام که زمانی که آقای خاتمی به سازمان ملل رفته بود، اوباما تلاش بسیاری کرد تا با ایشان دیدار کند؛ حتی گفته شده که اوباما مایل بود صرفاً دستی به نشانه سلام و احوالپرسی به ایشان بدهد، اما آقای خاتمی به شکلی از این دیدار اجتناب کرد. به اعتقاد من آن زمان فرصت مناسبی برای مذاکره با آمریکا و به نفع ما بود. لذا در آن شرایط، مذاکره و حتی عادیسازی روابط با آمریکا مشکلی نداشت.»
نبوی در بخش دیگری گفت: «راهبرد، در معنای واقعی کلمه، چیزی است جدا از ایدئولوژی؛ از منظر ایدئولوژیک، ما همواره آمریکا را قدرتی مستکبر دانستهایم و همچنان میدانیم، اما از منظر راهبردی میتوان با یک قدرت مستکبر نیز مذاکره کرد و در برخی حوزهها به تفاهم رسید. باید اذعان کرد که اوضاع داخلیمان تغییر کرده است و زمانی وضع داخلیمان مطلوبتر بود.» او ادامه داد: «در انتخابات مشارکت بیشتری وجود داشت، اما اکنون مشارکت در انتخابات زیر پنجاه درصد شده است.
در چنین شرایطی باید منافعملی را به شیوهای متفاوت دنبال کنیم و لزوماً موضع تهاجمی اتخاذ نکنیم. زمانی ما در جهان اسلام و در منطقه اطرافمان گروههای حامی متعددی داشتیم؛ اما اکنون حتی گروههایی مانند حماس در برخی موارد رویکردی متفاوت اتخاذ کردهاند. وضعیت امروز ما با یک سال قبل تفاوت دارد و راهبردمان نیز باید متناسب با تواناییهایمان باشد، یعنی حتی با ترامپ مذاکره بکنیم.راهبرد ما همیشه باید متناسب با توانایی ما باشد.»
او همچنین گفت: «ترامپ در عین حال که با ما مذاکره میکرد، تصور من این است همزمان با اسرائیل نیز هماهنگی انجام میداد؛ چون ترامپ از آن نوع مذاکره چندان خشنود نبود، شنیدم آقای عراقچی در جایی گفته بودند که در این مذاکرات هرچه ما میگفتیم، ویتکاف میپذیرفت؛ این امر مشکوک است، بنابراین در مراحل بعد با شناخت بیشتر باید مذاکره کنیم.
راهی که برخی دوستان درباره جنگیدن مطرح میکنند راه مناسبی نیست.» نبوی افزود: «در جایی درباره اسکندر و برخوردش با امپراتوری چین مطلبی خواندم؛ اسکندر میخواست به چین حمله کند، پادشاهِ چین پیشنهاد مذاکره داد و گفت بهجای نبرد، مبلغی خراج پرداخت میکند؛ اسکندر گفت «اگر پنج سال خراج بدهی، موافقم که نجنگم.» پادشاه چین گفت این مبلغ خیلی زیاد است و نمیتواند بپردازد، او گفت که نیروی نظامیاش قوی است و میتواند وارد جنگ شود.
ولی حتی اگر در جنگ پیروز شود، پیروزی بر تو نوعی شکست خواهد بود زیرا تمام امکانات و منابع کشورم تحلیل میرود. سپس اسکندر پیشنهاد داد «دو سال» خراج بدهند؛ امپراتور گفت «نه، یک سال بیشتر نمیتوانم بدهم.» اسکندر پذیرفت و بعد از توقف جنگ، امپراتور چین دو سال خراج پرداخت؛ و گفت همین که جنگ نشد، خودش برای ما پیروزی است.
هر جنگی حتی اینکه احساس پیروزی هم داشته باشیم به ضرر کشور و منافع ملی است. هیچ کشوری نباید طالب جنگ باشد، همه باید طالب صلح و شرایط آرام و باثبات باشند.» او همچنین در واکنش به پیشنهادها برای خروج ایران از NPT گفت: «خروج ما از NPT شرایط بینالمللی کشور را بهشدت تضعیف میکند و موجب میشود هر نوع حمله نظامی علیه ایران توجیهپذیر گردد؛ بهویژه پس از آنکه مدتها در NPT بودهایم.»