نامهای برای دو نفر
حالا شما با هفتهزارسالگان سربهسر شدهاید و ماندگار، روسیاهی هم خواهند ماند برای سلاخان اندیشه و کلمه، و رجالهها و ارقهها. راستی خیالتان راحت؛ همهی آنهایی که باید، «تابستان همان سال» را خواندهاند.

به ناصر تقوایی: برای شما اشک نمیریزم. محکم و باصلابت رفتید. تن به زور ندادید. دل به زر ندادید. و چه چیزی مهمتر از اینکه به خودتان وفادار ماندید. ممنونم برای همهی درسهایی که به ما دادید. شکوهمندید آقای تقوایی عزیزم؛ شکوهمند. راست میگفتید؛ تراژدی را آدمهای توسریخورده و تسلیمشده نمیسازند؛ آنهایی میسازند که برای زندگی مبارزه میکنند، اما روزشان نمیرسد. هروقت صحبت از سانسور و مقاومت در برابر آن میشود، از شما یاد میکنم. بله، زیاد از شما حرف میزنم؛ شمایی که کلمه را ارج مینهادید و حرمتش را حفظ میکردید؛ شمایی که معیارتان ارائه نبود، خلق بود؛ چراکه میدانستید آنچه درست و سالم خلق میشود، بالأخره روزی ــ دیر یا زود ــ به دست مخاطبش میرسد.
بیشتر شما را بهعنوان فیلمسازی مؤلف میشناسند؛ کسی که مهمترین سریال ایران، «داییجانناپلئون»، را ساخته و هر کدام از فیلمهایش یک اتفاق نهچندان ساده در سینمای ایران بوده؛ از «آرامش در حضور دیگران» تا «کاغذ بیخط». شاید کمتر کسی بداند که شما یکی از بهترین مجموعهداستانهای فارسی را هم نوشتهاید؛ «تابستان همان سال»؛ کتابی درخشان، خواندنی، تأملبرانگیز و تأثیرگذار که پنجاه سال پیش منتشر شده و بعد از آن همیشه در توقیف بوده و کتاب ممنوعه ــ چه قبل از انقلاب، چه بعد از آن ــ تا یادآوری کند فالوده نخوردن با اهالی قدرت همیشه هزینه دارد. شما با آثارتان درسهای زیادی به ما دادهاید آقای تقوایی نازنین، اما مهمترین درستان را من درس آزادگی میدانم. و خوشحالم که در زمانهای زندگی میکنم که همعصر شما هستم.
حالا شما با هفتهزارسالگان سربهسر شدهاید و ماندگار، روسیاهی هم خواهند ماند برای سلاخان اندیشه و کلمه، و رجالهها و ارقهها. راستی خیالتان راحت؛ همهی آنهایی که باید، «تابستان همان سال» را خواندهاند. اگر به من بگویند این کتاب را در چند کلمه توصیف کنم، میگویم «نجیب، آرام و اندوهگین»؛ مثل عاشور، مثل سیفو، مثل داوود، مثل خورشیدو. اما نه، این ترکیب سهتایی چیزی کم دارد. حق مطلب را ادا نمیکند. باید «سربلند» را هم اضافه کنم: «سربلند، نجیب، آرام و اندوهگین»؛ مثل خود شما.
به مرضیه وفامهر: خانم وفامهر عزیز نامتان واقعاً شایستهی شماست؛ که هم وفادارید، هم مهربان. دمتان گرم که در همهی این سالها از همسر و معشوقتان ــ که محبوب همهی ما هم بود ــ پرستاری کردید. شما یک نمونهاید؛ یک نمونهی بسیار ارزشمند، دوستداشتنی و ستایشبرانگیز. مدتهاست هرکس میگوید این زمانه زمانهی بیوفایی و بیمهریست، شما را نشان میدهم و میگویم «آنجا را نگاه کن... چطور میشود تا وقتی او آنطور محکم و باصلابت ایستاده، حرف از بیوفایی و بیمهری زد؟» شما فقط از همسرتان مراقبت نکردید مرضیهخانم عزیز. شما نگهبان دلهای تکتک ما بودید و بهمان قوتقلب دادید در همهی این سالها.
فکر میکنم هر آدمی در زندگیاش باید دستکم یک بار با یک مرضیه وفامهر روبهرو شود تا معیارهایش برای سنجش عشق و انسانیت تنظیم شود. و حالا ــ در پس این سالهای صعب ــ ما باید در برابر شما خم شویم و دستهایتان را ببوسیم؛ دستهایی که بوی عشق و انسانیت و معرفت و رفاقت میدهند. شما فقط از همسر و معشوقتان پرستاری نکردید، برای تکتک ما هم که از دور و نزدیک تماشاچیتان بودیم معلمی کردید. و چه معلم بینظیری هم بودید؛ سربلند، نجیب، آرام و اندوهگین.