حسین به روایت نواندیشان/به مناسبت اربعین: از خرافهزدایی تا همسویی با ارزش های مدرن
نگاهی به برخی از تعابیر بازرگان درباره امام حسین در سخنرانییی که یک سال و چند ماه قبل از درگذشت او ایراد شده این نگاه را نشان میدهد و مهمترین ویژگی حسینبن علی را مبارزه با آفات رسالت ذکر میکند و جالب این که به زیارت عاشورا استناد میکند که بر سر آن دو نوع حرف و حدیث است.

هرچند در نگاه بیرون فرهنگ عاشورایی گرامیداشتِ یک واقعه بعد از گذشتِ قریب ۱۴۰۰ سال از وقوع آن و با تمام سوز و گداز و اشک و آه و گاه بیش از فراق نزدیک عزیزان و بستگان رخدادی شگرف است که در تاسوعا و عاشورا جلوه میکند اما شگفتیشان بیشتر میشود وقتی در اربعین یا چهل روز بعد از آن باز آن شعلهها درمیگیرد.
به دو سبب: وجه نخست اینکه جز برای این واقعه آیین چهلم در پی سالگرد مرسوم نیست چندان که وقتی عزیزی درمیگذرد در سومین و هفتمین و چهلمین شب بعد از فراق، داغ را تازه میکنند و از سال بعد تنها سال گرد برگزار میشود نه چهلم بعد از آن نیز. دوم از این رو که در سالهای اخیر سنت پیادهروی در مسیر نجف به کربلا که در زمان حکومت صدام حسین تقریباً به فراموشی سپرده شده بود احیا شده است و همهساله میلیونها نفر از ایران و برخی کشورهای دیگر رهسپار عراق میشوند تا در این پیادهروی عمومی شرکت کنند و محدودیتها و قیود حج را هم ندارد و چه بسا زودتر باز میگردند و به هر میزان که بخواهند یا بتوانند پیادهروی میکنند.برخی معتقدند تاسوعا و عاشورا بیشتر ایرانی و اربعین عراقی است ولی حضور پرشمار ایرانیان با این انگاره سازگار نیست.
شاید چون شکل و شمایل مراسم کنونی تاسوعا و عاشورا ریشه در آیینهای دوران صفوی دارد که نسبتی با عثمانی نداشتند حال آن که عراق آن زمان بخشی از امپراتوری عثمانی به حساب میآمد این تفکیک صورت پذیرفته است. در مقاطعی هم پیادهروی برای در امان بودن از مخاطرات بوده است. آیینی که اکنون حتی در نوع خاصی از گردشگری که به گردشگری مذهبی شهرت دارد تعریف شده است.
تا اینجا اما همه صحبت از سنت و مذهب بود و حسین و تاسوعا و عاشورا و اربعین او چه نسبتی با روشنفکری دینی دارد خاصه این که به تصریح مرتضی مطهری گاه از خرافه و پیرایههایی ناسازگار با عقل و مستند تاریخی هم مصون نمانده و مواردی از آنها را در کتاب «حماسهٔ حسینی» برشمرده است. بنا بر این پرسشی جدی درمیگیرد که اگر هدف از این نحلهٔ فکری را خوانش عقلانی از دین بدانیم چگونه این دو بر هم اثر گذاشتند؟
اقبال لاهوری؛ عشق با عقل هوسپرور چه کرد؟
اگر بخواهیم نسب روشنفکری دینی را به زمین و زمانی دورتر ببریم باید از محمد اقبال لاهوری روشنفکر مسلمان شبهقاره آغاز کنیم که به او لقب شیعهترین سُنی دادهاند و ایرانیترین خارجی! راز آن در علاقهٔ او به حسینبن علی است و هنگامی که چنین سروده است:
آن شنیدستى که هنگام نبرد
عشق با عقل هوسپرور، چه کرد؟
آن امام عاشقان، پورِ بتول
سَرو آزادى ز بُستان رسول
وقتی از منظر عشق و آزادی به حسین نگریسته است روشن است که با نگاه سنتی مذهبی تفاوت دارد چراکه هم عشق هم آزادی مفهومی مدرناند و در سنت دینی اگرچه محبت و دوست داشتن آمده اما عشق چه به معنی جاری و زمینی و چه عرفانی نه. همچنین آزادی که برآمده از انقلاب فرانسه است و در متون و حتی در اشاره به عاشورا از آزادگی یا حُریت گفته شده و نه آزادی و از این رو میتوان نگاه اقبال را در این چارچوب قرار داد:
سرخ رو، عشق غیور از خون او
سرخىِ این مصرع از مضمون او
به خاطر همین پیشینه است که برخی بر این باورند که واژه «حسین» در سرود ملی پاکستان - کشوری که بعد از مرگ اقبال زاده شد- همان حُسین است نه حَسین اگرچه دومی هم باشد باز از همان خانواده است:
پاک سرزمین شاد باد
کشور حسین شاد باد
در روضههای سنتی نشانی از عشق و آزادی نیست و از این منظر میتوان راز علاقه اقبال را دریافت.
مهمتر این که اقبال انگیزهٔ قدرت در رویکرد حسین بن علی را صراحتاً مردود میشمرد و این هم یکی از وجوه اشتراک در نگاه روشنفکری دینی به عاشوراست. چندان که میگوید:
مدّعایش سلطنت بودى اگر
خود نکردى با چنین سامان، سفر
اگر به قصد تصاحب قدرت با اعمال خشونت و جنگ روانه شده بود چرا باید زن و فرزند را همراه میبرد در حالی که احتمال اسارت آنها هم متصور بود کما این که شوهر زینب همراهی نکرد و اگرچه اجازه داد اما محتمل میدانست. همچنین از زبان دکتر سروش به عنوان مشهورترین و مهمترین نماد روشنفکری دینی تعبیر «ایمان نوشونده» را بسیار شنیدهایم و از تعابیر کلیدی اوست. اقبال به این هم اشاره دارد و آن را از ویژگیهای واقعه عاشورا میداند:
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او، ایمان هنوز
بازرگان؛ علیه استبداد
نیای روشنفکری دینی در روزگار ما اما بیگمان مهندس مهدی بازرگان است که هرچند بیشتر برای آشتی علم و دین کوشید و اواخر عمر به این نتیجه رسید که بار زیاد نباید بر دین نهاد و آمده برای آن که بشر از دنیای دیگر غافل نشود و به جای خدایان متعدد، خدای یگانه را بپرستد و اقتصاد و سیاست و اجتماع و فرهنگ را باید به عقل بشری سپرد اما از پیشقراولان این عرصه است و اگر نبود با همهٔ بیزاری و دوری از فلسفه بارها مورد ستایش دکتر سروش قرار نگرفته بود.
نگاهی به برخی از تعابیر بازرگان درباره امام حسین در سخنرانییی که یک سال و چند ماه قبل از درگذشت او ایراد شده این نگاه را نشان میدهد و مهمترین ویژگی حسینبن علی را مبارزه با آفات رسالت ذکر میکند و جالب این که به زیارت عاشورا استناد میکند که بر سر آن دو نوع حرف و حدیث است. یکی اضافاتی که حمل بر اهانت به برخی مقدسات اهل تسنن و نامعتبر شناخته شده و دیگری خود آن که از دید دکتر سروش محل تردید است. بازرگان اما به همین زیارت عاشورا استناد میکند و میگوید: «واقعه کربلا، یک واقعیت و یک اهمیت واقعی تاریخی در دنیاست، حدفاصل مابین دو دوران از تمدن بشریت است.
یک زمانی بود که ظالمها ظلم میکردند و ظلم آنها- یعنی پادشاهان؛ حکام، امیران، اربابها، گردن کلفتها- ظلم مشروع حساب میشد، یعنی اگر مثلاً نرون شهر روم را آتش میزند، به نظر کسی نمیآمد که چرا نرون شهر رم را آتش زده، چرا؟ خُب، چون شهر رم مال امپراتور است، مال خودش است.
یا در تاریخ انقلاب فرانسه مینویسند وقتی پیش لویی چهارده اظهار میکردند که دولت باید تصمیم بگیرد که مثلاً فلان کار بشود یا نه، و تو این کار را با مدارا انجام بده، او گفت، دولت یعنی من، من دولتم، این حرفها چیست؟ یا محمدعلی میرزا وقتی علیه مشروطیت شمشیر کشید، صریح میگفت اجداد من با زور بازو و با شمشیر این مملکت را گرفتند، مملکت مال من است، پس این وکلا غلط میکنند فضولی میکنند. اشکال ندارد! بروند مجلس ولی وارد سیاست نشوند. این حرف او بود.
همهی دیکتاتورها، همهی گردنکلفتها، عملی که میکردند، مالک الرقابی و جانشینی خدا را میکردند، و این هم به نظر مردم و هم به ادعای خودشان یک امر عادی میآمد. خُب طبیعی است که بگویند: «اَلْحَقُ لِمَنْ غَلَب» حق با کسی است که غالب شد.
ده، دوازده قرن قبل از آن، وقتی اسلام آمد، پیغمبر در رسالتش، اصلاً و ابداً نه فحش داد، نه مشت گره کرد، نه زور گفت، صرفاً تذکر داد... در یکی از جلسات مرحوم طالقانی گفت آخر علت و منشأ این نهضت حسین و این قیام چه بوده؟ چرا نمیگوییم؟ چرا نمیگویند؟ نوبت به بنده که رسید گفتم خیلی واضح است مبدأ و منشأ این حرکت، حرکت علیه استبداد بود.... ضداستبداد بود، چون تعیین ولیعهد- یعنی برخلاف حاکمیت ملت- اولین عملی است که هر سلطان مستبد میکند، ملّت است که باید بگوید کی حکومت بکند.»
شریعتی و خوانش انقلابی
هرچند از اقبال و بازرگان گفته شد اما کیست که نداند بیشترین تأثیر را شریعتی گرفت و گذاشت. نقل شده که در دوران اقامت در پاریس برای اصلاح موی و سر و هزینه کمتر مطابق زیست دانشجویی به محله الجزایریها میرفته و روزی در آرایشگاه و در ساعت انتظار کتاب «فرانتس فانون» را میبیند و این جرقه در ذهن او شکل میگیرد که برای ارتباط با توده بهره از فرهنگ دینی حماسی کارآتر است و از آن پس همت خود را صرف ترسیم چهره روزآمدتری از شخصیتهای صدر اسلام میکند و طبعاً شاخصترین آنان امام حسین بوده است و حاصل آن را دربازگشت در ۸ سخنرانی در سالهای ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ خورشیدی در حسینیه ارشاد میبینیم.
خود نام آن مجموعه هم گویاست: حسینیه که هیچ شباهتی با هیچ حسینیه دیگر نداشت و کاملاً مدرن بود. چهرههای مذهبی اما به لحاظ مالی متمکن و مستقل مانند محمدعلی همایون و محمد علی نوید و ناصر میناچی البته بیشتر به دنبال جذب روحانیون نواندیش مانند مرتضی مطهری بودند اما بازار شریعتی چنان رونق گرفت که نام حسینیه ارشاد با او درهمآمیخت و جالب است اشاره شود که نام کنونی وزارت فرهنگ و ارشاد هم برگرفته از علاقه دکتر میناچی وزیر دولت موقت بازرگان به شریعتی و حسینیه ارشاد بود و افسوس که واژه ارشاد به خاطر گشت ارشاد مطرود و مطعون شده و به جای خوانش اختیاری و مدرن از دین یادآور خوانش طالبانی از اسلام است و از قضا سرکنگبین صفرا فزود!
با این که آقای مطهری خود با روحانیت سنتی فاصله داشت و از دعوتکنندگان شریعتی بود اما نگاه او به امام حسین را روضه مارکسیستی توصیف کرد!
اساساً یکی از دلایل تحمل حسینیه ارشاد مادام که با مطهری شناخته میشد تحلیل ساواک از خطر اصلی بود که آن را مارکسیستها میدانستند و نه مذهبیها و وقتی مطهری رفت و میدان به دست شریعتی افتاد و در خانه اعضای مجاهدین کتابهای او را یافتند هم ارشاد را بستند و هم شریعتی را گرفتند.
تا قبل از شریعتی مفهوم «شهادت» هم این قدر وسیع و عمیق نبود. خود کلمه هم در قرآن به معنی گواهی دادن است. از ابتکارات دیگر او تمرکز بر کلمه «ثار» است و تبدیل «خون» به نماد چندان که در جریان انقلاب شعار «خون بر شمشیر پیروز است» رایج شد و شریعتی بود که به جای قیام، کلمه «انقلاب» را به کار برد در حالی که میدانیم انقلاب اصطلاحی درون دینی نیست و کاملاً غربی و برگرفته از انقلاب فرانسه است و گفت: هر انقلابی دو چهره دارد: خون و پیام و در کنار حسین، از زینب نیز گفت و نه مانند روضهخوانان به قصد ذکر مصیبت و گریاندن که برای شوراندن و بیان مفهوم نوین پیام. تا قبل از آن پیام تنها برای پیامبر یا پیغمبر به عنوان معادل رسول به کار میرفت اما اینجا مفهوم مدرن پیام مدنظر بود با همان تعریف مک لوهانی و رسانهای.
مهمتر از همه اما همان شهادت بود و با این که انقلاب ایران بسیار کم تلفات بود (نزدیک به ۲۰۰۰ نفر با احتساب قربانیان سینما رکس آبادان و اعدامیهای سازمانهای چریکی) اما در جنگ ایران و عراق با ۳۰۰ هزار قربانی این مفهوم بسیار رواج یافت و بالای آگهیهای شهیدان جنگ مینوشتند: و شهید قبل تاریخ است.
جملهای از دکتر شریعتی و احتمالاً با نیمنگاهی به خوانشهای سوسیالیستی در حالی که میدانیم در قرآن کشته در راه خدا داریم که نمیمیرد اما «قلب تاریخ» مفهومی مدرن است و این اندیشه انگیزه بخش حضور جوانان در جنگ خاصه در نیمه اول آن و حتی به قصد «شهادت» بود تا جایی که بعد از اتمام جنگ تلاشهایی صورت پذیرفت تا فرهنگ زندگی رواج یابد.
شریعتی چنان پای در طریق افراط و عاطفه و احساس نهاد که برای بذل جان در راه هدف یا شهادت به جای موضوعیت طریقیت قائل شد حال آن که در نگاه بازرگان و قبلتر اقبال خود شهادت هدف نبود بلکه به دنبال آزادی و رفع استبداد بودند.
موضوعیت به جای طریقیت تا بدان جا که انگار حسین رفته بود تا بمیرد. انگارهای که دکتر سروش بعدتر و در فضای آرامتر درصدد نفی آن برآمد هرچند وجه عاشقانه را انکار کرد. شریعتی میگوید: «شهادت در فرهنگ شیعه، مرگ تحمیلی و تراژدی نیست، بلکه یک درجه است. وسیله نیست، خود، هدف است؛ شهادت مرگ دلخواهی است که مجاهد با همه آگاهی و همه منطق و شعور و بیداری و بینایی خویش، خود انتخاب میکند.
حسین، از شهر خویش بیرون میآید، زندگیاش را رها میکند تا بمیرد! زیرا جز این سلاحی برای مبارزه ندارد، اگر نمیتواند دشمن را بشکند، لااقل به این وسیله رسوا کند، اگر نمیتواند قدرت حاکم را مغلوب سازد آن را محکوم کند. اکنون شهیدان کارشان را به پایان بردهاند، و خاموش رفتهاند. اینها دو کار کردند، یکی به ما آموختند که باید چگونه زندگی کنیم اگر میتوانیم و چگونه بمیریم اگر نمیتوانیم.
دیگر آنکه با خون خویش در محکمه تاریخ انسان شهادت دادند. حسین با ناتمام گذاشتن حج، آموخت که اگر امامت نباشد، هدف نباشد، چرخیدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت مساوی است. زینب رسالت رساندن پیام شهیدان را به دوش گرفته است و اگر زینب پیام کربلا را به تاریخ بازنگوید، کربلا در تاریخ میماند، و کسانی که به این پیام نیازمندند از آن محروم میمانند. رسالت زینب ابلاغ پیام کربلا است به همه انسانها، به همه کسانی که بر مرگ حسین میگریند.
ما وارث عزیزترین امانتهایی هستیم که با جهادها و شهادتها انسانهای بزرگ در تاریخ اسلام فراهم آمده است، و ما مسئول آن هستیم که امتی بسازیم از خویش، تا برای بشریت نمونه باشد.آنها که رفتند، کاری حسینی کردند، و آنها که ماندند، باید کاری زینبی کنند، و گرنه یزیدیاند.»
شاید این جملات آشناترین نقلقولها برای خوانندگان این مطلب باشد چون طی تمام سالهای جمهوری اسلامی در این قریب ۴۷ سال صدها بار در صداوسیما و از تریبونهای رسمی گفته شده و شگفتا که ادبیات شریعتی تنها در این وجه تبلیغ شد و آن هم در حکومت فقها و روحانیون درحالیکه به رواج اسلام منهای روحانیت متهم میشد و تعابیری چون زر و زور و تزویر یا طلا و تیغ و تسبیح نکوهش شده است. تعابیر او درباره شهادت و مرگ اما چنان رواج یافت که در پی وقوع آن به بازماندگان به جای تسلیت، تبریک و تسلیت گفته شد؛ کاری که در هیچ فرهنگ دیگری شبیهی ندارد.
شریعتی حتی برای شهید و شهادت دو مفهوم توصیف میکند و ایده شهادت به قصد شهادت و نه برای پیروزی را درمیاندازد. میدانیم که تا قبل از واقعه کربلا لقب «سیدالشهدا» برای حمزه عموی پیامبر به کار میرفت و بعد از آن یادآور امام حسین نواده پیامبر است.
تاثیر شریعتی و نگاه او بر شهادت بر انقلاب ایران به گونهای است که در مراسم تشییع شهیدان انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی چون ابتدا تصور میشد تعداد آنان ۷۲ نفر است و امام خمینی هم گفت «ما در این واقعه عزیزانی به عدد شهدای کربلا از دست دادیم» هاشمیرفسنجانی آیتالله بهشتی را به حمزه سیدالشهدا تشبیه کرد و یک ماه بعد محمدعلی رجایی نخست وزیر که به ریاستجمهوری رسیده بود ۴۴ سال قبل در چنین روزهایی سخن خود در مراسم امضای حکم در جماران را با درود به «سیدالشهدای انقلاب اسلامی سیدمحمدحسینی بهشتی» به پایان برد.
هاشمیرفسنجانی البته ملاحظه کرد وگرنه در واقع مرادشان از سیدالشهدا بیشتر امام حسین است تا حمزه و او همچنان از شریعتی تاثیر پذیرفته بود که نام فرزند کوچک خود را یاسر گذاشت. درست مثل سیداحمد خمینی و نامهایی چون یاسر و عمار و حنیف و ابوذر و احسان همه برگرفته از فرهنگی است که شریعتی رواج داد وگرنه قبل از آن ترجیح خانوادههای مذهبی اسامی معصومین و مشخصاً امامان بود نه چهرههای تاریخ صدر اسلام که در زمره معصومین به شمار نبودند.
در باور شریعتی و در تفکیک حمزه و حسین هدف اولی پیروزی بود و آرمان دومی نفی خود در راه تقدسی که آن را در حال نفی شدن و از بین رفتن میدید. عمل حمزه را جهاد مینامد و عمل امام حسین را شهادت. از تعابیر دیگر و مشهور شریعتی درباره قیام امام حسین «عید خون» است که البته احتمالاً ابتکار خود او نبوده چون میرزاده عشقی قبلتر به کار برده بود.
با این تفاوت که میرزاده عشقی برای اعمال خشونت علیه دیگران به کار میبرد و شریعتی هرگز خشونت را تقدیس نمیکند بلکه فداکاری و از خودگذشتگی را تقدیس میکند. عید خون میرزاده عشقی در واقع حمام خون در کشتار جبهه مقابل است و عید خون شریعتی هرگز چنین مجوزی نمیدهد و اگر تعبیر عید را به کار میبرد برای آن است که از سوگ فاصله بگیرد تا تاسوعا و عاشورا و اربعین موسم گریستن و گریاندن نباشد و حتی به شور بسنده نمیکند و شور را در مقابل شعور و عادت را در مقابل عبادت مینشاند تا از یاد نبریم در روشن فکری دینی عقل فراموششدنی نیست.
کافی است ببینیم میرزاده عشقی چه منظوری از عید خون داشته و بیسبب نیست که محمد قائد در اثر خواندنی خود با این عنوان از او یاد میکند: سیمای نجیب یک آنارشیست:
ای بشر! مظهر ظرافت شو / نه ز سر تا به پا، قباحت باش
مرضی، مانع شرافت توست / در پی رفع این نقاهت باش
وین تعدی است بر حقوق بشر / از پی دفع این جراحت باش
عید خون گیر، پنج روز از سال / سیصد و شصت روز، راحت باش
در نگاه او ۵ روز عید خون تضمینکننده آرامش ۳۰۰ روز دیگر سال است و روشن است که نسبتی با عید خون شریعتی ندارد که عید را در مقابل نگاه سوگ قرار میدهد.
شاعری چون شهریار میان دو تعبیر در نوسان است تا جایی که در یک سروده و در بیتهای آغازین تعبیر اولی را مراد دارد و کمی بعدتر به توصیف شریعتی نزدیک میشود:
خرم آن مردان که روزی خائنین در خون کشیدند
زان سپس آن روز را هر ساله عید خون گرفتند
در ادامه اما سراغ عشق میرود:
خاک لیلای وطن را جان شیرین بر سر افشان
خسروان عشق درس عبرت از مجنون گرفتند
سروش و خوانش عاشقانه
اگر شریعتی دین را ایدیولوژیک کرد و ثمره آن را نه او که مخالفان او چیدند سروش تمام تلاش خود را به کار بست تا جامه ایدئولوژی از تن آن به درآورد و وزن عقل در روشنفکری دینی را افزون کند بیآنکه از اتکا به آموزههای حسینی محروم شود از این رو بود که به صراحت چنین گفت یا نوشت:
هیچ سند معتبری وجود ندارد که هدف امام حسین قیام و انقلاب بوده است. این واژهها ترمولوژی زمانه ما هستند و ابداً ارتباطی با انگیزه امام حسین ندارند.
واقعه عاشورا بزرگ شده است چراکه شیعیان حاجت داشتند از این واقعه یک اسطوره بسازند و با پیوند زدن خود به این اسطوره هم هویت کسب نمایند، هم ابراز مظلومیت کنند و هم از مخالفان خود هویتستانی کنند. سخن این نیست که شیعیان سخن گزافی گفتهاند و یا از محدودهی مجاز خارج شدهاند. بلکه منظور من این است که آنها از عاشورا برای ساختن و احراز هویت استفاده کردند. به گمان من این راه را ائمهی اطهار ابداع کردند و به پیروانشان آموختند و آنها هم خوب این درس را یاد گرفتند.
البته سرانجام این روش جواب داد و فقط در انقلاب اسلامی به نتیجه رسید. یعنی این آبها و گریهها پشت سد تاریخ جمع شد. آب فراوانی پدید آورد و وقتی سد گسسته شد، سیل آمد و سلسله پهلوی را برد. از ماجرای عاشورا فقط در انقلاب اسلامی استفاده شد. حتی صفویان وقتی روی کار آمدند و قدرت سیاسی را تصرف کردند از عاشورا استفاده کردند اما نه اینقدر.
مهمترین نکته در سخنان سروش یادآوری این واقعیت است که استثنا را نباید قاعده کرد کما اینکه دیگران هم گفتهاند تاریخ ۲۵۵ ساله امامان شیعی ستیز و درگیری نیست و کافی است به روش امام علی در ۲۵ سال و در مواجهه با سه خلیفه یا صلح امام حسن یا قبول ولایتعهدی از جانب امام رضا توجه کنیم تا بدانیم جز روزهای آخر زندگی امام حسین و آن هم پس از شکست در مذاکرات و البته سالهای زندان امام هفتم دیگران در تقابل مستقیم نبودند اما شریعتی استثنا را قاعده کرد: «امام حسین یک استثنا بود اما شریعتی این استثنا را به قاعده تبدیل کرد و با مخدر خواندن تفسیر سنتگرا از عاشورا، جنبه خون و مبارزه در آن را پررنگ کرد. او تصویری از امام حسین و زینب را بازسازی کرد که به معنای دقیق کلمه، آنها انقلابی قرن بیستم بودند و قیام کرده بودند تا با ریختن خونشان حکومت بیتدبیر یزید را رسوا کنند. روحانیت اگرچه با شریعتی میانهای نداشت اما به خوبی از این تحلیل او استفاده کرد.»
برای اینکه بدانیم تعریف شریعتی چقدر انقلابی است سروش خود توضیح میدهد: «برخی از فقهای اهل سنت چون ابوبکر ابنعربی که با ابنعربی معروف تفاوت دارد گفته است حسین به شمشیر جدش کشته شد. یعنی فقها یک فتوا دادند که مجازات قیام علیه حکومت اسلامی مرگ است. یزید دقیقاً به این فتوا متوسل شد و امام حسین را شهید کرد. البته حقیقت ماجرا این بود که امام حسین قیام نکرد بلکه یزید فرصت را غنیمت شمرد تا یک دشمن مسلم را از بین ببرد که با پای خودش به قتلگاه آمده بود.»
او حتی اضافه میکند: «من سخن مرحوم آقای مطهری در خصوص امام حسین را بیشتر میپسندم که معتقد بود هدف امام حسین امر به معروف و نهی از منکر بود. به بدیها و زشتیها اعتراض میکرد و تن به تسلیم در برابر فرامین یزید نمیداد. اما یزید همین حداقل را هم تحمل نکرد و کار به درگیری کشیده شد که در واقع از بیتدبیری یزید سرچشمه میگرفت.»
با این وصف نسبت آن با روشنفکری دینی چیست؟ دکتر سروش با مهارت و ظرافت و با تکیه بر عقل و عشق به این پرسش پاسخ میدهد. چراکه میدانیم به اعتبار اندیشههای پوپری عقلگراست و به خاطر انس ۵۰ ساله با مولانا دین تجربتاندیش را از معرفتاندیش و معیشتاندیش تفکیک میکند و عقل و عشق در عاشورای حسین را اینگونه توضیح میدهد: «ماجرای امام حسین یک دور عاقلانه داشت. اما وقتی درها بسته شد و تنها راه گریز تن دادن به ذلت و به زانو درآمدن بود، ایشان مقاومت کرد و عاشقی را برگزید. فقه یا شرع برای امام حسین معین نکرده بود وقتی در آن وضعیت سخت قرار میگیرند، ایستادگی بورزند و به استقبال شهادت بروند. امام حسین میتوانست راه سازش را برگزیند و حتی بیعت هم بکند، مگر از امام علی برای ابوبکر بیعت نگرفتند؟ لذا پاکبازی ایشان یک حرکت عاشقانه بود.»
روشنفکری دینی علیه خرافه
بیآنکه بخواهیم نقش روحانیونی چون مرتضی مطهری را در مقابله با خرافه در عاشورا و نقلهای تاریخی ساختگی و نامستند انکار کنیم اما سهم اصلی را باید به روشنفکری دینی داد.
کسانی چون او یا دکتر عبدالحمید ضیایی نقش بسزایی در خرافهزدایی یا زدودن پارهای پیرایهها داشتند. مثلاً یادآور شده برخی عبارات نسبت داده شده به حسین بنعلی علیهالسلام اگرچه مفاهیمی نغز و ناب هستند اما از او نیست. کما اینکه «ان الحیاه عقیده و جهاد» مصراعی است از شعری عربی و شاعر آن احمد شوقی است. یا شاعر اهوازی (محب الهویزی) این شعر را سروده: ای شمشیرها مرا برگیرید. او حتی معتقد است که فتوای مشهور شریح قاضی سندیت تاریخی ندارد چراکه اگر واقعیت داشت مختار ثقفی که به خونخواهی شهیدان کربلا برخاسته بود به او پیشنهاد قضاوت نمیداد و خود کلمه فتوا ۵۰ سال بعد باب شده است.
از او شنیدم که کلمه «روضه» تا قرن چهارم رایج نبوده و به ملاحسین واعظ کاشفی که روضهالشهدا را نوشت کاملاً نباید اعتماد کرد و منابع تاریخی و حتی «مقتل»ها بیش از «روضه» او اعتبار دارند. مهمترین کار روشنفکری دینی البته این است که به جای شرح چگونگیهای عاشورا و قیام امام حسین به چراییها پرداختهاند در حالی که کسب و کار مداحان در پرداختن به چگونگی و احساسات و عواطف به جای خرد و عقل است.
برخی روشنفکران دینی در عین ابراز علاقه به امام حسین و گرامیداشت تاسوعا و عاشورا و اربعین نقدهای جدی دارند از جمله اینکه شیعیان غالی (غلوکننده) روضه را از مناجات مهمتر میدانند و مدینه را از مکه مهمتر. یا محرم را از رمضان گرامیتر میدارند و عادات را بر آداب.
مجدداً باید تاکید شود که مقابله با مشکوکات و خرافات منحصر به روشنفکران دینی نیست اما آن دسته از روحانیون که نقدی داشتهاند نیز باز از جنس سنتیها نیستند. کما اینکه مطهری اهل فلسفه بود و برخی استادان دیگر هم بیآنکه تعلق رسمی یا اشتهاری به روشنفکری دینی داشته باشند در این راه کوشیدهاند. همچنان که علامه محمدتقی عسگری و دکتر سیدجعفر شهیدی هر دو متفقاً گفته بودند که در نسخه اصلی زیارت عاشورا که در آستان قدس رضوی نگهداری میشود لعنتها را ندیدهاند.
محقق داماد و جهل مقدس
هرچند جنس نواندیشی آیتالله سیدمصطفی محققداماد مانند سروش و کدیور و ملکیان قبل از ملکیان کنونی و برخی دیگر نیست اما چون از منظر حقوق بشر مینگرد در قالب روشنفکری یا نواندیشی دینی جای میگیرد و گاه به سبب اتکای حقوقی و نگاه درون فقهی حرفهای متفاوتی دارد و از جمله آنها تعبیر «جهل مقدس» است. او حسینبن علی را قربانی جهل مقدس میداند و اساساً کتابی دارد با عنوان «فاجعه جهل مقدس» و این مبحث را ذیل سلسله مباحث روشنگری دینی قرار میدهد.
او این تعبیر را از جوردانو برونو فیلسوف ایتالیایی اخذ کرده که میگفت انسانها میتوانند و میباید قدرت اندیشه داشته و از هرگونه تحمیل ایده و عقیده به دور باشند و به علت همین ایده در دادگاه تفتیش عقاید محکوم و زندهزنده در آتش سوزانده شد.
مشهور است: روزی که او را برای مجازات آورده بودند، پیرزنی نزدیک شد و در حالی که تکههیزمی در دست داشت و با آوردن نام خدا بر لب، آن تکه را به روی هیزمها انداخت. برونو در آن لحظه بود که گفت: نفرین بر این جهل مقدس تو!
با همین نگاه فاجعه عاشورا را نتیجه جهل مقدس میداند: «من منکر آن نیستم که در فاجعه عاشورا برخی با انگیزههای مادی نظیر پول و ثروت و رسیدن به جاه و مقام آمده بودند و جنایت میکردند. اما اطمینان دارم که تعداد زیادی نمیتوانند این دسته را تشکیل دهد. چنین فکر میکنم که انگیزه عمده گروه اصلی دشمنانِ امام، دینداری کژاندیشانه آنان بوده است که من آن را جهل مقدس نامیدم. فهم ناصحیح از آیات و روایات، به جان جامعه افتاد و برخی را به این نتیجه کشاند که ریختن خون حسین واجب است. حتی پس از فاجعه عاشورا سران لشکر یزید به شکرانه کشتن امام چهار مسجد را در کوفه بنا کردند. به پشتوانه دین میتوان بسیاری جنایات را نیز رقم زد.»
جای دیگری از آن کتاب به جلوههای دیگری از این جهل مقدس اشاره میکند و مینویسد: «حتی برخی از تاریخنگاران از جمله ابوهلال در کتاب تاریخ خود و همچنین قتیبه در کتاب «امامت و سیاست» بیان میکنند که مسأله خلافت یزید یکی از قضاهای الهی بود و در این مورد کسی اختیاری نداشت.
تاکید و تعریف محقق داماد از ایمان او را از فقیهان سنتی جدا میکند و از این رو ذیل روشنگری دینی قرار میگیرد و مینویسد: «معنای ایمان، انتخاب یک مرام با آزادی کامل و معرفت مبتنی بر تدبر عقل، به دور از هر گونه سیطره حتی سیطره کاریزماتیک و یا عشق است.»
کارویژه روشنفکری یا روشنگری دینی در نسبت با قیام امام حسین را میتوان در این دیدگاه دانست که آفات را بشناسانند و این آفت که در جامعه دینی آلوده شرم و احساس گناه نمیکنند و عاشورا به خاطر این آفات بوده چون «تمام دروغها به نام دین جایز بلکه واجب شدند. در این صورت هر جنایتکاری بدون عذاب وجدان و با اعتقاد و ایمان به طاغوت جنایت میکرد.»
آموزههای مدرن
نسبت اصلی حرکت امام حسین با روشنفکری دینی البته این است که ارزشهای مدرن هم در آن جلوه دارد و این فراتر از روشنفکری دینی است و راز علاقه برخی روشنفکران غیردینی به آن نیز در همین است. ارزشهایی از این دست:آزادی و آزادگی که در اشارات به اقبال لاهوری آمد یا پیام و پیامرسان که در بخش شریعتی به آن پرداختم و مشخصاً انطباق بیعت اجباری با اقرار علیه خود چراکه «بیعت اجباری» را که از حسین خواستند و تن نداد در نگاه امروزی میتوان شبیه به واداشتن به اقرار شخص علیه خود دانست. به این اعتبار او دو گزینه داشت: یا به اجبار بیعت کند آن هم با کسی که به لحاظ ظاهری هم توافقات بعد از صلح با معاویه را رعایت نکرده بود که به معنی اقرار علیه خود بود یا تن ندهد و بهای آن را با جان بپردازد. راه و مجال بازگشت را هم از او ستانده بودند.
یکی از فعالان چپ در سالهای یپیش از انقلاب (کوروش لاشایی) در توجیه «اعتراف علیه خود» گفته بود: برای خلاص شدن چهار راه داشتم:
اول این که دروغهایی را به دیگران نسبت دهم که آنان را گرفتار میکرد.
دوم این که اعمال راست و اهداف واقعی آنان را لو دهم که باز گرفتار و مجازات میشدند.
سوم این بود که مقاومت کنم و لام تا کام حرف نزنم که به معنی قبول مرگ و شکنجه بود و من آدم این کار نبودم.
چهارم اما اعتراف علیه خودم بود که کسی را به دردسر نمیانداخت و جان خودم را هم نجات میداد.
گزینه اول را چون کاملاً غیراخلاقی بود انتخاب نکردم. گزینۀ دوم نیز بزدلانه بود. سومی اگرچه قهرمانانه بود ولی از عهدۀ من خارج بود و چهارمی را برگزیدم. شأن امام البته از این قیاسهایی از این دست بالاتر است و در مثل مناقشه نیست اما اگر زیر بار بیعت اجباری میرفت هویت خود را انکار کرده بود و راهی جز بذل جان باقی نمانده بود.
شبههافکنیها
با این همه روشنفکران دینی هم در سالهای اخیر و بعد از رواج شبکههای اجتماعی در معرض این پرسش بودهاند چرا من و شمای ایرانی به جای قهرمانان باستانی خود باید سراغ قهرمانی برویم که با همه اوصافی که میشناسیم ایرانی نبوده است؟
به بهانه این پرسش میتوان به کتاب احمد زیدآبادی (چراغ زمین) اشاره کرد که به سهم خود کوشیده روایتهای مستند تاریخی را ورای مداحیها ارائه کند و چون درباره آن به تفصیل مصاحبه کرده و به تازگی در همین هممیهن منتشر شده تکرار نمیکنم. تنها به پاسخ او به این پرسش در گفتوگویی دیگر میپردازم که کسی در کلیسای ارتدوکس روسیه یا در کلیسای کاتولیک کشور غربی نمیپرسد ما را به جوان یهودی متولد بیت لحم چه کار چراکه به بخشی از هویت و اخلاق ملی بدل شده و وقتی عیسای ناصری از مرزهای کرانه باختری فراتر رفته و در دوردستها از او یاد میشود جای شگفتی نیست که حسین را هم فراتر از مرزهای جغرافیایی شهرهایی در عربستان و عراق کنونی ببینیم.
تمام تلاش روشنفکران دینی در این سالها و درباره حسینبن علی حول آن بوده که او را از انحصار مداحان و معممین به درآورند و به جای توقف در چگونگی فاجعه از منظر ارزشهای مدرن از این سرمایه در خدمت اخلاق و معنویت و علیه استبداد و جهل مقدس استفاده کنند.