به راه بادیه رفتن بِه از نشستن باطل
اگر بپرسند که گوهر تمدن ایرانی چیست؟ پاسخ آن یک کلمه است؛ امید. تمام تاریخ این سرزمین را که بکاویم، آنچه بیرون میزند و عیان میشود همان امید به زندگی است و ادامه راه. این صفتی است که جغرافیای ما در ما به وجود آورده و سبب ادامه زندگی و استمرار حیاتی پیوسته در این سرزمین شده است.
اگر بپرسند که گوهر تمدن ایرانی چیست؟ پاسخ آن یک کلمه است؛ امید. تمام تاریخ این سرزمین را که بکاویم، آنچه بیرون میزند و عیان میشود همان امید به زندگی است و ادامه راه. این صفتی است که جغرافیای ما در ما به وجود آورده و سبب ادامه زندگی و استمرار حیاتی پیوسته در این سرزمین شده است. «امید» روح ایرانی را در گذر از تاریخ حفظ کرد. بعد از انقراض ساسانیان و اتفاقاتی که لابد شما بهتر میدانید، بعد از قرنها، دوباره جوانههای تمدن ایرانی از گوشه و کنار سر برزد.
این امید به زندگی بود که بذر این فرهنگ را زنده نگاه داشت. همان امیدی که سبب شد روزی در حدود 30 قرن پیش، عدهای دست به حفر قنات قصبه گناباد بزنند و پروژهای را آغاز کنند که تکمیل آن بیش از دوره حیات آنان طول میکشید، اما با امید به آینده، آن را احداث کردند. دکتر مرتضی فرهادی، نام تمدن کاریزی را به تمدن ایرانی داده است و این نام اشاره به همین کوشیدن، امید داشتن و صبر کردن دارد. ایرانی اگرچه آرام و بیصدا، هرگز دست از تلاش برنداشته. تنها، یکه و محسود اطرافیان بوده اما از حرکت نایستاده. روزهای پس از واقعه تجاوز، شاید سختتر از روزهای واقعه باشند.
این روزها، زخمهای روحی و جسمیمان تازه سرباز میکند و سوگواریها و حسرت از دست دادنها عیان میشود. اما باید آن شیوه نیاکانی را زنده نگه داشت؛ همان شیوهای که موفق شد پس از صدها سال از مغول ویرانگر، احیاکننده نام ایران بسازد. امید و تلاش را نباید فرو نهاد. دستگیری، همیاری و مهرورزی را نباید فراموش کرد. صدالبته که حاکمیت هم باید شیوه دیگری برای رفتار با این مردم بهراستی قهرمان و میهندوست برگزیند و ادب، احترام و تحملپذیری بیشتری نشان دهد.
عرض کردم که گوهر تمدن ایرانی «امید» است و اگر نیک به اطراف خودمان نگاه کنیم، بهرغم همه نالهها و شکایتهایی که از زندگی و وضعیت داریم ولی بازهم بهطرز شگفتانگیزی برای زندگی و اعتلای آن میکوشیم و دست یکدیگر را میگیریم. همانروزی که دشمن به میهن عزیزمان تجاوز کرد، اتفاق کمنظیری در مشهد افتاده بود که طبیعتاً در اخبار جنگ گم شد. اجازه میخواهم شرح این خوبی را برای شما اینجا بگذارم تا احوال شما هم خوب بشود. حتماً میدانید که از چند دهه پیش، محله بستهای در مشهد برای خانوادههای مجذومین ساخته شد.
این هموطنان عزیزمان که در آن زمان به بیماری جذام مبتلا شده بودند بهدلیل لطمهای که این بیماری به ظاهر آدمی میزند، از جامعه جدا افتاده بودند. به هر روی این محله برای گردآوری آن در یکجا، امکان زندگی جمعی برای آنان و همینطور تامین نیازهایشان ساخته شد. از آن سالها، عده زیادی هنوز در این محله زندگی میکنند اما موضوع «مجذومان» دیگر اهمیتاش را از دست داد و اندکاندک آنها به فراموشی سپرده شدند. محله و خانههایشان کهنه شدند و در سنین پیری هزار ابتلا، مشکل معیشتی و حتی تغذیهای پیدا کردند. محله مجذومان و ساکنانش، به فراموششدگان شهر تبدیل شدند و حتی جستهوگریخته اخباری درباره امکان تخلیه و تخریب محله به گوش میرسید.
در این احوال «پریسا صهبا»، عکاس خراسانی ساکن تهران که از مدتی پیش پروژه عکاسی از تنه درختان را با عنوان «زخم» پیگیری میکرد، تصمیم گرفت تا نمایشگاه عکس خودش را نه در گالریهای پایتخت، بلکه در این محله برپا کند تا باردیگر به همگان، وجود این دردمندان زخمدیده را یادآور شود. خانم صهبا از اینکه چگونه افراد و موسسهای خیریه، وارد اجرای این پروژه شدند و چطور عده زیادی داوطلب برای تدارک این نمایشگاه گرد آمدند، اظهار شگفتی میکند. صبح بیستوسوم خردادماه، چندساعت از خبر غافلگیرکننده حمله دشمن به میهن گذشته بود و همه ایرانیان غمگین و خشمگین بودند.
اما با همه این اتفاقها، افتتاحیه نمایشگاه در کوی مجذومان، انجام شد. اگرچه عدهای که قرار بود از شهرهای دیگر به مشهد بیایند موفق به حضور نشدند، ولی نمایشگاه با عنوان «زخم، لولای هستی» و با تمرکز بر همین عنوان که زخم میتواند درهای زندگی را بگشاید و آغازی دوباره را رقم بزند، بهراه افتاد. عنوان نمایشگاه با شیوه و روش تاریخی ایرانی هماهنگ است، بهخصوص در آنروز که ماممیهن زخم دیگری از دشمنان برداشته بود، این عنوان معنی ژرفتری پیدا کرد.
اما کوتاه سخن کنم که این نمایشگاه و عنواناش، روحیهبخش مجذومان و بسیاری از دیگران در آن احوال شد. مردم باردیگر به تکاپوی رسیدگی به محله افتادند، خانهها در دست تعمیر هستند و به معاش آنها رسیدگی بیشتری میشود و زخم، باردیگر دریچه نور و زندگی برای ما شد. این مانیفست تمدن ماست: «به راه بادیه رفتن بِه از نشستن باطل/ وگر مراد نیابم بهقدر وسع بکوشم».