| کد مطلب: ۴۱۷۳۲

به روایت تاریخ/احمد زیدآبادی درباره کتاب چراغ زمین، واقعه عاشورا و امکان روایت بدون سوگیری این واقعه می‏‌گوید / بخش اول

برایم مهم بود که ببینم خودِ تاریخ چه می‌‏گوید. وقتی بیشتر موضوع را پی گرفتم، متوجه شدم که می‌‏توان ماجرا را در یک کتاب ۱۰۰صفحه‌‏ای شرح داد. فکر می‌‏کردم کسانی هم که به این موضوع علاقه‏‌مندند، می‌‏توانند با مراجعه به کتاب متوجه شوند که تاریخ چه می‏‌گوید و چه چیزهایی به آن افزوده شده است. وقتی با اصل ماجرا آشنا شدم، سوای آنچه مربوط به گذشته‏ شخصی‏‌ام بود و اثرپذیری از مرحوم شریعتی و دیگران، خودِ حسین بیش‌‏ازپیش برایم بزرگ و خارق العاده جلوه کرد.

به روایت تاریخ/احمد زیدآبادی درباره کتاب چراغ زمین، واقعه عاشورا و امکان روایت بدون سوگیری این واقعه می‏‌گوید / بخش اول

پیش از اینکه از پی انقلاب 57 مسئله عاشورا با ساخت سیاسی پیوند بخورد، این واقعه برای سده‌ها  به‌عنوان یکی از مهم‌ترین الگوهای تاریخی، اسطوره‌ای و مذهبی در ذهن و ضمیر سوژه ایرانی پیوند خورده بود. تا جایی که حتی میان بزرگان اهل سنت ایرانی هم عاشورا و حسین‌بن علی جایگاه ممتازی دارد. مثلاً نگاه کنید به توجه مولانا، بزرگترین عارف اهل سنت که در مثنوی با نگاه و رویکرد خودش به «کار بزرگ» حسین می‌پردازد. نفس این کار بزرگ اما در سال‌های اخیر به دلایل زیادی به حاشیه رفته است. کار بزرگ حسین(ع) این بود که میان ننگ و نام، نام را برگزید. او از سر اجبار مرگ با عزت را به زندگی با ذلت ترجیح داد.

منش و اتفاقات چندماه اخیر زندگی‌اش حکایت از این دارد که تا وقتی مجبور نشده همه هستی‌اش را فدا نمی‌کند و این کار او را بزرگ می‌کند. اینکه او می‌خواست زندگی شرافتمندانه برای خود، خاندان‌اش و آنان‌که به او اقبال داشتند مهیا کند، وقتی نمی‌شود می‌خواهد که به کنجی برود و بدون بیعت ننگین زندگی کند و وقتی که ناگزیر از انتخاب میان ننگ بیعت با یزید و مرگ می‌شود، مرگ را انتخاب می‌کند.

راویان قصه‌سرا برای گرمی بازار منبرشان چنان روایت می‌کنند که گویی حسین از همان ابتدا مکه را به قصد مرگ ترک می‌کند یا داستان‌هایی چون پیشنهاد کمک «زعفر جنی» مطرح می‌شود. اینها همه تالی فاسدی بزرگ دارند. اینکه حسین، نه حتی در مقام نوه پیامبر و فرزند علی، بلکه به‌عنوان انسانی آزادی‌خواه مرگ شکوهمند را به هر قیمت زیستن انتخاب می‌کند. ردپای این رویکرد را در کتاب «چراغ زمین» نوشته احمد زیدآبادی می‌توان دید.

زیدآبادی در این کتاب سعی کرده است که با دوری از احساسات، واقعه عاشورا از لحظه‌ای که در مکه به او خبر می‌رسد را همچون یک واقعه تاریخی شرح دهد. درباره این رویکرد و امکان بدون سوگیری بودن درباره چنین واقعه سترگی، با او گفت‌وگوی مفصلی کردیم. آنچه می‌خوانید بخش اول این گفت‌وگوست و فردا بخش دوم منتشر خواهد شد.

*‌تازه‌ترین کتاب شما به‌نام «چراغ زمین» درباره امام حسین (ع) است. در این کتاب سعی کردید حرکت حسین‌بن علی  از زمان مرگ معاویه تا روز عاشورا را به‌صورت مختصر و با یک زبان همه‌فهم توضیح بدهید و در ادامه نیز وقایع کوتاه پس از روز عاشورا و آنچه بر خواهر ایشان گذشته را شرح داده‌اید. در مقدمه کتاب هم شما اشاره کردید که ماجرای نوشتن از اینجا شکل می‌گیرد که داستان امام‌حسین(ع) را برای فرزندتان تعریف می‌کنید و او پیشنهاد می‌کند که متنی بنویسید که برای نوجوان‌ها و جوان‌ترها نیز قابل فهم باشد. از همین جا شروع کنیم. پرسش نخستم این است که آیا به نظر خودتان امروزه موضوع امام حسین مسئله نوجوانان و جوانان است و آیا در جهان‌بینی‌شان شخصیتی مثل ایشان می‌تواند جایگاهی پیدا می‌کند؟ آیا شناخت امام حسین کمکی به آنها می‌کند و گرهی از گره‌شان باز می‌کند؟ 

5346788 copy

وقتی از یک نسل صحبت می‌کنیم، لزوماً به این معنی نیست که این نسل کاملاً یکپارچه‌اند و شبیه یکدیگر فکر و رفتار می‌کنند یا نگاه واحدی به جهان، هستی و اینها دارند. برای نمونه درباره دهه‌های 40 و 50 شمسی اغلب تصور می‌شود که همه جوانان و دانشجویان چریک و مبارز بودند، درحالی‌که در دانشگاه اصلاً چنین خبری نبود. تعداد چریک‌ها اندک بود و فقط برخی از آنها در محافل کوچکی شناخته شده بودند. الان هم در همین نسل فعلی همه‌نوع نوجوان و جوان با گرایش‌های مختلف وجود دارد.

طبیعی است که در میان نوجوانان عده‌ای اصلاً به تاریخ اسلام، شهادت امام حسین و اساساً موضوعات تاریخی علاقه‌ای نداشته باشند و بی‌تفاوت باشند. روشن است که مخاطب من، این دسته از نوجوانان نیست. اما در مقابل افراد جوانی هستند که علاقه‌مندند چیزی از تاریخ بدانند. مثل فرزندان خودِ من که پرسش‌هایی در این باره مطرح می‌کنند و خطابِ من در این کتاب، طیفی مانند آنهاست. بنابراین من اثری ننوشته‌ام با این هدف که حتماً کسی که علاقه‌ای ندارد، برود آن را بخواند؛ این کتاب را برای کسانی نوشته‌ام که علاقه‌مند، جست‌وجوگر و کنجکاو هستند تا راحت‌تر به یک متن تاریخی دسترسی پیدا کنند. 

*‌متوجه منظور شما هستم و درباره تنوع نسل‌ها و امکان‌ناپذیر بودن یکپارچگی نیز کاملاً موافقم، اما نکته‌ای که وجود دارد این است که حالا شخصیت حسین‌بن‌علی، دارای وجوه قهرمانی است؛ دارای قصه و روایتی است که فارغ از اینکه کسی مسلمان و شیعه باشد یا نه، برایش جذاب است. تا پیش از این، احتمالاً برای نسل‌های ما چنین چیزی بیشتر ملموس بود. این روایت برای ما انسجام و جذابیت داشت و هر سال هم که آن را می‌شنیدیم، برایمان تازگی داشت.الان نسل‌های جدید به‌ویژه نسل زد امکانات و تنوع‌‌های بیشتری دارند. نسلی که با گوشی‌های هوشمند سروکار دارد و بزرگ می‌شود و دائماً درباره شخصیت‌ها و قهرمان‌های دیگر محتواهای مختلف می‌بیند. این پرسش مطرح است که آیا شخصیت و قهرمانی مانند حسین‌بن‌علی می‌تواند برای‌ این نسل جذابیت داشته باشد؟

اگر بخوانند و آشنا شوند، چراکه نه؟ تاریخ دامنه وسیعی دارد، امتدادی طولانی دارد و آدم‌ها و شخصیت‌های متفاوت در آن نقش بازی کرده‌اند. هرکس نیز به شیوه‌ای نقش خود را ایفا کرده‌ است. برخی انسان‌ها زندگی‌شان جذاب است و برخی فاقد جذابیت‌اند. آن‌هایی که جذابیت دارند هرکدام‌شان در یک زمینه‌ای درخشیده‌اند. مثلاً در جنگاوری، نویسندگی، فلسفیدن، شاعر بودن، مبارز بودن، عارف بودن، ملا بودن یا دانشمند بودن. خلاصه هرکدام در یک حوزه‌ای برجسته شده‌اند.

در تاریخ اسلام نیز ماجرای عاشورا و شخصیت امام حسین، درخششی فوق‌العاده دارد. اساساً ماجرای کربلا، تحولات عجیب و گسترده‌ای در تمام امپراتوری اسلامی به وجود آورد و اثرات آن در همه‌جا دیده می‌شود؛ چراکه این یک حرکت ساده و عادی نبود. برای نمونه در میان شخصیت‌های تاریخی، اسپارتاکوس جذابیت دارد و درباره‌اش فیلم ساخته می‌شود یا توماس مور، یا مسیح که حتی به یک معنا شخصیتی تاریخی نیست. درباره اینها کتاب‌ها و فیلم‌های بسیاری نوشته و شناخته شده است اما چون مسلمانان بعد از چند قرن زرین اول، به دلایل مختلف دچار انحطاط شدند و به حاشیه تاریخ رفتند، از این جهت در عصر کنونی یا به میراث خود توجه نکرده‌اند، یا از زوایایی به آن پرداخته‌اند که چندان کمک‌کننده نبوده است.

دیدگاه‌ها یا نوستالژیک بوده، یا صرفاً حسرت گذشته را در خود داشته، یا نگاهی انتقام‌جویانه داشته‌اند. برخی از آنان نیز دچار احساس حقارت شده‌اند و اصلاً این میراث را رها کرده‌اند و گمان کرده‌اند اگر قطع ارتباط کنند، آدم‌های امروزی‌تری خواهند شد! اما اگر ما بخواهیم مواریث خود را شناسایی و درباره‌شان آثاری خلق کنیم، با موضوعات بسیار درخشانی روبه‌رو می‌شویم که درخشان‌ترینش به نظرم همین ماجرای کربلاست.

تاکنون هرکس همین کتاب را خوانده، برایش جذاب بوده است. حتی بچه‌های کم‌سن‌وسال هم گفته‌اند تصوراتشان از عاشورا چیزهای دیگری بوده و ذهنیاتی متفاوت داشته‌اند. همه ما به‌طور پراکنده درباره این موضوع شنیده‌ایم و عموماً هم از منبری‌ها و مداحان بوده که غالباً مغلوط‌ و تحریف شده‌اند و بسیاری‌شان نیز اصلاً اصالت تاریخی ندارد. 

*‌در متن شما نیز اشاره شده و به‌روشنی مشخص است که می‌خواهید این روایت، بی‌طرفانه و بدون سوگیری باشد و تا انتها هم همین رویکرد را حفظ کرده‌اید. حتی به‌قول خودتان، در جاهایی که بحث‌ها و موضوعات برای شما رقیق بوده، سعی کرده‌اید پرهیز کنید. آیا اصلاً ممکن است روایت کاملاً بی‌طرف باشد؟ همین که شما، به‌عنوان یک مسلمان شیعه و یک تحلیلگر سیاسی و روزنامه‌نگار، سراغ حسین‌بن‌علی رفته‌اید، خودش یک سوگیری پیشاپیش محسوب نمی‌شود؟

ببینید، وقتی از سوگیری سخن می‌گوییم، به دو سطح می‌توان اشاره کرد. یک سطح، سوگیری‌های متعصبانه است؛ یعنی شما آن‌قدر شیفته و فریفته اعتقادها یا دیدگاه‌ها و گرایش‌های خود هستید که سعی می‌کنید علاقه‌ خودتان را به واقعیت‌ها تحمیل کنید. این معمولاً مربوط به افراد متعصب است و آثار متعصبانه هم فقط به افراد مذهبی اختصاص ندارد؛ در میان غیرمذهبی‌ها نیز کاملاً مشهود است. اما در سطح دوم، یک سلسله سوگیری‌ها اصولاً اجتناب‌ناپذیر است.

یعنی ما آدمی‌زادگان به‌هرحال گرایشی و رویکردی داریم که وقتی سراغ موضوعی ـ به‌خصوص تاریخ ـ می‌رویم، خواه‌ناخواه در میان داده‌های بی‌شمار و پراکنده تاریخی دست به نوعی انتخاب می‌زنیم. بنابراین اصل وجود این نوع سوگیری را نمی‌توان انکار کرد. این فقط مختص تاریخ هم نیست؛ به هر مسئله‌ای که رجوع کنید، نگاه و علقه‌های پیشینی‌تان دخالت دارد. اما فکت‌ها هم سخن می‌گویند و شما حق ندارید فکت‌ها را تحریف یا از جایگاه واقعی‌شان خارج کنید.

نهایتاً مرجع تشخیص اینکه فردی با تعصب وارد یک موضوع شده یا با سوگیری آشکار، یا اینکه سعی کرده علایق‌اش را دخالت ندهد و حداکثر بی‌طرفی ممکن را حفظ کند، خودِ خواننده است. اوست که تشخیص می‌دهد فلان روایت متعصبانه است یا خالی از تعصب. ای.اچ.کار بحث بسیار خوبی در این باره دارد. لذا وقتی من می‌گویم سوگیری نشده، مقصودم آن سطح اول است؛ یعنی من در این ماجرا تعصب به خرج نداده‌ام و داستان را طبق منبع استنادی‌ام مطرح کرده‌ام. اما اینکه اصولاً چرا این موضوع را انتخاب کرده‌ام، بله، روشن است که به علاقه‌‌ام بازمی‌گردد.

*‌متوجه هستم، اما نکته‌ای که می‌خواهم مطرح کنم این است؛ یعنی دغدغه یا پرسش ذهنی من در اینجا این است که اولاً اگر هیچ‌گونه سوگیری‌ای در کار نباشد، از احمد زیدآبادی که پژوهشگر تاریخ هم نیست، دقیقاً چه انتظاری می‌رود؟ آنچه می‌بینم اثری است درباره واقعه عاشورا که در همان چندروز یا چندماه پایانی رخ داده و شما این روایت را پیرایش کرده‌اید؛ به‌گونه‌ای‌که بخش‌های زائد و اضافی آن را حذف کرده‌اید و نتیجه کار منظم، تروتمیز و مرتب شده است. این کاری است که یک پژوهشگر تاریخ اگر چنین دغدغه‌ای داشت، می‌توانست انجام دهد.من پروژه فکری شما را این‌گونه می‌بینم: زمانی که زندگینامه می‌نویسید، روی دوره یا بُعد خاصی از تاریخ دست می‌گذارید و روایت‌هایی ارائه می‌کنید. وقتی از الزامات سیاست در دوران معاصر می‌نویسید، این روند ادامه پیدا می‌کند. سپس سراغ یونان می‌روید که حتی آن را هم درک می‌کنم که در پروژه فکری شما کجا قرار می‌گیرد. الان هم سراغ حسین‌بن‌علی رفته‌اید. با‌توجه‌به علایق و دلبستگی‌های شما به دکتر علی شریعتی، و آن وجه مقاومت‌جویانه و مبارزه‌طلبانه شخصیت امام حسین (ع)، به نظر می‌رسد این اثر، حاصل انباشتی ا‌ست که شاید از گذشته در ذهن و دل شما وجود داشته و اکنون به‌شکلی نوعی ادای‌دین به حسین‌بن‌علی محسوب می‌شود. 

علی شریعتی copy

نوشتن این کتاب به‌زعم خودم بیشتر انگیزه شخصی دارد و از نظر ابعاد و اندازه نیز کوچک‌تر از آن است که پژوهش تاریخی محسوب شود. این اثر، پژوهش تاریخی نیست بلکه متنی از متون تاریخی است که در «تاریخ طبری» آمده که آن خود نیز برگرفته از کتاب «مقتل‌الحسین» اثر ابی‌مخنف است؛ کتابی که نسخه اصلی‌اش از میان رفته و آنچه باقی مانده همین روایتی است که در متون دیگر به‌خصوص تاریخ طبری نقل شده و در «الارشاد» شیخ مفید نیز تکرار شده است.

من اساساً نه چیزی به این روایت اضافه کردم، نه از آن کاستم. تنها یک ماجرا را حذف کردم، آن هم به این دلیل که فکر می‌کردم سازگاری منطقی لازم با دیگر اجزا را ندارد. آن هم ماجرایی‌ است که هانی در خانه‌اش بیمار بوده و عبیدالله به دیدار او آمده، و قرار بوده مسلم او را ترور کند، اما از این کار اجتناب می‌کند و می‌گوید که شنیدم پیامبر اسلام ترور را نفی کرده است.

به دلیل تعارضات فراوان این روایت، من صرفاً این بخش را حذف کردم. باقی ماجرا همان است که در منبع آمده است. درواقع تنها کاری که انجام دادم، تنظیم و مرتب‌سازی روایت و بازنویسی آن به زبان امروزی بوده است. زیرا ترجمه موجود از «الارشاد» شیخ مفید چنان است که اگر جوان یا نوجوانی جمله اول آن را بخواند، کتاب را کنار می‌گذارد. یا حتی ترجمه «تاریخ طبری» نیز، به همان سبک خاص خود، برای خواننده امروزی راحت نیست. من صرفاً آن را به زبانی نوشتم که ما امروز با آن سخن می‌گوییم. بنابراین این اثر نه یک پژوهش تاریخی است، نه یک کار تحلیلی تاریخی؛ یک بازنویسی و تنظیم‌گری است.

جنبه شخصی و درونی این کار هم برای من البته پررنگ است. ما در دوران کودکی در روستا زندگی می‌کردیم و در طول سال، تنها دو مراسم ما را از زندگی روزمره و مشقت‌آور دور می‌کرد؛ یکی عید نوروز بود و دیگری دهه محرم و مراسم عاشورا. این دو مراسم مهمترین تحول در زندگی سالانه ما بودند و نوعی تنوع و شور ایجاد می‌کردند. از همان زمان، پای منبرها می‌رفتیم و از پدر و مادرمان، به‌ویژه مادرم، چیزهایی درباره این واقعه می‌شنیدیم که بیشترشان البته خرافه بود و پایه و اساس تاریخی نداشت، اما به‌هرحال در ضمیر ناخودآگاه من اثر گذاشت.

در همان دوران من تحت‌تأثیر این فضا قرار می‌گرفتم. چون روز عاشورا، به‌ویژه در روستاهای اطراف زیدآباد، روستاییان به‌خصوص هفت، ‌هشت روستای بخش غربی زیدآباد، هرکدام علم، کتل و دسته‌ای راه می‌انداختند و می‌رفتند جایی به‌نام امامزاده محمد و مراسم‌شان را برگزار می‌کردند. عصر همان روز نیز همه همدیگر را می‌دیدند. بالاخره این سابقه ذهنی و عاطفی در ذهن من مانده است.

بعدها در دوره نوجوانی هم با آثار دکتر شریعتی آشنا شدم که نگاهش به امام حسین بسیار برانگیزاننده و شورانگیز است. این آشنایی نیز در من بی‌تأثیر نبوده است. سراغ کتاب‌های دیگری ازجمله آثار مرحوم مطهری، مرحوم صالحی نجف‌آبادی و مرحوم احمد رضایی رفتم و  15-10 کتاب در این زمینه خواندم تا به علت این حادثه پی ببرم، اما با مطالعه این آثار به این نتیجه رسیدم که تحلیل‌هایی که در این کتاب‌ها نوشته شده، هیچ‌کدام داده‌های لازم تاریخی پشتیبان را ندارد. 

مرحوم آقای صالحی نجف‌آبادی شخص خیلی شریفی بود و من در روزگار جوانی از نزدیک چندبار او را دیده بودم و حتی یک‌بار هم با او درباره کتابش صحبت کردم. واقعیت این است که ایشان در کتاب‌شان با عنوان «شهید جاوید» بنا به یک اصل قرآنی که «نباید خود را به هلاکت بیاندازید»، با متون تاریخی بسیار یک‌طرفه برخورد کرده است. به‌نوعی تلاش می‌کند که دیدگاه‌ خود مبنی بر ضرورت تشکیل حکومت اسلامی را به تاریخ تحمیل کند اما به نظر من جور در نمی‌آید. مرحوم شریعتی هم که منتقد کتاب شهید جاوید بود، از پس توجیه برخی روایت‌ها برنیامده و آنها را نادیده گرفته است.

به نظرم آقای مطهری دغدغه‌ بهتری داشت؛ تلاش او بر آن بود که تمام آنچه ملاهای بی‌سواد، وعاظ ناشی، مداحان و روضه‌خوانان مطرح کرده بودند، پالایش کند. از این جهت نقدهای تندی هم بیان می‌کند و مرتباً بر موارد غیرواقعی در ماجرای کربلا انگشت می‌گذارد. اما او نیز، روند تاریخی ماجرا را به خوبی توضیح نمی‌دهد. مدام کوشیده که موضوع را با اصل «امر به معروف و نهی از منکر» تشریح کند. حتماً شما هم می‌دانید که امر به معروف و نهی از منکر یک حرف خیلی کلی است و می‌توان هر امری را تحت این عنوان معرفی کرد، بدون آنکه تبیین دقیقی صورت گرفته باشد. 

از این جهت برایم مهم بود که ببینم خودِ تاریخ چه می‌گوید. وقتی بیشتر موضوع را پی گرفتم، متوجه شدم که می‌توان ماجرا را در یک کتاب 100صفحه‌ای شرح داد. فکر می‌کردم کسانی هم که به این موضوع علاقه‌مندند، می‌توانند با مراجعه به کتاب متوجه شوند که تاریخ چه می‌گوید و چه چیزهایی به آن افزوده شده است. وقتی با اصل ماجرا آشنا شدم، سوای آنچه مربوط به گذشته‌ شخصی‌ام بود و اثرپذیری از مرحوم شریعتی و دیگران، خودِ حسین بیش‌ازپیش برایم بزرگ و خارق العاده جلوه کرد.

ضمن اینکه باید اشاره کنم در مقطعی از زندگی‌ام که دچار زحمت‌های زیادی شدم، دوره‌ای را در سلول انفرادی به‌سر می‌بردم و از فرزند خردسالم که وابستگی زیادی هم به من داشت، جدا افتاده بودم، گاه به یاد این مسائل می‌افتادم و تحت‌تأثیر قرار می‌گرفتم. در انفرادی «مفاتیح‌الجنان» شیخ عباس قمی را در اختیارمان گذاشته بودند. شیخ عباس قمی اتفاقاً خود ازجمله منتقدان روایات تاریخی متداول است و در حد توان خود کوشیده تحریفات را پالایش و تصفیه کند. البته چون شخصی بسیار محتاط بود در کتاب‌هایش ماجراها را با احتیاط نقل کرده و اغلب از کنار آن‌ها با تعابیری چون «الله اعلم» عبور کرده است. خلاصه در «مفاتیح‌الجنان»، مرثیه‌ ام‌البنین، مادر عباس‌بن‌علی هم که چهار فرزند پسرش را در کربلا از دست داد، نقل شده است.

وقتی در آن شرایط مرثیه را خواندم، حس کردم رنجی که  در انفرادی و آن شرایط پرفشار تحمل می‌کردم، با آنچه در آن واقعه رخ داده، به‌لحاظ میزان رنجی که انسان می‌تواند تحمل کند، اصلاً قابل مقایسه نیست و راست‌اش به‌نوعی از خودم خجالت کشیدم. با تأمل در ماجرای کربلا به این دریافت رسیدم که انسان باید دارای سطح خیلی خاصی از ایمان و در عین حال، نگرشی فوق‌العاده روشن و عمیق نسبت به زندگی و هستی باشد تا بتواند چنین رفتاری از خود بروز دهد. چراکه این کار از عهده‌ هرکسی بر نمی‌آید. 

درواقع در تمام رخدادهایی که از زمان احضار حسین به دارالاماره مدینه پیش آمد، راه‌های توجیهی بسیاری برای فرار از مرگ وجود داشت، اما کار درنهایت به فجیع‌ترین تراژدی کشیده شد. این رفتار، از هر انسانی حتی انسان‌های بسیار فداکار نیز برنمی‌آید. در اغلب فداکاری‌های ثبت‌شده در تاریخ، خودِ فرد تن به مرگ داده است. اما اینکه انسان در شرایطی قرار گیرد که تمام موجودیت‌اش؛ از فرزندان، برادران، فرزندان برادر، پسرعموها، دوستان نزدیک و... همه از دم تیغ بگذرند و درعین‌حال نیز بداند که اسارت در انتظار خانواده‌اش است، موضوعی بسیار متفاوت است.

در آن واقعه، افزون بر لشکر بزرگ تحت فرماندهی عمربن‌سعد، یک باند اوباش متشکل از افرادی بسیار بدنهاد و رذل به رهبری شمربن ذی‌الجوشن شکل گرفته بود که نهایت شقاوت، قساوت و پستی را از خود نشان دادند. وقتی انسان رفتار این باند را برابر یک چهره بسیار باعظمت و خانواده‌اش می‌خواند، از هر جهت متأثر می‌شود. رفتار حسین، احترامی بسیار عمیق نسبت به چنین شخصیتی در من ایجاد می‌کند.

بنابراین طبیعی است که بخواهم این نگاهم را مطرح کنم و دیگران هم به‌نوعی در این تلقی و برداشت شریک شوند. این یک پدیده‌ بسیار شگفت‌انگیز است و به‌راحتی نیز قابل تفسیر نیست. همه‌ تفسیرهایی که تاکنون بیان شده‌اند، قابل نقدند و می‌توان به آنها اشکال وارد کرد. منتها من هیچ تفسیری ارائه نکردم و نگفتم چرا آن تصمیم گرفته شد یا آن نگاه چگونه بود. صرفاً فضا را توصیف کردم. اینکه شخصیتی بزرگ در مدینه است که با فشاری مواجه می‌شود که در یک سویش از دست رفتن شرافت و سوی دیگرش حفظ عظمت و بزرگواری است. عبدالله‌بن‌عمر و عبدالله‌بن‌زبیر نیز از بزرگان مدینه بودند که در موقعیتی مشابه قرار گرفتند. این سه 

شخصیت هرکدام واکنش متفاوتی نشان دادند. واکنش حسین به همان شکلی که رخ داده، نه با این پیرایه‌هایی که بدان بسته‌اند، از ظرفیت ذهنی من خارج است. چون من وقتی می‌خواهم فردی را بفهمم، سعی می‌کنم خود را جای او بگذارم، محدودیت‌هایش را درک کنم، نگرانی‌هایش، ترس‌هایش، شجاعت‌اش، امکانات و توانایی‌هایش را بفهمم. در اینجا شما با پدیده‌ای مواجه هستید که آدمی را از هر جهت تکان می‌دهد. برای من بی‌نهایت تکان‌دهنده است. اصلاً مشابهی در تاریخ ندارد و برای همین هم آن واقعه، تاریخ اسلام را هم به‌سختی تکان داد.

*‌به نظر خودتان این‌همه خنثی‌نویسی، نقض‌غرض نیست؟ شما می‌گویید آنچه در سلول انفرادی به شما کمک کرد، یاد حسین و مصیبت، درد و رنجی بود که تحمل کرد و آن را در برابر درد و رنج شخصی خود قرار دادید. ولی در کتابی که نوشته‌اید، سعی کرده‌اید وجوه تراژیک ماجرا را کاملاً کنار بگذارید. یعنی نخواسته‌اید با احساسات مخاطب بازی کنید و تلاش کرده‌اید روایتی تاریخی و به‌اصطلاح هنری، فلت و مسطح ارائه دهید. اما این سبک نوشتار فلت‌نوشتن، آیا به فردی که در موقعیت مشابه شما گرفتار شده و می‌خواهد به چیزی چنگ بزند، کمکی می‌کند؟ به‌هرحال درد و رنج برای هر فردی، به درجاتی، ممکن است پیش بیاید. آیا این همان نقض‌غرض نیست؟

نه، اتفاقاً برعکس. خودِ آن روایت، فی‌حدذاته و فارغ از وصف، تعریف و توصیف، آن‌قدر تکان‌دهنده است که وقتی خوانده می‌شود، تأثیرگذار و متأثرکننده است. اتفاقاً بخش‌هایی که بر من اثر گذاشته، نه آن توصیف‌های شاعرانه و پرشور امثال شریعتی، بلکه همان رخدادهایی است که طبق تاریخ روی زمین رخ داده است. همان‌ها مرا متاثر کرده‌اند، نه مرثیه‌هایی که پیرامونش آفریده شده است. اتفاقاً افرادی هم که پس از خواندن کتاب درباره‌اش با من حرف زدند، بسیار متأثر شده بودند؛ با آنکه برخی‌شان افراد مذهبی نبودند، یا دستکم در معنای متداول آن دیندار به‌شمار نمی‌آمدند. 

شما مرا در ابتدا به‌عنوان یک مسلمان شیعه معرفی کردید. می‌دانید که ما با چنان کثرتی از قرائت‌ها، تعریف‌ها و مفاهیم روبه‌رو هستیم که اگر بخواهم توضیح‌اش بدهیم، خود داستانی مفصل خواهد شد.

*‌من به‌لحاظ فهم عرفی از مسلمانی و شیعه بودن صحبت کردم.

سال‌ها پیش در نشریه اینترنتی روزآنلاین نوشتم که‌ من مسلمانم آن‌گونه که سهراب سپهری می‌گوید، و شیعه‌بودن هم به همان معنایی که جلال آل‌احمد می‌گوید؛ «شیعه قرن اول».

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار