| کد مطلب: ۳۹۸۶۳

دوربین عقب‌‌مانده از جامعه / درباره زیبا صدایم کن رسول صدرعاملی

رسول صدرعاملی در دهه ۱۳۷۰ با ساخت «دختری با کفش‌های کتانی» و «من ترانه پانزده سال دارم»، تحولی در سینمای اجتماعی ایران پدید آورد و به‌عنوان کارگردانی صاحب‌سبک در این حوزه شناخته شد.

دوربین عقب‌‌مانده  از جامعه / درباره  زیبا صدایم کن رسول صدرعاملی

رسول صدرعاملی در دهه 1370 با ساخت «دختری با کفش‌های کتانی» و «من ترانه پانزده سال دارم»، تحولی در سینمای اجتماعی ایران پدید آورد و به‌عنوان کارگردانی صاحب‌سبک در این حوزه شناخته شد. او در این دو دهه نیز کم‌وبیش در همین مسیر حرکت کرد اما به‌نظر می‌رسید انگاره‌های ذهنی حاکم بر برداشت او از جامعه، چندان با تحولاتی که زیر پوست شهر در جریان است، مطابقت ندارد.

اینک وقتی «زیبا صدایم کن» را می‌بینیم، باز گویی همچنان این عقب‌ماندگی دوربین از جنبشی که جامعه را در بر گرفته، به چشم می‌خورد، بنابراین با وجود تمام تمهیدات روایی و ظرافت‌هایی که در اجرای آن به کار برده شده است، همچنان در «زیبا صدایم کن» با اثری مواجهیم که در بهترین حالت، توصیفی نصفه‌ونیمه از وضعیت موجود به دست می‌دهد و برخلاف ظاهرش، راه‌حلی قانع‌کننده‌ یا افقی باورپذیر نیز پیش‌روی ما نمی‌گذارد. 

بخشی از این شکاف میان دوربین و خیابان، البته برآمده از تأخر مزمنی است که سیاست ایرانی را در مدیریت تعارض‌ها در برگرفته است؛ برای نمونه کافی است صحنه‌های مربوط به گشت ارشاد در «زیبا صدایم کن» را با داستان دستگیری آیدین و تداعی در «دختری با کفش‌های کتانی» مقایسه کنیم تا دریابیم چگونه ثابت‌ماندن مواجهه پلیسی با صورت‌مسئله حجاب، زن و جنسیت، ایران را به جامعه‌ای با مسائل حل‌ناشده بدل کرده است.

جامعه به‌خصوص نگرش زنان و نسل جوان، متحول یا بهتر است بگوییم زیرورو شده، ساختار سیاسی اما دچار ایستایی است و در این میان دوربین صدرعاملی تکلیف این تعارض اجتناب‌ناپذیر را در سکانسی سانتی‌مانتال که نمی‌دانیم باید بدان خندید یا برایش گریست، یعنی همان صحنه دزدیدن ون پلیس، مفصل‌بندی می‌کند. چنین رویکردی در بهترین حالت یک آسیب‌شناسی ساده و حتی مخدوش از مسئله است؛ آن‌هم نه مسئله تحول اجتماعی، بلکه مسئله ضعف حکمرانی.

صدرعاملی البته و چه‌بسا برای پرهیز از مواجهه عریان با چنین مشکل بنیادینی، روابط عاطفی پدری بستری در آسایشگاه روانی و دختری دورمانده از مهر مادری را موتور محرکه داستان فیلم می‌کند. ازقضا این ترفند هوشمندانه تا حدودی نیز وقتی با بازی‌های باورپذیر امین حیایی و ژولیت رضاعی همراه می‌شود، جوابگوی احساسات مخاطبانی است که می‌خواهند یک درام خیابانی پدرـ دختری ببینند.

از جایی به‌بعد اما منطق تخاصم‌آمیز ساختارهای اجتماعی و سیاسی و ناهماهنگی بنیادین میان این دو عرصه، خرده‌روایت‌های عاطفی و روابط پدر و دختر را نیز  تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. در چنین وضعیتی ذهن مخاطب نیز ناچار از اذعان به این تناقض‌ها و دچارشدن به همان وضعیت دوپارگی روانی است که پدر فیلم تجربه می‌کند. در چنین وضعیتی از یک‌سو، امید داریم پدر بتواند پدری کند و امید را به دختر بازگرداند، اما از سوی‌دیگر، دستان پدر تهی‌تر از آن است که در دنیای واقعی کاری از پیش ببرد.

راهکاری که صدرعاملی برای رهایی از این تناقض‌ها می‌یابد، توسل به راه‌حل‌های معجزه‌گونه است؛ از پنهان‌کردن طلاها تا فروش بدون فاکتورشان، از دزدیدن ون و موتور تا آن سکانس نهایی دختر و پدر بر فراز شهر و... چنین سکانس‌هایی البته شاید اگر در جامعه‌ای دیگر به تصویر کشیده می‌شد، چه‌بسا پذیرفتنی می‌نمود، اما در ایران 1404 به‌گمانم نیست؛ نشان بدان نشان که این روایت امیدی که صدرعاملی به تصویر کشیده و ای‌کاش، ای‌کاش می‌شد ما نیز بدان دل ببندیم، در داستانی هم که فرهاد حسن‌زاده یک‌دهه پیش نوشته و مبنای ساخت این فیلم شده، محلی از اعراب ندارد.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
آخرین اخبار