روزنامهنگاری و معنای زندگی
اینکه یادداشتی مینویسم و صفحه روزنامهای را چیدمان میکنم یا مجلهای را مدیریت، انگار که دارم چیزی خلق میکنم. خلق میکنم پس هستم و این معنای زندگی امروز من است.

تهمینه میلانی فیلمی دارد بهنام «افسانه آه». همه همسنها و بزرگتر از من به احتمال زیاد فیلم را دیدهاند. این فیلم در دهه 70 آنقدر از تلویزیون پخش و بازپخش میشد که نمیتوانستی نبینی. داستان فیلم از آن داستانهایی است که محال است از یاد کسی برود. زنی افسرده بعد از مرگ شوهرش به خودکشی فکر میکند. آهی میکشد و فرشتهای بر او ظاهر میشود.
از فرشته میخواهد که در کالبد کسی دیگر زندگی کند. آن زندگی و زندگیهای بعدی هم دوباره او را به آه و ظاهر شدن دوباره فرشته و درخواست به زندگی کردن در کالبدهای دیگری ختم میشود. افسانه آه حکایت تقریباً همه آدمیان است. به قول سعدی: «دلی خرم کجا جویم که در عالم نمیبینم.» رضایت از زندگی درواقع بهنوعی مقاومت در برابر ذات ناشاد هستی تبدیل شده است.
همان چیزی که رواقیون یونان و خیام ما میگفتند. کار و نسبت آدمی با کار در میزان رضایت/نارضایتی از زندگی خیلی تاثیرگذار است. کار هم اگر بر وفق مراد نباشد، زندگی را زمختتر میکند. چند باری از روزنامهنگاران پیشکسوت و کارکشتهای شنیدم که اگر کسی از من بپرسد به او توصیه میکنم که وارد کار روزنامهنگاری نشود.
به نظرم این حرف همان سیطره هستی ناراضی بر احوال همه ماست؛ از آن کفشدوز اصفهانی عصبانی تا روزنامهنگار پیشکسوتی که میگوید رأی تازهکارها را برای ورود به این شغل میزنم. پیشفرض آن کفشدوز و این روزنامهنگار این است که زندگی یک وضعیت از پیش تعیین شده و خطیست که برای همه باید با یک فرمول جلو رود. چنین نیست. کسان دیگری هم درفش دستشان گرفتند و مثل کفشدوز اصفهانی ناراضی نشدند و چه بسیار روزنامهنگارانی هم که تا آخر عمر با قلم و روایت اخت بودند.
به نظر آنان که به این مرحله درباره کارشان میرسند، نتوانستهاند به هر دلیلی (عمده دلایل بیرون از انسان است) معنایی برای کارشان بیابند یا معنایی جعل کنند. اینها را گفتم که در جواب پرسش الناز محمدی، دبیر اجتماعی روزنامه که گفت «چرا روزنامهنگار ماندی؟» بگویم که من تا به حال توانستهام معنایی در روزنامهنگاری و بهصورت کلیتر در روایتگری پیدا کنم.
اینکه یادداشتی مینویسم و صفحه روزنامهای را چیدمان میکنم یا مجلهای را مدیریت، انگار که دارم چیزی خلق میکنم. خلق میکنم پس هستم و این معنای زندگی امروز من است. شاید هم این معنا را جعل کردهام. معنایی در یک جهان بالذات بیمعنا. نمیدانم چند صباح دیگر چه خواهد شد و این جعل معنا تا به کی کار خواهد کرد. شاید هم معنای بزرگتری پیدا شد و شاید هم جهان بیمعناتر از امروز رخ در رخم انگاشت.