سیاست رهایی و جایزه پناهی/ درباره آنچه برنده نخل طلا گفت
نخل طلایی کن، میتواند جایزهای برای ایران و ایرانیان (فارغ از هر گرایش و نگرش) باشد؛ اگر و تنها اگر، گفتار صریح و کوتاه پناهی شنیده شود و یکبار برای همیشه، استقلال و آزادی اهالی فرهنگ و هنر پاس داشته شود.

«از تمام ایرانیان با هر عقیده و مرام، چه در داخل و چه در خارج از کشور، که برای آزادی، کرامت انسانی و دموکراسی تلاش میکنند، خواهش میکنم اختلافات را کنار بگذارید. مهم کشور ما و یکپارچگی است. امیدوارم به آن روزی برسیم که کسی به ما نگوید چه بکن و چه نکن، چه بپوش و چه نپوش، و اینکه چه چیزی بسازیم و چه نسازیم.»
اینها جملاتی است که جعفر پناهی پس از دریافت نخل طلای بهترین فیلم جشنواره کن بر زبان راند؛ گفتاری که نه اپوزیسیون میتواند آن را بهتمامی از آنِ خود کند و نه طبعاً، پوزیسیون.
گفتار کوتاه پناهی پس از دریافت جشنواره، البته که سیاسی است. نه به این خاطر که او، هنر را ابزار مبارزه سیاسی کرده باشد (آنچه طیف تندرو پوزیسیون او را به آن متهم میکند و البته، بخشی از اپوزیسیون هم او و همه اهالی هنر و فرهنگ را مبارزهجو و مناقشهگر میخواهند).
گفتار کوتاه پناهی، اتفاقاً ازاینرو سیاسی است که از سطح منازعه «همه یا هیچ» رادیکالهای پوزیسیون و اپوزیسیون فراتر میرود. گفتار پناهی، در سطح نمیماند. سیاست را نه مترادف منازعه و مبارزه (خواست اپوزیسیون رادیکال) میانگارد و نه از استقلال حرفهای خود دست میکشد و در بند ساختارها و گفتارهای رسمی مخالف آزادی هنرمند میماند (خواست طیف تندرو پوزیسیون).
در واقع، آنچه پناهی پس از دریافت جایزه خود گفت؛ گفتاری است مبتنی بر سیاست رهایی. رهایی از بندوبستهایی که نهفقط سینما و سینماگر که هر کنش و گفتار اندیشمندانه یا رسانهای را تهدید میکند و در جهت تحدید آن برمیآید؛ بندوبستهایی که ازیکسو، هنر را ابزار مبارزه و تقابل با سیستم میخواهد و ازسوی دیگر، ابزار توجیه و یا معامله با سیستم.
در هر دو رویکرد، این سیستم است که ارزش هنرمند را تعیین میکند و معیار درستی یا نادرستی جایی که در آن ایستاده، قرار میگیرد. تفاوت تنها در اینجاست که برای اپوزیسیون رادیکال، «بر سیستم» بودن ارزشافزاست و برای پوزیسیون تندرو، «با سیستم» بودن.
آنچه ملاک نیست، خود هنر و هنرمند است. این، البته درد دیرین فرهنگ و هنر این ملک است. از زمانی که انتشار عمومی و گسترده فرآوردههای فرهنگی و هنری فراهم شد، دستگاه سانسور از سوی حاکمان راه افتاد و ایدئولوژیهای چپ و مبارزهجویانه از سوی مخالفان. «هنر برای هنر» از هر دو سو، مذمت میشد.
البته، این سخن بهمعنای دفاع از هنر فاقد معیارها و ارزشهای سیاسی و فکری نیست. اتفاقاً، «هنر برای هنر» برای هنرمند این ارزش را قائل است که به ارزشها و نگرشهایی که باور دارد، پایبند بماند و جهان را از زاویه و منظری ببیند که میپسندد و درستتر میداند. این متفاوت است با اینکه ناظران و حاکمان، پوزیسیون و اپوزیسیون و حتی منتقدان حرفهای هنری بخواهند از منظر نوع مواجهه هنرمند و یا فرآورده فرهنگی با سیستم یا ایدئولوژی، به قضاوت او بپردازند و فراتر از آن، به حذف و سانسور و بایکوت او دست بزنند.
در واقع، نفی ایده «هنر برای هنر» و دفاع از ایده «هنر برای ایدئولوژی» (چه از منظر پوزیسیون و چه اپوزیسیون)، بهمعنای نفی و رد حق آزادی و استقلال فردی هنرمند است. انداختن اوست به مخمصه. تحمیل نوعی خاص از اندیشیدن و کار کردن و گفتن و نوشتن است.
گفتار پناهی، تقابلی است با این رویکرد. او ازیکسو، ایرانیان را به کنار گذاشتن اختلافات، دودستگیها و دوقطبیها میخواند و از ضرورت یکپارچگی برای ایران میگوید؛ اما درعینحال، این انسجام و همگرایی و یکپارچگی را در تعارض با آزادی و استقلال هنرمندان و اهالی فرهنگ نمیداند و نمیبیند. اتفاقاً، شرط آن یکپارچگی و همگرایی، پذیرش استقلال و آزادی افراد (و بهطور خاص، هنرمندان) است.
نمیتوان مدام از امنیت ملی و شرایط حساس کنونی و... سخن گفت و به این بهانه، با بخشنامهها و آئیننامهها و استناد به قوانین سخت و ایدئولوژیک، راه تولید و اندیشیدن و در واقع، زیستن را از اهل فرهنگ و هنر و رسانه ستاند. امنیت ملی در صورتی قابل تامین است که شهروندان خود را جزئی از ملت آزاد و ذیحق ببینند؛ نه رعایایی که دیگران برای فکر و نوشتن و گفتن و فیلم ساختن آنان، دایره و محدوده تعیین میکنند.
گفتار پناهی، همان شعاری است که بارها در رسانهها و خیابانها و حتی در انتخابات بیان شده است:«بگذار زندگی کنم». رادیکالیسم ایدئولوژیک در دو سر طیف و در کنار آن، بوروکراسی امنیتی-فرهنگی که خود را مجری قوانین برآمده از گفتارها و ارزشهای رسمی پس از انقلاب میداند، عملاً به ستیز با زندگی عادی اهالی فرهنگ و هنر برمیخیزد.
بولتنسازیها، زیر ذرهبین بردنها، احضارها، سانسورها، برخوردها و... همه و همه، عملاً در جهت نفی استقلال، آزادی و فراتر از آن، حق زیستن اهالی فرهنگ و هنر در این ملک است. از این منظر، جعفر پناهی و جعفر پناهیها را باید ستود که هنوز برای ایران و به نمایندگی ایران، فیلم میسازند و کار میکنند و از میدان در نمیروند.
حتی اگر مدعیان ارزشها و بوروکراتهای مجری قوانین مبتنی بر سانسور، فیلم و کار آنان را «غیرقانونی» و «بیمجوز» و «زیرزمینی» و... بخوانند و کنش او و حتی جایزه او را، کنشی تقابلگرا و تعارضجو تعریف کنند. بیآنکه به این پرسش، پاسخ دهند: اگر دستگاه سانسور و توجیه تداوم بیحاصل آن برچیده شود، هنرمند چه نیازی به تقابل و تعارض خواهد داشت؟
اگر تقابل و تعارضی هم هست، به خاطر نگاهی است که محصول فرهنگی و رسانهای را تهدید و میکروب و ابزار ستیز و دشمنی میانگارد؛ اما در عمل، کاری میکند که هر هنرمند و هر کنشگر فرهنگی و رسانهای، برای حراست از خویشتنِ خویش و حفظ استقلال و آزادی خویش، ناچار از تعارض و تقابل با سیستم و ایستادن در اردوگاه مخالفان وضع موجود میشود؛ و بدینترتیب است که آب اصلی را به آسیاب اپوزیسیون، نه جشنوارههای خارجی و نهادهای حقوبشری و فرهنگی، که پوزیسیون میریزد.
نخل طلایی کن، میتواند جایزهای برای ایران و ایرانیان (فارغ از هر گرایش و نگرش) باشد؛ اگر و تنها اگر، گفتار صریح و کوتاه پناهی شنیده شود و یکبار برای همیشه، استقلال و آزادی اهالی فرهنگ و هنر پاس داشته شود.