افول قدرت نرم آمریکا/چرا واشنگتن باید نگران کاهش محبوبیتش در سطح جهان باشد؟
توضیح: این مقالهای است که جوزف نای در اول ماه مه سال ۲۰۰۴ در مجله فارین افرز منتشر کرد. نای از جمله نظریهپردازانی بود که بر روی موضوع قدرت و ریشههای قدرت در روابط بینالمللی بسیار پژوهش میکرد.

توضیح: این مقالهای است که جوزف نای در اول ماه مه سال 2004 در مجله فارین افرز منتشر کرد. نای از جمله نظریهپردازانی بود که بر روی موضوع قدرت و ریشههای قدرت در روابط بینالمللی بسیار پژوهش میکرد. امروز که بیش از 21 سال از انتشار این مقاله میگذرد، مفاهیم مطرح شده در این مقاله هنوز درسآموز و تداعیکننده روندی است که ایالات متحده در دو دهه گذشته طی کرده است.
در سالهای اخیر، احساسات ضدآمریکایی افزایش یافته است و در نتیجه، قدرت نرم ایالات متحده - توانایی این کشور در جذب دیگران از طریق مشروعیت سیاستهای ایالات متحده و ارزشهای زیربنایی آن - رو به کاهش است. طبق نظرسنجیهای گالوپ اینترنشنال، اکثریت مردم در ۲۹ کشور میگویند که سیاستهای واشنگتن تأثیر منفی بر دیدگاه آنها نسبت به ایالات متحده داشته است. نظرسنجی یوروبارومتر نشان داد که اکثر اروپاییها معتقدند که واشنگتن مانع تلاشها برای مبارزه با فقر جهانی، حفاظت از محیط زیست و حفظ صلح شده است. چنین نگرشهایی، قدرت نرم را تضعیف میکند و توانایی ایالات متحده را برای دستیابی به اهداف خود بدون توسل به زور یا پرداخت پول کاهش میدهد.
آنها که به قدرت نرم معتقد نیستند (وزیر دفاع، دونالد رامسفلد حتی ادعا میکند که این اصطلاح را نمیفهمد) ادعا میکنند که محبوبیت در سراسر جهان زودگذر است و نباید سیاست خارجی را بر اساس آن بنا کرد. آنها ادعا میکنند که ایالات متحده به اندازه کافی قوی است که با یا بدون تأیید جهان، هر کاری که میخواهد انجام دهد و باید این واقعیت را بپذیرد که دیگران به این قدرت حسادت و کینه خواهند ورزید. به گفته رامسفلد، تنها ابرقدرت جهان به متحدان دائمی نیاز ندارد؛ این مسائل هستند که باید ائتلافها را تعیین کنند، نه برعکس.
اما کاهش اخیر محبوبیت ایالات متحده را نباید به سادگی نادیده گرفت. درست است که ایالات متحده از سیاستهای نامحبوب گذشته (مانند سیاستهای مربوط به جنگ ویتنام) عبور کرده است، اما این مسئله مربوط به دوران جنگ سرد بود. در آن زمان سایر کشورها هنوز از اتحاد جماهیر شوروی به عنوان شر بزرگتر میترسیدند. علاوه براین، درست است که وسعت و ارتباط ایالات متحده با مدرنیته، امروزه برخی از نارضایتیها را اجتنابناپذیر میکند اما سیاستهای عاقلانه میتوانند خصومتهایی را که این واقعیتها ایجاد میکنند، کاهش دهند.
در واقع، این همان چیزی است که واشنگتن پس از جنگ جهانی دوم به آن دست یافت. در آن زمان ایالات متحده از منابع قدرت نرم برای جذب دیگران به سیستمی از اتحادها و نهادها استفاده کرد که 60 سال دوام آورده است. جنگ سرد با استراتژی مهار که از قدرت نرم همراه با قدرت سخت استفاده میکرد، پیروز شد. امروز ایالات متحده نمیتواند بدون همکاری سایر کشورها با تهدید جدید تروریسم مقابله کند. البته، سایر دولتها اغلب به دلیل منافع شخصی همکاری خواهند کرد. اما میزان همکاری آنها اغلب به جذابیت ایالات متحده بستگی دارد.
بنابراین، قدرت نرم فقط مسئله محبوبیت زودگذر نیست؛ بلکه وسیلهای برای دستیابی به نتایجی است که ایالات متحده میخواهد. وقتی واشنگتن اهمیت جذابیت خود را در خارج از کشور نادیده میگیرد، بهای گزافی میپردازد. وقتی ایالات متحده آنقدر نامحبوب میشود که طرفداری از آمریکا در سیاست داخلی سایر کشورها به بوسه مرگ تبدیل میشود، بعید است رهبران سیاسی خارجی امتیازات مفیدی بدهند و وقتی سیاستهای ایالات متحده مشروعیت خود را در نظر دیگران از دست میدهند، بیاعتمادی افزایش مییابد و نفوذ ایالات متحده در امور بینالمللی را کاهش میدهد.
برخی از بدبینان تندرو ممکن است در مخالفت با این موضوع بگویند که قدرت نرم، صرفنظر از شایستگیهایش، اهمیت کمی در جنگ فعلی علیه تروریسم دارد. به هر حال، اسامه بنلادن و پیروانش به واسطه فرهنگ و ارزشهای آمریکایی دفع میشوند، نه جذب. اما این ادعا، معیار واقعی موفقیت در جنگ فعلی را نادیده میگیرد.
مبارزه فعلی علیه تروریسم اسلامگرا، برخورد تمدنها نیست؛ بلکه رقابتی است که ارتباط نزدیکی با جنگ داخلی در تمدن اسلامی بین میانهروها و افراطگرایان دارد. ایالات متحده و متحدانش تنها در صورتی پیروز خواهند شد که سیاستهایی را اتخاذ کنند که برای میانهروها جذاب باشد و از دیپلماسی عمومی بهطور مؤثر برای انتقال این جذابیت استفاده کنند. با این حال، تنها ابرقدرت جهان و رهبر انقلاب اطلاعاتی، به اندازه فرانسه یا بریتانیا برای دیپلماسی عمومی هزینه نمیکند - و اغلب در جنگ تبلیغاتی توسط بنیادگرایانی که در غارها پنهان شدهاند، شکست میخورد.
پساندازهای ازدسترفته
پس از پایان جنگ سرد، به نظر میرسید حالا وقت استفاده از قدرت نرم است و آمریکاییها بیشتر به پسانداز پول علاقهمند شدند تا سرمایهگذاری در قدرت نرم. بین سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۹، بودجه آژانس اطلاعات ایالات متحده (USIA) ده درصد کاهش یافت؛ منابع لازم برای مأموریت این آژانس در اندونزی، بزرگترین کشور مسلمان جهان، به نصف کاهش یافت.
زمانی که در پایان آن این آژانس تحت کنترل وزارت امور خارجه قرار گرفت، تنها ۶۷۱۵ کارمند داشت (در مقایسه با ۱۲۰۰۰ کارمند در اوج خود در اواسط دهه ۱۹۶۰). در طول جنگ سرد، برنامههای رادیویی که توسط واشنگتن تأمین مالی میشدند، هر هفته به گوش نیمی از جمعیت شوروی و ۷۰ تا ۸۰ درصد از جمعیت اروپای شرقی میرسیدند. اما در آستانه حملات ۱۱ سپتامبر، تنها دو درصد از اعراب به برنامههای صدای آمریکا (VOA) گوش میدادند.
در همین حال، تعداد سالانه مبادلات دانشگاهی و فرهنگی از ۴۵۰۰۰ در سال ۱۹۹۵ به ۲۹۰۰۰ در سال ۲۰۰۱ کاهش یافت. قدرت نرم چنان با مبارزه در جنگ سرد عجین شده بود که کمتر آمریکایی متوجه شده بود که با ظهور انقلاب اطلاعات، قدرت نرم اهمیت بیشتری پیدا میکند. حملات ۱۱ سپتامبر این واقعیت را به ایالات متحده یادآوری کرد.
اما اگرچه واشنگتن نیاز به دیپلماسی عمومی را دوباره کشف کرده است، اما نتوانسته است بر پیچیدگیهای اعمال قدرت نرم در عصر اطلاعات غلبه کند. برخی از افراد در دولت اکنون اذعان میکنند که لغو ماموریتهای آژانس اطلاعات ایالات متحده یک اشتباه بوده است، اما هیچ اجماعی در مورد ایجاد مجدد آن یا سازماندهی مجدد کارکردهای آن وجود ندارد. هیئت نظارت بر صدای آمریکا، به همراه تعدادی از ایستگاههای رادیویی تخصصی، گامهای مفیدی برداشته است؛ مانند تأسیس رادیو ساوا برای پخش به زبان عربی، رادیو فردا برای پخش به زبان فارسی و ایستگاه تلویزیونی عربی زبان الحره. کاخ سفید دفتر ارتباطات جهانی خود را ایجاد کرده است. اما به طور خاص در خاورمیانه، اقدامات بسیار بیشتری مورد نیاز است.
رژیمهای استبدادی در خاورمیانه، مخالفان لیبرال خود را ریشهکن کردهاند و اسلامگرایان رادیکال در بیشتر موارد تنها مخالفان باقیمانده هستند. آنها از خشم نسبت به رژیمهای فاسد، مخالفت با سیاستهای ایالات متحده و ترس عمومی از مدرنیزاسیون تغذیه میکنند. دموکراسی لیبرال، آنطور که آنها به تصویر میکشند، پر از فساد، فحشا و خشونت است. این تصویری است که توسط فیلمها و شبکههای تلویزیونی آمریکایی تقویت شده و اغلب با اظهارات افراطی برخی از واعظان مسیحی و کینهتوز در ایالات متحده تشدید میشود.
با این وجود، وضعیت ناامیدکننده نیست. اگرچه مدرنیزاسیون و ارزشهای آمریکایی میتوانند مخرب باشند، اما آموزش، اشتغال، مراقبتهای بهداشتی بهتر و طیف وسیعی از فرصتهای جدید را نیز به همراه دارند. در واقع، نظرسنجیها نشان میدهد که بخش عمدهای از خاورمیانه مشتاق مزایای تجارت، جهانی شدن و ارتباطات بهبود یافته است. فناوری آمریکایی به طور گسترده مورد تحسین قرار میگیرد و فرهنگ آمریکایی اغلب جذابتر از سیاستهای ایالات متحده است. با توجه به چنین دیدگاههای میانهرو گسترده (البته دوپهلو)، هنوز هم شانس منزوی کردن افراطگرایان وجود دارد.
با این حال، دموکراسی را نمیتوان با زور تحمیل کرد. نتیجه در عراق از اهمیت حیاتی برخوردار خواهد بود، اما موفقیت در کسب نتیجه به سیاستهایی بستگی دارد که اقتصادهای منطقهای را باز میکنند، کنترلهای بوروکراتیک را کاهش میدهند، رشد اقتصادی را سرعت میبخشند، سیستمهای آموزشی را بهبود میبخشند و انواع تغییرات سیاسی تدریجی را که در حال حاضر در کشورهای کوچکی مانند بحرین، عمان، کویت و مراکش در حال انجام است، تشویق میکنند.
توسعه روشنفکران، گروههای اجتماعی و در نهایت کشورهایی که نشان میدهند دموکراسی لیبرال با فرهنگ مسلمانان مغایرت ندارد، تأثیر مفیدی مانند تاثیری که در ژاپن و کره جنوبی داشت را به همراه خواهد آورد. اما این اثر نمایشی به زمان نیاز دارد - و به کارگیری ماهرانه منابع قدرت نرم توسط ایالات متحده در هماهنگی با سایر دموکراسیها، سازمانهای غیردولتی و سازمان ملل متحد؛ همچنین مسئله امدادگران بسیار مهم است.
پس از حادثه ۱۱ سپتامبر، آمریکاییها با این سوال مواجه شدند که «چرا آنها از ما متنفرند؟» اما واقعیت این است که خیلیها در خاورمیانه از ایالات متحده متنفر نیستند. همانطور که نظرسنجیها به طور مداوم نشان میدهند، بسیاری از مردم خاورمیانه از سیاستهای ایالات متحده میترسند، آن را درک نمیکنند و با آن مخالفند، اما با این وجود ارزشهای آمریکایی و جنبههای خاصی از فرهنگ آمریکایی را تحسین میکنند. با این حال، ایالات متحده به رهبر جهان در ارتباطات، در تشخیص و بهرهبرداری از چنین فرصتهایی ناکارآمد بوده است.
در سال ۲۰۰۳، یک گروه مشاوران دوحزبی در حوزه دیپلماسی عمومی برای جهان عرب و اسلام به این نتیجه رسید که ایالات متحده تنها ۱۵۰ میلیون دلار برای دیپلماسی عمومی در کشورهای با اکثریت جمعیت مسلمان هزینه میکند و از این میزان تنها ۲۵ میلیون دلار برای برنامههای اطلاعرسانی هزینه میشود. به گفته این گروه مشاوره، «کاملاً واضح است که این منابع مالی برای انجام این کار ناکافی است.» آنها انتصاب یک مدیر جدید دیپلماسی عمومی در کاخ سفید، ساخت کتابخانهها و مراکز اطلاعاتی، ترجمه کتابهای غربی بیشتر به عربی، افزایش تعداد بورسیهها و کمکهزینههای تحصیلی و آموزش بیشتر به عربزبانان و متخصصان روابط عمومی را توصیه کردند.
توسعه دیپلماسی عمومی مؤثر باید شامل استراتژیهایی برای کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت باشد. در کوتاهمدت، ایالات متحده باید در پاسخ به رویدادهای جاری و توضیح آنها چابکتر شود. واحدهای پخش جدید مانند رادیو ساوا، که اخبار را با موسیقی عامهپسند در هم میآمیزد، گامی در مسیر درست است، اما آمریکاییها باید یاد بگیرند که با رسانههای عربی مانند الجزیره بهطور مؤثرتری همکاری کنند. در میانمدت، سیاستگذاران آمریکایی باید چند موضوع استراتژیک کلیدی را تدوین کنند تا سیاستهای ایالات متحده را بهتر توضیح دهند و ایالات متحده را به عنوان یک ملت دموکراتیک به «برند» تبدیل کنند.
بهعنوان مثال، میتوان با اشاره به مداخلات ایالات متحده در بوسنی و کوزوو که جان مسلمانان را نجات داد و کمک به کشورهای مسلمان برای تقویت توسعه و مبارزه با فقر، به این اتهام که سیاستهای ایالات متحده نسبت به نابودی مسلمانان بیتفاوت است، پاسخ داد. همانطور که ویلیام برنز، معاون وزیر امور خارجه در امور خاور نزدیک، اشاره کرده است، تغییر دموکراتیک باید در «یک دستور کار مثبت گستردهتر برای منطقه، در کنار بازسازی عراق، دستیابی به چشمانداز دوکشوری برای اسرائیلیها و فلسطینیها و نوسازی اقتصادهای عرب» گنجانده شود.
مهمترین چیز، یک استراتژی بلندمدت است که حول محور تبادلات فرهنگی و آموزشی بنا شده است تا یک جامعه مدنی غنیتر و بازتر در کشورهای خاورمیانه ایجاد کند. برای این منظور، مؤثرترین سخنگوها لزوماً آمریکاییها نیستند، بلکه گزینههای بومی هستند که فضائل و معایب آمریکا را درک میکنند. شرکتها، بنیادها، دانشگاهها و سایر سازمانهای غیردولتی - و همچنین دولتها - همگی میتوانند به توسعه جامعه مدنی باز کمک کنند.
شرکتها میتوانند فناوری لازم برای نوسازی سیستمهای آموزشی را ارائه دهند. دانشگاهها میتوانند برنامههای تبادل فرهنگی بیشتری برای دانشجویان و اساتید ایجاد کنند. بنیادها میتوانند از مؤسسات مطالعات آمریکایی و برنامههایی برای ارتقای حرفهایگری روزنامهنگاران حمایت کنند. دولتها میتوانند از آموزش زبان انگلیسی حمایت کنند و تبادل دانشجو را تأمین مالی کنند.
بهطور خلاصه، مسیرهای زیادی برای یک استراتژی بلندمدت مؤثر برای ایجاد منابع قدرت نرم و شرایط دموکراسی وجود دارد. البته، حتی بهترین تبلیغات نیز نمیتواند یک محصول نامحبوب را بفروشد: یک استراتژی ارتباطی اگر خلاف جریان سیاست باشد، کار نخواهد کرد. دیپلماسی عمومی مؤثر نخواهد بود مگر اینکه سبک و محتوای سیاستهای ایالات متحده با یک پیام دموکراتیک گستردهتر سازگار باشد.
قابل توجهترین شکست ایالات متحده، اولویت پایین و کمبود منابعی است که به تولید قدرت نرم اختصاص داده است. هزینه ترکیبی برنامههای دیپلماسی عمومی وزارت امور خارجه و پخش بینالمللی ایالات متحده کمی بیش از یک میلیارد دلار است که حدود چهار درصد از بودجه امور بینالملل کشور را تشکیل میدهد. این مجموع حدود سه درصد از هزینههای ایالات متحده برای گردش اطلاعات و یکچهارم از یک درصد از بودجه نظامی این کشور است. اگر واشنگتن فقط یک درصد از هزینههای نظامی خود را به دیپلماسی عمومی اختصاص دهد - به گفته نیوتن مینو، رئیس سابق کمیسیون ارتباطات فدرال، «یک دلار برای راهاندازی ایدهها به ازای هر 100 دلاری که برای پرتاب بمب سرمایهگذاری میکنیم» - به معنای تقریباً چهار برابر شدن بودجه فعلی خواهد بود.
همچنین ایجاد انسجام سیاسی بیشتر بین ابعاد مختلف دیپلماسی عمومی و مرتبط کردن آنها با سایر مسائل اهمیت دارد. انجمن مربیان بینالمللی گزارش میدهد که با وجود کاهش سهم بازار دانشجویان بینالمللی، «به نظر میرسد دولت ایالات متحده فاقد درک استراتژیک کلی از اهمیت تبادل دانشجو است... در این خلأ استراتژیک، مقابله با موانع روزمرهای که دانشجویان در تلاش برای آمدن به آمریکا با آن مواجه میشوند، دشوار است.»
بهعنوان مثال، هماهنگی کمی بین سیاستهای تبادل دانشجو و سیاستهای ویزا وجود دارد. در حالی که قطعاً هوشیاری بیشتری لازم است، این شبکه گسترده انواع افرادی را که هیچ خطری ندارند، گرفتار میکند. چنین سیاستهایی با دلسرد کردن بیمورد مردم از آمدن به ایالات متحده، قدرت نرم آمریکا را تضعیف میکنند.
دیپلماسی عمومی نیاز به حمایت بیشتر کاخ سفید دارد. یک کارگروه در اندیشکده شورای روابط خارجی، ایجاد یک «ساختار هماهنگکننده دیپلماسی عمومی کاخ سفید» به رهبری یک نماینده منصوب ریاستجمهوری و یک «شرکت غیرانتفاعی برای دیپلماسی عمومی» را برای کمک به بسیج بخش خصوصی توصیه کرد و در نهایت، یک استراتژی موفق باید نهتنها بر ارسال پیامهای آمریکایی، بلکه بر ارتباط دوطرفه که همه بخشهای جامعه، نهفقط دولت را درگیر میکند نیز تمرکز کند.
این یک مسیر دوطرفه است
مهمتر از همه، آمریکاییها باید از تفاوتهای فرهنگی آگاهتر شوند؛ یک رویکرد مؤثر مستلزم محدودگرایی کمتر و حساسیت بیشتر به برداشتهای خارجی است. بنابراین، اولین قدم، تغییر نگرشها در داخل کشور است. آمریکاییها به درک بهتری از چگونگی نمایش سیاستهای ایالات متحده برای دیگران نیاز دارند. پوشش سایر نقاط جهان توسط رسانههای ایالات متحده از پایان جنگ سرد به طرز چشمگیری کاهش یافته است.
آموزش زبانهای خارجی به تعویق افتاده است. تعداد کمتری از محققان، کرسیهای استادی مدعو را میپذیرند. ریچارد پلز، مورخ، خاطرنشان میکند: «چقدر از زمانی که مورخان آمریکایی میتوانستند با مردم در مورد مسائل ملی و بینالمللی، که همچنان بر همه ما تأثیر میگذارند، ارتباط برقرار کنند، فاصله داریم.» بهکارگیری قدرت نرم برعکس بهکارگیری قدرت سخت، مسیری دوطرفه است. این واقعیتی است که ایالات متحده هنوز آن را درک نداده است. برای برقراری ارتباط مؤثر، آمریکاییها ابتدا باید یاد بگیرند که گوش دهند.