آنها تاریخ خالص نبودند/چگونه فیلمساز ماشین پروپاگاندای هیتلر همدستیاش با نازیها را از دید جهانیان پنهان کرد؟
لنی ریفنشتال، کارگردان پرآوازه و جنجالی سینمای آلمان، چندینبار در جشنواره فیلم ونیز موفق ظاهر شد. در سال ۱۹۳۲، در نخستین سال برگزاری این جشنواره، فیلم درام کوهستانی و رازآلود او با عنوان «نور آبی» در بخش رسمی انتخاب شد.

لنی ریفنشتال، کارگردان پرآوازه و جنجالی سینمای آلمان، چندینبار در جشنواره فیلم ونیز موفق ظاهر شد. در سال ۱۹۳۲، در نخستین سال برگزاری این جشنواره، فیلم درام کوهستانی و رازآلود او با عنوان «نور آبی» در بخش رسمی انتخاب شد. در سال ۱۹۳۴، مدال طلای جشنواره را برای مستند «پیروزی اراده»، از کنگره حزب نازی در نورنبرگ دریافت کرد.
چهار سال بعد و تنها 10هفته پیش از شب شیشههای شکسته (کریستالناخت)، جایزه بهترین فیلم خارجی را برای «المپیا» گرفت؛ مستندی که به سفارش و با سرمایهگذاری نازیها و تحت نظر وزارت تبلیغات رایش تهیه و در روز تولد آدولف هیتلر منتشر شد.
در دهههای بعد از جنگ جهانی دوم و تا روز مرگ، ریفنشتال همواره اصرار میکرد فیلمهایش جز هنر برنده جایزه، چیز دیگری نبودهاند. او طی چهار روند «نازیزدایی» خودش را هنرمندی معرفی میکرد که زیباشناس است و بیطرف سیاسی. میگفت، علاقهای به مسائل دنیای واقعی ندارد و تنها مجذوب زیبایی، فرصتهای خلاقانه و کمال در هنر خود است. گرچه هرگز شیفتگی شخصیاش به هیتلر را انکار نکرد، با شدتی کوبنده هرگونه همدستی با جنایات رژیم نازی را نیز رد میکرد. در مصاحبهای با کایه دو سینما در سال ۱۹۶۵ گفت که فیلمهایش هیچگونه جهتگیری سیاسی نداشتهاند: «آنها تاریخاند؛ تاریخ خالص».
بازگشتی دیگر به ونیز
در ماه اوت سال ۲۰۲۴، ریفنشتال بار دیگر به ونیز برگشت. اینبار اما بهعنوان سوژه مستندی از آندرس فِیِل، با عنوان «ریفنشتال»؛ مستندی که رازهای این کارگردان را افشا کند. همان رازهایی که او عمر خود را صرف پنهانکردنشان کرده بود. اینکه ریفنشتال چگونه تاریخ را در دستان خود تحریف کرد و چه نقش محوری در دستگاه تبلیغاتی نازی داشت. مستند با دسترسی اختصاصی به داراییهای شخصی ریفنشتال ساخته شده و بررسی میکند که چگونه استعداد بزرگ ریفنشتال در صحنهسازی و تصویرسازی، در خدمت ستایش سینمایی از نازیسم و بعدها در قالب کارزاری برای تطهیر خودش به کار گرفته شد. تا جایی که شخصیتهایی چون میک جَگر (موزیسین انگلیسی)، مدونا (خواننده) و کوئنتین تارانتینو، کارگردان پرآوازه آمریکایی نیز هنر او را تحسین کردند.
فِیِل و تهیهکنندهاش، خبرنگار ساندرا مایشبرگر، معتقد بودند آثار و اسنادی که ریفنشتال برای پس از مرگ خود باقی گذاشته، ممکن است حقیقتهایی را درباره او، زندگی و فیلمسازیاش در دوران نازیها برملا کند؛ حقایقی که او در زمان حیاتاش ماهرانه سعی در پنهانکردنشان داشت. چالش نخست گروه مستندساز، حجم گسترده آرشیوهای ریفنشتال بود؛ بیش از ۷۰۰ جعبه شامل حلقههای فیلم، بریدههای خبری، نامهها، دفترچههای خاطرات، ویدئوهای خانگی، پیشنویسهای متعدد از خاطرات، صدها ساعت مکالمه تلفنی ضبطشده و صدها هزار عکس.
طی شش سال، فِیِل، مایشبرگر و تیم تحقیقاتیشان تمام این آثار و اسناد را برای یافتن سرنخها و نشانههایی که روایت عمومی ریفنشتال را نقض کند، بررسی کردند. در شش ماه اول، هیچ کشفی صورت نگرفت. فِیِل این دوران را «مانند یک موعظه» توصیف میکند: «فقط مصاحبه پشت مصاحبه، همیشه همان سوالها، همان پاسخها: «من فقط یک هنرمند بودم، به سیاست علاقه نداشتم.» این دوران واقعاً خفهکننده بود.» به نظر میرسید ریفنشتال، بهعنوان یک تدوینگر زبردست، روایت پس از مرگاش را بینقص مهندسی کرده بود.
اما بهتدریج ترکهایی در میان پروندهها و اسناد ظاهر شد: یادداشتی در تقویم با مضمون «رأی دادن به حزب NPD» (حزب نئونازی پس از جنگ)، ضبطهایی از مکالمات تلفنی که در آنها از «شرافت و فضیلت» دوران نازی اظهار دلتنگی میشود و بخشی گمشده از مصاحبهای در سال ۱۹۳۴ با دیلی اکسپرس که وقتی از آرشیو روزنامه بازیابی شد، نشان داد که او از کتاب «نبرد من» نوشته هیتلر بهشدت تحت تأثیر قرار گرفته و خود را «ناسیونالسوسیالیستی دوآتشه» توصیف کرده است.
نقشی فراتر از یک ناظر
علاوه بر این نامههای شخصی در وسایل و اموال ریفنشتال وجود داشت که روایت تازهای از حضور او در لهستان بهعنوان خبرنگار جنگی و مشاهدهاش از یکی از نخستین قتلعامهای یهودیان در کونْسْکِه در سپتامبر ۱۹۳۹ ارائه میداد؛ روایتی که سرتاپا با آنچه ما شنیده بودیم متفاوت است. ریفنشتال ابتدا مدعی شد شاهد تیراندازی نبوده، سپس گفت که دیده اما وحشتزده شده است. بااینحال نامههای موجود در آرشیو نشاندهنده روایتی پیچیدهتر هستند. یکی از نامهها به گزارشی نظامی اشاره دارد که در آن آمده بود، ریفنشتال برای فیلمبرداری، دستور تخلیه یهودیان از میدان شهر را داده بود؛ دستوری که از سوی یکی از نیروهای نظامی بهشکلی خشن منتقل شده: «یهودیها را دور کنید». در ادامه آمده: «در پی این فرمان، برخی از یهودیان لهستانی تلاش به فرار کردند و تیراندازی آغاز شد.»
فِیِل میگوید: «در آغاز من کارآگاه بودم، دنبال گناه او میگشتم. اما بعدتر فهمیدم خودش کار را تمام کرده.»
بازگشت زیباییشناسی فاشیستی؟
فِیِل و مایشبرگر در حین ساخت مستند، به احیای دوباره تصاویر و زیباییشناسی ریفنشتال در فضای رسانهای معاصر نیز توجه داشتند؛ از مشت برافراشته دونالد ترامپ پس از سوءقصد به جان او تا رژههای نظامی مسکو. برای آنهایی که هنوز از ریفنشتال بهعنوان یک «هنرمند ناب» دفاع میکنند، مستند پیام روشنی دارد: «در استفاده از این زیباییشناسیها هیچ معصومیتی نیست.»
مستند با حداقل روایتگری ساخته شده، اما با تدوینهای هوشمندانه تناقضهای گفتار ریفنشتال را آشکار میکند. مثلاً ادعای او در مستندی از سال ۱۹۹۳ مبنی بر اینکه پیروزی اراده «هیچ هدف یا انگیزه سیاسی ندارد» بلافاصله با صحنهای از سخنرانی خشمآلود «یولیوس اشتریشر»، تبلیغاتچی نازی که درباره «لزوم حفظ پاکی نژادی» فریاد میزند، در تضاد قرار میگیرد.
هرچه دستاندرکاران اصلی مستند، مصاحبههای بیشتری از ریفنشتال مرور کردند، روشهای او برای بازسازی چهرهاش پس از جنگ آشکارتر شد. او که پیش از کارگردانی بازیگر بود، از تمام «ابزارهای هنرمندانه»اش استفاده میکرد تا همدلی خود با نازیسم را بپوشاند. در مستند، او را در نقشهای گوناگون میبینیم؛ اغواگر و دلفریب با لبخندهای مرموز و تعارفهای دوستانه، خشمگین و پرخاشگر هنگام قطع ناگهانی مصاحبهها، مظلومنما که از «سختی باور نشدن» مینالد و سادهدل، مخصوصاً در مصاحبههای انگلیسیزبان، جایی که با چشمانی معصوم میپرسد: «منظورتان از «ناپدید شدن» چیست؟».
فِیِل با استفاده از بزرگنمایی و حرکت آهسته، مخاطب را بهشکلی ناخوشایند به نگاه و ژستهای ریفنشتال نزدیک میکند. در ابتدای مستند، برشهایی از عکسهای او در سنین مختلف دیده میشود که در همه آنها نگاه نافذش در مرکز قاب قرار دارد؛ زیباییای خیرهکننده که روزنامهنگار آمریکایی، والتر وینچل، آن را «زیبا همچون صلیب شکسته» توصیف کرد. فِیِل میگوید: «ما تواناییاش در صحنهسازی خودش را نشان میدهیم؛ روشهای گوناگون با آگاهی از تاثیرگذاریشان.»
انسان، نه هیولا
آیا فِیِل که در نقش مصاحبهگر پس از مرگ ظاهر شده بود، احساس میکرد توسط او فریب خورده؟ خودش میگوید: «شکی عمیق داشتم. از خودم میپرسیدم، چگونه میتوانم از این نمایش فراتر بروم؟» او که روانشناسی خوانده، توجه ویژهای به خاطرات کودکی ریفنشتال داشت. در پیشنویسهای منتشرنشده خاطرات، ریفنشتال از دوران کودکی سخت، تنبیههای بدنی شدید و حسرت خانواده از دختر بودنش گفته بود.
از حادثهای در پنجسالگی یاد کرده که در آن به دریاچهای انداخته شد و مجبور بود خودش شناکردن بیاموزد. این روایتها که در نسخه نهایی خاطرات منتشر نشدند، از نظر فِیِل میتوانند حقایقی ناراحتکننده باشند، شاید حتی زخمهای تعیینکنندهای که رابطه ریفنشتال با نازیسم را شکل دادند. او میگوید: «این همان تربیت خشن پروسی است؛ کودکی که با مفاهیمی چون قدرت، تحقیر ضعف و برتری پرورش مییابد.»
این مضامین بعدها در دوران بازیگریاش در دهه ۱۹۲۰ هم ادامه یافتند؛ جایی که در فیلمهای ژانر کوهستانی «آرنولد فنک»، کارگردان هموطناش (۱۹۷۴-۱889) همه بدلکاریها را خود انجام میداد. اغلب تنها زن گروه بود؛ از صخرهها بالا میرفت، در آب یخ فرومیرفت و زیر بهمن مصنوعی خفه میشد.
فِیِل میگوید: «نوعی آمادگی بلندمدت وجود داشت. اینکه هیتلر او را برای ساخت فیلمها انتخاب کرد، تصادفی نبود. او نوعی نگاه دوپاره به انسان داشت: ستایش نیرومندان و طرد ضعیفان و بیمارها. در مقطعی او را نمونهای از فاشیسم در نظر گرفتیم.»
میان درک و تبرئه
فِیِل در تحلیل تأثیر تربیت، تاریخ و سیاست بر ذهنیت ریفنشتال، بر مرز باریک میان درک و تبرئه تأکید میکند: «مهم بود که او فقط یک نازی شرور نباشد. او یک انسان است و این او را خطرناکتر میکند، چون از دل جامعه ما برآمده. من میخواستم درکاش کنم، اما نه اینکه مسئولیتاش را ببخشم.»
در جاهایی، مستند به روانکاوی نزدیک میشود: «این آرمان زیبایی و پاکی، ابزاری برای سرکوب بخش خشن تجربیاتش بود.» اما فِیِل اذعان میکند که اینها بیشتر حدس هستند تا حقیقت؛ چه در مورد خاطرات کودکی و چه درباره روایتهای متفاوت او از کونسکه. مستند در این بخشها بر زمینی لرزان و میان افشا و عدماطمینان حرکت میکند: «من داور نیستم که بگویم چه چیزی ساختگی است و چه چیزی واقعی.»
برای مقابله با این ابهام، فِیِل بر وفاداری کامل به اسناد تأکید داشت: «وقتی درباره کسی فیلم میسازی که تمام زندگیاش را با فریب ساخته، استفاده از هوش مصنوعی برای ما خطقرمز است.» سبک بصری فیلم نیز از فیزیک آرشیو الهام گرفته: پوشهها، نوارها و آلبومهای عکس؛ واقعیتی ملموس که شخصیت لغزان فیلم را مهار میکند.» در فهم فعلیمان از ریفنشتال، او بیش از هرچیز قدرت وسوسهبرانگیز طفره رفتن را نشان میدهد و نمایندگی میکند. فِیِل امیدوار است مستند جدیدی که از ریفنشتال ساخته شده، فهم عمیقتری از «ساختار و ضرورت اسطورهسازی» و بستر شکلگیری دروغها ایجاد کند. حتی وقتی شکافها و تناقضها در روایت ریفنشتال آشکارند، هنوز کسانی هستند که از او دفاع میکنند. فِیِل میگوید: «مهم نیست که او آشکارا دروغ میگوید. مردم دروغ را میخواهند. این نکته کلیدی است.»
مستند ریفنشتال از ۹ مه در سینماهای بریتانیا اکران میشود و از ۳۰ آوریل تا ۲۸ مه در جشنواره فیلم آلمان در سراسر استرالیا به نمایش درمیآید.
منبع: گاردین