در ستایش امر روزمره/هنر در زندگی روزمره جاریست
ابتذال یعنی جعلکردن چیزها. رنگ کردن گنجشک بهجای قناری و بعد تحسین و ستایش قناری. واقعیت این است که کسی به فکر این نیست که ما شاخکهایمان در این تشخیص تیز شود، چون آنوقت زشتیها را هم واضحتر میبینیم. در دنیای پر زرقوبرق امروز، تمیز دادن اصل و بدل هم کار سادهای نیست و این دشواری وظیفه است.

شما هم شاید در بدترین روزهای زندگی و وسط اعصابخردیهای مالی و کاری یا در ملال روزهایی که بیهیچ اتفاق خوشی از پی هم میگذرند، از بزرگتری، دوستی شنیدهاید که: «بازم خداروشکر کن» و آنلحظه قاطی کردهاید که الان این زندگی که در بهترین حالت صبح بلند میشوم، سر کار میروم و شب برمیگردم و غذایی و دائم روتین و تکرار، چه شکر و ستایشی دارد؟ من هم همینطور فکر میکردم.
البته نسبت به خیلی از آدمهای دوروبرم خوشبینترم. مثلاً اگر صبحی هوا ابری باشد و خنک، نم باران بزند، آن روز واقعاً خوشحال میشوم. دانشگاه استنفورد یکی از کتابهایی که در حوزه فلسفه منتشر کرده «زیباییشناسی امر روزمره» است. یوریکو سایتو، فیلسوف ژاپنی ـ آمریکایی که تخصصاش در زیباییشناسی و آن واژهی محبوب ژاپنی این سالها، وابی سابی (در زیباییشناسی سنتی ژاپنی بهمعنای پذیرش نقصها و در عین حال ستایش زیبایی آنهاست) است، در این کتاب میگوید که هنر فراتر از چیزی است که در موزهها میبینیم که در زندگی روزمره در جریان است.
حالا میدانم خیلیها میگویند مثلاً ترافیک و دود و دم چه زیبایی دارد. من هم موافقم. اما این روزها با واژهای آشنا شدهام بهنام اکفراسیس؛ یعنی به کلمه درآوردن هنرهای دیگر بهخصوص هنرهای تجسمی مانند نقاشی، در مقاله یا در شعر یا داستان. جریان از مجموعه کتابی شروع شد که انتشارات آبان چاپ کرده و در آن مقالههایی از نویسندگان درباره آثار نقاشی میخوانیم. یکی از کتابها درباره «شاردن» و «رامبرانت» نوشته مارسل پروست است.
شما اگر چند صفحه از کتاب «در جستوجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست را ورق زده باشید (چون راستش من همیشه فکر میکنم بهجز خود پروست و مهدی سحابی چه کسی میتواند کل آن کتاب عظیم را بخواند!) میدانید پروست در توصیف چیزهای جزئی، از اشعه نور آفتاب تا مثلاً حرکت برگ درختان دقیق است. او در نقاشیهای شاردن چیزی را کشف کرده که همان زیباییشناسی روزمرهگی است.
در غذای نیمخورده، سفره هنوز پهن ناهار و آن رنگ، نور و شکوه نقاشیهای شاردن را میبیند و میگوید اگر شاردن آنقدر این چیزها را زیبا میدیده که لازم دیده نقاشیشان کند و لذتاش را از تماشایشان با ما در میان بگذارد و اگر ما از نقاشیهای شاردن لذت میبریم، لاجرم آن صحنههای روزمره پیش رویمان هم زیباست که بیتوجه از کنارش میگذریم. اینهمه را نوشتم که بگویم دارم تلاش میکنم همانند مدل پروست به جهان اطرافم نگاه کنم. در این وانفسای روان خرابمان، کشف زیباییهای کوچک شاید به دادمان برسد که آدمهای زشتی نشویم.
در راستای همین نگاه روزمره این روزها موفقیتهایی هم کسب کردهام. مثلاً بهعنوان یک پرسپولیسی، تماشای نیمکت مربیان استقلال با حضور مجتبی جباری و بازیهای اخیرشان زیبا بود. طبعاً هیچ علاقهای ندارم تیم رقیب صعود کند اما تماشای نیمکتی باشخصیت در زمین فوتبال سعادتی است. از آن صف طولانی لعنتی در این روزهای آخر نمایشگاه پیکاسو در تهران موزه هنرهای معاصر هم لذت بردم. اینکه همهجور آدمی در صف بود. پیر و جوان. از همه قشر و فرهنگی. لازم دیده بودند بیایند در صف بایستند و نقاشیهای پیکاسو را ببینند.
از احترام آدمها به یکدیگر داخل موزه کیف کردم. بهرغم ازدحام صبوری میکردند تا نفر جلویی نقاشی را ببیند، عکس و سلفیاش را بگیرد و نوبت خودشان شود. همین که نقاشی پیکاسو برای آدمهای عادی آنقدر مهم است که دلشان میخواهد سلفی با آن داشته باشند، محشر نیست؟ از آن عکس صف بیادعای مردم اصفهان برای دادن خون به مردم بندر شهید رجایی هم حظ کردم. از اینکه این مردم هنوز در هر واقعهای و هر فاجعهای کنار هم میایستند.
البته که سانتیمانتالش نمیکنم. در همهی اینها که گفتم چیزهایی هم وجود داشته که بهقول اهالی جوان شبکههای اجتماعی «ادایی» بود. و «ادایی بودن» واقعاً حرص آدم را درمیآورد. اما هر آنچه اصیل باشد شبیه نیلوفر وسط مرداب درنهایت خودنمایی میکند. وظیفه ما چیست؟ تشخیص زیبایی اصیل از زیبایی ادایی. تمیز دادن امر والا از مبتذل و درک اینکه ابتذال لزوماً ربطی به ملال روزمره ندارد.
ابتذال یعنی جعلکردن چیزها. رنگ کردن گنجشک بهجای قناری و بعد تحسین و ستایش قناری. واقعیت این است که کسی به فکر این نیست که ما شاخکهایمان در این تشخیص تیز شود، چون آنوقت زشتیها را هم واضحتر میبینیم. در دنیای پر زرقوبرق امروز، تمیز دادن اصل و بدل هم کار سادهای نیست و این دشواری وظیفه است.