سایهدارِ میان مقاومت و انفعال
فیلم «آشیل» نخستین اثر بلند فرهاد دلآرام، داستان فرید، فیلمساز جوانی است که از جهان پیرامونش بریده، از جامعه خسته و از رؤیاهایش تهی شده است.

فیلم «آشیل» نخستین اثر بلند فرهاد دلآرام، داستان فرید، فیلمساز جوانی است که از جهان پیرامونش بریده، از جامعه خسته و از رؤیاهایش تهی شده است. او حالا شبها در بیمارستانی بیروح در بخش ارتوپدی کار میکند. در یکی از شیفتهای شب، با هدیه آشنا میشود؛ زنی زندانی سیاسی که به شکلی ساختگی در بخش اعصاب و روان بستری شده. او از فرید کمک میخواهد تا از بیمارستان فرار کند و این آغاز سفری است به اعماق تردید، ترس و مسئولیتهای فراموششده. فیلم درواقع حدیث نفسی است از خود فیلمساز؛
بازتاب درونی فردی که در کشاکش تصمیمهای سخت، خود، رفتن را به ماندن ترجیح داده است. روایتی است از جوانی، سرگشتگی و هویت گمشده در بستری اجتماعی که خود نیز دچار بحران معنا و تعلقند. فیلم نهتنها در لایههای بیرونیِ روایت و شخصیتپردازی، بلکه در عمق نشانهها و استعارههای تصویریاش، به کندوکاو مسائل ریشهای انسان معاصر ایرانی میپردازد. به محاق رفتن آرزوها، تلخی اضمحلال امید و سکوتِ پرشکوه کسانی که دیگر فریاد نمیزنند، جوهرهی اصلی این فیلم است. از منظر جامعهشناسی، «آشیل» شمایی از نسلی بیقرار و بیپناه است؛
نسلی که در فضای سایهدارِ میان مقاومت و انفعال، گرفتار شده است. «فرید» نماینده جوانانی است که نمیدانند چه میخواهند و کجای این جهان ایستادهاند؛ جوانهایی که در بزرخند، آدمهایی که سر جای خودشان نیستند. از نتیجه کار میترسند و گاهی دوست دارند خود را قربانی نشان دهند. گاه زخم بر دیگری میزنند و گاه زخم از تنی میزدایند، اما تن به انجام هر کاری نمیدهند. او میان نخواستن و نتوانستن، میان اخلاق و بقا، سرگردان است. «هدیه» در عین حال که قربانی است، نماد ایستادگی هم هست. یک تنِ تنها در برابر سیستمی که با دقت و بیرحمی، شخصیتها را از درون تهی کرده است. آشیل، تصویری آینهوار از جوانانی ارائه میدهد که در فضای بینابینی سنت و مدرنیته، گرفتار نوعی بیهویتی هستند.
آدمهایی که نه جایگاه خود را میشناسند و نه نسبتشان با جهان را؛ شخصیتهایی که در حالتی تعلیقی از زیستن به سر میبرند. از منظر نشانهشناسی، فیلم با نورپردازیهای سرد، سایهدار و فضاهای بسته، حس خفقان و بیهویتی را به تصویر میکشد. طراحی صحنه بیمارستان با حداقل جزئیات، نماد سادگی اجباری و بیروحی زندگی است. نورهای سفیدِ بیمارستانی، چهرهها را رنگپریده و بیجان نشان میدهند. دوربین، تماشاگر نیست؛ بلکه خودش سرگردان است، پرسهزن در لابهلای تردیدها و سکوتها. فیلم، این وضعیت روانی و اجتماعی را در بستر نشانهها بسط میدهد: محیطهای شهریِ سرد و بیروح، نورپردازیهای کمجان، سکوتهایی که بار معنا را بر دوش میکشند، و شخصیتهایی که با نگاههای خیره به ناکجای دوردست، به دنبال چیزی هستند که نمیدانند چیست. این همه، نهتنها یک بیان هنری، بلکه تلاشی برای بازنمایی یک زیست اجتماعی است که در آن آرمانها رنگ باختهاند و جای خود را به سرگشتگی دادهاند.
دلآرام با دقت در فرم و قاببندی، از بدن، نگاه، صدا و فضا بهعنوان ابزارهایی برای روایت فقدان استفاده میکند. آشیل، نامی است اسطورهای، اما در اینجا تبدیل به نماد جوانی شده که پاشنه آشیلش نه غرور که بلاتکلیفی است. تقابل میان قدرت و آسیبپذیری، حضور و غیبت، خواستن و نخواستن، در سرتاسر فیلم جریان دارد. اما با تمام این ظرافتها، نمیتوان از برخی ضعفها چشم پوشید.
حادثهی محرک فیلم - درخواست هدیه برای فرار - از منظر واقعگرایانه، کمی شتابزده و غیرقابلباور است. مخاطب، پیوند احساسی لازم میان فرید و هدیه را بهطور کامل درک نمیکند و این ضعف در پرداخت دراماتیک، مانع از همذاتپنداری عمیق میشود. از سوی دیگر، برخی نمادها بیش از اندازه صریح و گلدرشتاند. مثلاً استفاده از نمای آب چکیدن از توالت طبقات بالایی بیمارستان، یا نام «آشیل» بهعنوان ارجاعی مستقیم، گاهی بدون ظرافت روایی اجرا شده و حس تحمیل معنا را به تماشاگر القا میکند. درحالیکه قدرت نشانهشناسی در ایهام و چندلایگی است، برخی عناصر فیلم بیش از حد آشکار و سادهسازیشدهاند.
اما، آشیل فیلمی است تأملبرانگیز، با فرم تصویری قوی و لحن وجودی. روایتی از درون یک جامعه خسته، یک نسل بلاتکلیف، و یک انسان سرگشته. فیلمی که بیش از آنکه بخواهد پاسخ دهد، دعوت به پرسش میکند، پرسشی که شاید خود فیلمساز نیز در دلش، بیپاسخ مانده باشد . آشیل یک اثر صرفاً داستانگو نیست، بلکه آئینهای است در برابر جامعهای که فرزندانش را به ناچار در دوگانهی خواستن و ناتوانی رها کرده است. فیلم دعوتی است به تأمل؛ در خویشتن، در اجتماع، و در راهی که شاید هنوز شکل نگرفته است.