| کد مطلب: ۳۶۹۸۶

زیر سایه دیامورفین / احمد سلگی این روزها در حال اجرای نمایش یخ‌بستگی است

روزهای پایانی سال قبل بود که صفحه اینستاگرام یکی از سایت‌های فروش بلیت با طراحی پوستری یادآوری کرد که ۲۱۷۳ روز از دوری احمد سلگی، نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر، همچنین فیلمنامه‌نویس از صحنه نمایش می‌گذرد.

زیر سایه دیامورفین / احمد سلگی این روزها در حال اجرای نمایش یخ‌بستگی است

روزهای پایانی سال قبل بود که صفحه اینستاگرام یکی از سایت‌های فروش بلیت با طراحی پوستری یادآوری کرد که ۲۱۷۳ روز از دوری احمد سلگی، نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر، همچنین فیلمنامه‌نویس از صحنه نمایش می‌گذرد. او خود در کامنتی با اشاره به «جبر زمان و مکان» به عنوان عوامل این جدایی از دلتنگی‌اش برای اجرای نمایشی روی صحنه گفت و کمی بعد نمایش «یخ‌بستگی» را به نویسندگی و کارگردانی خودش با بازی سارا بهرامی در نقش ستاره و مجتبی پیرزاده در نقش بامداد، روی صحنه سالن استاد ناظرزاده کرمانی تماشاخانه ایرانشهر برد تا به این دوری دوهزار و صد و هفتادوسه روزه خاتمه دهد. 

سلگی که پیش‌تر نمایش‌هایی چون «شاه‌ماهی»، «زهرماری»، «بال پنجم»، «هویت پروانه‌های مرده» و... را روی صحنه برده بود، برای اجرای «یخ‌بستگی» سراغ داستانی رفت که نه در فضایی واقعی که در فضای ذهنی بازیگرانش می‌گذرد. او اگرچه بازی با سیالیت ذهن را در «هویت پروانه‌های مرده» نیز تجربه‌ کرده بود این‌بار بر کارکرد خاطره که چون آسانسوری، شخصیت را با خود به اعماق گذشته می‌برد و بازمی‌گرداند، متمرکز شد. مرور و بازنگری خاطرات دو شخصیت، آن هم در لحظات پایانی زندگی‌شان در فضایی وهم‌آلود، معوج، متزلزل و نامطمئن زیر سایه تاثیر دیامورفین بر ذهن آن‌ها شاید نخستین قابی باشد که پس از تماشای «یخ‌بستگی» در ذهن باقی می‌ماند.

خاطراتی که نه‌تنها به‌واسطه تاثیر نظر شخصی هرکدام از کاراکترها که به‌واسطه بودن زیر سایه دیامورفین، هم می‌توان معتبر دانست‌شان، هم نه. کارکرد این خاطرات اما چنان‌که به‌نظر می‌رسد فارغ از آشنا ساختن مخاطب با آن‌چه‌ گذشته است، برانگیختن احساسات او نیز هست. به‌گونه‌ای‌که می‌توان خروجی نهایی را اثری احساسات‌برانگیز و تهییج‌کننده دانست که اگر قلاب‌اش به گوشه‌ای از احساسات تماشاگر بند شود، می‌تواند او را با خود همراه کند. 

سلگی در کنار این‌که از مرور و یادآوری خاطرات به‌عنوان مهم‌ترین ابزار برای شخصیت‌پردازی استفاده کرده، در فضاسازی به مینیمالیسم گرایش داشته است. یک پرده سفید کاغذی در انتهای صحنه که کاغذهای سفید درهم‌پیچیده و دفرمه‌شده در دو سوی صحنه را می‌توان امتدادی از آن دانست. یک صندلی در گوشه‌ای و یک وان در میانه، وانی که تمام جهان شخصیت بامداد با بازی مجتبی پیرزاده است. وانی که بامداد نشسته یا خوابیده در آن، با همراهی ستاره با بازی سارا بهرامی که گرداگردش می‌چرخد به ‌مرور آن‌چه بر او رفته است، می‌پردازد.

در کنار این، برخورد سلگی با نثر در «یخ‌بستگی» برخوردی معاصر است. نثری امروزی که نشان خاصی از بازی خاصی جز تکرارهای صورت‌گرفته در آن دیده نمی‌شود. پایان‌بندی «یخ‌بستگی» نیز نه یک پایان‌بندی نتیجه‌گرا که پایانی بر روایتی است که «حادثه اصلی» آن از ابتدای اثر مشخص است؛ بودن در لحظات پایانی زندگی. به‌عبارت‌دیگر پایان‌بندی اثر، پایانی است بر مرور و بازنگری خاطرات دو شخصیت با اذهانی تحت‌تاثیر دیامورفین «در لحظات پایانی زندگی»‌.

مجموع آن‌چه را بر صحنه نمایش «یخ‌بستگی» می‌گذرد، می‌توان در مونولوگی از سارا بهرامی جست‌وجو کرد؛ «دیامورفین یا همان هروئین، معنی لغوی‌اش می‌شود قهرمان مونث، از بامداد پرسیدم چرا فقط این یکی مونث است؟ گفت فقط در آغوش یک زن می‌شود این‌طور آرام گرفت. توصیف شاعرانه‌اش باعث شد که من هم بخواهم امتحانش کنم.

با اولین ضربان قلبم در تمام تنم چرخیدند و رسیدند به سرم، در مویرگ‌های مغزم آرام گرفتند و تمام. حالا آماده‌ام برای هزارمین‌بار همه‌چیز را از نو مرور کنم. اگر این‌جا پایان است، در را باز کن و بیا تو.» مرور خاطرات در فضایی وهم‌آلود در طراحی صحنه‌ای مینیمالیستی شاید پسند این روزهای برخی از تماشاگران تئاتر باشد و قطعاً پسندِ دیگرانی که ذائقه‌شان با آثار کلاسیک در ساختاری ارسطویی و دیدگاهی متفاوت به کارگردانی و بازیگری هم‌خوان است، نخواهد بود.   

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
سرمقاله
پربازدیدترین
آخرین اخبار