| کد مطلب: ۳۶۰۹۸

نیاز خاورمیانه به گفت‏‌وگو / اندیشکده کارنگی، فقدان ساختار همکاری امنیتی در منطقه را به نقد و بررسی می‏‌گذارد

دوره بین شروع جنگ غزه در اکتبر ۲۰۲۳ و امروز، نمایانگر ناتوانی منطقه‌ای و بین‌المللی برای حل‌وفصل صلح‌آمیز جنگ و درگیری بوده است. این دوره، منجر به گسترش بی‌سابقه استفاده از نیروهای نظامی در مناطق مختلف خاورمیانه نیز شده است، با افزایش خطرناک فروش بین‌المللی تسلیحات به دولت‌های منطقه که تهدید تنشی باز هم بیشتر را به همراه دارد.

نیاز خاورمیانه به گفت‏‌وگو / اندیشکده کارنگی، فقدان ساختار همکاری امنیتی در منطقه را به نقد و بررسی می‏‌گذارد

عمر حمزاوی/ نیتان جی براون مدیر برنامه خاورمیانه کارنگی/ استاد روابط بین‌الملل دانشگاه جورج واشنگتن

دولت‌ها و مردم خاورمیانه، نقطه عطفی در بی‌ثباتی و ناامنی را از سر می‌گذرانند، بدون ابزارهای دیپلماتیک رسیدگی یا حتی مدیریتش. آیا دوَل عربی می‌توانند کمکی به ساخت برخی از این ابزارها کنند؟ تاریخ ما را به احتمال هر چیزی بیش از همکاری محدود بدبین می‌کند؛ اما تغییرات در سطح جهانی، به‌خصوص در نقش ایالات متحده و نیز در سطح منطقه‌ای، در روندی که در آن بازیگران کلیدی به روش‌هایی مغشوش‌کننده، به‌دنبال تسلط هستند، هم فرصت‌های بیشتر و هم نیازهای بیشتری ایجاد می‌کنند.

چالش منطقه‌ای

دوره بین شروع جنگ غزه در اکتبر ۲۰۲۳ و امروز، نمایانگر ناتوانی منطقه‌ای و بین‌المللی برای حل‌وفصل صلح‌آمیز جنگ و درگیری بوده است. این دوره، منجر به گسترش بی‌سابقه استفاده از نیروهای نظامی در مناطق مختلف خاورمیانه نیز شده است، با افزایش خطرناک فروش بین‌المللی تسلیحات به دولت‌های منطقه که تهدید تنشی باز هم بیشتر را به همراه دارد.

درگیری‌های امروز نه به سمت نتایج روشن که در مسیر اشکالی روبه‌تکامل از خشونت مستمر هستند. طبیعت مداوم و حل‌نشده برخی از درگیری‌های عمده در منطقه، خبر از نزاع دائمی و خون‌ریزی و ویرانی بیشتر در کنارش می‌دهد. نتیجه هم احتمالاً در خدمت منافع هیچ کس نخواهد بود. جنگ غزه تا امروز ادامه دارد، چون ترومای جمعی حاصل از حملات حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، همچنان سیاست اسرائیل و احساسات عمومی را در جنگ دارد و نیز به خاطر انکار حقوق فردی و ملی فلسطینیان. همین انکار شرایطی را ایجاد کرد، مساعد برای آتش‌افروزی کنونی. این خشونت دنباله‌دار، هر گونه امید برای رسیدن به توافق بر سر تصویری پذیرفتنی از حکمرانی در غزه، کرانه باختری و اورشلیم شرقی [بیت‌المقدس شرقی] را تضعیف می‌کند؛ تصویری که تضمین‌کننده امنیت اسرائیلی‌ها و نیز شکلی از تعیین سرنوشت خود برای مردم فلسطین باشد.

گسترش منطقه‌ای جنگ غزه به دیگر مناطق خاورمیانه، یعنی به لبنان، سوریه، عراق، ایران و یمن، به فعالیت‌های ایران مربوط بود، در استفاده از بازیگران غیردولتی متحدش از قبیل حزب‌الله در لبنان و انصارالله، معروف به حوثی‌ها، در یمن، برای حمله به اسرائیل. در دهه‌های گذشته، ایران با تأمین تسلیحات متحدانش، اسرائیل را با توپخانه موشک و پهپاد محاصره کرده است، با توانایی تهدید امنیت اسرائیل و آسیب به ایمنی شهروندانش، به‌خصوص در مناطق شمالی هم‌مرز با لبنان؛ اما این گسترش به آمادگی دائم اسرائیل برای به‌کارگیری توان نظامی‌اش در ضربه به دشمنانش هم مربوط بود. نتیجه این هر دو، خاورمیانه‌ای است پر از شبه‌نظامیان مسلح و غرق در جنگ‌های دنباله‌دار، عملیات نظامی و مسابقات تسلیحاتی که از کنترل خارج شده‌اند.

ناکامی دیپلماسی

خاورمیانه، عملاً تنها منطقه در جهان است که سازمان‌های چندجانبه مستقری ندارد که برای دیپلماسی، پیشگیری از درگیری و همکاری امنیتی طراحی شده باشند. بیشتر مناطق دیگر، نوعی ساختار همه‌شمول دارند. حتی در طول جنگ سرد در نیمه دوم قرن بیستم، ساختارهایی برای ارتباط بین بلوک‌های رهبر وجود داشت. در خاورمیانه، نمی‌توان چنین ساختاری برپا کرد، چون بازیگران کلیدی حاضر نیستند با هم کار کنند. این یعنی برای هر درگیری، از قبیل درگیری در غزه، لبنان، سوریه، یمن، لیبی و سودان، باید ساختارهایی موقت با اثرگذاری محدود سر هم کرد.

هیچ معادل خاورمیانه‌ای برای سازمان امنیت و همکاری اروپا در کار نیست. قرارهای دفاعی مشترک بین اعضای اتحادیه عرب، محدود به آن دولت‌ها هستند و عمدتاً در پیشگیری از درگیری یا محدودکردن جنگ‌های منطقه‌ای، حتی بین کشورهای عرب، بی‌اثر بوده‌اند: حمله عراق به کویت در سال ۱۹۹۰، نمونه قدیمی این رویه است.

نمونه جدیدتر، درگیری مرزی در جریان بین لبنان و سوریه. دولت‌های غیرعرب خاورمیانه، اسرائیل، ایران و ترکیه، پیشتر تلاش‌هایی برای قرارهای امنیتی جمعی کرده‌اند، اما این تلاش‌ها یا مثل پیمان بغداد در دهه ۱۹۵۰ ناکام مانده‌اند، یا در نتیجه تغییرات بنیادین در سیاست‌های داخلی و احساسات عمومی، بی‌ثبات شده‌اند؛ مثلاً انقلاب اسلامی در ایران در سال ۱۹۷۹، به همکاری امنیتی قدیمی بین رژیم محمدرضا پهلوی و اسرائیل پایان داد. صعود اسلام‌گرایان به قدرت سیاسی در ترکیه از اوایل دهه ۲۰۰۰ و اعمال کنترل‌شان بر سیاست‌های خارجی و دفاعی، همکاری بین ترکیه و اسرائیل را با ستیز جایگزین کرد. ایران و ترکیه هم مدت‌هاست درگیر رقابتی برای حوزه‌های نفوذ در سوریه و عراق بوده‌اند، روندی که در سال‌های اخیر منجر به تنش بین این دو کشور شده‌است.

بیش از یک قرن است، هر همکاری منطقه‌ای که حاصل شده، یا‌ در بستر تسلط قدرتی خارجی، از قبیل بریتانیا و ایالات متحده، یا گاهی در بستر رقابتی بین قدرت‌های جهانی، به‌خصوص در دوران جنگ سرد بوده است. چنین قرارهایی چندان حل‌کننده درگیری‌های منطقه‌ای نیستند و بسیاری داخل خاورمیانه احساس می‌کنند این‌ها باعث شده‌اند، بی‌عدالتی‌ها و نابرابری‌های موجود، هم طولانی‌تر شوند و هم عمیقاً تشدید. مانع ظهور قرارهای چندجانبه جایگزین هم می‌شوند.

در سال‌های اخیر، ایالات متحده اساساً هیچ علاقه‌ای به «پکس امریکانا» [«صلح آمریکایی»، عبارتی در توصیف صلح نسبی در جهان با نقش‌آفرینی قدرت برتر ایالات متحده] نشان نداده‌است؛ البته خیلی در منطقه فعال است، اما چندان به دنبال چیزهایی که بیشتر دولت‌ها و مردم به عنوان صلح به رسمیت بشناسند نیست و عمدتاً با ادراکات خصمانه از منافع ملی خودش پیش می‌رود، در ترکیب با هماهنگی‌هایش با شرکای خاص و محبوب. به دنبال این هم هست که به این شرکای محبوب فشار بیاورد که با هم کار کنند. هر ثباتی که رویکرد کلی ارائه کند، با رفتارهای متغیر ایالات متحده، ناشی از بی‌ثباتی و قطبی‌شدگی داخلی، تضعیف می‌شود.

در مقطع کنونی جهان، ایالات متحده سرمایه‌گذاری کمتری روی صلح‌آفرینی کرده و دیگر قدرت‌های بزرگ یا مثل چین، از مداخله قاطعانه‌تر در امور منطقه‌ای بیزارند، یا مثل اتحادیه اروپا و روسیه، در نتیجه درگیری در جنگ‌های شعله‌ور در نقاط دیگر، توانی برایشان نمانده. در این مقطع، نیاز به پیگیری چندجانبه از درگیری و همکاری امنیتی بین دولت‌های خاورمیانه در اوج فوریت است؛ اما به‌‌رغم این نیاز حیاتی، اثرگذاری محدود دیپلماسی چندجانبه و اقدامات جمعی در خاورمیانه، پس از شروع جنگ غزه، به شکل دردناکی مشهود است.

میانجی‌ها بین اسرائیل و حماس، مشخص‌تر از همه مصر و قطر، نتوانسته‌اند توافق آتش‌بس را فراتر از دو ماه در ژانویه و فوریه ۲۰۲۵ پیش ببرند. دولت دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، حمایت دیپلماتیک و امنیتی از تلاش‌های دو کشور را متوقف کرد؛ حمایتی که پیشتر، دولت جو بایدن ارائه کرده بود. توافق آتش‌بس هم تا موقع این اقدام ترامپ دوام آورد.

ایالات متحده، پیشتر، همکاری موفقیت‌آمیزی با مصر و قطر کرده بود تا با مذاکره، توافق آتش‌بسی شکل دهد و تا تبدیل‌شدن به تضمین‌کننده آن پیش رفت؛ اما وقتی اسرائیل از پیاده‌سازی توافق امتناع کرد، ایالات متحده توافق خودش را رها کرد؛ البته، یک ساختار منطقه‌ای هست که تاریخچه و قدرت ماندگار دارد: اتحادیه دوَل عرب. این سازمان وانمود هم نمی‌کند که در تمام خاورمیانه گسترده است. امکان دیپلماسی چندجانبه و همکاری امنیتی بیشتر را فراهم می‌کند.

با این حال، در تلاش‌های پیشین برای شکل‌دهی به موضع عربی محکم‌تر درباره درگیری‌های منطقه‌ای، چه از طریق اتحادیه عرب و چه در کنارش، دو نقش در کار بوده است: اول، تبیین سیاست متحد عربی سخت بوده است، حتی وقتی به نظر می‌رسیده مواضع دیپلماتیک به اندازه کافی نزدیک باشند که بشود چنین کرد. نتایج در مجموع، اقداماتی بوده است، جداگانه و صرفاً با هماهنگی اندک؛ به شکلی که دیگر دولت‌های منطقه‌ای و قدرت‌های جهانی، به آسانی می‌توانسته‌اند آن‌ها را دور بزنند، نادیده‌شان بگیرند یا از هم جدایشان کنند.

اقدامات هماهنگ بین عرب‌ها، به عنوان بازیگران کلیدی منطقه‌ای در خاورمیانه، باید بزرگتر از حاصل جمع اجزایش می‌شد. به‌ندرت چنین بوده است. دوم، هر سیاست متحدی هم که اتحادیه عرب با سعی و تلاش حاصل کرده است، با راهبردهای دیپلماتیک قاطع همراه نبوده است. سوریه، مصر و دولت‌های عضو شورای همکاری خلیج [فارس] بعد از آزادسازی کویت در سال ۱۹۹۱، اعلامیه دمشق را منتشر کردند.

این اعلامیه، ترتیبات امنیتی جمعی بین امضاکنندگان اتخاذ کرد؛ اما وقتی دولت‌های خلیج [فارس] ترتیبات دوجانبه دفاعی با ایالات متحده را ترجیح دادند، از پا افتاد. شاید امیدبخش‌ترین سیاست مشترک عربی در دهه‌های اخیر، ابتکار صلح عربی باشد که در سال ۲۰۰۲ اعلام شد. این ابتکار که همه دولت‌های عضو اتحادیه عرب از آن حمایت کردند، جسورانه بود و فرصت‌هایی واقعی برای خاورمیانه‌ای آرام‌تر ارائه می‌کرد؛ اما وقتی اسرائیل آن را نادیده گرفت و دولت اول جورج دبلیو بوش (۲۰۰۲ – ۲۰۰۴) عملاً مسیر آن را به هم زد، در حد یک سوژه بحث باقی ماند و نه یک پیشنهاد منسجم و قوی سیاسی.

نیازی مبرم

خاورمیانه فاقد دیپلماسی چندجانبه و همکاری امنیتی برای پیشگیری از درگیری‌ها و حل‌وفصل آن‌هاست. این حقیقت، باعث شده منطقه در بلندمدت، به تلاش‌های بین‌المللی موردی وابسته شود، برای مذاکره جهت ترتیبات آتش‌بس و توافقات صلح، هم برای پایان‌دادن به جنگ‌های در جریان بین دولت‌ها و هم برای تمام‌کردن تقابلات نظامی بین دولت‌ها و بازیگران غیردولتی. در بسیاری از نمونه‌ها، این تلاش‌ها در ایجاد شرایط توافق صلح ماندگار، ناکام بوده‌اند. برای موفقیت تلاش‌های صلح‌آفرینی لازم است که قدرت‌های بین‌المللی، این تلاش‌ها را با عزم و ممارست، پی بگیرند.

برخی سیاست‌های بریتانیا و آمریکا در نیمه اول قرن بیستم موفق بودند، مثلاً توافق ترک مخاصمه بین اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها در سال ۱۹۴۸ که تا زمان درگرفتن جنگ ۱۹۶۷، تا حدی زیادی برقرار مانده بود. در نیمه دوم قرن بیستم، چند ابتکار با پیشگامی ایالات متحده برپا ماندند، شامل میانجیگری موفق در مذاکرات صلح بین اسرائیل و مصر در دهه ۱۹۷۰ و بین اسرائیل و اردن در دهه ۱۹۹۰ و همین‌طور مداخله‌ای با موفقیت کمتر، در فرایند اسلو بین اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها؛ اما فراتر از این مثال‌های معدود، قدرت‌های بین‌المللی مکرر از مذاکره برای توافق صلح در خاورمیانه عقب کشیده‌اند یا در طول زمان، نسبت به این بی‌میل شده‌اند که ابزارهای دیپلماتیک و سیاسی‌شان را سرمایه‌گذاری کنند تا این توافقات با حُسن‌نیت پیاده شوند؛ به‌علاوه، تلاش‌های بین‌المللی صلح‌آفرینی در خاورمیانه، اغلب در فضایی رخ داده‌اند که بازیگران کلیدی، اصلاً حاضر به مذاکره با یکدیگر نبوده‌اند، یا حتی حاضر به اینکه وجود دیگری را به رسمیت بشناسند.

وضعیت امروز، همچنان سخت‌تر است: سه همسایه دنیای عرب، اسرائیل، ایران و ترکیه، رقبایی هستند، در حال پیاده‌سازی سیاست‌هایی که ثبات و امنیت منطقه‌ای را تضعیف می‌کنند. نه‌تنها این، بلکه هر کدام به دنبال شکلی از سلطه منطقه‌ای هستند.

رقابت سه‌گانه بین اسرائیل، ایران و ترکیه، در حال تبدیل به شکل بسیار خطرناکی است و منجر به کشمکش‌های جنگی علنی در مناطق مختلف خاورمیانه شده است. حتی وقتی این دولت‌ها و متحدان غیردولتی‌شان، حدی از خویشتن‌داری نشان داده‌اند، مردمی در کشورهای متعدد دیگر در منطقه هزینه‌های سنگین پرداخت کرده‌اند. این شاید نه‌تنها درباره فلسطینیان، لبنانی‌ها، سوری‌ها، یمنی‌ها، لیبیایی‌ها و سودانی‌ها، بلکه برای اسرائیلی‌ها هم صادق باشد که دولت‌شان در حال حاضر به نظر مسلط‌ترین قدرت در خاورمیانه است.

رویکرد رهبران فعلی اسرائیل، چشم‌انداز وسوسه‌انگیزی از سلطه منطقه‌ای ارائه می‌کند که در واقع، خطراتی جدی برای آینده اسرائیل به همراه دارد. رهبران امروز اسرائیل اساساً به تعامل با فلسطینیان به عنوان جامعه‌ای ملی علاقه‌مند نیستند، بلکه ترجیح‌شان مواجهه با آن‌ها به عنوان ساکنانی جداجدا و شاید ناخوشایند در منطقه‌ای است که دولت کنترل می‌کند. هر ابتکار دیپلماتیک منطقه‌ای یا بین‌المللی که با فلسطینیان به عنوان جامعه‌ای ملی مواجه می‌شود، یا شامل نمایندگان آن‌ها باشد که به لحاظ بین‌المللی به رسمیت شناخته شده‌اند، یعنی سازمان آزادی‌بخش فلسطین و تشکیلات خودگردان فلسطین، از سوی اسرائیل واکنشی با ترکیبی از سردی و خصومت دیده‌است. موضع رهبران اسرائیل از این لحاظ ثابت و مصر است.

در حال حاضر هم، توجیه این رویکرد، در جامعه اسرائیلی به شکلی گسترده شایع است. حتی پیش از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، ایده سازشی بین صهیونیسم و ملی‌گرایی فلسطینی، حتی در اذهان بسیاری که پیشتر به آن امیدوار بودند، روزبه‌روز دست‌نیافتنی‌تر شده بود. ترومای جمعی حملات ۷ اکتبر، جای چندانی باقی نگذاشته، برای آن احزاب سیاسی و سازمان‌هایی که ادعایشان هر گونه شباهت به راه‌حل دودولتی می‌داشت؛ اما معنایش این نیست که بحث در اسرائیل در کار نیست. بسیاری از ستون‌های ساختار امنیتی و بخش بزرگی از میانه طیف سیاسی اسرائیل، نگرانی‌های بلندمدتی درباره مسیر فعلی اسرائیل دارند.

این نگرانی‌ها، اساس محکمی هم دارند. دو سال پیش، تمام مرزهای اسرائیل آرام بود: با مصر و اردن، توافقات صلح در کار بود؛ مرزها با لبنان تنها شاهد کشمکش بودند؛ اسرائیل و سوریه، منطقه‌ای غیرنظامی‌شده داشتند که نیم قرن بدون مزاحمت مانده بود و انضمام منطقه سوری، یعنی بلندی‌های جولان، از سوی اسرائیل، مسئله‌ای بود که در دستور کار همه بازیگران، اولویت پایینی داشت؛ همکاری امنیتی با نیروهای پلیس تشکیلات خودگردان فلسطین در کرانه باختری، گرچه متزلزل، همچنان برقرار بود و موافقتی پرتنش برای زندگی در مجاورت هم با غزه غالب بود.

امروز، رهبران مصر و اردن تحت فشارند، نه‌تنها از سوی افکار عمومی داخلی، بلکه حتی از سمت این چشم‌انداز که خودداری اسرائیل از سازش با ملی‌گرایی فلسطینی، به هزینه آن‌ها مورد رسیدگی واقع می‌شود، یعنی با اخراج [فلسطینیان]. چه مفسران مستقل چه حامیان دولت‌ها، این تهدید را برای هر دو کشور، ماهوی می‌بینند. وقتی در اوایل دهه ۲۰۰۰، دولت اسرائیل از غزه و لبنان عقب کشید، اسرائیلی‌ها این را جشن گرفتند و این را که فرزندان‌شان بنا نیست با چشم‌انداز خدمت نظامی در آن نقاط مواجه شوند.

حالا رهبران‌شان به آن‌ها می‌گویند که خودشان باید به خدمت نظامی برگردند، برای مدتی نامعلوم. نزول وضعیت امنیتی و سیاسی در کرانه باختری باعث شده جنبش شهرک‌نشینی اسرائیل احساس فتح کند و بخش بزرگی از بقیه جامعه اسرائیلی احساس طغیان. منطقه غیرنظامی‌شده با سوریه حذف شده، توقف بلندمدت عملیات نظامی در مناطق مرزی بلندی‌های جولان اشغالی، جای خود را به حملات روزانه‌ای داده‌اند که به لحاظ جغرافیایی تا دمشق هم پیش می‌روند و نیروهای اسرائیل حالا تعهدی بدون پایان مشخص دارند که حتماً هر قدرت بر سوریه مسلط شود، آن را به چالش خواهد کشید. مسئله دیگری که به همین اندازه ثبات‌زداست، این حقیقت است که دیدگاه رهبران اسرائیلی به سوریه به نظر در حمایت از تکه‌تکه‌شدن رسمی یا غیررسمی آن کشور است.

دولت‌های عربی در نقش صلح‌آفرین؟

دولت‌های پیشگام عرب می‌توانند مسیر متفاوتی بگشایند: کارکردن با هم به شکلی چندجانبه، فعال و هماهنگ. در بلندمدت، دولت‌های خاورمیانه از سازمانی دائمی که بر امنیت منطقه‌ای متمرکز باشد سود خواهند بود؛ اما در ماه‌ها و سال‌های پیش رو، برای رسیدگی به دغدغه‌های فلسطینیان و اسرائیلی‌ها، دولت‌های عربی می‌توانند گام‌های بی‌سابقه بردارند: ابداع سازوکارهایی برای کنارگذاشتن رقابت‌های کوتاه‌مدت برای بازسازی بلندمدت منطقه؛ شکل‌دادن به راهبردی مشترک؛ ارائه جایگزین‌هایی معنادار به فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها و تبیین سیاست‌هایی برای پیشگیری و مهار که طراحی شده‌اند تا مشوق تغییر رفتار در سیاست خارجی باشند، نه‌فقط برای اسرائیل، بلکه برای ایران نیز و تا حد کمتری، برای ترکیه. حتی آن وقت هم گام‌های این‌چنینی، یک‌شبه جادو نخواهند کرد.

برای موفقیت، تلاش در این زمینه احتمالاً باید به شکلی رسمی، مستمر باشد. پیشنهاد ما چیزی مثل اعلامیه دمشق است، با هدف پیشبرد دغدغه‌های امنیتی بلندمدت دولت‌های عرب و همسایگان‌شان در خارومیانه و به شکلی که بتواند در تعامل با قدرت‌های بین‌المللی قرار بگیرد، اما به آن‌ها وابسته نباشد. این پیشنهاد، جایگزین ساختاری برای گفت‌وگوی امنیتی منطقه‌ای نیست؛ بلکه رویکرد هماهنگی عربی است که شاید اجازه دهد، چنین ساختاری، از ابتکاری منطقه‌ای حاصل شود، به جای اینکه با فشار بازیگران خارجی باشد، با مشکلات کوتاه‌مدتی که مایل‌اند مدیریت کنند یا با خصم یا متحد خاصی که دغدغه‌اش را دارند.

هماهنگی بین دول عربی، ناچاراً باید بر امنیت منطقه‌ای متمرکز باشد؛ اما بحث‌ها بر سر حاکمیت‌های داخلی چه؟ همان بحث‌هایی که از سال ۲۰۱۱، منطقه و بسیاری از کشورها را دچار چنددستگی کرده‌اند. شاید برخی تصور کنند، هر گونه هماهنگی منطقه‌ای بین دوَل عربی نیازمند این خواهد بود که هر گونه امید برای قدرت سیاسی پاسخگوتر و استانداردهای حکمرانی بهتر در هر کدام از کشورها، فراموش شود.

ما فکر نمی‌کنیم چنین باشد. مسائل مربوط به اصلاح سیاسی، حکمرانی، پاسخگویی و حقوق بشر، عمیقاً مهم‌اند، اما این‌ها آن مسائلی نیستند که اقدامات منطقه‌ای در رسیدگی به آن‌ها همواره ناکام بوده است. دقیقاً برعکس. حتی پیش از ۲۰۱۱، مداخله‌های فرامرزی منجر به تخریب یا فروپاشی دولت‌ها شده است؛ در لبنان، سوریه، عراق، یمن و سودان. هماهنگی پیشنهادی ما، می‌تواند حامی فرایندهایی برای فلسطینیان مناطق اشغالی و حامی ساختارهایی باشد که حفاظت بهتری از حقوق ملل و شهروندان در برخی از این دولت‌های تخریب‌شده می‌کنند.

برای باقی منطقه، یک‌دهه‌ونیم گذشته حاکی از این است که اگر بناست عدالت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در کشورهای عربی پیش برود، بعید است از مسیر اقدامات منطقه‌ای باشد. دوَل عربی، در دو دوره احساس انگیزه کردند که در سیاست‌های داخلی و روابط دولت و جامعه در دیگر کشورها مداخله کنند: یکی اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ و دیگری سال‌های پس از ۲۰۱۱. این دوره منجر به بی‌ثباتی و اختلال بیشتر شد، به جای اینکه منجر به دموکراسی و حکمرانی خوب شود. خودمختاری دولت‌ها، مفهومی است که به راحتی می‌تواند در خدمت سوءاستفاده‌ها قرار گیرد، اما ثباتی را که نهادهای دولت‌ملتی می‌توانند ارائه کنند، می‌توان به عنوان پیش‌نیازی ضروری برای تغییرات مثبت در سیاست داخلی دانست، گرچه پیش‌نیازی است که به شکلی تأسف‌بار، ناکافی است.

اما نوید اصلی چنین مسیری، در کمکی است که می‌تواند به امنیت منطقه‌ای کند. در فضای منطقه‌ای و بین‌المللی امروز، کشورهای عرب با تهدیدات امنیتی متعددی مواجه‌اند که باید با هم و از طریق ابزارهای دیپلماتیک، پیشنهادات مذاکره‌شده، راه‌حل‌های صلح‌آمیز و ترتیبات چندجانبه به آن‌ها رسیدگی کنند. اسرائیل دوباره به سراغ تشدید تنش نظامی در غزه رفته است و مانع از ورود کمک‌های انسان‌دوستانه و تجهیزات لازم برای بازسازی می‌شود. تبلیغ برنامه‌های جابه‌جایی اجباری انبوه ۲ میلیونی فلسطینیان هم روبه‌افزایش است، در میان ترکیبی از تشویق و بی‌تفاوتی از سوی دولت فعلی ایالات متحده.

اما اقدام مشترک در میان دولت‌های عربی دشوار است. مشکل تضاد بنیادین بین منافع ملی نیست. گرچه تأکیدات و اولویت‌ها متفاوت است، همه بر سر چشم‌اندازی مشترک از خاورمیانه که در آن مرزها محترم‌اند، همسایگان از تلاش‌ها برای سلطه بر منطقه عقب کشیده‌اند و تجارت و پول در امنیت است، توافق خواهند کرد. در رابطه با همه مسائل اسرائیل و فلسطین هم، محتوای ابتکار صلح عربی در سال ۲۰۰۲، همچنان متحدشان خواهد کرد، حتی اگر بخش «ابتکار» آن عبارت، مدت‌ها پیش، انرژی‌اش را از دست داده باشد؛ اما دولت‌های کلیدی عرب، داشته‌ها و ادراکات متفاوتی با خود می‌آورند و این‌ها اغلب باعث می‌شود، بدبین باشند و بیشتر مایل به رقابت تا راهبردپردازی مشترک. هر ایده‌ای مربوط به تعامل مکمل، در مقابل چنین رقابت‌هایی، در جایگاه پایین‌تر قرار می‌گیرد.

در نتیجه، همه کشورهای عربی از لحاظ منافع منطقه‌ای‌شان، ناکام می‌مانند. فقدان اقدام مشترک در میان آن‌ها، راه‌هایی باز ایجاد می‌کند، برای بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی که تصوراتی بسیار متفاوت از نظم مناسب خاورمیانه دارند؛ تصوراتی که فاقد نظم‌اند و برای دولت‌های عربی، عمیقاً خطرناک. ابتکاراتی انفرادی در کار هستند که وعده رویکردی هماهنگ‌تر و مکمل‌تر از سوی اعراب می‌دهند.

چند هفته پیش، وقتی نشست اضطراری اتحادیه عرب، برنامه‌ای برای بازسازی غزه اتخاذ کرد، مصر گروهی تشکیل داد تا حمایت منطقه‌ای و بین‌المللی از این برنامه به راه بیاندازد. مصر در مشارکت با قطر، به سمت تجدید مذاکرات آتش‌بس بین اسرائیل و حماس، حل مسئله چگونگی حکمرانی در غزه بدون حماس و نیز مسئله خلع سلاح حماس هم حرکت می‌کند. اعراب، جداجدا و با هم، در هماهنگی با تشکیلات خودگردان فلسطین، در حال هوشیارکردن جامعه بین‌المللی نسبت به خشونت روبه‌تشدید در کرانه باختری و خطر قریب‌الوقوع جابه‌جایی اجباری فلسطینی‌ها از آنجا هم هستند؛ به‌علاوه، در برخی موضوعات، اتحاد نمود دارد.

مصر و اردن تأکید و محکوم می‌کنند که سیاست‌ها و اقدامات بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، در قلمروهای اشغالی فلسطین، بر پیمان‌های صلح بین این دو کشور و اسرائیل عواقبی منفی دارد و مخالفت مطلق خود را نیز با هر گونه برنامه جابه‌جایی اجباری تکرار می‌کنند. همزمان، عربستان سعودی تأکید می‌کند، با عادی‌سازی روابط با اسرائیل، پیش از برقراری دولت مستقل فلسطینی مخالف است و در این زمینه با فلسطینیان و با اجماع عربی، همراه است.

قاهره، امان و ریاض متوجه‌اند که احتمال دارد این مواضع، منجر به تغییر در سیاست‌های خشونت‌آمیز تل‌آویو نشود و نیز منجر به فشار از سوی واشنگتن شود، بر اردن و مصر برای اینکه از مخالفت با جابه‌جایی اجباری کوتاه بیایند و بر عربستان سعودی برای اینکه عادی‌سازی را بدون پیاده‌سازی اصل سرزمین و دولت فلسطینی بپذیرد تا در مقابل صلح با اسرائیل را حاصل کند.

این هماهنگی‌ها، شروع خوبی هستند؛ اما کار پیش رو فقط پیگیری ابتکارات دیپلماتیکی نیست که برای مهار تشدید فعلی تنش‌ها در قلمروهای فلسطینی و همین‌طور در لبنان و سوریه طراحی شده‌اند، بلکه موضوع این است: اتخاذ چشم‌اندازی بلندمدت‌تر در قبال اسرائیل؛ تلاش بیشتر برای جذب نظر جامعه، به جای رهبران فعلی و ارائه نظم منطقه‌ای صلح‌آمیز به عنوان جایگزینی در مقابل استفاده گسترده از ظرفیت‌های نظامی و تلاش خطرناک جهت سلطه منطقه‌ای. هدف اعراب نباید به‌زیرکشیدن رهبران اسرائیل باشد: این تلاشی بیهوده و احتمالاً بی‌نتیجه خواهد بود؛ بلکه هدف ارائه چشم‌اندازی قاطع و شدنی به شهروندان اسرائیلی است که به تصور خصومت‌آمیز آینده‌شان تمایل کمتری دارند، چشم‌اندازی از خاورمیانه آرام که چیزی به جز جنگ فرسایشی ابدی در چند جبهه پیش رو می‌گذارد.

هر گونه ابتکار منطقه‌ای باید جایگزینی واقعی هم به فلسطینیان و در جهت حقوق ملی‌شان ارائه کند، نه اینکه با مسئله حکمرانی بر قلمروشان، صرفاً به عنوان موضوعی اداری در رابطه با خدمات و سیاست‌ها مواجه شود. نقشه اصلاحات برای فلسطینی‌ها، ناکام خواهد بود اگر تنها بر حسابداری بهتر و برنامه‌های آموزشی برای نیروهای انتظامی متمرکز باشد. این‌ها باید بخشی از فرایندی باشند که به فلسطینیان، شکلی از تعیین سرنوشت ملی ارائه می‌کند. در این مقطع، این وعده که در نهایت دولتی در کار خواهد بود، هیچ اعتباری ندارد. تعهدات در این زمینه باید فراتر از لفاظی باشند و باید به مسیری مشخص به سمت تشکیل دولت فلسطینی متصل باشند. این هم یعنی جدی‌گرفتن فلسطینیان به عنوان یک ملت و دارای سیاست، به جای مواجهه با آن‌ها به عنوان افرادی که دارای ویژگی‌های شخصی هستند.

وقتی هر کدام از بازیگران خارجی، فرد یا بازیگر مطلوب خود را برگزیند، چندتکه‌بودن سیاسی فلسطینیان تشدید می‌شود، به جای اینکه بر آن غلبه شود. نوعی احیای جنبش ملی فلسطین لازم است و امکان این هست که چنین جنبشی را سازمان آزادی‌بخش فلسطین رهبری کند؛ اما همه این‌ها تنها مربوط به یکی از چالش‌های متعدد خاورمیانه است. چالش‌های دیگر در لبنان، سوریه، یمن و دیگر نقاط چه؟ برای پایان‌دادن به جنگ‌های جاری و پیگیری از درگیری‌ها در آینده چه می‌شود کرد؟

از غزه تا منطقه

اعراب در لبنان و سوریه هم با تهدیدات امنیتی پیچیده مواجه‌اند. اسرائیل به حملات نظامی در این نقاط ادامه می‌دهد. نتیجه در هر دو کشور عربی، تشدید خشونت و بی‌ثباتی است. در لبنان، باید بر درگیری‌های فرقه‌ای و بر تابعیت تصمیمات ملی از طرف‌های خارجی غلبه شود. در سوریه باید بعد از دهه‌ها دیکتاتوری و سال‌ها جنگ داخلی، اجازه ترویج همزیستی مسالمت‌آمیز بین گروه‌های متنوعش و بازسازی نهادهای دولتی با هویت متحد ملی داده شود. این تشدید خشونت و بی‌ثباتی، شانس انجام این اقدامات را پایین می‌آورد.

اینجا هم، در اراده‌های انفرادی و میل جمعی، اعراب چاره‌ای ندارند جز اقدامات مشترک دیپلماتیک و صلح‌آمیز برای تحکیم توافق آتش‌بس فعلی در لبنان. در مورد سوریه، رهبران عرب باید دولت جدید دمشق را ملزم کنند، فرایند سیاسی همه‌شمولی را کلید بزند و استانداردهای حاکمیت قانون را رعایت کند تا حقوق شهروندی برابر همه سوریان را تضمین کند. نه‌تنها این، بلکه باید خواستار این هم باشند که جامعه جهانی، اقدامی واقعی برای بازدارندگی در مقابل اسرائیل کند.

قدرت‌های بین‌المللی تا حد زیادی این مسئله را نادیده گرفته‌اند که اسرائیل، مکرراً به سوریه حمله می‌کند، به شکلی نظام‌مند، قلمروهای بیشتر و بیشتری را در محدوده بلندی‌های جولان اشغالی و منطقه غیرنظامی‌شده، انضمام می‌کند و تحت عنوان حفاظت از اقلیت دروزی، محرک چنددستگی است.

از طرف دیگر، سیاست‌های ایران در خاورمیانه، با اتکای ساختاری به تسلیح متحدان شیعه جهت تهدید اسرائیل و منافع ایالات متحده، چالش امنیتی مستقیمی برای دولت‌های عربی است و برای چشم‌اندازشان از منطقه‌ای آرام و باثبات. گسترش جنگ غزه به دیگر مناطق خاورمیانه را نمی‌توان درک کرد اگر به صورت یک‌جانبه به سیاست‌ها و اقدامات اسرائیل اشاره کنیم و نقش ایران را نادیده بگیریم، در تسلیح گروه‌هایی مثل حزب‌الله در لبنان، حشدالشعبی در عراق و حوثی‌ها در یمن و ایجاد مشوق برای آن‌ها جهت اقدامات نظامی. منافع امنیتی اعراب هم از تأثیرات منفی عملیات نظامی حوثی‌ها در دریای سرخ ایمن نیست.

این عملیات، امنیت دریایی را در این آبراه حیاتی برای مصر، سودان، عربستان سعودی و اردن، تضعیف کرده‌ است. تجارت جهانی از طریق کانال سوئز را هم به‌شدت کاهش داده‌اند و این رویه منجر به کاهش قابل‌توجه درآمدهای مصر از این کانال شده است. درگیری بین ایران، اسرائیل و ایالات متحده، مؤلفه‌های متعددی دارد: برنامه هسته‌ای ایران، ظرفیت‌های موشکی و پهپادی ایران و آثار تحریم‌های ایالات متحده بر واقعیت‌های اجتماعی و اقتصادی داخلی ایران. تنش‌های جاری، مدت‌هاست تهدیدی برای چشم‌انداز ثبات و صلح در خلیج[فارس] بوده‌اند و باعث شده‌اند، دولت‌های شورای همکاری خلیج‌[فارس] بودجه‌های نظامی خود را افزایش دهند و به دنبال تضمین‌های امنیتی از قدرت‌های بین‌المللی بروند، قدرت‌هایی که منافع و خواسته‌های خود را دارند، قابل‌توجه‌ترین‌شان هم ایالات متحده.

ابزارهایی که باید ساخته شود

در مواجهه با همه این درگیری‌ها، دولت‌های عرب نیاز دارند سازوکارهایی برای اقدامات جمعی بسازند که امروز در اختیار ندارند. ترتیباتی برقرار و حفظ‌شده در ادامه سابقه اعلامیه دمشق می‌تواند جایگزین توافقات موردی و کوتاه‌مدت شود. لازم است رهبران عرب، مشغول گفت‌وگوهایی درباره امنیت منطقه با همسایگان‌شان شوند، امنیتی که می‌تواند از تلاش مشترکی عربی حاصل شود.

پیشگیری از درگیری‌ها و مهار آن‌ها، مسائل مربوط به جنگ و صلح و نیز پایان‌دادن به رقابت تسلیحاتی فعلی و نابودکردن سلاح‌های کشتار جمعی، همه مسائلی هستند که می‌توان در مجمع‌های گفت‌وگو به آن‌ها پرداخت. این البته، نافی مرکزیت مسئله ارائه چشم‌انداز ملی به فلسطینیان و پیشنهاد صلح برای جامعه اسرائیل نیست.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه دیپلماسی
پربازدیدترین
آخرین اخبار