| کد مطلب: ۳۳۵۷۹

زنی برای تمام فصول/کارنامه ادبی، علمی و اجتماعی فاطمه سیاح نخستین استاد زن دانشگاه در ایران

شاید بتوان آفرینش رمانی چون «سووشون» را به‏‌نحوی متاثر از سیاح دانست؛ به‏‌خصوص وقتی به یاد آوریم که زمانی استاد از شاگرد می‌‏پرسد «تو می‏‌خواهی دانشمند بشوی یا نویسنده؟» و جایی دیگر به او چنین توصیه می‏‌کند: «تو دانشمند شو. دکترای ادبیات نگیر. قصه دیگران را نگو. بگذار قصه تو را بگویند.» با چنین تفاسیری دیگر بعید نمی‌‏نماید که سیمین چنین زبان به تحسین فاطمه سیاح می‌گشاید: «پنج سال زیر دستش کار کردم. هرچه کردم اویم، هرچه هستم مدیون اویم. اولین قصه‏‌ای که نوشتم برای او خواندم.»

زنی برای تمام فصول/کارنامه ادبی، علمی و اجتماعی فاطمه سیاح نخستین استاد زن دانشگاه در ایران

ساعت 9 صبح روز  پنج‌شنبه 13 اسفندماه 1326، فاطمه رضازاده محلاتی، مشهور به فاطمه سیاح، نخستین زن ایرانی که در دانشگاه تهران صاحب کرسی استادی شده بود، در اثر بیماری قند و سکته قلبی و در سن 45 سالگی درگذشت. پیکر او در گورستان ابن بابویه در خاک آرمید و بدین‌ترتیب ایران‌زمین یکی از برجسته‌ترین دانشوران خود را از دست داد. مرگ زودرس او، البته از یادش نکاست.

نامش از دبیرستانی دخترانه که پس از مرگ به اسم او مزین شده بود، برداشته شد اما حضوری چنان موثر در عرصه‌های علمی و اجتماعی از خود بروز داده بود که تا دهه‌ها بعد شاگردان، همراهان و کسانی که حضورش را درک کرده بودند، هرجا مجالی یافتند، از دانش بی‌همتا، بینش بی‌بدیل و همت والایش سخن راندند. دانش‌اش به دور از مبالغه، به‌راستی بی‌همتا بود؛ چنان‌که در مراسم یادبودی که برای او برگزار شد، علی‌اکبر سیاسی رئیس وقت دانشگاه تهران ابراز داشت: «با فوت بانو فاطمه سیاح دانشگاه تهران یکی از دانشمندترین استادان خود را از دست داد.

کرسی درس ایشان عبارت از «سنجش ادبیات» و «ادبیات روسی» بود. چون برای تدریس درس «سنجش ادبیات» آشنایی به ادبیات چند زبان بیگانه لازم است، انجام این کار از عهده هر کسی برنمی‌آید و بدبختانه اینجانب تا این تاریخ کسی که صلاحیت تدریس این درس را داشته باشد در نظر ندارم؛ بنابراین دانشگاه ناگزیر است فعلاً ‌این درس را تعطیل کند.»

مسکوزاده‌ای از تبار ایرانی و آلمانی

آنچه سیاسی درباره تعطیلی کرسی تدریس سیاح بر زبان می‌راند، از سر تعارف نبود. آنچه سیاح در آن تخصص داشت، برای بسیاری از اساتید ادبیات آن روزگار امری غریب و تازه بود. مهمترین ویژگی لازم برای آن، تسلط بر زبان‌های خارجه و شناخت فرهنگ و ادبیات برآمده از این زبان‌ها بود؛ امری که نزد سیاح به وفور موجود بود و نزد بسیارانی دیگر کم‌وبیش، مفقود. سیاح  به روسی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و ایتالیایی تسلط داشت و چنین بود که به‌آسانی می‌توانست آثار ادبی این ملل را مطالعه کند. زبان روسی را البته چونان زبان مادری می‌دانست زیرا زاده مسکو بود.

در 19 فروردین 1281 خورشیدی در خانواده‌ای به دنیا آمده بود که پدر ایرانی و مادر آلمانی بود. پدرش میرزا جعفرخان رضازاده محلاتی، در مسکو به تدریس زبان و ادبیات فارسی می‌پرداخت. بدین‌ترتیب فاطمه نیز تحصیلات متوسطه و عالی خود را در این شهر اما در مدرسه‌ای فرانسوی گذراند و درنهایت نائل آمد به اخذ درجه دکتری از دانشکده ادبیات اونیورسیته مسکو در ادبیات غرب (با تخصص ادبیات فرانسه و آلمان). در بسیاری از منابع فارسی آمده که موضوع رساله دکترای او، بررسی آثار آناتول فرانس ادیب فرانسوی بوده است.

با این همه بررسی‌های آبتین گلکار نشان می‌دهد، بعید است چنین رساله‌ای نوشته شده باشد. در عوض نگاهی به منابع روسی نشان می‌دهد که رساله دکتری سیاح درباره «رمان روانشناختی در فرانسه» بوده است؛ چنانکه مقاله‌ای نیز به زبان روسی درباره تاثیر داستایوفسکی بر رمان روانشناختی در فرانسه در کارنامه فاطمه سیاح دیده می‌شود. 

ازدواجی فامیلی اما کوتاه

فاطمه در همان مسکو با پسرعمویش حمید سیاح  ازدواج کرد؛ ازدواجی که البته بعد از سه سال به طلاق انجامید؛ زیرا فاطمه آنگونه که محمدعلی جمال‌زاده گزارش داده خوش نداشت ـ و اگر دقیق‌تر بگوییم ـ «شرم» داشت همسر مردی باشد که «بی‌سوادتر» از خود اوست. حمید البته بی‌سواد نبود. دانش‌آموخته حقوق در مسکو بود. او بعد از انقلاب اکتبر به مقام معاونت سفارت ایران در اتحادیه جماهیر شوروی هم منصوب شد و در انعقاد عهدنامه مودت ایران و شوروی نیز نقش داشت.

بعد از جدایی از فاطمه هم، در دستگاه دولت و دیپلماسی ـ هر دو ـ اسم و رسمی بر هم زد و هم وزیر شد، هم سفیر. بااین‌همه آنچه او در آن مهارت داشت، در نظر فاطمه جوان چندان محل توجه نمی‌توانست باشد. پدر حمید و عموی فاطمه نیز نامی آشنا برای ایرانیان بود: میرزا محمد محلاتی معروف به حاج سیاح و نویسنده کتاب‌های مهمی چون «خاطرات حاج سیاح: دوره خوف و وحشت» و «سفرنامه حاج سیاح محلاتی» که هم خود در مشروطه حضور داشت و هم آثارش که درواقع گزارشی از سفرهای 18ساله او به دور دنیا، از اروپا تا آمریکا، از ژاپن تا هندوستان است، همچنان یکی از منابع مهم برای ایرانیان در شناخت مقایسه‌ای وضعیت ایران و جهان آن روزگار است.

بازگشت به ایران

فاطمه و پدرش در سال 1312 با کمک حمید سیاح به ایران آمدند. پدر که از دوستان سیدجمال‌الدین اسدآبادی و از مصاحبان زین‌العابدین مراغه‌ای بود، در 1314 درگذشت اما حضور در ایران دریچه‌ای نو به زندگی فاطمه گشود. او که تجربه چهار سال تدریس در روسیه را داشت، نخستین‌بار در مهرماه 1313 و در جریان حضور در جشن هزاره فردوسی و بعدتر با عضویت در کنگره فردوسی که ایران‌شناسانی از 17 کشور جهان و ازجمله مشاهیری چون رابیندرانات تاگور، هنری ماسه و آرتور کریستنسن را به‌عنوان مهمان می‌پذیرفت، خوش درخشید و دو مقاله مهمی که به زبان‌های فرانسه و فارسی در این زمینه منتشر کرد، او را به چهره‌ای ممتاز  بدل کرد.

در همین سال‌ها تدریس زبان‌های روسی و فرانسوی در دانشسرای عالی را آغاز کرد و در سال 1317 به دانشیاری دانشگاه تهران رسید. رشته ادبیات تطبیقی که سیاح در آن به پژوهش اشتغال داشت، حتی در سطح جهان نیز دانشی نوپا بود و از اواخر قرن نوزدهم بدین‌عنوان شناخته می‌شد. سیاح اما به تبلیغ این رشته در ایران مشارکت ورزید و بدین‌ترتیب در جوی مردانه که اعطای نشان استادی به یک زن در فضای دانشگاهی ایران نیز امری دشوار می‌نمود و آشکار و نهان مخالفت‌ها برمی‌انگیخت، او در سال 1322 به استادی دانشگاه تهران رسید و پیشنهاد داد، درس «نقد ادبی و ادبیات تطبیقی» در دانشگاه تهران تدریس شود.

simin-daneshvar

در همین دوران بود که شاگردانی چون پرویز ناتل خانلری، زهرا کیا، سیمین دانشور، احمد سمیعی، ابوالحسن نجفی و بسیاری دیگر محضرش را درک کردند و این امر زندگی آنان را متاثر کرد.

احمد سمیعی‌گیلانی در این زمینه خاطره‌ای نقل می‌کند مبنی بر اینکه، استادش در امتحانی شفاهی از او خواسته بود نام چند رمان علمی را ذکر کند و او فقط به آثار ژول ورن اشاره کرده بود: «ایشان گفتند: دیگر چه؟ گفتم: من فقط همین را می‌شناسم چون فقط با زبان فرانسه آشنا هستم. بعد ایشان از انگلیسی، آلمانی، روسی، از نویسندگان و کتاب‌های زیادی اسم بردند. البته او می‌خواست به من بفهماند که باید بیشتر پژوهش داشته باشم. من آنجا واقعاً مجذوب وسعت معلومات ایشان شدم.» از ابوالحسن نجفی هم نقل شده که فقط چند جلسه در سال 1326 در کلاس‌های ادبیات تطبیقی سیاح شرکت کرده اما همان چند جلسه مسیر زندگی او را تغییر داده است.

سیاحت سیمین در دنیای سیاح

سیمین دانشور در این میان رابطه عاطفی خاصی با او داشت و در نامه‌‌ای به جلال، سال‌ها بعد، هم او را «تنها معلم حسابی» خویش دانست و هم مرگ استادی را که به خانه‌اش رفت و راه داشت و از او دانش و منش هر دو را آموخته بود، به «یکی از سیلی‌های روزگار» تعبیر کرد. آنگونه که سیمین گزارش می‌دهد، این سیاح بوده که موضوع رساله دکتری او با عنوان «شناخت زیبایی در ادبیات» را به دانشجوی خود پیشنهاد داده و خود نیز پذیرفته که راهنمایی او را برعهده بگیرد.

در همین دوران است که سیمین هفته‌ای دو بار برای انجام کارهای رساله، استفاده از کتابخانه استاد، صرف غذا و گفت‌وگوهای مهیج درباره مسائل ادبی و اجتماعی به خانه استاد خویش قدم می‌گذارد؛ ارتباطی پربار برای سیمین جوان که اینک محضر زنی را درک می‌کرد که گذشته از ادبیات، در موسیقی و نقاشی نیز صاحبنظر بود. در کنسرواتور مسکو نواختن پیانو را آموخته بود و آثار نقاشان جهان را به‌خوبی می‌شناخت. 

97-8_-98_ copy

بااین‌همه بخت با دانشور موافقت تمام نمی‌کند و دست اجل سیاح را از او می‌گیرد: «از اِقبال بدم، قسمت عمده رساله تمام شده بود که خانم سیاح مرد و ناچار شدم که نوشته‌هایم را با ادبِ فارسی تطبیق دهم و به راهنمایی استاد بدیع‌الزمان فروزانفر پی بگیرم.» اینگونه است که عنوان رساله دکتری دانشور به «عِلم الجمال و جمال در ادب فارسی» تغییر پیدا می‌کند؛ امری که با آنچه سیاح در سر داشته و سیمین با هدایت او در پی‌اش بوده، متفاوت است.

این خود شاید قرینه‌ای باشد بر آنچه پیش‌تر از زبان علی‌اکبر سیاسی درباره این واقعیت گفته شد که سیاح به هنگام مرگ جانشینی نداشت. باز شاید به همین دلیل باشد که دانشور در شهریورماه سال 1331 با دریافت بورس تحصیلی موسسه فولبرایت به دانشگاه استنفورد آمریکا رفت تا دوره‌های عالی و تخصصی زیبایی‌شناسی و نوشتن خلاق را بگذراند؛ زیرا لابد او نیز آن اندازه که نزد سیاح آموخته و پیش رفته بود، به این نکته تفطن یافته بود که علم‌الجمال ایرانی و اسلامی با آنچه غربیان Aesthetic می‌نامند، تفاوت‌هایی مهم دارد؛ چنان‌که هیچ‌یک را نمی‌توان در دیگری کاست یا منحل کرد و بنا بر همین اختلاف بنیادی با دستمایه‌ها و ساختارهای ایرانی نمی‌توان «رمان» چنان‌که غربیان سبک آن را ابداع کرده‌اند، نوشت.

از این منظر شاید بتوان آفرینش رمانی چون «سووشون» را به‌نحوی متاثر از سیاح دانست؛ به‌خصوص وقتی به یاد آوریم که زمانی استاد از شاگرد می‌پرسد «تو می‌خواهی دانشمند بشوی یا نویسنده؟» و جایی دیگر به او چنین توصیه می‌کند: «تو دانشمند شو. دکترای ادبیات نگیر. قصه دیگران را نگو. بگذار قصه تو را بگویند.» با چنین تفاسیری دیگر بعید نمی‌نماید که سیمین چنین زبان به تحسین فاطمه سیاح می‌گشاید: «پنج سال زیر دستش کار کردم. هرچه کردم اویم، هرچه هستم مدیون اویم. اولین قصه‌ای که نوشتم برای او خواندم.»

نقش سیاح در گسترش ادبیات تطبیقی

رشته ادبیات تطبیقی در اواخر قرن نوزدهم در میدان دانش در اروپا پدیدار شد و تا نیمه نخست قرن بیستم بیشتر به مقایسه زبان و فرهنگ و ادبیات ملل گوناگون مبتنی بود. بعد از آن اما بیشتر وجهه‌ای میان‌رشته‌ای به خود گرفت که در آن به مقایسه زبان و ادبیات اقوام و ملل اکتفا نمی‌شد بلکه تاثیر و تاثر زبان، ادبیات و سایر علوم انسانی نیز مطمح نظر قرار می‌گرفت. آنگونه که آبتین گلکار با بررسی مقالات 13 ‌گانه روسی فاطمه سیاح نشان می‌دهد، سیاح در دوران زندگی در مسکو، و در زمانه‌ای که با وقوع انقلاب اکتبر ارتباط روس‌ها با اروپای غبی محدودتر شده بود، به‌طرزی معنادار در این حوزه گام‌هایی قابل توجه برمی‌دارد.

برای نمونه از 13 مقاله روسی یادشده که برخی در معتبرترین نشریه‌های آن زمان شوروی چون «نووی میر» (جهان نو) منتشر شده‌اند، برخی مقاله‌ها رویکردی تطبیقی در پیش گرفته‌اند و به مسئله تأثیرگذاری داستایوفسکی بر نویسندگان فرانسوی و آلمانی تمرکز کرده‌اند. از این جمله‌اند مقالاتی چون «داستایوفسکی و ادبیات معاصر فرانسه»، «دنباله‌روان داستایوفسکی در آلمان (درباره گرگ بیابان هرمان هسه)» و «داستایوفسکی در نقد ادبی غرب».

 آنگونه که گلکار توضیح می‌دهد پرسش اصلی این مقالات این است که چگونه ملتی نویسنده‌ای از ملتی دیگر را می‌پذیرد و آن نویسنده در جایی خارج از فرهنگ خود چگونه شناخته می‌شود؟ از نظر سیاح آنچه موجب جذابیت و پذیرش داستایوفسکی در اروپای پس از جنگ جهانی اول شد، بحران‌زدگی اروپا و محوریت مفهوم بحران در نوشته‌های این نویسنده روس است. در عین حال سیاح از ساده‌اندیشی در این زمینه نیز مبری است زیرا با وجود تلاش غربی‌ها برای ساختن شمایلی از داستایوفسکی به‌مثابه یک متفکر، جامعه‌شناس و روانشناس بر آن است که برای اثبات بزرگی داستایوفسکی نیازی به اثبات هیچ‌کدام از اینها نیست و همان نویسنده بزرگ بودن کافی است. 

خواندن رمان تلف کردن وقت نیست

آنچه سیاح در باب داستایوفسکی می‌گوید، فقط بزرگداشت این نویسنده روس نیست، بلکه بیش از هر چیز باید آن را دفاعی از ادبیات و مقام شامخ آن در میان معارف انسانی دانست. چنین دیدگاهی البته حتی در کشوری چون ایران که مردمان آن را گاه ادب‌دوست‌ترین مردم جهان دانسته‌اند نیز تا همین ادوار اخیر نیز نگری مهجور است؛ چنان‌که کم نیستند دانشگاهیانی فلسفه یا علوم انسانی خوانده که خواندن ادبیات و مدرن‌ترین اشکال آن چون رمان را در بهترین تفسیر مایه اتلاف وقت می‌دانند؛ اگر آن را مضر به سلامت روحی و بهداشت روانی جامعه تلقی نکنند.

غلامحسین ابراهیمی‌دینانی یکی از اساتید برجسته فلسفه از زمره کسانی است که چنین می‌اندیشند و خواندن رمان را وقت تلف کردن می‌پندارند. ذکر نام او در این متن از این رو موجه است که ازقضا کسی که دینانی را متوجه خطابودن این نگرش می‌کند، احمد سمیعی‌گیلانی است که پیش‌تر ذکر خاطره‌اش از تاثیر قوی فاطمه سیاح بر رمان‌خوانی او بیان شد.

سمیعی گیلانی خاطره‌ای را بازگو می‌کند که در تاکسی همراه دینانی بوده و به او گفته من دو ساعت قبل از خواب رمان می‌خوانم. وقتی دینانی از او می‌پرسد: چرا وقتت را تلف می‌کنی؟ سمیعی پاسخ می‌دهد: رمان می‌خوانم برای اینکه شریک بشوم در تجربه صدها نویسنده. آنگونه که سمیعی تعریف می‌کند این سخنگویی یک‌باره دینانی را از خواب بیدار کرده است. سمیعی در ادامه این خاطره از این سخن می‌گوید که عموم اساتید دانشکده ادبیات نیز تمایلی به رمان خواندن نشان نمی‌دهند. با چنین وضعیتی باید در نظر گرفت که سیاح در چه زمانه‌ای از چه چیزی دفاع می‌کرده است. در این زمینه ازقضا مجادله قلمی جسورانه‌ای که او با احمد کسروی درباره مضار و فواید رمان داشت، نمونه‌ای قابل اعتناست.

پاسخ سیاح به احمد کسروی

احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او تخیل و احساس مندرج در رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی می‌پنداشت و بر این اساس بر این ایده پای می‌فشرد که تهذیب اخلاقی ملت ایران منوط است به یادگیری از تاریخ، نه رمان و ادبیات. از نظر کسروی خواندن آثار نویسندگانی چون الکساندر دوما، جرجی زیدان، آناتول فرانس ولئو تولستوی نه‌تنها تاثیر سازنده‌ای برای مخاطبان ایرانی در بر نخواهد داشت، بلکه مایه این نگرانی نیز هست که آنها را به سوی برخی آزادی‌های مذموم سوق دهد.

از نظر کسروی اروپاییان نیز بعید نیست به‌زودی به این بصیرت برسند و با سوزاندن رمان‌ها، جنبش پاکسازی خویش را آغاز کنند. در مقابل چنین برداشتی، فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به این نکته پرداخت که اولاً اگر قرار است ادبیات و هنر را به این بهانه که بازتاب مستقیم واقعیت اجتماعی نیستند و بنابراین «سخنان کذب» هستند، کنار نهاد، آیا نمی‌توان گفت که در تاریخ نیز  چنین مطابقت تامی با واقعیت امور نمی‌توان بازجست: «دلیلش آنکه هر مورخی قضایای تاریخی را به نوع دیگری بیان کرده و بعضی مورخان مسائلی را به‌کلی بر ضد عقیده مورخان دیگر تفسیر کرده‌اند.»

جدا از این سیاح می‌پذیرد که بسیاری از رمان‌های اروپایی «مهمل»، «بی‌معنی» و گرفتار سرگرمی‌های احمقانه هستند اما این نکته را نیز می‌افزاید که اولاً آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و ثانیاً این آثار در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند.

با چنین نگرشی سیاح معتقد بود: «به‌جای آنکه به رمان حمله کنیم، بهتر آن است که ساعی باشیم تا مردم معرفتی عمیق‌تر نسبت به رمان‌های خوب اروپایی حاصل کنند» و در همین بستر از لزوم ترجمه رمان‌های «قابل ترجمه» به دست وزارت فرهنگ و البته «قدغن کردن ترجمه رمان‌های مضر» دفاع می‌کند. 

دفاع از سعدی و فردوسی در برابر علوی

این فقط احمد کسروی نبود که نگاهش به ادبیات مورد انتقاد سیاح قرار می‌گرفت. بزرگ علوی نیز وقتی در مقاله‌ای با موضوع «ماتریالیسم و هنر» استدلال کرد که در کنار برخی سویه‌های مثبت آثار بزرگان ادبیات فارسی،  در ادبیات و هنر کلاسیک ایران «کرنش در برابر قدرت‌های مسلط» امری آشکار است، بنابراین باید با دیدی تردیدآمیز بدان‌ها نگریست، مورد نقد سیاح قرار گرفت.

برای نمونه علوی نوشته بود که اگرچه شاید بشود ترویج سرخوشی در آثار سعدی را واکنشی مقتضی و تسلی‌بخش به آشوب و ناامنی ایام پس از حمله مغول دانست و می‌توان از این باب گفت که «سعدی در زمان خود نقش اجتماعی‌اش را به‌نحوی مناسب بازی کرد» اما در عصر حاضر و در قرن بیستم «سعدی، گلستان، عقاید و نثرش» چیزی هستند شبیه «لباس‌هایش»؛ هر دو «متعلق به موزه‌ها». علوی حتی به فردوسی نیز متعرض شد و ضمن طرح این دعوی که فردوسی شاهنامه را به‌خاطر پول سروده است، نوشت شاهنامه فردوسی کتابی بوده است در خدمت امرای فئودال ایرانی و بیانگر استقلال آنها از خلفای عرب. سیاح به این سخنان نیز در مقاله «تحقیقی مختصر در احوال و زندگی فردوسی» که در جشن هزاره تولد فردوسی بیان شد، پاسخ داد.

او فردوسی را شاعری از طبقه دهقانان به‌مثابه «منورترین طبقات عصر» و «کانون فضل و دانش قدیم ایران» معرفی  می‌کند و فرض این را که مقصود فردوسی از چنین تألیفی، مقاصد مادی بوده است، «عاری از حقیقت» و «خطای محض» می‌داند و می‌گوید، «شاهکار»ی چون شاهنامه «نماینده کامل یک دوره زمان و یک قسمت از جامعه» است و نباید آن را با چنین معیارهای شخصی درک و فهم کرد. 

تحسین صادق هدایت از سیاح

صادق هدایت

حیات علمی سیاح تا آخرین روزهای حیات او تداوم داشت. او در ماه آخر زندگانی خود چهار خطابه دربارة تحولات هنر ایراد کرد و در ششم اسفندماه 1326 آخرین سخنرانی خود را در تالار انجمن فرهنگی ایران و فرانسه درباره «نفوذ داستایوفسکی در ادبیات فرانسه» برگزار کرد. سالی پیش از آن او در تابستان 1325، در نخستین کنگره نویسندگان ایران شرکت جست؛ در کنگره‌ای که 78 نویسنده، شاعر، مترجم و استاد دانشگاه چون صادق هدایت، صادق چوبک، ابراهیم گلستان، فریدون توللی، پرویز ناتل خانلری، نیما یوشیج، احمد شاملو، سیاوش کسرایی، بزرگ علوی و... در آن حضور داشتند. سخنرانی سیاح در آن نشست نیز که عنوان آن «وظیفه انتقاد در ادبیات» انتخاب شده بود، چونان تحسین صادق هدایت را برانگیخت که بیان کرد، کسی چون سیاح ماجرای ادبیات را به این درستی متوجه نشده است. 

فعال حقوق زنان 

در کنار تمام این فعالیت‌های ادبی و علمی، سیاح را باید از پیشوایان نهضت زنان در ایران دوره پهلوی دانست؛ امری که با عضویت و نقش‌آفرینی او در «حزب زنان ایران» عجین شده است. این حزب و شخص سیاح از لزوم مشارکت اجتماعی زنان، حق طلاق و حق رأی دفاع می‌کردند و استدلال سیاح در کل این بود که تا وقتی به زن ایرانی حق و حقوق قانونی و انسانی او داده نشود، نباید انتظار و تکلیفی از او داشت. از نظر سیاح، حتی مادری به‌عنوان مهمترین وظیفه زن نیز تا وقتی زنان آموزش پیدا نکنند و در اجتماع حضور نیابند، به‌درستی ایفا نخواهد شد. این نکته‌ای بود که او طی سال‌های فعالیت دولتی و اجتماعی در ایران دریافته بود. 

جز این زندگی خانوادگی و ازدواجش نیز او را به معایب مردسالاری کهن و سنتی رهنمون شده بود؛ چنانکه به آزادی به‌عنوان مهمترین موهبت برای آدمی نگاهی بی قیدوشرط داشت و در ادامه همان جملاتی که به جمال‌زاده درباره چرایی طلاقش گفته بود بدین نکته نیز اشاره کرده بود که «آزادی را با هیچ چیزی نباید عوض کرد. من حالا می‌توانم احساس کنم که چه اندازه راحت و آسوده هستم. تا آن مدت احساس می‌کردم یک فرمانده و آقابالاسر دارم.»

سیاح از همان زمان که به ایران بازگشت، درگیر فعالیت‌های دولتی و اجتماعی نیز شد و در این زمینه مسئله زن در ایران همواره مدنظر او بود.  او در سال 1314 در وزارت فرهنگ استخدام شد و سال بعد معاونت اداره تعلیمات نسوان آن وزارتخانه را برعهده گرفت. در همان سال به عضویت کانون بانوان ایران درآمد که رضاشاه دستور بنیادگذاری آن را صادر کرده بود و ریاست شعبه ادبی آن نیز برعهده سیاح قرار داده شده بود.

در سال 1315 او از طرف وزارت امور خارجه برای شرکت در مجمع جامعه ملل به ژنو رفت تا اولین زن ایرانی باشد که ماموریتی سیاسی را از طرف دولت ایران در خارج از کشور برعهده می‌گرفت. قریب به یک‌دهه بعد نیز به نمایندگی از شورای زنان ایران راهی کنگره «زن و صلح» در فرانسه شد. 

در سال 1323 طبق دعوتی که دولت ترکیه به عمل آورده بود، از طرف «شورای زنان» به آن کشور مسافرتی یک‌ونیم ماهه داشت و چنان سخنرانی فصیحی به زبان فرانسه درباره گوته و حافظ در تالار بزرگ دانشکده حقوق و سیاست و در حضور متجاوز از هزار نفر شنونده ایراد کرد که یکی از همراهان او در این سفر، هاجر تربیت را به چنین وصفی از او راغب ساخت: «به من ثابت شد که ایران با داشتن دکتر فاطمه سیاح به‌جرأت می‌تواند ادعا کند که یکی از بزرگترین و دانشمندترین زنان عصر حاضر را دارد.» 

عمر چنین تفاخری البته کوتاه بود. سیاح بسیار زودتر از آنچه تصور می‌شد درگذشت و بدین‌ترتیب ایران‌زمین زنی دوران‌ساز را از دست داد. او که بیش از هر چیز به تسلط بر چند زبان شهره بود، این مهارت اساسی در عصر جدید را با فهم فلسفه و علوم اجتماعی غربی قوت داد و اینها همه وقتی با انضباط، مسئولیت‌پذیری و مناعت طبع او که به‌قول مهدی روشن‌ضمیر «از لذت‌های نفسانی به چند عدد سیگار و از مال دنیا به چند کتاب» قانع بود، توأمان ‌شد، از او شخصیتی غبطه‌برانگیز ساخت.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین