| کد مطلب: ۳۱۵۸۷

تغییر جهان با ترامپ/آیا نظم آشفته جهان می‏‌تواند از اقدامات یک رهبر مخرب جان سالم به‌‏در ببرد؟

پیش‌بینی آینده برای تاریخ‌نگاران بسیار دشوار است. دلیل آن صرفاً به وجود احتمالات و متغیرهای بسیار مربوط نیست. بلکه موضوع این است که اهمیت درک رخدادها زمانی که در میانه آن حضور دارید کار آسانی نیست.

تغییر جهان با ترامپ/آیا نظم آشفته جهان می‏‌تواند از اقدامات یک رهبر مخرب جان سالم به‌‏در ببرد؟

مارگارت مک‌میلان رییس کالج سن‌آنتونی آکسفورد

پیش‌بینی آینده برای تاریخ‌نگاران بسیار دشوار است. دلیل آن صرفاً به وجود احتمالات و متغیرهای بسیار مربوط نیست. بلکه موضوع این  است که اهمیت درک رخدادها زمانی که در میانه آن حضور دارید کار آسانی نیست. سال 1989،  زمانی که دیوار برلین فروریخت، مردم برای آغاز دوران جدید اشتیاق داشتند اما تعداد کمی از اروپایی‌ها پیش‌بینی کردند که ترور آرشیدوک فرانتس فردیناند در ژوئن 1914 در سارایو جنگی وحشتناک به‌وسعت یک قاره را آغاز می‌کند که در آن بیش از 16 میلیون نفر کشته می‌شوند. حتی سال 2007 زمانی که استیو جابز از آی‌فون رونمایی کرد، کارشناسان فناوری اهمیت آن را درک نکردند. 

از زمان پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست‌جمهوری در نوامبر گذشته، تمام مدت یاد سه‌گانه علمی تخیلی «بنیاد» بودم که درست پایان جنگ جهانی دوم منتشر شد. در این سه‌گانه، آینده انسانیت عمدتاً توسط ریاضی‌دان درخشانی به‌تصویر کشیده می‌شود که از قوانین آماری برای کنترل رفتار بشر استفاده می‌کند تا از آنها دربرابر رخدادهای فاجعه‌بار محافظت کند تا آنچه قرار است برای قرن‌ها حاکمیت خیرخواهانه و باثبات باشد را تضمین کند اما این فرضیات با ظهور یک «جانداری جهش‌یافته»، شخصیتی خیالی و فاتحی قدرتمند که از توانایی‌های روانی خود برای دست‌کاری احساسات مردم استفاده کند تا سیاره‌ها را یکی از پس از دیگری تحت کنترل خود درآورد، از هم فرو می‌پاشد. این شخصیت خیالی کتاب آسیموف با قدرت‌های خارق‌العاده و میلیون‌ها نفر از دنبال‌کنندگان وفادارش وارونگی نظم موجود و بازگرداندن عدم قطعیت را تهدید می‌کرد. 

آیا ترامپ شخصیت خیالی دوران ماست؟ او هم علاقه دارد خود را به‌عنوان نابودکننده کنوانسیون‌ها و قوانین و نقض‌کننده نهادها ببیند. او هم با پشتوانه حامیان شخصی خود به قدرت رسید و این سوال را برانگیخت که آیا پتانسیل تغییر رویدادها و ایجاد ایالات‌متحده‌ای در جهانی متفاوت را دارد یا نه. دوران رقابت ریاست‌جمهوری با آرامش گذشت که خیال خیلی‌ها را راحت کرد اما اگر ترامپ و حامیانش به تمام گفته‌های خود باور داشته باشند، با وجود اینکه کنترل ریاست‌جمهوری و کنگره به‌دست جمهوری‌خواهان است در کنار دیوان عالی تاثیرپذیر، تغییرات بزرگی در روشی که ایالات متحده اداره می‌شود، از جمله در حاکمیت قانون ایجاد خواهد شد. 

رئیس‌جمهور منتخب تهدید کرده تا سازمان‌های مستقل دولتی که او از آنها خوشش نمی‌آید را تعطیل می‌کند، بقیه سازمان‌ها را به قلمرو خود الحاق می‌کند و ارتش را سیاسی می‌کند. او متحدان آمریکا را علناً مورد انتقاد قرار داده و بدتر از آن، این کار را جلوی دشمنان آنها انجام داده است. او هیچ ارزش یا مزیتی در حقوق بین‌الملل، قوانین یا نهادهایی مثل سازمان ملل، سازمان تجارت جهانی یا سازمان جهانی بهداشت برای آمریکا نمی‌بیند و حتی اساس ائتلاف‌های آمریکایی مثل ناتو را دست‌کم گرفته است.

آسیموف دانشمند بود اما او با یکی از مسائل کلیدی درباره ظرفیت افراد برای تغییر روند تاریخ دست‌وپنجه نرم می‌کرد؛ به‌ویژه آنهایی که قدرت و انگیزه ایجاد نظم موجود را داشتند. او همچنین سوال مرتبطی را مطرح می‌کند: آیا نظم قدیمی در هر صورت از بین رفته؟ و اگر رفته آیا چنین افرادی صرفاً عاملانی از نیروهای خارجی هستند که آن را شکل داده‌اند؟ پاسخ این سوال جایی در وسط نهفته است. این احتمال وجود ندارد که ناپلئون بناپارت جوان با پیشینه ساده و بی‌پیرایه‌تر می‌توانست بدون هرج و مرج انقلاب 1789 فرانسه به‌قدرت برسد.

در صورتی که سیستم سیاسی نوپای روسیه پساشوروی بیشتر جا می‌افتاد این امکان وجود داشت که ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه نمی‌توانست اهرم‌های قدرت را تصاحب کند. او همانند شی‌جین‌پینگ، رئیس‌جمهور چین، برای خود حاکمیت شخصی بسیار بالایی را ساخته، کشور قدرتمند خود را حول محور خودش دوباره شکل داده و تغییرات بزرگی را در نظم جهانی ایجاد کرده است. چنانچه ناظران تلاش می‌کنند بسنجند دور دوم ریاست‌جمهوری ترامپ چه معنایی برای ایالات متحده و جهان خواهد داشت، سوال مهم‌تر این است که دموکراسی آمریکایی و نظم بین‌الملل چگونه می‌تواند این استرس را تحمل کند. 

در مواجهه با دوران «رکود بزرگ» سیستم‌های دموکراتیک بریتانیا و آمریکا انعطاف‌پذیری خود را نشان دادند اما همان سیستم‌ها در آلمان و ژاپن سقوط کردند و جهان وارد بدترین درگیری نظامی دوران مدرن شد. در ایالات متحده امروزی، ریشه‌های دموکراسی عمیق است و توزیع قدرت بین دولت فدرال و ایالت‌ها عملکرد هر دولتی را محدود می‌کند اما تجربه گذشته یادآور قدرت نهادهایی است که پیش از آنکه مستقیماً به‌چالش کشیده شوند، به‌سختی مورد ارزیابی قرار می‌گیرند.

این امر برای نظم بین‌الملل هم صدق می‌کند. با اینکه نظم امروزی ظاهراً قوی‌تر و انعطاف‌پذیرتر از نظم سال‌های 1930 به‌نظر می‌رسد، در سال‌های اخیر هنجار‌هایی که مدت‌ها تخطی‌ناپذیر انگاشته می‌شدند، نادیده گرفته شده‌اند. از حالا به بعد، مشخص نیست که ترامپ می‌تواند به اهداف خود مبنی بر ایجاد تغییرات گسترده برای آغاز دوران جدید برسد یا اینکه با قوانین و ساختارهای موجود دولت، با اپوزیسیون سیاسی در داخل یا توسط دیگران در خارج از کشور محدودیت‌هایی پیش پایش می‌بیند. آنچه در نهایت رخ می‌دهد احتمالاً به‌اندازه توازن نیروها حول او به میزان استفاده از قدرتش نیز بستگی دارد. 

توهم شکاف

پژوهشگران مدت‌هاست که بر سر این مسئله که آیا نیروهای بزرگتر رهبران را شکل می‌دهند یا شکل گرفته‌اند دو دسته شده‌اند. دانشمندان سیاسی عموماً نسبت به مطالعه تک‌تک بازیگران محتاط‌اند، آنها ترجیح می‌دهند بر آنچه می‌توانند بشمارند و طبقه‌بندی کنند متمرکز شوند.   ادبیات آنها درباره رهبران و رهبری پراکنده است، که شاید غافلگیرکننده ا‌ست با وجود آنکه توجه و بحث و جدل عمومی درباره انگیزه‌ها و اقدامات احتمالی آنهایی که امروز در قدرت‌اند، وجود دارد.

تاریخ‌نگاران در عوض نگارش درباره اشخاص کلیدی را آسان‌تر می‌دانند؛ همانند کاری که ایان کرشا در بیوگرافی ماهرانه آدولف هیتلر و استیون کوتکین در بیوگرافی جوزف استالین کرد. با این حال تاریخ‌نگاران همواره از چالش یافتن توازن درست بین افراد و نیروهای سیاسی و اجتماعی اطراف آنها آگاهند. 

درست است تمام رهبران محصول زمانه‌شان هستند، چه در ایده‌ها و ارزش‌هایشان یا در تصورات‌شان نسبت به اینکه جهان چگونه کار می‌کند، با این حال آنهایی که قدرت استثنایی دارند، حال سیاسی باشد یا ایدئولوژیکی یا اقتصادی، می‌توانند از آن استفاده کنند تا جوامع‌شان و گاهی بخش‌های بزرگتری از بشریت را پیش ببرند. تجربیاتی که رهبران با خود می‌آورند بر شیوه‌هایی که آنها به جهان و تصمیماتی که می‌گیرند تاثیر می‌گذارد. پوتین در پایان جنگ سرد تحقیر شد. او به‌عنوان یک مامور اطلاعاتی جوان در آلمان شرقی، از نماینده امپراطوری شوروی به کسی تبدیل شد که بضاعتی برای زندگی نداشت. 

او از نزدیک شاهد فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود و استان‌های تحت فرمانش مانند اوکراین از فرصت استفاده کردند تا استقلال پیدا کنند؛ رخدادهایی تکان‌دهنده که بدون شک مشغولیت ذهنی او برای به‌دست آوردن آنچه به‌عنوان اراضی از دست رفته روسیه می‌بیند را تغذیه کردند تا روسیه را دوباره باعظمت کند. شخصیت هم مهم است.

برای پوتین، نمی‌توان عزم و سنگدلی و باورش را نادیده گرفت که او وارث مستقیم رهبران روسی و شوروی پیشین مانند پتر کبیر و استالین است که امپراطوری بزرگی را ساخت و حفظ کرد و احترام روسیه را خرید که همسایگانش از آن می‌ترسیدند. این یقین که آنها انتخاب شده‌اند چه از سوی سرنوشت، تقدیر یا خدایان، رهبران سیاسی، متفکران بزرگ، ژنرال‌ها و انقلابیون را برانگیخته و حفظ کرده اما آنها اغلب یا تمایلی ندارند یا نمی‌توانند نصیحت شوند یا بپذیرند که اشتباه کرده‌اند. این گاهی به سیاست‌های دیوانه‌واری منجر شده که برای مردمان‌شان فاجعه آفریده است. هیتلر در تلاش برای تسلط آریایی خود آلمان را نابود کرد و مائو زدونگ ده‌ها میلیون نفر از مردم خود را برای دنبال کردن خیال‌پردازی‌های یوتوپیایی خود کشت. 

اگر برخی از افراد را از تاریخچه وحشیانه قرن بیستم کم کنید، امکان ندارد بتوانید کاملاً توضیح دهید چه اتفاقی افتاده است. اگر هیتلر در خندق‌های جنگ جهانی اول کشته می‌شد، این احتمال وجود نداشت که یک ملی‌گرای آلمانی دیگر با همان ترکیب ایدئولوژی و یقین که او درست می‌گوید بتواند تاثیر مشابهی داشته باشد. سال 1931 اگر وینستون چرچیل هنگام برخورد با خودرویی در نیویورک سیتی کشته شده بود، معلوم نیست که هر کسی که سال 1940 پس از سقوط فرانسه در لندن به قدرت می‌رسید عزم ادامه مبارزه را داشته باشد و قطعاً به‌سختی می‌توان تصور کرد نویل چمبرلین که پس از چرچیل در ‌ماه می‌همان سال به نخست‌وزیری رسید یا حتی لرد هالیفکس، جانشین احتمالی چمبرلین، این کار را انجام می‌داد. 

نظر به اینکه استالین و مائو در خسارات مهیبی که در تلاش برای تغییر ماهیت واقعی جوامع خود بر مردم خود وارد کردند تفاوتی ندارند، با این وجود همکاران‌شان که آنها هم ایدئولوگ بودند نسبت به هزینه‌ها تردید داشتند. چنانچه کوتکین مزارع جمعی را در اتحاد جماهیر شوروی دیده بود «اگر استالین مرده بود، احتمال جمع‌آوری عمده‌فروشی اجباری، تنها نوعی که وجود داشت، نزدیک به صفر بود.»‌در مورد ترامپ، او اعلام کرده برنامه دارد تا 11 میلیون مهاجر غیرقانونی را اخراج کند، خدمات مدنی را از بین ببرد و تعرفه‌های بسیار بالایی را وضع کند و در عین حال متحدان آمریکا را از خود دور کند یا کنار بگذارد.

اما مشخص نیست که او چه میزان از وعده‌های خود را عملی خواهد کرد.  آیا تهدیدهای او بیشتر تحریک و طعنه به دشمنان‌اش است یا اینکه بخشی از چشم‌اندازی منسجم است برای ایجاد آمریکای متحول‌شده در جهانی که به بلوک‌های قدرت معاملاتی تقسیم شده؟ اگر بسیاری از نزدیکان او راه خود را داشته باشند، دومی درست است. واضح است که حملات او به وضع موجود برای تعداد زیادی از آمریکایی‌ها و بسیاری از حامیان او در دیگر نقاط جهان طنین‌انداز شده است. این چه قصد ترامپ باشد چه نباشد، میراث او می‌تواند تغییر ماندگاری در شیوه کارکرد جهان ایجاد کند. 

اعتماد ورشکسته

پذیرش اینکه برخی از رهبران می‌توانند مسیر تاریخ را منحرف کنند به این معنی نیست که آنها در این اقدام تنها هستند؛ آنها سوار بر جریان‌های در حال تغییر در جوامع حرکت می‌کنند. تغییرات بزرگ سیاسی و اجتماعی اغلب در مواقعی که نهادها اقتدار خود را از دست می‌دهند، رخ می‌دهد چون مردم دیگر به مشروعیت آنها اعتقاد ندارند. برای مثال، در آغاز قرن شانزدهم، کلیسای کاتولیک نهادی باارزش و قدرتمند بود که به‌نظر می‌رسید برای قرن‌های آینده بر مسیحیت تسلط داشته باشد.

با این حال در عمل، به‌لطف رسانه‌های چاپی و گسترش سواد در کنار اقتدار اخلاقی، در نتیجه فساد رو به رشد و مشهود در سلسله مراتب، انحصار در آموزش را از دست داد. زمانی که مارتین لوتر سال 1517 تزهای معروف خود مبنی بر محکومیت شیوه سودآور کلیسا از فروش افراط‌گرایی را نوشت، جنبشی را به‌راه انداخت که در چند دهه آینده ساختار سیاسی اروپا را تغییر داد.  رهبران انقلاب فرانسه با رژیم ناتوانی روبه‌رو بودند که بار سنگینی از بدهی و بدنامی را روی دوش آنها گذاشته بود؛ نه‌فقط در میان کسانی که از نابرابری‌ها رنج می‌بردند بلکه در میان اشراف‌زادگانی که از آن سود می‌بردند. به روشی مشابه آنهایی که برای رژیم شوروی کار می‌کردند تا دهه 1980 باور خود را به مارکسیسم از دست دادند. 

پیش‌بینی زمان پایان با این حال موضوع دیگری بود. در آمریکا، درخواست ترامپ نشان می‌دهد که این فقط سیاست معمول نیست بلکه نتیجه ناامیدی گسترده از نهادهای موجود است. در دوران ریاست‌جمهوری جو بایدن، اقتصاد به‌خوبی پیش می‌‌رفت، بیکاری کاهش پیدا کرده بود و دولت پیشرفت‌هایی را در کنترل مرز جنوبی انجام داده بود اما تصور بسیاری از رای‌دهندگان متفاوت بود. 

مهم‌تر از آن، دولت فدرال در بیشتر کشور ناکارآمد و فاسد یا حتی ستمگر دیده می‌شود. دموکراسی‌ها به اعتماد وابسته‌اند که رو به فرسایش رفته است. ترامپ در بیان نگرانی‌ها و نارضایتی‌ها مهارت داشت. بال و پر دادن به نارضایتی در زمان پریشان  برای کسب قدرت نوعی نبوغ و تمایل به نادیده گرفتن خرد و آداب مرسوم را می‌طلبد. ولادیمیر لنین به‌عنوان بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی در دوران خود خوش‌شانس بود اما او هم شانس خود را ساخت. حزب بلشویک لنین با شعار ساده «صلح، نان، زمین» و دلبستگی مصمم او برای کسب قدرت توانست حمایت مناطق کلیدی کشور را جلب کند.

در نوامبر 1917، او قدرت را به‌دست گرفت که تبعات درازمدتی برای آنچه به اتحاد شوروی تبدیل شد و برای جهان به‌همراه داشت. هیتلر توانست تعدادی به‌اندازه کافی از آلمانی‌های بانفوذ ازجمله تاجران، ژنرال‌های ارشد و آنهایی که به رئیس‌جمهور آلمان نزدیک بودند و همچنین پال وون هیندنبرگ، قهرمان جنگی را متقاعد کند که او باید در ژانویه 1933 صدراعظم شود.

  یک ماه بعد، پس از آتش‌سوزی در رایشتاگ، هیتلر صاحب اختیارات اضطراری شد. او به‌سرعت، آنچه از جمهوری وایمر باقی مانده بود را تمام کرد و همانند ناپلئون، لنین و جانشین لنین، استالین، رژیم جدید با نهادهای جدید، ارزش‌های جدید و برندگان و بازندگان جدید تشکیل داد. چنین عوامل قدرتمندی از تغییر اغلب مورد استقبال قرار می‌گیرند. 

در اواخر دهه 1930 در آلمان، بسیاری از مردم از خشونت، عدم قطعیت و اقتصاد ورشکسته خسته شده بودند و امیدوار بودند که رهبران قوی به نگرانی‌هایشان توجه کنند و راه‌حل‌های جدید و کارآمدی برای ایجاد روزهای بهتر و آرام‌تر ارائه دهند. کشورهای غربی مانند فرانسه، بریتانیا و آمریکا که برعکس از نیروهای دموکراتیک در آلمان حمایت می‌کردند یا تلاش کردند زمانی که نازی‌ها به قدرت رسیدند، آنها را مهار کنند، خود با اثرات «رکود بزرگ» در جوامع‌شان دست و پنجه نرم می‌کردند از گسترش کمونیسم و ظهور نظامی‌گری ژاپنی‌ها واهمه داشتند. 

همانند رژیم فاشیستی بنیتو موسولینی در ایتالیا، دولت جدید نازی که اقتصاد آلمان را احیا کرد و منافع خود را جسورانه در سراسر جهان پیش می‌برد، نگاه رشک‌برانگیز خیلی‌ها را داشت. حتی دموکراسی‌های غربی پیشرو، فاشیست‌ها و مستبدان آتی را تولید کردند مثل آزوالد موزلی در بریتانیا یا هیو لانگ یا پدر کوفلین در آمریکا. سوال مبرم امروز این است که آیا ترامپ مرزبندی‌هایی را در داخل و خارج می‌بیند یا با اعتماد‌به‌نفسی که در قدرت خود دارد، آنها را نادیده می‌گیرد. مثل چرچیل که به‌عنوان نخست‌وزیر دوران جنگ قدرت‌های بسیاری داشت اما همیشه به پارلمان بریتانیا احترام می‌گذاشت. 

به‌محض پایان جنگ در اروپا، چرچیل با انحلال مجلس عوام موافقت کرد تا انتخابات سراسری برگزار شود.  پس از سال‌ها حکم دیوان عالی علیه لایحه برنامه‌های اقتصادی و اجتماعی موسوم به نیو دیل، فرانکلین روزولت رئیس‌جمهور آمریکا تصمیم گرفت با انتصاب حامیان خود در دیوان عالی، بر تعداد کرسی‌های آن اضافه کند اما هنگامی که اعتراض‌هایی علیه آنچه اقدامی مغایر با قانون اساسی تلقی شد، او از این تصمیم عقب نشست.

او تلاش نکرد تا سیستم دموکراتیک را دوباره به چالش بکشد. با این حال، رهبران دیگری هستند که در تلاش برای کسب قدرت و شکوه توجه کمی به هزینه‌های راه‌های انتخابی خود یا خواسته‌های مردم خود کرده‌اند. روس‌ها دارند هزینه سنگینی برای تصمیم نسنجیده پوتین برای حمله به اوکراین می‌پردازند که تعداد تلفات آن به بیش از 700هزار نفر رسیده و همین الان هم او نشانه‌ای از تغییر روش خود نشان نداده است. 

همه‌چیز مجاز است

نحوه برخورد ترامپ با قوانین نانوشته و فرضیات ناگفته ممکن است در تعیین آینده نظم بین‌المللی بسیار مهم باشد. سال 1804، ناپلئون با ربودن یکی از حامیان برجسته سلطنت، دوک آنگن از ایالت بادن آلمان و اعدام او پس از برگزاری دادگاه نظامی عجولانه، هنجارهای پذیرفته‌شده را نادیده گرفت. بیشتر اروپا در شک فرو رفت اما این اقدام به تحکیم کنترل ناپلئون بر فرانسه کمک کرد. در دوران لنین، اتحاد جماهیر شوروی، انقلاب جهانی را ترویج و دیپلماسی عادی را رد کرد. مشهور است که هیتلر در پایان جنگ جهانی اول حمایت آلمان از پیمان ورسای را محکوم کرد و  مثل نظامی‌سازی رایلند و رونمایی از نیروی هوایی آلمان، آنچه را که «زنجیره» می‌خواند یکی یکی شکست.

او با این اقداماتی که از زیر آنها قسر در رفت، دیگران را تشویق کرد، از جمله رهبران نظامی ژاپن که حملات غیرقانونی خود را در چین ادامه دادند و موسولینی که اتیوپی را تصاحب کرد. نظم بین‌المللی امروز قوی‌تر و انعطاف‌پذیرتر به‌نظر می‌رسد. پس از جنگ جهانی دوم، متحدان پیروز نهادهای جدیدی را تاسیس کردند که شامل سازمان ملل و نظام مالی بین‌المللی بود که در برتون وودز شکل گرفتند تا از آنچه منشور سازمان ملل آن را «آفت جنگ» می‌خواند، پیش‌گیری کنند و به عواملی مانند فقر که ملت‌ها را به درگیری مسلحانه متوسل می‌کند، رسیدگی کنند. 

با اینکه جنگ سرد از استقرار کامل نظم جدید جلوگیری کرد، در طول زمان دو اتحاد رقیب ناتو و پیمان ورشو راه‌هایی را برای تعامل با یکدیگر پیدا می‌کردند و از جنگ تمام‌عیار هسته‌ای اجتناب می‌کردند. مثلاً آنها پیمان‌نامه‌های رسمی را برای محدود کردن تسلیحات امضا کردند و قوانین غیررسمی و توافقنامه‌هایی را برای به‌حداقل رساندن خطر سوءتفاهم‌هایی که می‌توانند منجر به جنگ شوند را به‌کار گرفتند. برخلاف لفاظی‌ها، هیچ‌کدام از طرفین علاقه‌ای به عقب‌راندن نیروهای طرفین روی زمین نداشتند.

بیشتر این نظم با پایان جنگ سرد ناپدید شد اما بخش‌هایی از آن پابرجا ماند، از نهادهایی مانند سازمان ملل گرفته تا معاهداتی که بر همه‌چیز حاکم بودند؛ از هوانوردی غیرنظامی گرفته تا تجارت بین‌المللی. مهمتر از همه توافق ناگفته پس از 1945 مبنی بر اینکه تصاحب اراضی با توسل به زور در هر کجای جهان مبنایی برای حاکمیت نیست تا اوایل قرن بیستم پابرجا ماند. اما آن درک حالا با تصرف بخش‌هایی از اوکراین از سوی روسیه و به‌رسمیت دادن به ادعای اسرائیل برای حاکمیت بر سر بلندی‌های جولان که از سوریه گرفته شده، نقض شده است. در سیاست‌های داخلی، رهبرانی که قانون‌شکنی می‌کنند و هیچ بهایی برای آن پرداخت نمی‌کنند دیگران را برمی‌انگیزند تا همین کار را انجام دهند. 

دموکراسی غیرلیبرال ویکتور اوربان در مجارستان الهام‌بخش بسیاری از حامیان ترامپ در آمریکا از جمله استیو بنن، استراتژیست سیاسی و ایلان ماسک، کارآفرین فناوری شد. حملات غیرقانونی پوتین به همسایه مستقل خود به‌ویژه اگر بتواند با تصاحب اراضی پیروز جنگ باشد،  رسم جدیدی را برای رهبران دیگر مانند شی‌جین‌پینگ ایجاد می‌کند که مدت‌هاست می‌خواهد تایوان را به زیر سلطه چین بازگرداند.  هنجارهایی که برای دهه‌ها پابرجا بوده‌اند گاهی اوقات می‌توانند از این طریق فرو بریزند. گفته می‌شود آمریکایی‌ها از پلیس جهان بودن خسته شده‌اند و کسی هم نمی‌تواند آنها را سرزنش کند.

اما با چشم‌انداز سیاست انزواگرایی تحت ترامپ، حتی احتمال خروج آمریکا از ناتو و تضعیف بیشتر ائتلاف غربی، رویارویی با چین و جنگ تعرفه با اکثر جهان احتمال اینکه آمریکا یا دیگر کشورها را امن‌تر کند بسیار کم است. علاوه بر آن ظهور ادامه‌دار جنبش‌های ناسیونالیستی راست‌گرا در اروپا احتمالاً به فرسایش بیشتر حمایت از نظم بین‌المللی که آمریکا اغلب از آن بهره برده، منجر می‌شود. همچنین مشخص نیست که آیا جهان می‌داند چگونه با رهبری رفتار کند که نسبت به دور اول ریاست‌جمهوری خود خودسرانه‌تر عمل می‌کند و تمایل بیشتری برای نادیده گرفتن قوانین دارد. 

در روابط بین‌الملل، خطر اینکه اشتباهات و سوءتفاهم‌ها منجر به درگیری می‌شوند همانگونه که در سال 1914 اتفاق افتاد، همیشه وجود دارد اما امروز این خطر در حال افزایش است. 

حتی زمانی که انتخابات آمریکا در حال برگزاری بود، کیم‌جونگ‌اون، رهبر کره شمالی یک موشک بالستیک قاره‌پیمای دوربرد را آزمایش کرد و به پوتین نزدیک شد و با اعزام سربازان کره‌شمالی به روسیه درگیری را بین‌المللی کرد. پوتین به نوبه خود اعلام کرده که آستانه تحمل کمتری برای استفاده از تسلیحات هسته‌ای دارد و نوع جدید از موشک‌های هایپرسونیک را علیه کی‌یف به‌کار برده است.

  با بازگشت ترامپ به ریاست‌جمهوری به‌سختی می‌توان حدس زد که اقدامات او درجه حرارت جامعه بین‌المللی را پایین یا بالا می‌برد. در سه‌گانه آسیموف، با احیای نظم کهکشانی، «قاطر» در نهایت تحت کنترل قرار می‌گیرد، قدرت‌هایش را از دست می‌دهد و به سیاره کوچک خود بازمی‌گردد. اما این یک داستان علمی-تخیلی است. 

دیدگاه

ویژه بین‌الملل
آخرین اخبار